eitaa logo
🌹رستگاران 🌹
541 دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
12 فایل
و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم … دوستان عزیز برای اشتراک گزاری خاطرات وتصاویرگرانقدر شهدا به آیدی زیر مراجعه کنید @Malek53 درصورت تمایل تبادل انجام میشود
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 🍀 🍀 امروز برابر است با : 🗓 8 آذر 1402ه.ش 🗓 15 جمادی الاول 1445 ه.ق 🗓 29 نوامبر 2023 میلادی 🌸 ذڪر روز 🌸 ای زنده ، ای پاینده 🔸صفحه 96 🔸جزء 5 جهت سلامتی و و هدیه به روح 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
#‏امام_علی_علیه_السلام‏ الْإِيمَانُ عَلَى أَرْبَعَةِ أَرْكَانٍ، التَّوَكُّلِ عَلَى الله وَ التَّفْوِيضِ إِلَي الله، وَ التَّسْلِيمِ لِأَمْرِ الله وَ الرِّضَى بِقَضَاءِ اللَّه . ایمان بر چهار پایه استوار است : توکل بر خدا، واگذاشتن کارها به او، تسلیم در برابر فرمانش، و رضا به قضایش . 📚بحار الانوار، جلد ۷۵، صفحه ۶۳ 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊 💐 از شما مي خواهم كه پشتيبان ولايت فقيه باشيد و از فرمان و دستورات رهبر عزيز اطاعت كنيد و هميشه دعاگوي امام باشيد و از شما مي خواهم كه مبادا لحظه اي خدا را فراموش كنيد و رابطه خودتان را با خدا زيادتر كنيد . 🌹 🌴 🌹 🌹 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 دکتر ماشین و راننده داشت. من هم با ماشین خودم می‌رفتم. آن موقع طرح زوج و فرد را اجرا می‌کردند. پلاک ماشین من فرد بود. گفت بیا با هم برویم. آن روز اتفاقی با هم همراه شدیم. 500 متر از اتوبان ارتش را طی نکرده بودیم که با ترافیک ابتدای اقدسیه مواجه شدیم. راننده سرعت را کم کرد تا از منتهی‌الیه سمت راست به سمت دارآباد برود. یادم هست که چند ثانیه قبل از انفجار یک چیزی از دکتر پرسیدم؛ برگشت و جواب داد. بعداً در نامه‌هایش که می‌گشتم، دیدم بعدازظهر همان روز در دانشگاه شریف جلسه دفاع داشته. آن لحظه تز آن دانشجو را مطالعه می‌کرد. سرش به آن گرم بود. موتوری آمد و بمب را چسباند. من داشتم بیرون را نگاه می‌کردم. از پنجره سمت دکتر موتوری را دیدم. راننده متوجه شد و سریع نگه داشت. من آنتن بمب را دیدم. راننده داد زد برید بیرون. همان لحظه صدای مجید را شنیدم که گفت چه شده؟ سریع پریدم که در را برایش باز کنم. قبل از این که بیرون بروم، دست مجید را دیدم که رفت کمربند را باز کند. ظاهراً کمربند را باز کرده و برگشته بود تا در را باز کند. من هم رفتم در جلو را باز کنم. بمب خیلی بزرگ بود؛ یک چیزی مثل گوشی تلفن‌های سیار. آنتن بلندی داشت. خواستم در را باز کنم که دکتر پیاده شود. دستم نرسید. منفجر شد. بمب طوری طراحی شده بود که موجش به سمت داخل باشد. تمام موج روی مجید من منتقل شد. انفجار من را پرت کرد. سمت عقب ماشین افتادم. دردی احساس نکردم. فقط یک لحظه سوزش اولیه بمب را روی صورتم حس کردم. بعداً فهمیدم که همه صورتم و موها و چشم و ابرویم سوخته. هوشیار بودم. آمدم بلند شوم، نمی‌توانستم. پای چپم خرد شده بود، ولی درد نداشتم. هر بار آمدم بلند شوم، می‌افتادم. راننده هم در همین حین بالای سرم آمد. گفتم من را ببر پیش