eitaa logo
رواق
139 دنبال‌کننده
839 عکس
270 ویدیو
1 فایل
این کانال در حوزه تولید و انتشار آثار هنری از جمله شعر، داستان، مستندنویسی، هنرهای تجسمی، نقد سینمایی و ... فعالیت می‌کند. ارتباط با مدیر: @m_i_saba
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹فریاد شاعر « آآآی‌ی‌ی آدم‌ها...!» - ۱ آآآ ی‌ی‌ی دولتها، سیاسیّون صاحب‌نام این عالَم! آآآی‌ی آنانی که خود را، رهبران و پیشوای رُشد می‌دانید و آنِ خویش می‌دانید عالم را!! بر فراز بُرج عاج خویش و در ساحل، شراب عیش می‌نوشید، یک نفر در آب... نه! ملتی، در بَحرِ خونِ خویش، «دارد می‌سپارد جان!» دیده‌اید تا حال!؟ ملتی در چنگ و چنگالِ رژیم ِ گرگ‌خویی، در میان شعله‌های خشم آدمهای آدم‌خوار، می‌سوزد!؟ و می‌نالد!؟ آآی‌ی آنانی که آنِ خویش می‌دانید عالم را! تمدن را! تفکر را! و صنعت را! و دانش را! چشمتان باز است!؟ می‌بینید!؟ ملتی با کوله‌بار غصه‌ها بر دوش!؟ ملت غزه، فلسطین! ملتی با هیچ ابزار دفاع از خویش و اهلِ خویش!؟ ملتی با بچه‌های شیرخوار خویش! ملتی با اهل بیت و با عیال خویش، تن سراسر، زخم و غرقِ خون! «دارد می‌سپارد جان!؟» نیستند از ایلَتان آیا!؟ یا اگر نه! نیستند همسایه‌تان آیا!؟ نیستند مُسلِم!؟ پس چه می‌سازید، با قولِ نبیِ خاتم اسلام (صل الله): «بشنوید اَر از مسلمانی، ندای نصرت و یاری و ننمایید یاریّّ‌اش، مسلمان نیستید هرگز! پاسخی دارید!؟ یا نه، در شمایان نیست این باور: که روزی هست! که روز انتقامی هست از ظالم! پس سکوت مرگبار جمعتان از چیست؟ از سکوت مرگباری که جنایتکار، می‌شود هر روز جانی‌تر! یا کزین گرگان خون‌آشام، مهربانی آرزو دارید!؟ هان می‌بینید!؟ گوشَتان چی!؟ قدرتی دارد شنیدن را!؟ گوشَتان باز است، بر این ضجه‌های دلخراشی که، دریده پرده‌های آسمانها را!؟ ضجه‌های مادران، بر روی اجسادِ کسان خویش! ناله و افغان فرزندان، که می‌گردند دنبال پدر یا مادر خود، زیر صد آوار! که هر سنگی از آن، می‌پاشد و تَر می‌شود هر چشم! خانه‌هاشان رویشان تخریب! دست و پاهای شکسته! چهره‌های زخمی و خونین، کودکان، بی‌حس و حرکت، مادران، گریان، پی فرزند، در پی خواهر، برادر یا پدر، نومید می‌گردند و بس نومید، باز می‌گردند. آآآی‌ی‌ی آنانی که دنیا را از آنِ خویش می‌دانید! و با آنان که دنیا را به کام خویش می‌خواهند، هنوز هم‌داستان هستید و، هم‌چنان، هم‌دست! پاسخی دارید وجدان را!؟ خدا را!؟ آدمیت را!؟ و فرداهای تاریخی، که می‌آید....!؟ ‌۱ - نیما یوشیج ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌🔹اثری از: جناب احمد اخلاقی شاعر انقلابی و عضو بصیر رواق@ravagh_channel ‌ ‌ ‌
