🥀🥀
سوریه بود و خیلی دلتنگش بودم..
بهش گفتم: کاش کاری کنی که فقط یکی دو روز برگردی..
با خنده گفت: دارم میام پیشت خانم
گفتم: ولی من دارم جدی میگم...
گفت: منم جدی گفتم! دارم میام پیشت خانم! حالا یا با پای خودم یا روی دست مردم!
حرفش درست بود، روی دست مردم اومد...💔😭
شهید حسین هریری🌷
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و خدا کند که کسی…
اینچنین بی کَس نشود…❤️🩹
#بنتالشهیدهمعصومهکرباسی
#شهیدهالطریقالقدس
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مادر شهید والامقام مهدی تیکدری نژاد در جوار مزار پسر شهیدش
🌷🌷🌷🌷
🔸در این عالم، صوتی که روزانه من میشنیدم و مأنوس با آن بودم و همچون صوت قرآن به من آرامش میداد و بزرگترین پشتوانه معنوی خود میدانستم، صدای پدر و مادر شهدا بود که وجود مادر و پدرم را در وجودشان احساس میکردم.
👤 شهید حاج قاسم سلیمانی
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
سردار شهید علی شفیعی🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
تاریخ ولادت: 1345/8/18
محل ولادت: کرمان
تاریخ شهادت: 1365/10/4
عملیات کربلای4
محل شهادت: جزیره ام الرصاص
مزار: گلزار شهدای کرمان
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
💠چند خاطره کوتاه و شنیدنی از سردار شهید علی شفیعی
♨️🔆♨️🔆♨️🔆♨️
❇️اوایل ازدواجمان بود . یک شب از صدای دلنشین قرآن بیدار شدم . نور کم سویی به چشمم خورد .
از خودم پرسیدم : این نور از کجاست ؟
بعد از مدتی متوجه شدم از چراغ قوه ای است که علی روشن کرده
بود تا نماز شب بخواند ، چراغ بزرگتری را روشن نکرده بود که مبادا من از خواب بیدار شوم .
علی خیلی به من احترام می گذاشت .
💫 فاطمه کیانی همسر شهید
♨️🔆♨️🔆♨️🔆♨️
💢هیچ گاه جنگ و جبهه را رها نکرد و سختیهای آن را با جان و دل پذیرفت . در عملیات والفجر 8 در کارخانه
نمک فاو آنقدر مانده بود که یک لایه نمک بر پوستش نشسته بود و با شوخی به بچه ها می گفت "اگر نمک
می خواهید من دارم "دستی بر موها و صورتش می کشید و نمک می ریخت ، از بس با آب شور کارخانه
وضو گرفته بود ، تمام دست و صورتش شوره بسته بود .
او با این وضع مشکل هم حاضر نبود وظیفه خود را زیر پا بگذارد و برای آسایش خودش کار جبهه و جنگ
را رها کند .
💫راوی: علی اکبر خوشی همرزم شهید
♨️🔆♨️🔆♨️🔆♨️
♻️باید از کار او سر در می آوردم .
آن شب تا نماز تمام شد ،سریع بلند شدم ولی ازاو خبری نبود زودتر ازآنچه تصور می کردم رفته بود. ، قضیه را باید می فهمیدم کنجکاو شده بودم هنوز صفوف نماز از هم نگسسته بود
که غیبش زد . شب دیگر از راه رسید نماز و عبادت . مصمم بودم بدانم علی کجا می رود . طوری در
صف نماز قرار گرفتم که جلوی من باشد با سلام نماز بلند شد ، من هم بلند شدم به بیرون از مسجد می رود .
در تاریکی کوچه ای رها می شود و من هم ..... تا به خود می آیم ، بر دوش او یک گونی می بینم از کجا
آورده بود نفهمیدم کوچه ها را در تاریکی یکی پس از دیگری طی می کند . هنوز متوجه من نشده بود .
درب اولین منزل ایستاد گره گونی را باز کرد پلاستیکی را کنار در گذاشت چند مرتبه به شدت در را
کوبید و سریع رفت در باز شد زنی پلاستیک کنار در را برداشت به بیرون سرک کشید و برگشت .
من به دنبالش راه افتادم ، دومین منزل ، سومین منزل و ..... وقتی گونی خالی شد من به سرعت به طرف
مسجد حرکت کردم زودتر از او رسیدم منتظرش ماندم ، علی وارد مسجد شد . جلو رفتم ، سلام کردم جواب داد .