دکتر. توی سر خودش می‌زد. یک عابر این صحنه را فیلمبرداری کرده است. با آرنج، خودم را روی زمین کشیدم. تنها دردی که احساس کردم، وقتی بود که خدم را روی آسفالت کشیدم. دستم پاره شده بود و گوشتش روی آسفالت کشیده می‌شد. به هر حال خودم را تا در جلو کشیدم. روی زمین بودم. دیدم که دکتر روی صندلی نشسته. من چیز منهدم شده ندیدم. فقط دیدم که سرش روی صندلی افتاده است. بعداً گفتند که پای راست و دست چپ دکتر کاملاً از بین رفته بود. چون هوشیار بودم، می‌دانستم که تمام شده است. خیلی دلم می‌خواستم می‌توانستم بالا بروم. می‌دانستم که آخرین لحظه‌ای است که او را می‌بینم. اگر این برانکاردی‌ها پخته بودند، یک لحظه من را بالای سرش می‌بردند. ولی دو تا پسر بچه‌ بودند. به خودم گفتم اگر من امدادگر بودم، آن لحظه فکر می‌کردم که این آخرین لحظه‌ای است که این فرد می‌تواند بدن گرم عزیزش را حس کند. شاید خودم این پیشنهاد را می‌دادم که می‌خواهی ببرمت تا بغلش کنی. ولی بچه بودند. از امدادگر پرسیدم دکتر شهید شده ؟ خیلی بچه سال بود. گفت شما راحت باشید. گفتم به من بگو. گفت شما آرام باشید. گفتم بچه جان به من بگو. پیش خودم گفتم که بچه است دیگر. می‌دانستم تمام شده است. دکتر به ملکوت پرواز کرده بود و من در اثر شدت جراحت، در حسرت دیدن چهره مجید، توسط نیروهای امدادگر منتقل شدم. راوی : 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🌺🌼💐🍀💐🌼🌺 امروز روزی است که ما مواجه با قدرت های شیطانی بزرگ هستیم و آنها هم از توطئه ها ننشسته اند، مشغول توطئه هستند، توطئه های زیادی در داخل دارند،مهم آن توطئه های داخلی است، آن حرف های خارجی که مثلاً انحصار اقتصادی، مداخله نظامی، اینها مهم نیست خیلی، چیزی نیست که قابل اعتنا باشد . 📚صحیفه نور،جلد 11،صفحه 165 شادی روح و 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 💐 قسمت 💐 و از صوت با ذکر ، است . شادی روح و 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 روایت که پیکر مطهرش ۹سال پس از دفن مانده بود به نقل از در سال ۱۳۴۲در روستای تنگ ارم شهرستان دشتستان استان بوشهر به دنیا آمد و در نهایت به فرمان رهبرش روح الله لبیک گفت و به جبهه های جنگ حق علیه باطل اعزام شد تا دفاع از خاک و ناموس را پیشه خود قرار دهد . فردی بود که در در نوجوانی چوپانی می‌کرد و در کنار کار چوپانی دستی هم در کشاورزی داشت و دراوج جوانی هم تصمیم گرفت راه مولایش حسین (ع) را در پیش گیرد و رزمندگی در راه حفظ اسلام را پیشه گرفت . بالاخره در اثنای عملیات والفجر ۲ به دعوت حق تعالی لبیک گفت و در تاریخ ۶۲/۵/۸ و روی ارتفاعات حمزه کردستان عراق، برای خاموش کردن آتش مسلسل یکی از سنگرهای دشمن نارنجکی برمی‌دارد و به طرف سنگر می‌رود اما میان خاکریز دشمن و نیروهای خودی مورد اصابت گلوله‌های دشمن قرار می‌گیرد و به می‌رسد. به دلیل اینکه دشمن به منطقه تسلط داشته، پیکر مطهر ۱۸ روز در همان جا می‌ماند و پس از این مدت او را به بوشهر انتقال می‌دهند و نهایتاً پس از ۲۸ روز بدون آنکه فاسد شود، دفن می‌شود. پدر می‌گوید که روز دفن او را با کیسه پلاستیکی پوشانده و روی کیسه هم کفن کشیده بودند. ... 