🔹هاتف سحرگاهی دوش وقت سحَر از غُصه نجاتم دادند واندر آن ظلمتِ شب آب حیاتم دادند چه مبارک‌سحری بود و چه فرخنده‌شبی آن شب قدر که این تازه‌براتم دادند هاتف آن روز به من مژدهٔ این دولت داد که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند همّت حافظ و انفاسِ سحرخیزان بود که ز بندِ غمِ ایّام نجاتم دادند ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌ ‌
رواق
🔹قافله شوق 🔸راهیان نور 🔹سفرنامه 🔸خودروی خدمت یک شب با دو تا از بچه‌های دسته قرار گذاشتیم برای حل ک
🔹بخش بعدی «قافله شوق» 🔸راهیان نور ‌🔹سفرنامه ‌🔸از خرمشهر به سمت سوسنگرد ‌ 👇 ‌
🔹قافله شوق ‌🔸راهیان نور ‌🔹سفرنامه ‌🔸رو به سوسنگرد ‌ ‌به موازات جادۀ خرمشهر - اهواز، خط آهن کشیده‌ بودند. بعثی‌ها در یورش اول‌ تا ۵ کیلومتری اهواز پیش آمدند و بیشتر از ۱۰۰ کیلومتر از ریل‌های این مسیر را کندند و ساختمان تمام ایستگاههای خطِ آهن را منفجر کردند. توی زردقناری نشسته بودم و همه حواسم به بیرون بود تا خطوطی را که زمان جنگ، در آنجاها مستقر بودیم، بار دیگر ببینم. جبهۀ دُبِّ حَردان، طرّاح و ایستگاه «آب تیمور»، بیش‌تر از یک سال خط دفاعی ما بودند، بدون این‌که تحرک یا حمله‌ای علیه بعثی‌ها انجام دهیم. ولی با فرار بنی‌صدر و آمدن دولت مکتبی شهید رجائی، نفس تازه‌ای به جبهه‌ها دمیده شد و عملیات‌های بزرگی مثل «ثامن الائمه» برای شکست حصر آبادان در مهر ماه سال ۶۰، «طریق‌القدس» با هدف آزادی بستان آذر ۶۰ ، «فتح المبین» در فروردین ۶۱ از محور شوش و رودخانه کرخه و عملیات پیروزمندانهٔ «الی بیت‌المقدس» در خرداد ۶۱ برای آزادسازی خرمشهر، پشت سر هم انجام شد. به کیلومتر ۷۰ جاده اهواز رسیده بودیم. در عملیات رمضان، خط ما همین‌جا بود. دلم می‌خواست ایستگاه حسینیه را یک دل سیر تماشا کنم، ولی سرعت زرد قناری زیاد بود و رانندهٔ مینی‌بوس، سرعتش را به خاطر دل من کم نمی‌کرد. ناچار برای دیدن مناظر دو طرف جاده، مدام از پنجره زرد قناری به اطراف سرک می‌کشیدم تا چیزی را از دست ندهم. بغل‌دستی‌ با دیدن جنب و جوش من کنجکاو شده بود. بالاخره طاقت نیاورد و علتش را که پرسید، برایش از خاطرات ایستگاه حسینیه در سال ۶۱ گفتم: ‌ ‌ ‌ ‌ ‌🔹راوی‌نویسنده: منصور ایمانی ‌ @ravagh_channel ‌ ‌ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹کلام الهی ‌ ‌ 🔸هنر قصه‌گویی قرآن 🔸حج - آیه ۴۴ ‌ 🔹ارسالی از: عضو بصیر، انقلابی و گمنام رواق@ravagh_channel ‌ ‌