گفتم جایی رفته بودی : نه ...
مثل اینکه جایی رفته بودی ؟ با نگاهش مرا به سکوت وا داشت .
من جایی نبودم ، همین اطراف بودم
فایده ای نداشت . به ناچار از او جدا شدم و او را با خدایش تنها گذاشتم . کاری که بعضی شبها تکرار میکرد
می خواست همچنان مخفی بماند . .
💫راوی: مادر شهید علی شفیع
♨️🔆♨️🔆♨️🔆♨️
⭕️پدر یکی از بچه بسیجی هایی که تازه به جبهه آمده بود و دیپلم هم داشت و اتفاقا دانشگاه هم قبول شده بود به
اهواز آمده بود که پسرش را به خانه برگرداند .
عصبانی بود اتفاقا علی متوجه شد ، به سراغ پدرش رفت ، او را متقاعد کرد که یک شب آنجا بماند تا پسرش
را برای برگشتن راضی کند . آ ن شب علی با پدر آن بسیجی ساعت ها حرف زد به طوری که روز بعد
نه تنها او مایل به برگرداندن پسرش نبود ، بلکه خودش هم تقاضا کرد در جبهه بماند .
💫راوی احمد نخعی همرزم شهید علی شفیعی
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
🔹به مناسبت سالگرد شهادت🔹
🌷🌿شهید مدافع حرم نوید صفری
در تاریخ 16 تیر ماه سال 1365 دراستان تهران دیده به جهان گشود.
🌻شهید نوید از نسل سوم از فرزندان حضرت روح الله (ره) بود که برای دفاع از حرم حضرت زینب راهی سفر عشق سوریه شدند و به مقام شهادت نائل شدند.
💕آقا نوید متاهل و تازه داماد بودند و خطبه عقد شهید نوید صفری توسط رهبر معظم انقلاب (به صورت تلفنی) خوانده شد.
🌺✨از صفات بارز اخلاقی شهید احترام بسیار زیاد به پدر و مادر ، مودب و با حیا ، بسیار دلسوز ، اهل فکر و صبور ، شوخ طبع، بسیار کار راه انداز و توانمند بودند.
💐شهید نوید صفری که برای انجام ماموریت سه ماهه به سوریه اعزام شده بودند پس از پایان ماموریت به درخواست خود شهید و با اجازه فرماندهان به دیرالزور البوکمال اعزام شدند.
🕊💥شهید نوید صفری طی نبرد با تروریست های داعش در شهر البوکمال زخمی و به اسارت تروریست ها در آمد.
🌤🌿طی مدتی خبری از وی نبود تا اینکه با آزادی کامل شهر البوکمال از لوث تروریست های تکفیری در تاریخ 5 آذر ماه 1396 پیکر مطهر او شناسایی و مشخص شد که
همچون سالار و سرور شهیدان ، مظلومانه به شهادت رسیده و سر از پیکرش جدا شده است.🥀💔😭
🔸18 آبان ماه
#هفتمین_سالگرد_شهادت
#شهید_نوید_صفری🕊🥀
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
یکیو پیدا کنید که اینجوری به پای هم پیر بشید👆
#شهید_حسین_همدانی
#یادشهداباصلوات
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
مداح اهلبیت شهید حاج عادل رضایی🌻
تاریخ ولادت:۱۳۶۲/۱۱/۲۲
محل ولادت: کرمان_رفسنجان
تاریخ شهادت:۱۴۰۲/۱۰/۱۳
نحوه شهات: حادثه تروریستی انفجار در گلزار شهدای کرمان
مزار: گلزار شهدای کرمان
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
🪴🌾🪴🌾🪴🌾🪴🌾🪴
#شهید_حاج_عادل_رضایی🌻🌿
🌺همسر شهید:
《به معنای واقعی کلمه عاشق اهلبیت (ع) بود. او ارادت زیادی به حضرت زهرا (س) و حضرت رقیه (س) داشت. بعد از شهادتش به او لقب «شهید محبوب» دادند و بحق او لایق این عنوان بود. عادل بسیار دوستداشتنی و مهربان بود. نه اینکه حالا بخواهم از او برایتان تعریف کنم، نه! شما از هر کسی که با او نشست و برخاست داشته است، سؤال کنید از محبت و مهربانیاش برایتان خاطرات زیادی روایت خواهد کرد، حتی بچهها هم وقتی یکیدو بار با او برخورد میکردند، جذبش میشدند. عادل هوای خانوادهاش را داشت و بسیار بامعرفت بود. او خوشخلق و خوشبرخورد بود. همه این خوبیهاست که دل من و همه اطرافیانش را در فراقش میسوزاند.》
