eitaa logo
رواق
139 دنبال‌کننده
839 عکس
270 ویدیو
1 فایل
این کانال در حوزه تولید و انتشار آثار هنری از جمله شعر، داستان، مستندنویسی، هنرهای تجسمی، نقد سینمایی و ... فعالیت می‌کند. ارتباط با مدیر: @m_i_saba
مشاهده در ایتا
دانلود
29.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹هنر شهادت 🔸به‌مناسبت شهادت شهیدان محمدحسین حدادیان و سه پرسنل مظلوم ناجا 🔸شهید محمدحسین حدادیان و سه پرسنل مظلوم ناجا شب شهادت خانم حضرت زهرا سلام الله علیها یکم اسفند ۹۶ توسط فرقه ضاله صوفیه (دراویش گنابادی) در خیابان پاسداران تهران توسط اعضای این فرقه‌ داعشی صفت به شهادت رسیدند و بیش از ۸۰ نفر مجروح گردیدند. ‌ 📌جهت عضویت در کانال کلیک کنید👇 https://eitaa.com/joinchat/2122383386C93164d6ab3 @shahidhadadian74 ‌ ‌ ‌ 🔸رسانه و هنر تبیین ‌ ‌ ‌🔹از طرف: والد معظم شهید و عضو بصیر رواق@ravagh_channel ‌ ‌ ‌
🔹قلدرستیزی 🔸بخشی از کتاب «پرواز دیده‌بان» - زندگی‌نامه و شهادت «حشمت‌الله حیدری» از دیده‌بانان زبده تیپ ۴۴ قمر بنی‌هاشم چهارمحال بختیاری ‌ ‌ پسرعمویمان علی‌رضا که در کودکی هم‌بازی حشمت‌الله بود و اتفاقاً در سال‌های جنگ هم‌رزمش شد، تعریف می‌کند: «حشمت‌ از بچه‌گی، همه‌جا طرف‌دار مظلوم بود؛ زیر بار حرف زور نمی‌رفت و فوری در برابرش واکنش نشان می‌‌داد. من دبستانی بودم و او راهنمایی؛ ولی با هم توی یک مدرسه بودیم. بعضی از بچه‌های نوبت صبح که بزرگ‌تر بودند، به دبستانی‌ها زور می‌گفتند؛ اذیت‌شان می‌کردند و گاهی خوراکی‌هایشان را می‌گرفتند، اما بچه‌های کوچک‌تر، زورشان به آن‌ها نمی‌رسید و جرئت اعتراض نداشتند. یک روز که حشمت‌الله شاهد قلدری چند نفر دانش‌آموز بزرگ‌تر بود، با آن‌ها درگیر شد، اما کتک خورد، با این‌حال حسابی هم کتک‌شان زد. او با این کار درس خوبی به همه داد؛ هم به بزرگ‌ترها، هم به کوچک‌ترها. بچه‌های کوچک‌ جرئت پیدا کردند و یاد گرفتند که نباید زیر بار زور بروند و از آن طرف، بزرگ‌ترها حساب کار دست‌شان آمد که سمت کوچک‌ترها نروند و به‌شان زور نگویند. خصوصا بزرگ‌‌ترها، جلوی بچه‌های کوچک‌، خرد شده بودند و دیگر طرف‌شان نمی‌رفتند». ‌ ‌ 🔹نویسنده: افسانه حیدری خواهر شهید، مستند و داستان‌نویس، مستندپژوه دفاع مقدس و عضو بصیر رواق ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌ ‌ ‌
🔹 گفتگوی روزنامه «جوان» با ام‌البنین محمدحسینی فرزند معلم شهید «بهروز محمدحسینی» از شهدای عملیات نصر ۴ : 🔸بابا به شاگردانش درس شهامت و ایثار می‌آموخت سال ۶۶ روزنامه‌ها عکسش را منتشر کردند و نوشتند: معلم نمونه کشور بهروز محمدحسینی. وقتی متوجه شد، گفت معلمین نمونه کسانی هستند که شهید شدند. یک روز همراه دوستش به بنیاد شهید رفت و پرونده شهادتش را تکمیل کرد و فقط جای تاریخ شهادتش را خالی گذاشت. تاریخی که کمی بعد در ۵ تیر ۱۳۶۶ پر شد. شهید بهروز محمدحسینی در ماووت عراق و در عملیات نصر ۴ به شهادت رسید. در سال‌روز