eitaa logo
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
634 دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
37 فایل
🌷 کانال ویژه راویان(سیره شهدا،دفاع مقدس و مدافعین حرم،جبهه مقاومت،انقلاب،پیشرفت،مکتب حاج قاسم و جهاد تبیین) 🌹اهداف:اعزام راوی،برگزاری دوره روایتگری،اردوی راهیان نور و راهیان مکتب حاج قاسم، برگزاری کنگره ویادواره شهداو... ⚘سیاری @Mojtabas1358 ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷
مشاهده در ایتا
دانلود
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
داستان دردناک #شهید_احمد_وکیلی 👇👇👇 @raviannoorshohada
😔😔😔 ( با نام مستعار سعید ) ♦️بعداز مجروحیت و اسارت دیگر هیچ خبری از او نبود و نیست و برای همیشه مفقود الاثر شد و تنها سند و حکایت بعد از اسارت ایشان خاطرات یک برادر ارتشی است که از آن دوران دارد آقای رمضانی میگوید:👇👇👇 🔷 همان اول اسارت كه به پایگاه منتقل شدم "پاشنه‌های هر دو پایم را با مته و دلر سوراخ كردند😢 و برادران دیگر را هم نعل كوبیدند و با اراجیف و فحاشی بر ای. عمل شان شادمانی می‌كردند" 😭 بعد از 18 روز قرار شد ما را به سبك دموكراتیك و آزادانه!! محاكمه و دادگاهی كنند... ♦️روز دادگاه رسید، رئیس دادگاه، سرهنگ حقیقی را كه همان اوایل انقلاب فرار كرده بود شناختم و محاكمه بسیار سریع به انجام رسید. چون جرم محكومین مشخص بود. دفاع از حقانیت اسلام و جمهوری آن و ندادن اطلاعات و بالطبع حكم هم مشخص، عده‌ای به اعدام فوری و بقیه هم به اعدام قسطی (یعنی به تدریج) محكوم شدیم😞 🔷حكم ما كه بود به صورت كشیدن ناخن‌ها،بریدن گوشت‌های بازو و پاها، زدن توسط كابل، نوشتن شمارهای انقلابی!😔 توسط هویه برقی و آتش سیگاربه سینه وپشت مابودو  تمامی اینها بی چون و چرا اجراء می‌شد كه آثارش بخوبی به بدنم مشخص است 😰 ♦️ شهید سعید وکیلی 75 روز زیر شكنجه بود، ابتدا به هر دو پایش نعل كوبیده و به همین ترتیب برای آوردن چوب و سنگ به بیگاری می‌بردند. 🔷پس از دادگاهی شدن محكوم به شكنجه مرگ شد بلكه اعتراف كند. اولین كاری كه كردند هر دو دستش را از بازو بریدند😭 ♦️ و چون وضع جسمانی خوبی نداشت برای معالجه و درمان به بهداری برده شد.این بهداری بردن و معالجه كردن هایشان به خاطر این بود كه مدت بیشتری بتوانند شكنجه كنند والا حیوانات وحشی را با ترحم هیچ سنخیتی نیست. 🔷پس از آن معالجه سطحی، با دستگاه های برقی تمام صورتش را سوزاندند.😞 سوزاندن پوست تنها مقدمه شكنجه بود به این معنی كه مدتی می‌گذرد تا پوست‌های نو جانشین سوخته‌ شده و آن وقت همان پوست‌های تازه را می‌كندند كه درد و سوزندگی‌اش بسیار بیش از قبل است و خونریزی شروع می‌شود و تازه آن وقت نوبت آب نمك است كه با همان جراحات داخل دیگ آب نمك می‌اندازند كه وصفش گذشت. ♦️تمام این مراحل را سعید وكیلی با استقامتی وصف‌ناپذیر تحمل كرد و لب به سخن نگشود😭 🔷او از ایمانی بسیار بالا برخوردار بود و مرتب قرآن را زمزمه می‌كرد. استقامت این جوان آن بی‌رحم‌ها را بیشتر جری می‌كرد. روزهای آخر بود و او كه دیگر نه دستی، نه پائی، نه چشمی و نه جوارحی سالم داشت با قلبی سوخته به درگاه خدا نالید كه خدایا می پسندی اینچنین در حضور شیاطین افتاده و نالان باشم دوست دارم افتادگی‌ام تنها برای تو باشد و بس 🙏خداوند دعایش را اجابت نمود. ♦️سعید را به دادگاه دیگری بردند و محكوم به اعدام گردید. زخمهایش را باز كردند و پس از آنكه با نمك مرهم گذاشتند داخل دیگ آب جوش كه زیرش آتش بود انداختند و همان جا مشهدش شد و با لبی ذاكر به دیدار معشوق شتافت. 