🥀🕊🌿🥀🕊🌿🥀
❣🦋شهید عادل رضایی آخرین مداحی خود را تنها چند ساعت قبل از شهادت در وصف حضرت زهرا(س) در گلزار شهدا خواند مداحیهایش در کرمان و رفسنجان همیشه مورد توجه عاشقان اهلبیت (ع) بود و مجلسی گرم و پرشور داشت. او از کودکی وارد مداحی شد و در مناسبتها ازجمله ایام محرم و صفر و ماه رمضان نوحهخوانی و مرثیهسرایی میکرد.این شهیدتا صبح روز شهادت،در حال انجام مراسم مذهبی و مداحی در گلزار شهدا بود.او خادمالرضا و از خادمیاران حرمرضوی نیز بود.روضه شهید رضایی در روز۱۳دی ماه۱۴۰۲ بسیارجانسوز بود و چه زیبا خدا سوز دلش را شنید و شهدا آمینگوی دعایش شدند.
او در آخرین روضهاش در میان زائران حاجقاسم اینگونه میخواند:
همیشه به آقایم گفتهام،من که خودم را خوب میشناسم، من که به درد شهادت نمیخورم.....
🌱🌹 همسر شهید:
♨️طلب شهادت ذکر همیشگی روضههای شهید بود: عادل از مقطع راهنمایی مداحی را شروع کرد. او از همان سنین روضه امام حسین (ع) میخواند و متوسل به اهلبیت (ع) بود. قطعاً کسی که سالها در این وادی باشد، باید در خط الهی و معنوی قدم بردارد. چطور میتوان در این درگاه بود و مرگی عزتمند را طلب نکرد؟!
💢 آرزوی همسرم مرگ باعزت بود. او در روز شهادتش مداحی کرد و در آخرین مداحیاش گفت: همیشه به آقایم گفتهام، من که خودم را خوب میشناسم، من که به درد شهادت نمیخورم، آقا جان یک مرگی رقم بزن، بفهمن نوکر تو بودیم! نگن فلانی تصادف کرد، زشته بگن نوکر امام حسین (ع) تصادف کرد، نوکر باید رنگ و بویی از اربابش داشته باشد...
🔆عادل ارادت زیادی به شهدا داشت. او به عشق شهدا در مراسم و یادواره شهدا در اکثر مناطق و شهرستانهای استان شرکت و مراسمهای شهدا را با شکوه هرچه تمامتر برگزار میکرد.
گاهی من به خاطر طولانیبودن مسیری که برای شرکت در مراسم شهدا طی میکرد، گلایه میکردم و از او ایراد میگرفتم، اما او میگفت: خانم تجلیل از یاد و نام شهید است، برای شهداست.
🔖من دیگر حرفی نمیزدم و سکوت میکردم، چون بر این باور بودیم که زنده نگه داشتن یاد و نام شهدا کمتر از شهادت نیست؛ عاقبت هم شهید شد!
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😔آخرین روضه شهید حاج عادل رضایی
🌷🌷🌷
اللهم ارزقنا توفیق الشهاده🤲
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
🌷#دختر_شینا #قسمت92 ✅ فصل هفدهم 💥 قرآن را برداشت و بوسید. گفت: « این دستور دین است. آدم مسلمان ِز
🌷#دختر_شینا
#قسمت93
✅ فصل هفدهم
فردا صبح، صمد زودتر از همهی ما از خواب بیدار شد. رفت نان تازه و پنیر محلی خرید. صبحانه را آماده کرد. معصومه و خدیجه را بیدار کرد و صبحانهشان را داد و بردشان مدرسه.
وقتی برگشت، داشتم ظرفهای شام را میشستم. سمیه و زهرا و مهدی هنوز خواب بودند. آمد کمکم. بعد هم رفت چند تا گونی سیمان را که توی سنگر بود، آورد و گذاشت زیر راهپله. بعد رفت روی پشتبام را وارسی کرد. بعد هم رفت حمام. یک پیراهن قشنگ برای خودش از مکه آورده بود. آن را پوشید. خیلی بهش میآمد. ظهر رفت خدیجه و معصومه را از مدرسه آورد. تا من غذا را آماده کنم، به درس خدیجه و معصومه رسیدگی کرد.
