✅نقل از همسر شهید:
هر بار که اسم سوریه را می آورد دلم می لرزید و راضی نمی شدم...!
یک روز به من گفت:
" مانده ام با این همه اعتقاداتی که داری چرا راضی نمی شوی به سوریه بروم!...
جواب حضرت زینب و حضرت رقیه را خودت بده..."
در باورم نمی گنجید که بخواهم جلیل را به این زودی از دست بدهم.
نگاهم در نگاهش قفل شد ؛ با خود می گفتم
مرا به که واگذار کردی ... راه برگشتی برای من نگذاشتی...!
شرمنده شدم سرم را پایین انداختم و همان لحظه از تمام وجودم جلیل را به حضرت زینب سپردم.
#شهیدجلیل_خادمی
#وفات_حضرت_ام_البنین
http://eitaa.com/raviannoorshohada
🌷به روایت همسر شهید:
با اصرار زیاد درب سرد خانه را باز کردند؛کنار تابوتش نشستم...
درب تابوت را میخ کوبی کرده بودند هرچه سعی کردم نتوانستم بازش کنم.
آن مرد وقتی تلاش های مرا دید درب تابوت را باز کرد...!
پنبه های روی صورت جلیل را کنار زدم و چهره اش را دیدم
انقدر محو او شده بودم که سرمای سردخانه راحس نمی کردم
چشمهایش نیمه باز بود دست روی چشمانش گذاشتم ...
در همان حال که گریه می کردم جلیل را پایین تابوتش دیدم ایستاده بود ومی خندید!...
#شهیدجلیل_خادمی🥀
#آخرین_وداع😭
http://eitaa.com/raviannoorshohada