🔷 اما این گرگان كه حتی از جسد بی‌جانش نیز وحشت داشتند دیگر اعضایش را مثله نمودند و جگرش را به خورد ما كه هم سلولیش بودیم دادند و مقداری را هم خودشان خوردند... 😔 , ❣ @raviannoorshohada
یاران همه رفتند و در این بـاغ نمـاندنـد ! بی‌یار خزان است دلم وقتِ بهاران @raviannoorshohada
. . جوری زِندگی ڪُن ڪه خُدا عاشِقت بِشه اگه خُدا عاشِقت بِشه خوب تو رو خَریداری میڪُنه.. @raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دل را به سَرِ زلف تو بايد گرهی زد ! خيری که نديديم از اين سبزه‌ىِ عيدی ... @raviannoorshohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ یه وقتایی من خواب می بینم و بعد می فهمم همون شب عروسمم خواب پسرمو دیده و به هر دومون در مورد یک موضوع صحبت می کنه. مثلا بعضی موقعها که دیر به دیر میاد به من سر میزنه شبش آقا رضا به خواب من و خانمش میاد و از خانمش می خواد که حتما جویای احوال من باشه و از منم می خواد که جویای احوال زن و بچش باشم. ما بغیر از مادرو فرزندی باهم مثل دوتا دوست صمیمی بودیم و زمانیکه ماموریت نبود و تهران بود هرشب میامد بهم سر میزد و خیلی روی من حساس بود و هوای من مادر و داشت بعداز شهادتشم خیلی بیشتر از قبل هوامو داره که اگر خانمش یه هفته نیاد منزلمون بخوابش میره و میگه برو به مادرم سر بزن. هر لحظه هم که از سفر برمی گشت اول به من سر میزد بعد میرفت خانه ی خودشون. 🌷 راوی : @raviannoorshohada
🍃شخصی به آیت الله بهاء الدینی ره گفت: آقا جان ! .. دعا کنید من آدم شوم ! فرمودند : « ‌با دعا کسی آدم نمی شود » شده است بدون ریختن چای خشک در آب جوش ، چایی بخوری ؟! شده است بدون مایه زدن به شیر ، پنیر درست شود ؟! ‌شده است بدون خوردن آب و غذا سیر شوی ؟! شده است بدون الکتریسیته ، لامپ روشن شود ؟! بدون علم و عمل صالح نیز آدم شدن ، محال است !! @raviannoorshohada
قبل از تو دلم گلی کــــه نیکوست نداشت همچون تو پدر که فاطمی خوست نداشت از بــس که تــــو مـــاهی پدرم سیدعلی والله نمــی شود تــــــو را دوست نداشت.. @raviannoorshohada
زیاد نذر و نیاز میکردم که طوریش نشه و اتفاقی برایش نیفته؛ عباس میگفت: مامان، این نذر و نیازها رو نکن، نذر کن آدم زیر ماشین نره، برق نگیرش، دزد نشه، بی دین نشه، مال مردم خور نشه، اگه آدم در راه خدا بره شکر داره، افتخاره . یکبار رو به رویم نشست و گفت: ببین مامان، اینقدر تو رو دوست دارم که دنیا در مقابلش هیچی نیست اما شهید شدن را هم دوست دارم، من آرزو ندارم زن بگیرم پیر بشم ۴ تا بچه داشته باشم که وقتی مردم زیر تابوتم لا اله الا الله بگن، نه، من دوست دارم شهید بشم . وقتی دیدم اینطوری داره التماس میکنه و قسمم میده، دیگه نذر و نیاز نکردم . 🌷شھید ‌عباس‌صابری🌷 یاد شهدا با صلوات🌷 @raviannoorshohada