گفت: « بچهها! ناهارتان را بخورید. کمی استراحت کنید. عصر با بابا میرویم بازار. »
بچهها شادی کردند. داشتیم ناهار میخوردیم که در زدند. بچهها در را باز کردند. پدرشوهرم بود. نمیدانم از کجا خبردار شده بود صمد برگشته.
گفت: « آمدهام با هم برویم منطقه. میخواهم بگردم دنبال ستار. »
صمد گفت: « باباجان! چند بار بگویم تنها جنازهی پسر تو و برادر ما نیست که مانده آنطرف آب. خیلیها هستند. منتظریم انشاءاللّه عملیاتی بشود، برویم آنطرف اروند و بچهها را بیاوریم. »
پدرش اصرار کرد و گفت: « من این حرفها سرم نمیشود. باید هر طور شده بروم، ببینم بچهام کجاست؟! اگر نمیآیی، بگو تنها بروم. »
💥 صمد نگاهی به من و نگاهی به پدرش کرد و گفت: « پدر چان! با آمدنت ستار نمیآید اینطرف. اگر فکر میکنی با آمدنت چیزی عوض میشود، یاعلی. بلند شو همین الان برویم؛ اما من میدانم آمدنت بیفایده است. فقط خسته میشوی. »
پدرش ناراحت شد. گفت: « بیخود بهانه نیاور. من میخواهم بروم. اگر نمیآیی، بگو. با شمس اللّه بروم. »
💥 صمد نشست و با حوصلهی تمام، برای پدرش توضیح داد جسد ستار در چه منطقهای جا مانده. اما پدرش قبول نکرد که نکرد. صمد بهانه آورد شمس اللّه جبهه است. پدرش گفت: « تنها میروم. »
صمد گفت: « میدانم دلتنگی. باشد. اگر این طور راضی و خوشحال میشوی، من حرفی ندارم. فردا صبح میرویم منطقه. »
پدرشوهرم دیگر چیزی نگفت؛ اما شب رفت خانهی آقاشمساللّه. گفت: « میروم به بچههایش سری بزنم. »
💥 بچهها که دیدند صمد آنها را به بازار نبرده، ناراحت شدند. صمد سربهسرشان گذاشت. کمی با آنها بازی کرد و بعد نشست به درسشان رسید. به خدیجه دیکته گفت و به معصومه سرمشق داد.
گوشهای ایستاده بودم و نگاهش میکردم. یکدفعه متوجهام شد. خندید و گفت: « قدم! امروز چهات شده. چشمم نزنی! برو برایم اسپند دود کن. »
گفتم: « حالا راستیراستی میخواهی بروی؟! »
گفت: « زود برمیگردم؛ دو سه روزه. بابا ناراحت است. به او حق بده. داغ دیده است. او را میبرم تا لب اروند؛ جایی که ستار شهید شده را نشانش میدهم و زود برمیگردم. »
به خنده گفتم: « بله، زود برمیگردی! »
خندید و گفت: « به جان قدم، زود برمیگردم. مرخصی گرفتهام. شاید دو سه روز هم نشود. حالا دو تا چای بیاور برای حاجآقایتان. قدر این لحظهها را بدان. »
🔰ادامه دارد...
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
شهدای والامقام صادق و مظاهر رحیمی🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🌷شهید صادق رحیمی(پدر) :
تاریخ ولادت: 1323/10/10
محل ولادت: ونک سمیرم
تاریخ شهادت: 1361/2/10
محل شهادت: دارخوین_جاده اهواز خرمشهر
شهادت در عملیات: بیت المقدس
نام یگان: تیپ 44 قمر بنی هاشم (ع )- گردان یا مهدی (عج)
علت شهادت : اصابت تیر به سر
شغل : کشاورز
مزار: گلزار شهدای ونک
🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🌷شهید مظاهر رحیمی(پسر) :
تاريخ ولادت: 1348/10/2
محل ولادت: ونک سمیرم
تاريخ شهادت: 1364/12/17
محل شهادت: فاو
شهادت در عمليات : والفجر 8
وضعيت تاهل : مجرد
نام یگان: تیپ 44 قمر بنی هاشم (ع) – گردان حضرت امیر المومنین (ع)- گروهان شهید مدنی
علت شهادت: اصابت ترکش
شغل : دانش آموز
مزار : گلزار شهدای ونک
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مادر صندوقچه ای را که پیچیده در چفیه بود، آورد و در کنارم آرام بر زمین گذاشت .