شهادت او، دخترش «ام‌البنین محمدحسینی» که خود نویسنده و صاحب کتاب در زمینه زندگی شهداست با ما هم‌کلام شد تا از پدر شهیدش برای‌مان روایت کند. کتاب «خاطرات خوبان ۱»، روایتی از پدر و کتاب «حبیب حرم» خاطرات و زندگی‌نامه شهید مدافع حرم، «حبیب روحی» از آثار اوست. ‌ ‌ ‌ ‌🖊راوی‌نویسنده ام‌البنین محمدحسینی، دختر شهید، از مدیران آموزش و پرورش گیلان، مستندپژوه دفاع مقدس، نویسنده خاطرات شهدای دفاع مقدس و مدافع حرم و عضو بصیر و فرهیخته رواق ‌ ‌ ‌@ravagh_channel ‌ ‌ ‌
🔹گل سرسبد بابا متولد ۱۰ آبان ۱۳۳۵ بخش کلاچای از توابع شهرستان رودسر گیلان بود. پدرشان از معتمدین بازاریان کلاچای بود و هشت برادر و خواهر بودند. بابا پسر بزرگ خانواده و گل سرسبد خانواده محمدحسینی‌ها بود و پدرشان علاقه خاص و توجهٔ ویژه‌ای به او داشت. پدرم قبل از انقلاب فعالیت‌های دینی و انقلابی زیادی در جهت روشن‌گری جوان‌های منطقه و رساندن سخنرانی‌های امام و تبیین اندیشه‌های ایشان در بین جوانان داشت. 🔸معلم روستا پدرم بعد از طی دوران دبیرستان سال ۱۳۵۶ به استخدام آموزش و پرورش در آمد و در مناطق اشکورات شهرستان رودسر مشغول تدریس شد. تدریس در روستای «تَلابُنَک» باعث آشنایی بابا با خانواده آقاجانی‌ها شد که خانواده‌ای اصیل و اهل دانش بودند. پدربزرگ مادری من از بزرگان محل بود و غریبه‌‌هایی که وارد روستا می‌شدند، با آغوش باز از آنها استقبال می‌کرد. به خصوص که هوای معلم‌های تازه وارد را خیلی داشت. همین توجه و رفت و آمد پدر به روستای پدربزرگ بهانه رفت و آمد خانواده‌ها را فراهم کرد. آشنایی دو خانواده نهایتاً به ازدواج پدر و مادرم در سال ۱۳۵۸ منتهی شد. ‌ ✅ شهید بهروز محمدحسینی راکب موتورسیکلت ‌ ‌🖊راوی‌نویسنده: ام‌البنین محمدحسینی، دختر شهید، از مسؤلین آموزش و پرورش گیلان، مستندپژوه دفاع مقدس، نویسنده خاطرات شهدای جنگ تحمیلی و مدافع حرم و عضو فرهیخته و انقلابی رواق ‌ ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌ ‌
🔹شرم از خانواده شهدا 🔸شهید بهروز محمدحسینی ‌مادرم می‌گوید: نیمه‌شب آن‌چنان به نماز می‌ایستاد که انگار سالیان سال مراحل سیر و سلوک را طی کرده است. در برابر ظلم و ظالم به هیچ وجه کوتاه نمی‌آمد. همان زمان هم برایش شایعه می‌ساختند که به خاطر منافع شخصی به جبهه می‌رود، در حالی‌که زمان شهادتش هیچ چیز از مال دنیا نداشت. همیشه شب‌ها از جبهه بر می‌گشت و می‌گفت شرمنده خانواده‌های شهدا هستم. 🔹اخلاص در عبادت یکی از دوستان بابا بعد از شهادت ایشان برای ما از عبادت و خلوص‌شان این‌گونه روایت کرد: شوشتر بودیم و در تعاون لشکر چادری بود که خیلی به آنجا می‌رفت، یک شب جمعه با او رفتیم. دعای کمیل در همان چادر برگزار می‌شد، دعا تمام شد. حدود نیم ساعت نشستیم. بهروز در سجده آن‌چنان گریه می‌کرد که انگار یکی از بستگانش از دنیا رفته باشد. اصلاً متوجه تمام‌شدن دعا نشده بود. عاشق شهادت بود و شیفته معبود و هیچ مزد و