🔹خاطرهٔ پهلوان ‌ ‌ 🔸مرحوم جهان‌پهلوان غلام‌رضا تختی در دفترچه‌ خاطراتش می‌نویسد: «از حموم عمومی در اومدیم و نم‌نم بارون می‌زد. خانومی جوون و محجبه بساط لیف و جوراب و... جلوش پهن بود. دوستم رفت جلو و آروم سلام کرد و نصفه بیشترهٔ لیف و جوراباشو خرید. تعجب کردم و پرسیدم: داداش واسه کی می‌خری؟ ما که تازه از حموم در اومدیم، اونم این‌همه! گفت: - تو این سرما از سر غیرتشه که با دست‌فروشی، خرجشو در میاره، وگرنه می‌تونست الآن تو یه بغل نرم و یه جای گرم تن‌فروشی و فاحشه‌گی کنه! پس بخر و بخریم تا شرف و ناموس مملکت‌مون حفظ شه! برگشت تو حموم و صدا زد: نصرت اینارو بذار دم دست مردم و بگو صلواتی‌یه!» ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌🔹ارسالی از: جناب آقای علی رحیمی مدیری فاضل در نظام تعلیم و تربیت وطن و هم‌نشینی فرزانه در رواق ‌ ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌ ‌
🔹برای سلامتی خدا صلوات بچه‌ها صدایش می‌کردند «حسین لاتی». خودش می‌گفت من لات خمینی‌ام. مشتری پر و پا قرص جبهه بود. سر نترسی داشت و راه به راه اُردِ صلوات می‌داد. بچه‌ها دوستش داشتند. روی لوطی‌گری‌اش هم که بود، نمی‌گذاشت به ما بد بگذرد. مخصوصا هوای بر و بچه‌های کم سن و سال و ریزه میزه را خیلی داشت. از هیچ کاری هم روی‌گردان نبود. اسمش بود که هفته‌ای یه بار «شهردار» است، ولی رسما شهردار مادام‌العمر بود. شهردار یعنی مسؤل رفت و روب و شست و شو و پخت و پز و یک کلام یعنی نوکر بی‌مزد و مواجب. وقتی اوضاع خوب بود و همه چیز را بر وفق مراد می‌دید، تکیه‌کلامش این بود: «برای سلامتی خدا صلوات!». ما می‌ماندیم که باید صلوات بفرستیم یا نفرستیم. ولی خودش ادامه می‌داد: «ای وَل! به مولا حرف نداره، خیلی آقاست، همۀ برنامه‌هاش رو حسابه!». منظورش خدا بود! ‌ 🔹منبع: فرهنگ جبهه، شوخ‌طبعی‌ها جلد دوم، چاپ چهارم ۱۳۸۲ نشر فرهنگ‌گستر ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌ ‌
🔹سفیر مجمع جهانی اهل بیت در قاره سیاه ‌ ‌ ‌ 🔸نشست «زنان پیرو اهل‌بیت(ع)» در تانزانیا با حضور دبیرکل مجمع جهانی اهل‌بیت(ع) حضرت آیةالله رمضانی ‌ ‌🔹هنر تبلیغ 🔸هنر تبیین 🔹هنر رسانه 🔗 http://ramazani-gilani.ir/?p=6760 https://eitaa.com/khabarekhobre01 ‌ ‌ ‌🔹اقتباس از: کانال خبر خبره ویژه دفتر مجمع در گیلان@ravagh_channel ‌ ‌ ‌
‌ ‌ 🔹از مردان ثبت نام تا مردان مقاومت وقتی جنگ سوریه شروع شد، مسئولین اطلاعیه دادند: ‌«آنهایی که داوطلب حضور در سوریه هستند، در این نشانی‌ها ثبت نام اینترنتی کنند». چنان ‌سیلی برای ثبت نام راه افتاد که اعلام کردند: ‌«ظرفیت ثبت نام کامل شده، فعلا دست نگه‌دارید!». به هر حال خیلی‌ها ثبت نام کردند، اما آنهایی موفق شدند به سوریه بروند که تنها به اسم‌نویسی اینترنتی اکتفا نکرده بودند، بلکه با واسطه‌گیری و