گره های چفیه را باز کرد و با همه وجودش در صندوقچه را گشود .
👌چه چیزی درون صندوقچه بود که اینچنین او را آرام می کرد ؟
چشم از کیسه برگرفتم تا راز پنهان درون صندوقچه را ببینم .
کیسه ای از درون آن بیرون آورد ، قند و چای صادق شوهرش بود ، شاید باورنکنید، اما هنوز حبههای قند و چای سال 1360که آخرین بار صادق قبل از شهادتش با خود به صحرا برده بود تا در زیر تیغه آفتاب لقمه ای نان حلال برای فرزندانش بیاورد، در کیسه بود .😭😢
چشمم به کتاب و دفترهای فرزندش خورد که مربوط به سال 63 – 62 بود و هنوز برگه های امتحان درسی مظاهر لای کتاب سالم مانده بود ...😢
#شهید_صادق_رحیمی🕊
#شهید_مظاهر_رحیمی✨
(پدر و پسر شهید)
شادی روح بلند شهدا صلوات🌷
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
روشی که من در صنعت موشکی بنیان گذاشتم نتیجهاش نابودی اسرائیل است!
#شهید_حسن_تهرانی_مقدم
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
رمز شهادت؛
دل کندن از دنیا
و دلبستن به خدا است...
#شهیدمصطفی_صدرزاده🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 ۲۱ آبانماه سالروز شهادت شهید حسن طهرانی مقدم گرامی باد🌷
#شهیدطهرانیمقدم
#پدرموشکیایران
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
🌷#دختر_شینا #قسمت93 ✅ فصل هفدهم فردا صبح، صمد زودتر از همهی ما از خواب بیدار شد. رفت نان تازه
🌷#دختر_شینا
#قسمت94
✅ فصل هجدهم
💥 فردا صبح زود پدرشوهرم آمد سراغ صمد. داشتم صبحانه آماده میکردم. گفت: « دیشب خواب ستار را دیدم. توی خواب کلافه بود. گفتم ستارجان! حالت خوب است؟! سرش را برگرداند و گفت من صمدم. رفتم جلو ببوسمش، از نظرم پنهان شد. »
بعد گریه کرد و گفت: « دلم برای بچهام تنگ شده. حتماً توی خاک دشمن کنار آن بعثیهای کافر عذاب میکشد. نمیدانم چرا از دستم دلخور بود؛ حتماً جایش خوب نیست. »
💥 صمد که میخواست پدرش را از ناراحتی درآورد، با خنده و شوخی گفت: « نه بابا. اتفاقاً خیلی هم جایش خوب است. ستار الان دارد برای خودش پرواز میکند. فکر کنم از دست شما ناراحت است که اینطور اسمهای ما را به هم ریختید. »
💥 چشم غرهای به صمد کردم و لب گزیدم. صمد حرفش را عوض کرد و گفت: « اصلاً از دست من ناراحت است که اسمش را برداشتم. »
بعد رو کرد به من و گفت: « حتی خانمم هم از دستم ناراحت است؛ مگر نه قدم خانم! »
شانه بالا انداختم.
گفت: « هر چه میگویم تمرین کن به من بگو حاج ستار، قبول نمیکند. یک بار دیدی فردا پسفردا آمدند و گفتند حاج ستار شهید شده، باید بدانی شوهرت را میگویند. نگویی آقا ستار که بردارشوهرم است، چند وقت پیش هم شهید شد. »
این را گفت و خندید. میخواست ما هم بخندیم. اخم کردیم. پدرش تند و تیز نگاهش کرد.
🔰ادامه دارد...
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
شهید باکرامت سید جواد موسوی🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
تاریخ ولادت: 1345/6/17
محل ولادت: روستای شنبه بازار_فومن
تاریخ شهادت: 1364/11/25
محل شهادت: اروند کنار(فاو)_عملیات والفجر8
مزار: گلزار شهدای شنبه بازار(سبزقبا)
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
❇️گفتوگو با «سیدنعمت موسوی» برادر شهید سید جواد موسوی
🌹آقای موسوی چند خواهر و برادر هستید؟ کمی از خانوادهتان بگویید.