آخرين روزهاي تابستان 72 بود. گرما در «فكه» امان همه را بريده بود و سكوتي پر رمز و راز بر سراسر دشت حكم فرما بود. مدتي بود كه شهيد پيدا نكرده بوديم، انگار شهدا با همه ي ما قهر كرده بودند: «آقا سيد» گفت: «اگر امروز شهيدي پيدا نشد، برويم در يك محور ديگر كار كنيم…». گفتم: «اگر شهدا بخواهند ما را صدا مي زنند…خب مي توانيم برويم روي تپه هاي 143 كار كنيم، توكل به خدا…!». بالاخره، دستگاه بيل مكانيكي را به محل مورد نظر انتقال داديم. بچه ها در هر نقطه كه به نظر مشكوك مي رسيد با ذكر صلوات شروع به بيل زدن مي كردند… در حين كار به جايي رسيديم كه به نظر مي رسيد قبلاً يك سنگر اجتماعي عراقي بوده. در حاشيه ي اين سنگر، تعدادي كلاه و وسايل انفرادي به چشم مي خورد. احتمال مي رفت در همين محل، تعدادي شهيد، مدفون باشند. بيل اول و دوم به زمين زده شده بود كه بيل سوم به يك جسم سفت و سنگين برخورد كرد. دقت كرديم، ديديم روي زمين بتون ريخته شده. كنجكاوانه و با كمك بچه ها، بتون ها را از زمين كنده و بلند كرديم. صحنه ي بسيار دردناكي بود! پيكرهاي مطهر شهدا در حالي كه دست و پاهايشان با سيم تلفن به هم بسته شده بود، به روي هم انباشته شده بود. ما تا وقت غروب توانستيم پيكر 50 شهيد را از آن محل بيرون بياوريم. همه ي آن شهدا با ملاحظه به شماره ي پلاكشان، شناسايي شدند. جز يك شهيد كه شايد هنوز هم بي هيچ نام و نشاني باقي مانده است. راوي : برادر جانباز _ مرتضي شادكام @raviannoorshohada
مثل روز برایم روشن بودکه پاره تنم شهید می شود😢 هرگاه به ماموریت می‌رفت منتظر چنین خبری بودم زیرا از کودکی بزرگترین آرزویش شهادت بود️هنگام نماز و عبادت از خداوند و عموی شهیدش طلب شهادت میکرد🌹 ویاد دارم که به من گفت که همسرم از خدا شهادت من را بخواه که با این آرزو در سینه خود از دنیا نروم ❗️که به خاطر قلب و نیت پاکش دعایش مستجاب شد و شربت شهادت رو نوشید. اگربخواهم ایشان را وصف کنم سخت است و شاید در هزاران کتاب نگنجد که بخواهم خصوصیات ایشان را در چند سطر بازگو کنم، فقط می‌توان بگویم؛ بهترین و بزرگترین مرد دنیا بود👌 غیور ، سرشار از محبت و از خودگذشتگی خداراشاکرم که 20 سال بنده اش را به من امانت داد❤️ شهید مدافع حرم محسن الهی🌹 🕊 @raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند لحظه ای باشهدا شهدا را یاد کنیم با صلوات الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ @raviannoorshohada
پيك عشق راوي :كرامات شهدا يازده سال از شهادت عبدالحسين مي گذشت و بار زندگي و بزرگ كردن چند بچه با حقوق كم، بر دوشم سنگيني مي كرد. نزديك عيد بود و خلاصه من مانده بودم و كلي قرض كه از آشنايان و دوستان گرفته بودم. هرچه سعي به قناعت داشتم، باز هم مشكل قرض ها بسيار خودنمايي مي كرد. يك روز با دلي پر از غصه رفتم سر خاك عبدالحسين و شروع كردم به درد دل كه: «شما رفتي و من و بچه ها را با يك كوه مشكل تنها گذاشتي. اي كاش يك جوري از دست اين قرض ها راحت مي شدم.» وقتي از بهشت رضا (ع) باز گشتم، آرامش عجيبي سراسر