پاداشی جز شهادت راضی‌اش نمی‌کرد. بابا در عملیات کربلای ۲ مجروح شده بود. فرمانده گردان برایش تلگراف می‌زند «با اینکه می‌دانم درد داری ولی بیا که حضورت برای نیرو‌ها روحیه است.» پدر عازم جبهه می‌شود. ‌ ‌ ‌ ‌ ‌🖊 راوی‌نویسنده: ام‌البنین محمدحسینی، دختر شهید، از مسؤلین آموزش و پرورش استان گیلان، مستندپژوه دفاع مقدس، نویسنده خاطرات شهدای جنگ تحمیلی و مدافع حرم و عضو فرهیخته و بصیر خیمهٔ ولائی رواق ‌ ‌@ravagh_channel ‌ ‌ ‌
🔹حفظ بیت‌المال ‌🔸شهید بهروز محمدحسینی هم‌رزمش می‌گفت: عملیات کربلای ۲ بود، عملیات از قبل لو رفته بود، داخل ستون‌ها را عراق می‌زد. سه گردان پایین قله‌ها بودیم که دستور عقب‌نشینی دادند. هنگام عقب‌نشینی سنگ بزرگی بود که تک‌تک افراد از آن می‌گذشتند. ناگهان دیدم بهروز با تعدادی اسلحه می‌آید. پایش زخمی شده بود و از زیر پوتینش همان‌طور خون می‌آمد. رفتم کمکش کنم، گفتم ترکش خوردی؟ چرا اسلحه‌ها را می‌آوری؟! گفت این‌ها نباید دست دشمن بیفتد، کمکش کردم و با هم آمدیم و اسلحه‌ها را دادیم ماشینی برد. بعداً پیگیر شد که آن‌ها را کجا تحویل داده‌اند. در نگهداری از بیت‌المال، کمال دقت و مراقبت را داشت. 🔹پرونده شهادت ‌بابا خودش پرونده شهادتش را آماده کرده بود. دوست بابا می‌گفت: بعد از شهادت برادرم به ما اطلاع دادند برای تکمیل پرونده به بنیاد شهید برویم. از پدرت خواستم با من بیاید، بعد از انجام کار‌ها که چند ساعتی طول کشید و به جا‌های زیادی رفته بودیم، لیست مدارکی را که نیاز بود از من گرفت و گفت می‌خواهم پرونده شهادتم را خودم آماده کنم تا بعد از من خانواده‌ام به زحمت نیفتند. همین کار را هم کرد؛ فقط تاریخ دقیق شهادت را خالی گذاشت و تحویل یکی از دوستان در بنیاد داد و گفت این امانت نزد شما باشد. اگر جنگ تمام شد و سعادت شهادت نصیبم نشد، می‌آیم و از شما تحویل می‌گیرم. ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌🔹راوی‌نویسنده: ام‌البنین محمدحسینی، دختر شهید، از مسؤلین آموزش و پرورش گیلان، مستندپژوه دفاع مقدس، نویسنده خاطرات شهدای جنگ تحمیلی و مدافع حرم و عضو بصیر رواق ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌ ‌
🔹مفقودالاثر ۱۳ روزه! ‌🔸شهید بهروز محمدحسینی دقیقاً یک سال پس از ازدواج مادر و پدر جنگ تحمیلی شروع شد. بابا بر خود تکلیف دانست که راهی میدان جهاد شود. ایشان از اولین افرادی بود که از شهرستان رودسر عازم جبهه‌های جنوب شد. طی سال‌های دفاع مقدس دو نفر از عموهایم هم در جبهه حضور داشتند. البته یکی از پسرعمو‌های بابا هم در جبهه حضور داشت که در مرحله‌ای از جنگ حدود ۱۳ روز مفقودالاثر شد. حتی خانواده برایش مراسم هم گرفتند که بعد از ۱۳ روز برگشت. از خانواده مادری هم یکی از دایی‌ها در جبهه بود و عمو و پسرعموی مادرم هم از شهدای دفاع مقدس هستند. علاوه بر این همسر عمه‌ام جانباز ۷۰ درصد بود که از شدت جراحات جنگ در سال ۸۳ به شهادت رسید. 