ما یک خانواده شلوغ با ۱۰ فرزند بودیم. شش برادر و چهار خواهر.
سیدجواد متولد ۱۳۴۵ بود و به عنوان خطشکن از لشکر ۲۵ کربلا در عملیات والفجر ۸ به شهادت رسید. من فرزند ششم و سیدجواد فرزند هفتم خانواده بود. از شهید چهار سال بزرگتر بودم. شغل پدرمان کشاورزی بود. سال ۱۳۸۱ به رحمت خدا رفت و مادرم همان سال بعد از هشت ماه از دنیا رفت.
🌹با شهید همرزم بودید؟
بله همرزم بودیم. همزمان با سیدجواد رزمنده بودم و در عملیاتهای مختلف حضور داشتم. موقعی که برادرم شهید شد من هم در عملیات والفجر ۸ حضور داشتم.
🌹روستای شما ۱۴ شهید دارد، اما گویی مردم توجه خاصی به سید جواد دارند.
توجه داشته باشید که محله ما کلاً ۱۵۰ خانواده داشت و ۱۴ شهید تقدیم کرده است. این ۱۴ شهید یکی از یکی بهتر بودند. نمیشود بگوییم سیدجواد بهتر از بقیه بود، ولی، چون جزو سادات بود مردم برای جدش او را شفیع قرار میدهند و حاجت میگیرند. سیدجواد طوری بود که از اول انقلاب در مساجد و پایگاه بسیج و نماز جماعت و نماز جمعه حضور فعالی داشت.
مردم فعالیتهایش را میدیدند و به او علاقهمند شده بودند. جواد به بزرگترهایش خیلی احترام میگذاشت. مهربان و اهل صله رحم بود. زمان شهادتش با آنکه سن و سالی نداشت حدود ۴۰ ماه سابقه حضور در جبهه داشت. سید اواخر عمرش میخواست با یک دختر یتیم بهخاطر یتیمیاش ازدواج کند که قسمت نشد و به شهادت رسید.
🌹اما به هرحال اتفاقهایی افتاده که مزار شهید موسوی این همه زائر دارد؟
خب بله. مردم شهید را صاحب کرامت میدانند و به ایشان نذر میکنند. من یک نمونهاش را برایتان تعریف میکنم؛ چند وقت پیش سر مزار برادرم رفته بودم که دیدم آقای ناآشنایی بالای مزار نشسته و گریه میکند. یک آقا اهل رشت و ساکن تهران بود. آنطور که خودش میگفت: همسر و مادرشان به سیدجواد علاقه داشتند و به زیارتش میرفتند. ایشان تعریف میکرد که یک بار از تهران برای تفریح به شمال آمده بودیم که مادرم گفت: به زیارت مزار سید هم برویم.
در جواب مادرم گفتم: «ما این همه راه نیامدهایم که گریه و زاری کنیم. آمدهایم تفریح و خوشگذرانی.» همان شب خواب دیدم سیدجواد مرا به اسم صدا میزند. تعجب کردم که اسمم را از کجا میداند.
خلاصه سید به من گفت: «چرا پشت سرم حرف میزنی؟ من چه بدی به تو کردم.» آن آقا تعریف میکرد بعد از اینکه از خواب بیدار شدم از حرفهای روز قبلم پشیمان شدم و به زیارت مزار سید آمدم. من آن آقا را در حالی مشغول زیارت برادرم دیدم که داشت گریه میکرد. وقتی فهمید برادر شهید هستم جریان خواب را تعریف کرد و از من پرسید:
«چی کار کنم شهید از من راضی شود؟» گفتم: «همین که به مزارش آمدی شهید از تو راضی است.»
🌹سید چند بار به جبهه اعزام شده بود؟
اولین بار که میخواست جبهه برود سال ۶۲ بود. آن موقع خیلی سخت میگرفتند. چون سن و سالش کم بود برای جبهه قبولش نکردند. یکی از بستگان ما کارمند هلال احمر بود گفت: «سیدجواد ناراحت نشو. برو دوره امدادگری. از طریق هلال احمر به جبهه اعزام شو.» بار اول از طریق هلال احمر به جبهه رفت و چهار ماه ماند. از همان جا جذب لشکر ۲۵ کربلا شد.
