eitaa logo
🌹رستگاران 🌹
529 دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
3.2هزار ویدیو
11 فایل
و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم … دوستان عزیز برای اشتراک گزاری خاطرات وتصاویرگرانقدر شهدا به آیدی زیر مراجعه کنید @Malek53 درصورت تمایل تبادل انجام میشود
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀💐🌹🕊🌹💐🍀 نوعی عیدی دادن هم بین خود بچه ها معمول بود، که بعضی خودشان طلب می کردند و نوعش را معین، چنان که یکی از دیگری عبارت "کتب علیکم القتال" را می نوشت و در پاکتی تقدیمش می کرد که تا سرحد شهادت نصب العین همرزمش بود. دید و بازدید از گردانهای همجوار و رفتن سراغ فرماندهان و روبوسی با آنها هم از جمله سنتهای حسنه ای بود که در ایام سال نو به ندرت ترک می شد. بچه هایی بودند که چهار، پنج سال سابقه حضور در منطقه داشتند و همین امر ایجاب می کرد که مثل خانه خود، نسبت به آغاز بهار و جشن نوروز بی توجه نباشند. ... 👇👇 @rastegarane313
🥀🕊🏴🌹🏴🕊🥀 خطبه امام سجاد علیه السلام در کوفه کوفیان با مشاهده کاروان اسرا، منقلب شده و شروع به گریه و زاری نمودند و نوحه ها سر دادند؛ در این حال امام سجاد علی ابن الحسین علیهماالسلام فرمودند: «آیا این شما هستید که نوحه سرایی می کنید و گریه سر داده اید، پس چه کسی ما را کشت؟» حضرت سجاد علیه السلام با اشاره ای به مردم آن ها را ساکت کرد و پس از حمد و ثنای خداوند، پیامبر را نام برد و چنین فرمود: «ای مردم! هر کس که مرا شناخت که به من معرفت دارد و مرا می شناسد و آنکه نمی شناسد بداند که من علی پسر حسین فرزند علی ابن ابیطالب هستم. من پسر کسی هستم که حرمت او را شکستند، من پسر کسی هستم که او را با کینه در کنار شطّ فرات سر بریدند و همین افتخار برای او کافی است. ای مردم! شما را به خدا سوگند می دهم، آیا شما نبودید که برای پدرم نامه ها نوشتید و در این کارتان حیله و نیرنگ نمودید؟ با او پیمان ها بسته و بیعت نمودید، امّا به جنگ او برخاستید. ننگ بر نظر و رأیتان باد! با چه چشمی می توانید به صورت رسول خدا صلی الله علیه و آله نگاه کنید؟ آنگاه که آن حضرت از شما بپرسد: «شما از امّت من نیستید؛ زیرا عترت مرا کشتید و حرمت مرا شکستید!» راوی می گوید: صدای مردم به هوا برخاست، آن ها خطاب به هم می گفتند: نابود شده اید و بی خبرید! ... بگذارید👇👇 @rastegarane313
🥀🕊🌹🕊🌹🕊🥀 فقط در ساعاتی که برا ی هواخوری می آمدیم محمد را می دیدم تا آنکه محمد را به بند دیگری بردند و دیگر شاید هر 3 ماه هم از محمد خبری نداشتم و وقتی با خبر شدم که گفتند: یکی از بچه ها از روی ناآگاهی در مورد محمد در یک جمع صحبت کرده وگفته است که محمد از بچه های است و با توجه به داشتنن تعداد زیادی از فرماندهان ارتش عراق به دست ایشان کشته شده است و شروع کرده به تعریف از محمد که محمد این است و آن است و سه روز من را که زخمی بودم در آب با داشتن یک فین (وسیله کمکی برای غواصی در آب که شبیه پای اردک است) حمل می کرده تا راهی برای فرار پیدا کند که بعد از سه روز به علت ضعیف شدن دیگر مجبور به تسلیم شدن می شود و کلی حرفهای که نباید بگوید را می گوید. جاسوسان خبر را به عراقی ها میدهند ( باید بدانیم که در واقعیت محمد از بهترین نیروهای اطلاعات عملیات بود که با توجه به استعداد و هوشی که داشت در جلسات توجیحی فرماندهان شرکت می کرد و نقشه های عملیات و منطقه را توضیح می داد.) آن که این حرف ها را زده است می برند و با زدن و شکنجه مجبور می کنند که اسم آن شخص را بگوید و محمد رضائي را لو میدهد و محمد روزهای سختش شروع می شود از اینجا چون من در کنار محمد نبودم کلیه اتفاقات را بر اساس گفته های شخصی که در تمام مدت شکنجه با محمد بوده بیان می کنم. ... بگذارید👇👇 @rastegarane313 🥀🕊🌹🕊🌹🕊🥀