🔹بچه‌های قدونیم قد بابا بابا از سال ۵۹ در جبهه‌های جنگ حضور داشت تا اینکه در سال ۶۶ به شهادت رسید. زمان شهادت بابا من چهار سال، برادرم مهدی پنج سال و عیسی ۱۰ ماهه بود. پدربزرگ به خاطر علاقه شدیدی که به بابا داشت مخالف حضورش در جبهه بود ولی با اصرار و خواهش توانست پدربزرگ را راضی کند. بابا به پدربزرگ گفت فرمان امام است و من باید بروم. او رفت و ما بچه‌های قدونیم‌قد ماندیم و مادر. ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ 🖊 راوی‌نویسنده: ام‌البنین محمدحسینی، دختر شهید، از مسؤلین آموزش و پرورش گیلان، مستندپژوه دفاع مقدس، نویسنده خاطرات شهدای جنگ تحمیلی و مدافع حرم، عضو بصیر و انقلابی خیمهٔ ولائی رواق ‌ ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌ ‌
🔹۵ تیر۱۳۶۶ 🔸شهید بهروز محمدحسینی پدرم حدود ۶۰ ماه در جبهه بود و جانشین گردان امام حسین (ع) لشکر قدس گیلان را بر عهده داشت. ۵ تیر ۱۳۶۶ با همرزمانش در بازگشت از نصر ۴ داخل ماشینی بودند که باید از تپه‌ای که در تیررس دشمن بود، می‌گذشتند. راننده ظاهرا قبول نمی‌کند. پدرم ناچار پشت فرمان می‌نشیند. در حال عبور مورد اصابت خمپاره قرار می‌گیرد و پدرم شهید و بقیه زخمی می‌شوند. مادرم بعد از شهادت پدر به خاطر علاقه‌ای که به او داشت به مدت دو سال به شدت بیمار شد، که به لطف شهید بهبود یافت. 🔹رؤیا‌های صادقه من همیشه حضور پدرم را در زندگی‌ام حس می‌کنم. زمانی برادرم آقامهدی جراحی انجام داده بود و شب اول پزشکش گفته بود به هیچ عنوان نباید سرش را حرکت دهد. من گفتم خودم بیدار می‌مانم و مراقبش هستم. تمام شب بالای سرش بیدار بودم، یک‌دفعه خوابم برد. در عالم خواب پدرم را دیدم که مرا در آغوش گرفت و گفت بخواب تو خسته شدی من مراقب مهدی هستم. برای ازدواجم موقعیت‌های زیادی وجود داشت. چند بار خواب پدرم را دیدم که همسرم را می‌آورد و به من معرفی می‌کرد. او را می‌شناختم ولی او جزو خواستگار‌ها نبود. حتی یک شب حلقه‌ای آورد و داد دست همسرم و به او فهماند که به من بدهد. فردای آن روز یکی از همکاران پدرم از طرف خانواده‌اش تماس گرفت و قرار خواستگاری گذاشت. مادرم در جریان خواب من بود و متعجب مانده بود. ‌ ‌ ‌ ‌ ‌🖊راوی‌نویسنده: ام‌البنین محمدحسینی، دختر شهید، از مسؤلین آموزش و پرورش گیلان، مستندپژوه دفاع مقدس، نویسنده خاطرات شهدای جنگ تحمیلی و مدافعین حرم و عضو فرهیخته رواق@ravagh_channel ‌ ‌ ‌
🔹نبود بابا و دلتنگی‌‌ها ‌ نبودن‌های بابا و حضورش در جبهه برای مادر سخت بود. شرایط جامعه، دلتنگی‌های مادر و شرایط سنی من و برادرهایم مشکلات زیادی را سر راه مادر قرار داد. اما ایشان بانوی مقاوم و صبوری بود که آن روز‌ها را گذراند و برای ما از هیچ کاری دریغ نکرد. رسیدگی به بچه‌ها، تأمین نیاز خانواده و بسیاری دیگر از مسائلی که سر راه زندگی ما بود با درایت و صلابت مادر حل می‌شد. مادر از آن روز‌ها می‌گوید: سه روز بعد از آغاز جنگ تحمیلی توسط رژیم بعث عراق از