به عنوان نیروی رزمنده در لشکر ۲۵ کربلا ماند تا لحظهای که شهید شد. حداقل سه سال جبهه ماند. هر دو ماه مرخصی میآمد. ما پنج تا برادر همه جبهه بودیم فقط برادر بزرگم که سن و سالش بیشتر بود جبهه نرفت. بعد از شهادت سیدجواد هم سنگر جبهه را خالی نکردیم.
✨ادامه👇
🌹با آن سن و سال کم چه انگیزهای سیدجواد را به جبهه کشاند؟
محیط محل ما قبل و بعد از انقلاب مذهبی بود. مسجد ولیعصر (عج) شنبهبازار از اول انقلاب تا حالا یک شب نشده که درش بسته باشد. در بدترین شرایط که برف و باران باریده هم در مسجد باز است و مردم در آن برای نماز حضور مییابند. در محله ما آنقدر شور و حال انقلاب در بین بزرگترها بود که باعث شد جوانترها در خط انقلاب و اسلام بمانند.
اولین پایگاه فعال منطقه ما پایگاه محله شنبهبازار بود. از این پایگاه جوانان زیادی به جبهه رفتند. هر کاروان که عازم جبهه بود ما نیرو میفرستادیم. سیدجواد از ۱۲ سالگی عضو بسیج بود.
🌹مادرتان مخالفت نمیکرد شما پنج پسر همزمان در جبهه بودید؟
پدر و مادرم خودشان مشوق جبهه رفتنمان بودند. ما زمین کشاورزی داشتیم که پدرم کار چند نفر را انجام میداد. سیدجواد زمانی که بیکار بود به بابا کمک میکرد. در محله ما اکثر جوانها رزمنده بودند. با آنکه روستای کوچکی داریم، ولی سه آزاده و چند جانباز داریم. اکثر مردهای محله حداقل یک بار جبهه رفتهاند.
🌹آخرین بار چه تاریخی سیدجواد به جبهه اعزام شد و چه زمانی به شهادت رسید؟
برادرم از سال ۱۳۶۲ مرتب به جبهه میرفت و در عملیات بدر و والفجر ۸ و چند عملیات دیگر شرکت کرد. دفعه آخر که سید جواد به مرخصی آمده بود من جبهه بودم. او را ندیدم. وقتی از جبهه برگشتم گفتند جواد به جبهه رفته است. من آن زمان منطقه غرب بودم و برادرم به جنوب رفته بود. کمی بعد هم که عملیات والفجر ۸ شروع شد و سید در ۲۴ بهمنماه ۱۳۶۴ به شهادت رسید.
🌹نحوه شهادتشان چطور بود؟
جواد به عنوان خطشکن و نیروی غواص از لشکر ۲۵ کربلا اعزام شده بود. قرار نبود در آن عملیات شرکت کند، اما با اصرار به عنوان فرمانده دسته غواص به اروند زده بود. آن طرف اروند ترکش خمپاره از ناحیه پهلو و صورت و دست به سید خورده و مثل مادرش حضرت زهرا (س) به شهادت رسیده بود. تاریخ شهادتش ۲۴ بهمن سال ۱۳۶۴ است. اخوی همیشه در آرزوی شهادت بود.
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
👈 پویش کاپشن صورتی👇
♦️ طرح جمع آوری طلا و کمک های نقدی جهت توزیع مستقیم در میان خانواده های لبنانی آسیب دیده از جنگ...
✅ جهت تهیه لباس گرم برای کودکان
و انواع وسایل موردنیاز گرمایشی
⚘ برای کمک به مردم عزیز لبنان
۶۲۷۳ - ۸۱۱۰ - ۹۳۳۶ - ۲۴۰۵
مجتبی سیاری
🌺 شماره تماس جهت اطلاع از نحوه تهیه و توزیع کمک ها به مردم عزیز لبنان
۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷
۰۹۱۲۳۵۱۷۱۳۸
#جهاد ادامه دارد...
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
👈کانال اطلاع رسانی:
راهیان مکتب حاج قاسم عزیز/راهیان نور/ راهیان کربلا/راهیان مقاومت/راهیان حرم/راهیان قدس/روایتگری ها و...
👇👇👇
https://eitaa.com/sayarimojtabas
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