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 روایت که پیکر مطهرش ۹سال پس از دفن مانده بود به نقل از روی قبر یک تابلو گذاشته بودیم که مثل خیلی از مزار در آن یادگاری‌هایی قرار می‌دادیم. چون این تابلو در محکمی نداشت، گاهی بچه‌ها یا رهگذرها به وسایلش دست می‌زدند. من تصمیم گرفتم برای این تابلو در قفل دار بگذارم. سال ۷۱ بود، یک روز به مزار پسرم رفتم و تابلو را درست کردم اما دیدم سنگ قبر تکان خورده و احتمال درآمدنش، هست . گفتم حالا که می‌خواهم تابلو را درست کنم، دستی هم به این سنگ بزنم، سنگ را جابه‌جا کردم . آن روز کارم نیمه تمام ماند و به خانه برگشتم. توی روستا دیدم یک گروه از اهالی با مینی‌بوسی عازم مشهد هستند، از من هم خواستند همراهشان بروم و قبول کردم . سفرمان ۱۵ روزی طول کشید، در مشهد خواب دیدم که چراغ نورانی در خانه داریم . آنقدر نور داشت که نمی‌شد به آن نگاه کرد . بعد که برگشتیم، چند روزی مهمان به خانه می‌آمد و درگیر آنها بودیم، چند روزی هم به همین منوال گذشت ، در همین اثنی یک شب خواب دیدم به زیارتگاهی رفته‌‌ام که مثل یک اتاق کوچک بود. وقتی از آنجا بیرون آمدم و در را بستم، در دوباره باز شد و خانمی بلند بالا از داخل اتاق بیرون آمد و چیزی مثل قرآن یا جانماز به من داد و گفت اینجا نایست و برو. از خواب که بیدار شدم احساس کردم باید به مزار بروم. ... 🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 روایت که پیکر مطهرش ۹سال پس از دفن مانده بود به نقل از در سال ۱۳۴۲در روستای تنگ ارم شهرستان دشتستان استان بوشهر به دنیا آمد و در نهایت به فرمان رهبرش روح الله لبیک گفت و به جبهه های جنگ حق علیه باطل اعزام شد تا دفاع از خاک و ناموس را پیشه خود قرار دهد . فردی بود که در در نوجوانی چوپانی می‌کرد و در کنار کار چوپانی دستی هم در کشاورزی داشت و دراوج جوانی هم تصمیم گرفت راه مولایش حسین (ع) را در پیش گیرد و رزمندگی در راه حفظ اسلام را پیشه گرفت . بالاخره در اثنای عملیات والفجر ۲ به دعوت حق تعالی لبیک گفت و در تاریخ ۶۲/۵/۸ و روی ارتفاعات حمزه کردستان عراق، برای خاموش کردن آتش مسلسل یکی از سنگرهای دشمن نارنجکی برمی‌دارد و به طرف سنگر می‌رود اما میان خاکریز دشمن و نیروهای خودی مورد اصابت گلوله‌های دشمن قرار می‌گیرد و به می‌رسد. به دلیل اینکه دشمن به منطقه تسلط داشته، پیکر مطهر ۱۸ روز در همان جا می‌ماند و پس از این مدت او را به بوشهر انتقال می‌دهند و نهایتاً پس از ۲۸ روز بدون آنکه فاسد شود، دفن می‌شود. پدر می‌گوید که روز دفن او را با کیسه پلاستیکی پوشانده و روی کیسه هم کفن کشیده بودند. ... 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹 سلام سلام بر جواب سلام برادرم؟؟ دعوت بشی بری خادمی مگه نه بخدا ولی من؟؟ من که نداشتم؟ حالا که شدم چرا بی نتیجه چندبار کنه خودشون برات بپیچن بعد خودشون عوض کنن همه میگن دست شما بوده بابا نگام کنین دستی که برات فقط بیاره آخه دارم میگم نه ؟؟؟؟؟ آره جدیدا شدم خیلی شدم از راهتون شدم از اهدافتون شدم خودمو کردم آه بسه بسمه دلم دستی میخواد که منو بیاره شما حتی ببره پیش 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313