🔰کتابسوزی مسلمانان؛ افسانه یا واقعیت؟!
★قسمت سوم...
🔸گوستاو لوبون؛ پزشک، جامعه شناس، فیلسوف و مورخ بزرگ فرانسه میگوید:
سوزاندن کتابخانه اسکندریه که آن را به فاتحان اسلام نسبت میدهند؛ جای بسی تعجب است که یک چنین افسانهء موهومی چگونه در این مدت متمادی به شهرت خود باقی مانده است و آن را قبول میکنند! امروزه بطلان این عقیده به اثبات رسیده و معلوم شده است که مسیحیان پیش از اسلام؛ همچنان که همه معابد و خدایان اسکندریه را با کمال اهتمام منهدم نمودند؛ کتابخانه مزبور را نیز سوزانده و بر باد دادند؛ چنان که در زمان فتح اسلام؛ از کتابهای مزبور چیزی باقی نمانده بود تا مسلمانان آن را طعمه حریق سازند! [۱]
🔹 شبلی نعمان در رساله خود بحث مفصلی در خصوص این شایعه دارد و در انتها پس از ذکر دلایل میگوید:
شایعه کتاب سوزی مسلمانان در اسکندریه مصر؛ در قرون اخیر به وسیله محققین اروپایی مثل گیبون؛ کریل؛ گوستاو لوبون و دیگران تکذیب شده است. [۲]
🔸ویل دورانت؛ در وصف خلیفه دوم؛ عمربن خطاب(فارغ از نگاه شیعی و سنی) میگوید:
عمر با عدالت حکومت میکرد و قسمتی از مالیاتهای سنگین را به پاک کردن کانالها و تعمیر پل ها و تجدید معبر آبی که به روزگار سلف؛ نیل را به دریای احمر متصل کرده بود؛ اختصاص داد. [۳]
🔹هدف از بیان این توصیف آنست که بگوییم علی رغم اینکه شیعیان و اهل تسنن در قبول این فرد اختلاف نظر دارند اما این دلیل نمیشود هوش اجتماعی و دور اندیش بودن او را کتمان کرد. آیا میتوان باور کرد فردی که تا این حد به مسائل اجتماعی توجه میکند، و در عین حال شعار خود را قرآن و استناد به آن قرار داده درحالیکه همان قرآن بارها به علم اندوزی و کتابت قسم یاد کرده است، دستور به آتش زدن کتاب داده باشد؟! [۴]
افسانه و خیالی بودن این شایعه در منابع معتبر به اثبات رسیده است؛ اما فرض محال حتی اگر این منابع دروغ بودن این شایعه را بیان نمیکردند؛ ایا این شایعه با خصوصیات اجتماعی عمر (علی رغم اختلاف نظر مسلمانان) همخوانی دارد؟
📚منابع:
[۱]: گوستاو لوبون؛ تاریخ تمدن اسلام و عرب؛ ص ۲۶۳-۲۶۵
[۲]: رساله کتابخانه اسکندریه؛ شبلی نعمان؛ به نقل از شهید مطهری
[۳]: تاریخ تمدن؛ ویل دورانت؛ ج ۱۱؛ ص ۲۲۰
[۴]: خدمات متقابل اسلام و ایران؛شهید مطهری؛ ص ۲۹۷
★[صفحات در چاپ های جدید ممکن است کمی جابجایی داشته باشد]
#پایان
☑️ @ravagh2
#چکامه1000 بیتی(جوانمردان تاریخ)
#خلاصه ای از قسمت اول به یاد امیرالمومنین علی(ع) و به یاد حضرت زهرا (س)
#سروده محمدرضا چراغی
#مجموعه نسیم آشنا
#انجمن اوج هنر و قلم
نام خدایست در اول سخن
محو کند کفر تو و ما و من
خواه که محشور شوی با علی
نادعلی گو: علیاً یا علی
پنج اصولی که خط بندگیست