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی 🍁 عصر يکي از روزهاي تابستان بود . زنگ خانه به صدا در آمد . آن زمان ما در حوالي چهار راه کوکا کولا در خيابان پرستار مي نشستيم . پسر همسايه بود . گفت : از کلانتري زنگ زدند . مثل اينکه دوباره بازداشت شده . سند خانه ما هميشه سر طاقچه آماده بود . تقريباً ماهي يکبار براي سند گذاشتن به کلانتري محل ميرفتم . مسئول كلانتري هم از دست او به ستوه آمده بود . 🍁 سند را برداشتم . چادرم را سر کردم و با پسر همسايه راه افتادم .در راه پسر همسايه ميگفت : خيلي از گنده لاتهاي محل ، از آقا حساب ميبرن ، روي خيلي از اونها رو کم کرده . حتي يک دفعه توي دعوا چهار نفر رو با هم زده . بعد ادامه داد : الان براي خودش کلي از مأموراي کلانتري ازش حساب ميبرند . 🍁 ديگه خسته شده بودم . با خودم گفتم : ديگه الان هفده سالشه ! اما اينطور اذيت ميکنه ،واي به حال وقتي که بزرگتر بشه .چند بارميخواستم بعد از نماز نفرينش کنم . اما دلم براش سوخت . ياد يتيمي و سختيهائي که کشيده بود افتادم . بعد هم به جاي نفرين دعاش کردم . ... 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 هشت ماه از این قصه گذشت. یک روز عصر در خانه به صدا درآمد، در را که باز کردم دیدم چند نفر با لباس سپاه ایستاده اند. یک آلبوم بزرگ در دستشان بود، گفتند: «شما از این تصاویر کسی را می شناسید؟» من ورق می زدم، دیدم چشم ها همه بسته، دستها هم از پشت بسته، بعضی ها اصلاً قابل شناسایی نبودند، داشتم ناامید می شدم که در صفحه آخر عکس محمدرضا را دیدم، با حالت عجیبی در عکس خواب بود و لب هایش از هم باز شده بود. گفتم: «مادر به قربان لب تشنه اربابت حسین، آیا کسی به تو آب داده یا تشنه شهید شدی؟» برادر سپاهی گفت: «شما مطمئن هستی این پسر شماست؟» گفتم: «بله مطمئنم این محمدرضای من است.» گفت: «پس چرا در این عکس، محاسن ندارد ولی این عکس در اتاق، صورتش پر از محاسن است؟» راست می گفت او شب آخر محاسنش را کوتاه کرد و می گفت: «احتمالاً در این عملیات اسیر شوم. می خواهم بگویم سرباز هستم نه پاسدار.» خلاصه به ما اطلاع دادند که محمدرضا در اردوگاه شهر موصل، بعد از 10 روز اسارت به شهادت می رسد و جنازه او را در قبرستان الکخ مابین دو شهر سامرا و کاظمین دفن کرده اند. راوی : ... 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 💐 💐 و از صوت با ذکر ، است . شادی روح و 💐 🇮🇷 🌹 🇮🇷 🌼 🇮🇷 🌺 🇮🇷 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 💐 💐 و از صوت با ذکر ، است . شادی روح و 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 که در بین بعثیون عراقی به ( شکارچی ناوهای اوزای عراقی) معروف بود . حمله به اچ ۳ بی‌نظیرترین حمله هوایی و حضور پررنگ حسین در اواخر سال ۱۳۵۹ بود و با توجه به این که عراق همه هواپیما‌های ذخیره خود را به دلیل سالم ماندن از حملات تیزپروازان