وجودم را فرا گرفته بود، گويي چيزي در درونم، مرا به حل مشكلات اميد مي داد. ايام عيد بود كه زنگ خانه به صدا درآمد. پسرم، حسن را فرستادم تا در را باز كند. وقتي برگشت، چهره اش برافروخته شده بود و با لكنت مي گفت: آقا! آقا! وقتي رفتم بيرون، با صحنه اي مواجه شدم كه احساس كردم در اين دنيا نيستم. باورم نمي شد، مقام معظم رهبري از در حياط به داخل تشريف آورده بودند و بعد از آن وارد اتاق شدند. شوق و حال آن لحظات، واقعاً وصف ناشدني است. نزديك يك ساعت از محضرشان استفاده كرديم و ايشان از خاطرات خود با شهيد برونسي گفتند. به جرأت مي توانم بگويم، در آن لحظات بچه هايم ديگر احساس يتيمي نمي كردند. در ميان حرف ها، صحبت از مشكلات شد و من قضيه ي قرض ها را خدمت ايشان عرض كردم. بسيار راحت تر و زودتر از آن چه فكر مي كردم مسأله حل شد. منبع :كتاب 15 آيه راوي : همسر شهيد @raviannoorshohada
بسم رب الزهرا(س) . 🍃تقویم را که ورق میزنم یاد و در هر روز نمایان است. به دست، رسیدم به ۱۴ فروردین. . 🍃دوباره سالروز یکی از های (س) است. نامش است و این خودش به منزله سعادت است، آخر مگر سعادتی هست بالاتر از شهادت؟ . 🍃راهکار شهادت زیستن است! آسمانی زیست، حتی شروع مشترکش هم آسمانی بود. . 🍃به وساطت بانوی ، خانم (س) زمینی‌اش را یافت. ولیکن پس از چند صباحی باهم بودن به دلبستگی دنیا پشت پا زد و با علم ، راهی دیار شد. . 🍃پس از دوبار حضور در در حین عملیات مستشاری درکمین نیروهای گرفتار شد و کرد تا انتهای عاشقی. . 🍃آری درست است که می‌گویند " هرکس که عاشق او شود خوب خریداری‌اش میکند" به مناسبت سالروز 📆تاریخ تولد: ۱ دی ۱۳۶۵ 📆تاریخ شهادت: ۱۴ فروردین ۱۳۹۵حلب سوریه @raviannoorshohada
مِن الحقیر الی الشهید.. 🌹سلام...سلام ای سردارانِ شهید...سلام حاج ابراهیم...حاج حسین...حاج مهدی... آقاسیدمرتضی... 🌹سلام ای شهدای گمنام...سلام ای لاله های بی نام ونشون...سلام به همتون...از کجا بگم ...!؟ ازچی بگم...!؟ 🌹ازحرفای نانوشته یا از درددلای خاک خورده...!؟ ازکجا...!؟ از غربت شما بگم یا ازتنهایی خودم...!؟ از عزّت شما بگم و یا از ذلّت خودم...!؟ 🌹خیلی وقته که چشمامون را بشما دوختیم...کتابهاتون را میخونیم...عکسها و روایت فتحتون را میبینیم...چفیه میندازیم...سرو صورتمون را شبیه تون میکنیم...موبایلهامون را پراز عکس وصدای شما میکنیم...سالی یکبار هم به زیارتتون میایم... فکه،شلمچه،طلاییه... 🌹جانمازمون پراز عطر شماست...مهر و تسبیحمون ازتربت شماست...آرزوی شهادت هم داریم...! 🌹اما چجوری و به چه قیمتی،خدا میدونه...! 🌹دوست داریم مثل شماباشه...زندگیمون... نگاهمون...حرف زدنمون... فکر کردنمون... ازدواجمون... زندگی مشترکمون...راه و رسممون...ولی فقط دوست داریم...! 🌹رسیدن به همه اینها اراده میخواد... زحمت میخواد...یه دل درست و حسابی میخواد...یه دلی که تنها جای شما باشه... دلی که اسیر این دنیا نباشه...اسیر هوا وهوس نباشه... 🌹بُگذریم و بِگذارید چند کلمه خودمونی حرف بزنیم...! 🌹حاج ابراهیم همت...چه کردی با این دلِ من... وقتی عکست و اون نگاهِ پر معنات جلوی چشمام میاد میخوام از خجالت آب بشم... پشت این چشمای تو، پشتِ این نگاه آسمونی تو... خیلی حرف های نگفته وجود داره 🌹حاج حسین خرازی...