شفاعت‌خواهی از معتمدین سپاه حاج‌قاسم، پاشنه درِ مسئولین اعزام را از جا کندند! گروهی هم دلشان را به این خوش کرده بودند که ما طبق وظیفه شرعی ثبت نام کرده‌ایم، ان‌شاءالله یک روز دعوت‌نامه را می‌آورند دم در خانه‌‌مان، که آقا تشریف بیاورید سوریه بجنگید! نه عزیزبرادر این خبرها نیست! شهدایی مانند اسکندری از فارس، حججی از نجف‌آباد، آقاسیداسماعیل سیرت‌نیا(۱) آقا حامد کوچک‌‌زاده، آقا بابک نوری از گیلان و آقابلباسی‌ از مازندران و دیگران و دیگران، تنها به ثبت نام اینترنتی اکتفا نکردند، بلکه امان مسئولین اعزام را بریدند تا اینکه موفق به پرواز شدند: 🔹دیروز: از ایران به سوریه 🔹امروز: از ایران به غزه مظلوم (۱) تاریخ پرواز شهید سیداسماعیل سیرت‌نیا ۹۴ / ۸ / ۱۶ ‌ 🖊 منصور ایمانی@ravagh_channel ‌ ‌
رواق
🔹قافله شوق ‌🔸راهیان نور ‌🔹سفرنامه ‌🔸رو به سوسنگرد ‌ ‌به موازات جادۀ خرمشهر - اهواز، خط آهن کشیده‌
🔹بخش بعدی «قافله شوق» ‌🔸راهیان نور ‌🔹سفرنامه ‌ 🔸عملیات رمضان ‌ ‌👇 ‌
🔹قافله شوق ‌🔸راهیان نور ‌🔹سفرنامه ‌ 🔸عملیات رمضان(کربلای ۴) حدودا دو ماه بعد از عملیات کربلای ۳ و آزاد شدن خرمشهر، فرمانده‌هان قرارگاه مرکزی کربلا، عملیات رمضان را طراحی کردند. قرار شد عملیات در سه یا چهار محور اجرا شود؛ یکیش غرب جادۀ اهواز بود، یکی شمال کانال ماهی و آن یکی هم شمال شرقی بصره. ایستگاه حسینیه جزءِ یکی از همین محورها بود. ماه مبارک رمضان بود و نام عملیات را از این ماه گرفته بودند. اسم رمزش را هم گذاشته بودند «یا صاحب الزمان». بیست و دوم تیر ۶۱ بود که ۱۵۰ گردان از نیروهای ارتش و سپاه و بسیجی، از سه محور به بعثی‌ها یورش بردند و چون از آزادی خرمشهر روحیه گرفته بودند، حمله‌شان سنگین و غیرتی بود. ما توی دستۀ دیده‌ور هفده ماه می‌شد که توی جبهه بودیم و بچه‌ها تجربه خوبی از جنگ داشتند. خط ما آن روز جلوی ایستگاه حسینیه بود. یادم هست یگان پشتیبانی یکی از لشکرهای عمل‌کننده، درست روبه‌روی خاکریز ما، آن طرف جاده ایستگاه صلواتی زده بود و موقع افطار جلوی ایستگاه از حضور رزمنده‌گان ازدحام می‌شد. چند لحظه قبل که با زردقناری از روبرویش رد می‌شدیم، هر قدر نگاه کردم، اثری از خاکریز و سنگر و ایستگاه صلواتی آن سال ندیدم. سی و چند سال بود که از عملیات رمضان می‌گذشت و توی این مدت زمین‌های منطقه تغییر زیادی کرده بودند؛ بعضی جاها را برده بودند زیر کشت، خیلی از قسمت‌ها هم شده بود نخلستان و جاده و کانال آب. هم‌سفرم ‌پرسید: «نتیجه عملیات چه‌طور بود، کجاها را گرفتید؟» 🔸ادامه دارد ‌ ‌ ‌🖊راوی‌نویسنده: منصور ایمانی ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