نیروی هوایی ارتش ایران، به مجموعه پایگاه‌های الولید در نزدیکی مرز اردن انتقال داده بود، نیروی هوایی تصمیم می‌گیرد این پایگاه‌ها را هر طور شده، هدف قرار دهد. طرح اولیه آماده و شماری از برجسته‌ترین خلبانان نیروی هوایی برای این عملیات برگزیده می‌شوند؛ البته دلیل این کار، آن است که اگر فرمانده دسته پروازی مورد هدف قرار گرفت، خلبانان حاضر مهارت این را داشته باشند که خود هدف را پیدا و آن را نابود کند، سپس جمعی از بهترین‌ها انتخاب شدند که در بین آنها، نام نیز به چشم می‌خورد. سرانجام در تاریخ ۱۳۶۰/۰۱/۱۵ هشت فروند هواپیمای فانتوم از پایگاه هوایی همدان به پرواز درآمدند و با چهار بار سوخت گیری هوایی و پشت سر گذاشتن مسافتی بالغ بر ۱۰۰۰ کیلومتر، پایگاه‌های الولید را بمباران کردند و همگی سالم برگشتند. نقش در این عملیات هم خیره کننده بود و در هنگام رسیدن به یکی از پایگاه‌ها، او ارتفاع را زیاد می‌کند و با شیرجه‌ای زیبا و مانور‌های پی در پی، همه بمب‌های خود را روی اهداف فرو می‌ریزد و افتخار دیگری برای خود و میهن عزیزمان می‌آفریند؛ این عملیات هنوز هم در بزرگترین مدرسه‌های هوایی آمریکا و ... تدریس و بررسی می‌شود. ...
🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀 ماه مبارک رمضان مسئول آشپزخانه گروهبان و یونس که جوابی ندارند بدهند به همدیگر نگاه می‌کنند. در حالی که شیرآب را می‌بندد، می‌گوید: «من وقت زیادی ندارم. می‌خواهم سحری درست کنم. اگر شما هم کمکم می‌کنید، آستین‌هایتان را بزنید بالا اگر هم کمک نمی‌کنید، مرا تنها بگذارید آقا.» گروهبان که چشمانش از ترس و دلشوره گرد شده، به یونس می‌گوید: «یونس، این زبان مرا نمی‌فهمد؛ تو حالی‌اش کن. الان بازداشتگاه پر از سربازانی است که جرمشان فقط روزه گرفتن است. سرلشکر شب تا سحر نمی‌خوابد و مراقب سربازهاست. حالا این آقا با چه دلی می‌خواهد برای سربازها سحری درست کند؟» بدون اعتنا به گروهبان، اجاق را روشن می‌کند. گروهبان که از دست او کلافه شده، غرولندکنان از آشپزخانه خارج می‌شود و می‌گوید صبح نتیجه‌اش را می‌بینی . 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🍀💐🌹🕊🌹💐🍀 در عالم خواب، خود را داخل سنگر دیدم؛ درست در لحظه تحویل سال. خواب بودم یا بیدار، نمی دانم؛ فقط یادم هست که یک باره دیدم کف پایم شعله ور شده و می سوزد. سریع از خواب پریدم؛ غلام بود؛ از بچه‌های تبریز. سر شب به من تذکر داده بود که اگر موقع تحویل سال بخوابم، ناجور بیدارم خواهد کرد؛ ولی باور نمی‌کردم این جوری! فندک نفتی را زیر جورابم گرفته بود و در نتیجه، جورابی که کلی به آن دل بسته بودم که تا آخر دوره سه ماهه مأموریت با خود داشته باشم آتش گرفت و پای بنده هم بعله! بدتر از من، بلایی بود که سر رضا آوردند؛ او دیگر جوراب پایش نبود؛ یک تکه خرج اشتعالی توپ لای انگشتان پایش گذاشتند و با یک کبریت، کاری کردند که طفلکی کم مانده بود با سرعت صد کیلومتر در ساعت، به جای تانکر آب، برود طرف عراقی‌ها. با همه اینها، کسی اخم نکرد و همه می‌خندیدند. از خنده بچه‌ها، خنده ام گرفت. حق داشتند. باید بر می‌خواستم تا پس از خواندن دعای تحویل سال، چند آیه قرآن بخوانیم؛ سپس روی یکدیگر را ببوسیم و رسیدن سال نو را تبریک بگوییم. اینها که سنت بدی نبود. ... 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313