*🌷راوی←اسکندر کارگر کوره آجرپزی بود آنقدر در کارش پشت کار داشت که خیلی زود پیشرفت کرد و توانست در نزدیکی روستای محل سکونتش یک کوره آجرپزی به پا کند کلی در میان مردم کوار و روستا اعتبار داشت اما افتتاح کوره آجرپزی مصادف شد با آغاز جنگ و فرمان امام برای پُر کردن جبههها.. اسکندر هم کار و اعتبار و زن و هشت فرزندش را گذاشت و رفت جبهه! و عملیات های زیادی را در جنگ پیروز شد.🕊همسرشهید← ساکن روستا بودیم با ۸ تا بچه ، به اسکندر گفتم بسته دیگه جبهه نرو...دلش شکست... شب حضرت فاطمه زهرا(س) را در خواب دیدم فرمودند: مانعش نشو...!" اسکندر حتی بعد از شهادتش هم کنارم بود و در مشکلات کمکم میکرد،یادم هست یکبار مشکل مالی داشتیم به خوابم آمد و گفت خرجی شما را فلان جا گذاشتم بردارید..
همرزم← شب عملیات بود حاج اسکندر یک بی سیم چی خواست تا در ارتباط باشد رمز عملیات که گفته شد، پشت بی سیم گفت: با خط شکن ها برم؟📞 گفتم: نه! شما برو سمت اسکله جایی که بچه ها از قایق پیاده می شن کمک کن بچه ها از قایق ها پیاده بشن، چک کن، کسی اسلحه اش در آب نیُفته و بی مشکل پیاده بشن دوباره بی سیم زد من کنار اسکله هستم همه نیروها پیاده شدند، همه رفتند گفتم: خیلی خوب، حالا برو.. با یه حالت خاصی گفت: من دیگه رفتم خداحافظ!🕊️این آخرین جمله ای بود که پشت بی سیم گفت یکی دو دقیقه بعد گلوله توپ آمد و به شهادت رسید*🕊️
سردار شهید(اسماعیل)
#شهید_حاج_اسکندر_اسکندری
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------