اولین کسانی بود که از شهرستان رودسر جهت حضور در مناطق عملیاتی عازم شد که ابتدا برای طی دوره آموزش نظامی به پادگان المهدی چالوس و سپس به جنگل‌های مرزن آباد عزیمت کرد و پس از سه ماه دوره آموزشی عازم مناطق عملیاتی جنوب کشور شد. من که حدود یک ماه از ازدواجمان می‌گذشت زندگی برایم با همه آرزو‌های شیرینی که در ذهنم پرورانده بودم رنگ و بوی دیگری گرفت. توصیف آن روز‌ها کار دشواری است. از آن به بعد تمام زندگی من که تازه عروسی کم سن و سال بودم شده بود انتظار و دعا برای سلامتی همسر عزیزم که بیشتر از جانم دوستش داشتم و دارم. ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌🔹راوی‌نویسنده: ام‌البنین محمدحسینی، دختر شهید، از مسؤلین آموزش و پرورش استان گیلان، مستندپژوه دفاع مقدس، نویسنده خاطرات شهدای جنگ تحمیلی و مدافع حرم و عضو فرزانه و انقلابی رواق‌. ‌ ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌ ‌
16.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹شهیدان خدایی 🔸«گلزار وصــــــــایا» فرازی از وصیت شهید مدافع حرم 🔸یدالله قاســــــــــــــــــم‌زاده https://eitaa.com/khabarekhobre01 ‌ ‌ ‌🔹حضرت آیةالله رمضانی دبیر کل مجمع جهانی اهل بیت، نماینده مردم بصیر گیلان در مجلس خبرگان رهبری@ravagh_channel ‌ ‌
🔹درد دلی با سیداسماعیل سیرت‌نیا 🔸از پاسداران سبزپوش و شهید گیلانی مدافع حرم ترکیبی از بغض و سکوت و جیغ و فریاد و... یک ماجرای سرد، صبح تازه آباد و... آن روز، تا جایی که یادم هست، آبان بود تابوت روحی سال‌خورده زیر باران بود ترخیص می‌شد ذهنت از زندان تنهایی شاید سفر می‌کرد تا دوران تنهایی آن روزها که بی‌کسی همواره درکت کرد هر کس به هر نحوی که دورت بود، ترکت کرد پیدا نمی‌شد قدر غم‌های تو...، جایی که خو کرده بودی با خودت، با زخم‌هایی که... با هر نگاه همسرت با گریهٔ بعدی از خانه بیرون می‌زدی تا گریهٔ بعدی می‌رفتی و شب‌زنده‌داری‌ها به دنبالت یک سرزمین از بدبیاری‌ها به دنبالت دنبال - نان شب دویدن -‌های معمولی شب‌های رو انداختن، شب‌های بی‌پولی * این روزها تحلیل‌مان درد است اسماعیل این روزها که... / واقعا سرد است اسماعیل. ما خواب بودیم و عَلَم از دست ما افتاد رفتی و کشور دست این نااهل‌ها افتاد از باغ رویاهایمان آینده را چیدند بی‌احترام خون تو (در کوچه رقصیدند) فهم برادرهای تو بی‌ترجمان‌تر شد آغوش سرد خواهرانت رایگان‌تر شد از سوره‌های انقلابی قهر می‌بارد بی‌غیرتی از آیه‌های شهر می‌بارد بعد از تو ما گیجیم، ما خوابیم، ما مستیم بعد از تو ما آلودهٔ در جازدن هستیم * ترکیبی از بغض و سکوت و جیغ و... آبان بود تابوت روحی سال‌خورده زیر باران بود آن شب که خواب بدبیاری را نمی‌دیدی آن شب برای اولین شب، خوب خوابیدی ‌ 🔹‌اثری از: شاعر جبهه جهانی شعر مقاومت و شعر اعتراض؛ استاد مرتضی عابدپور لنگرودی، عضو فروتن رواق ‌ ‌ ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌ ‌