نفی علی نفی خداوندگیست
بنت اسد مادرت ای شیرخوار
شیر خدایی و کفت ذوالفقار
ای حسنینت به جفا غرق خون
والقلم النّون و بما یسطرون
با حق و حقدار تو را برگزید
خانه ی او زادی و آنجا شهید
گربگذارند همه شیعیان
نام تو بر خویش، کم است همچنان
مهر تو در سینه خدایی کند
میکده را کرب و بلایی کند
اهل و عیالت همگی پاکزاد
رحمت حق بر نسب پاک باد
ای تنت از عرش به زیر آمده
بهر نشیراً و نذیر آمده
کیست که نشناسدت ای مرد شب
مرگ بترسد که کند جان طلب
مرگ طلب کردی و کردی اسیر
با کف عباس مرا دست گیر
کشت تو را عدل خود و داد خود
داد دلم رس تو به فریاد خود
کعبه به فخر از تو و مسرور شد
خانه ی حق نور علی نور شد
دست اگر یک گره وا می کند
عشق تو در کار چه ها می کند
شمر و یزیدی که ز یک مادرند
کم ز نم کام سگ قنبرند
نام علی را تو علی کرده ای
قال بلی را تو بلی کرده ای
بلغُ ما انزلَ من ربّنا-
ساقی کوثر تویی آن هل اتی
میخ چو از فاطمه پهلو شکست
سینه و پهلوی علی ز او شکست
قدر تو را داشت نکو لیل قدر
در شب تقدیر، عدو لیل قدر
برگ قران را به سنان دیده ای؟
باز سر نیزه قران دیده ای
میثم و سلمان و ابوذر تویی
مالک و ویس و غم قنبر تویی
ابن ابوطالب و خیبر گشا
من چه بگویم که تو بی منتها
شهر معانی که علی بود در
کرده امامان ز در او گذر
هجرت احمد گرو جان تو
جان دو عالم شده قربان تو
از تو به مهدی که ده (10) است این امام
بر همشان تا به قیامت سلام
شیعه ی اول به تو آغاز شد
قفل جنان با نگهت باز شد
ای شه اخلاص ، که بیت الحرام
گفت: تو و مادرت اینجا خرام
کاش که بن ملجم ملعون نزاد
دار فنا این پسر دون نزاد
فرق علی با همه سر فرق داشت
بوسه ی شمشیر به سر غرق داشت
کاش که شمشیری و زهری نبود
آهن و هم آب به شهری نبود
هیچ نگنجد به جهان نام تو
برده سبق بر کرم، اکرام تو
چشم یتیمان به تو ای ناشناس
ای که ندیدی ز خلایق سپاس
زخم تو گر باز شود چاک چاک
فاطمه ز آن سینه درد زیر خاک
اُم ابیها گُلِ خیر البشر
پاک تر از پاک تر از پاک تر
خواست که آزرده نگردد دلش
خواست دو چندان نشود مشکلش
سنگ صبوری که صبوری نداشت
از پدرش طاقت دوری نداشت
گر چه به ظاهر ادبش دختری ست
در عمل و معرفتش مادری ست
حرّ ریاحی ز عتاب امام
گفت: خموشم که تو زهراست مام
از حسنینت بکنم یاد اگر
کرب و بلایی بشود تازه تر
شب گل پژمرده نهان می کنی
خاک: کی این راز عیان می کنی؟
خاک نجف نیست مزارت نگار
ساخته ای قلب محبّان مزار
داده مَلَک گوش به تیغت سما
گفت خدا: غیر علی لافتا
خاتم یوسف به گدا می دهی
چاره ی بیچاره دوا می دهی
علم سماواتی و علم زمین
این به ازان واقف و آن به ز این
سجده ی معبودیّت ای رستگار
رشک ملایک شده و اشکبار
راه ز سنگ سیه کج کرده ایم
سوی نجف نیّت حج کرده ایم...