وقتی اون لبخند معنادار تو رو میبینم،بغض میکنم و یاد جمله ای میفتم که گفتی... "اگر کار برای خداست،پس گفتن برای چیست..." اونوقت میفهمم این لبخندِ تو همش برای رضای خدا بوده...! 🌹حاج عبدالحسین برونسی...قصه ی شما که دیگه گفتن نداره...! کتابتون هر روز دست به دست میشه...اما ای کاش کمی از معرفتت...کمی از عشق و توجه و اخلاصت بین ما دست به دست میشد...! کاش... شما پیش "حضرت مادر" آبرو داری... میشه سفارش ما را هم بکنی...! 🌹آقا سید مرتضیِ آوینی...شما اهل قلم هستی...اهل معرفت هستی... قلمِ ما کجا و قلمِ شما کجا... این شما بودی که به قلم و کاغذ آبرو دادی... ولی من چی... همش حرف... حرفاها و نوشته هایی که خودم را پشت اونها زندونی کردم... آقاسید کمکم میکنی تا آزاد بشم...!؟ 🌹آقا مهدی زین الدین... خوب گفتی برادر...!وقتی به بچه ها میگفتی یه روزی یه آدمایی میاند که غبطه میخوردند به حالِ ما...! آره حالا اون روز رسیده... ولی کاش من میفهمیدم اون حال و هوای شما را...! من کجا و شهادت کجا...!؟ 🌹آقای دکتر چمران... لابه لای وصیت نامه ات از عشقی حرف میزنی که من هیچوقت نتونستم اون رو بچشم... به خاطر عشق، دنیا را زیبا می دیدی... به خاطر عشق بود که خدا را حس میکردی... به خاطر عشق، فداکاری کردی... چه عشقی...؟! آقای دکتر میشه این عشق رو برام معنا کنی... میشه یه نسخه ای برای این دلِ بیمار من بپیچی تا بفهمه "عشق" یعنی چی...؟! 🌹آی شهدا...با تک تکتون حرف دارم...ولی حیف که همه گفتنی ها را نمیشه گفت...! مثل همیشه باید تو پستوی ذهنم و قلبم خاک بخوره... آخه گفتن که دردی را دوا نمیکنه...! باید عمل کرد..! که من... 🌹با این حرف ها شما برامون دعا کنید...دعا کنید تا شرمنده تون نشیم...دعا کنید که ما هم 🌹 شهید🌹 بشیم 🌹آي شهدا خداکنه یادتون هیچوقت از ذهن ما نره، نه یه هفته، بلکه یه عمر، راه و رسمتون سرمشق زندگیمون باشه.. 🌹درودبرمرداني كه تنها باخدا معامله كردن... @raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
: اُبُهت سلیمانی ماجرای اوباما و سردار سلیمانی🌹 ‌‌ ❣مجموعه کلیپ برش‌هایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی حاج قاسم سلیمانی. پیشنهاد دانلود✨ @raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ خالقم قلــب مرا وقف شما ڪرده و من خانہ وقفی خود از همہ پس میگیرم تا سـلامت نڪنم زندگیم تعطیل ست با سلامی بہ شما اذنِ نفــس میگیرم eitaa.com/raviannoorshohada
سلام سرداران جبهہ ها حاج همت چه زیبا گفتی : رســم عاشقــے نیست با یڪ دل دو دلبــر داشتن ♥️ شهیــد همت 💚شهید حاج قاسم وقتے دلبــر دارے بایـد از بـقیہ دل بـــردارے eitaa.com/raviannoorshohada
ايام جنگ بود و دليرمردي از مازندران قصد حضور در جبهه داشت. مادر با دلشوره اي پر از مهر از او پرسيد: «مادر جان كي برمي گردي؟» او به اطراف نگاهي كرد و با لبخند گفت: «عروسي دخترعمو برمي گردم.» همه خنديدند. دختر عمو فقط 8 سال داشت. دلاور رفت و ديگر بازنگشت. گفتند به شهادت رسيده اما پيكرش مفقود است. 8 سال بعد چند پاره استخوان به مادر او تحويل دادند و گفتند: «اين پيكر پسر توست.» مادر كنار پاره هاي استخوان نشست و گريست، آن هم در شب عروسي دخترعمو. عروس 16 ساله گوشه اي نشست، غصه دلش را فرا گرفت. كسي در گوش دلش زمزمه كرد كه: « حالا نمي شد اين چند پاره استخوان فردا بيايد؟» شب از نيمه گذشت كه همه به بستر رفتند. خواب چشمان عروس غم آلود را در خود گرفت: در خواب ديد كه در منجلابي افتاده و دائم فرو مي رود. كار به جايي رسيد كه فقط دستش بيرون مانده بود و در دل گفت: «خدايا چرا كسي به فريادم نمي رسد.» ناگهان دستي از غيب آمد و او را از منجلاب بيرون كشيد و صدايي در دل تاريكي گفت: «اين دست، دست همان يك مشت استخوان است كه ديشب به ميهماني تو آمد.» راوي : حجت الاسلام ضابط eitaa.com/raviannoorshohada
خادم مطهر راوي :كرامات شهدا منبع :كتاب انديشه مطهر دو ماه قبل از تولد مرتضي، شبي خواب ديدم كه به همراه زنان محل در محفلي نوراني، در مسجد اجتماع كرده ايم. ناگاه بانويي محترم وارد شد و دو زن نيز همراه ايشان بودند كه بر اهل مجلس گلاب مي پاشيدند. وقتي نوبت به من رسيد، آن بانو به همراهانشان فرمودند: «سه بار گلاب بپاشيد. » دليل اين كار را جويا شدم، با خوشرويي پاسخ داد: «به خاطر آن جنيني كه در رحم داري، چنين كاري لازم بود. زيرا او آينده اي درخشان خواهد داشت و به جامعه ي اسلامي خدمات عظيم و گسترده اي خواهد كرد.» راوي : سخنان مادر شهيد مرتضي مطهري eitaa.com/raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 شهيدي كه قرار بود از جبهه اخراج بشه... 🗓روايت حاج_حسين_كاجي از شهيد ماشاللهي eitaa.com/raviannoorshohada
هر شهرى که توسط اسرائیلى ‌‏ها محاصره شده آزاد خواهیم کرد و اسرائیل را به سقوط مى‏‌ کشانیم. روزى اسرائیل چنان بترسد و در فکر باشد که مبادا از لوله سلاحمان ، به جاى گلوله ، پاسدار بیرون بیاید... جاویدالاثر سردار « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » eitaa.com/raviannoorshohada
انتخاب من بهترین انتخاب بود ایشون خیلی مومن و متدین و با ایمان بودن🌸 چون تو خانوادهای بسیار مومن و با ایمان به دنیا اومده بود به نماز و روزه و مساعل دینی بسیار اهمیت میداد میگفت تمام کارهاتون را برای رضای خدا انجام بدید☝️ نماز اول وقت بخونید روزی یک بار زیارت عاشورا را بخونید خیلی خیلی سبک زندگی ایشون نزدیک به شهدا بود همیشه بهشت زهرا که میرفتیم سر مزار شهدا هم میرفت🌿 شهید به نماز اول وقت حجاب و امر به معروف ونهی از منکر بسیار اهمیت میداد👌 میگفت دختر درس نخونه اما باحجاب و با ایمان باشه. شهید مدافع حرم محمدرضا جبلی🌹 eitaa.com/raviannoorshohada
17.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت دیدنی از شهیدی که هر روز با امام زمان همنشین بود و گفتگو می کرد🎬👆 eitaa.com/raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خون شهدا امواج دریا را خروشان می کند و کشتی ظلم را در هم می شکند، چه سخت است روز قیامت برای آن رهرو راه حسین(ع) که بدن مولایش پاره پاره باشد ولی بدن او سالم و سر در بدن داشته باشد. eitaa.com/raviannoorshohada