#خلاصه ای قسمت اول
#پایان قسمت اول
#سروده: محمدرضا چراغی
#دبیر ادبیات ناحیه ۲
#خلاصه ای از قسمت اول مثنوی جوانمردان تاریخ به یاد امیرالمومنین علی(ع) و حضرت زهرا (س)
#سروده محمدرضا چراغی
#مجموعه نسیم آشنا
#انجمن اوج هنر و قلم
نام خدایست در اول سخن
محو کند کفر تو و ما و من
خواهی محشور شوی با علی
نادعلی گو: علیاً یا علی
پنج اصولی که خط بندگیست
نفی علی نفی خداوندگیست
بنت اسد مادرت ای شیرخوار
شیر خدایی و کفت ذوالفقار
ای حسنینت به جفا غرق خون
والقلم النّون و بما یسطرون
با حق و حقدار تو را برگزید
خانه ی او زادی و آنجا شهید
گر بگذارند همه شیعیان
نام تو بر خویش، کم است این زمان
مهر تو در سینه خدایی کند
میکده را کرب و بلایی کند
اهل و عیالت همگی پاکزاد
رحمت حق بر نسب پاک باد
ای تنت از عرش به زیر آمده
بهر نشیراً و نذیر آمده
کیست که نشناسدت ای مرد شب
مرگ بترسد که کند جان طلب
مرگ طلب کردی و کردی اسیر
با کف عباس مرا دست گیر
کشت تو را عدل خود و داد خود
داد دلم رس تو به فریاد خود
کعبه به فخر از تو و مسرور شد
خانه ی حق نور علی نور شد
....
شمر و یزیدی که ز یک مادرند
کم ز نم کام سگ قنبرند
نام علی را تو علی کرده ای
قال بلی را تو بلی کرده ای
بلغُ ما انزلَ من ربّنا-
ساقی کوثر تویی آن هل اتی
میخ چو از فاطمه پهلو شکست
سینه و پهلوی علی ز او شکست
قدر تو را داشت نکو لیل قدر
در شب تقدیر، عدو لیل قدر
برگ قران را به سنان دیده ای؟
باز سر نیزه قران دیده ای
میثم و سلمان و ابوذر تویی
مالک و ویس و غم قنبر تویی
ابن ابوطالب و خیبر گشا
من چه بگویم که تو بی منتها
شهر معانی که علی بود در
کرده امامان ز در او گذر
هجرت احمد گرو جان تو
جان دو عالم شده قربان تو
از تو به مهدی که ده (10) است این امام
بر همشان تا به قیامت سلام
شیعه ی اول به تو آغاز شد
قفل جنان با نگهت باز شد
ای شه اخلاص ، که بیت الحرام
گفت: تو و مادرت اینجا خرام
کاش که بن ملجم ملعون نزاد
دار فنا این پسر دون نزاد
فرق علی با همه سر فرق داشت
بوسه ی شمشیر به سر غرق داشت
کاش که شمشیری و زهری نبود
آهن و هم آب به شهری نبود
هیچ نگنجد به جهان نام تو
برده سبق بر کرم، اکرام تو
چشم یتیمان به تو ای ناشناس
ای که ندیدی ز خلایق سپاس
زخم تو گر باز شود چاک چاک
فاطمه ز آن سینه درد زیر خاک
اُم ابیها گُلِ خیر البشر
پاک تر از پاک تر از پاک تر
خواست که آزرده نگردد دلش
خواست دو چندان نشود مشکلش
سنگ صبوری که صبوری نداشت
از پدرش طاقت دوری نداشت
گر چه به ظاهر ادبش دختری ست
در عمل و معرفتش مادری ست
حرّ ریاحی ز عتاب امام
گفت: خموشم که تو زهراست مام
....
از حسنینت بکنم یاد اگر
کرب و بلایی بشود تازه تر
شب گل پژمرده نهان می کنی
خاک: کی این راز عیان می کنی؟
خاک نجف نیست مزارت نگار
ساخته ای قلب محبّان مزار
داده مَلَک گوش به تیغت سما
گفت خدا: غیر علی لافتا
خاتم یوسف به گدا می دهی
چاره ی بیچاره دوا می دهی
علم سماواتی و علم زمین
این به ازان واقف و آن به ز این
سجده ی معبودیّت ای رستگار
رشک ملایک شده و اشکبار
راه ز سنگ سیه کج کرده ایم
سوی نجف نیّت حج کرده ایم...
#خلاصه ای قسمت اول
#پایان قسمت اول
#سروده: محمدرضا چراغی
#دبیر ادبیات ناحیه ۲
🖤🏴🖤🏴