#عنایت شهید💔
#شهیدسیدمجتبیٰصالحی🌹
وقتی برنامه امتحانی ثلث دوم رو به بچه هادادن وخواستن پدرشون امضاکنن، زهراصالحی غم دلش گرفت!😔
آخه باباش شهید شده بود، وقتی ناراحت میره خونه با دل شکسته به خواب میره وپدر رو توی خواب میبینه...😍
بابا ازش میخواد که برگه شو بیاره تاامضا کنه و زهرا اینکار رو میکنه وقتی ازخواب بیدار میشه و برگه امتحانیشو میبینه متوجه میشه که بابا روی کارنامه نوشته:
«اینجانب رضایت دارم، سید مجتبی صالحی»📝
همان موقع کارنامه را به آیت الله خزعلی میدهند تابرای تعیین صحت و سقم آن پیش علمای دیگرببرد.
علمای آن زمان (مرحومین آیات عظام مرعشی نجفی وگلپایگانی) صحت ماجرا را #تایید میکنند وکارنامه به رویت حضرت امام(ره) نیزمیرسد.
اداره آگاهی تهران نیزپس از بررسی اعلام میکند امضا مربوط به خودشهیدمجتبی صالحی است اماجوهرخودکاری که امضارا زده شبیه هیچ خودکار یا خودنویسی نمی باشد😭
خصلت مردمی بودن شهید، این موضوع راخیلی سریع بین مردم پخش کرد وامروز مردم بارفتن به موزه شهدا ودیدن آن کارنامه امضاشده، شهید را بهتر میشناسند و به یکدیگر معرفی میکنند.
#شهید_سید_مجتبی_صالحی
@shohadarahshanedamadarad🌷
#داستان_تمام_زندگی_من
#قسمت_پانزدهم
باورم نمی شد ... تازه تمام اون کارها، حرف ها و رفتارهاش برام مفهوم پیدا کرده بود ... تازه قسمت های گمشده این پازل رو پیدا کرده بودم ...
و بدتر از همه ... به گذشته من هم اهانت کرد ... شاید جامعه ما، از هر حیث آزاد بود ... اما در بین ما هم هنجارهای اخلاقی وجود داشت ... هنجارهایی که من به تک تکش پایبند بودم...
با صدای بلند وسط خونه گریه می کردم ... به حدی دلم سوخته بود و شخصیتم شکسته شده بود که خارج از تحمل من بود...
گریه می کردم و با خدا حرف می زدم ...
خدایا! من غریبم ... تنها توی کشوری که هیچ جایی برای رفتن ندارم ...... اسیر دست آدمی که بویی از محبت و انسانیت نبرده ...
خدایا! تو رو به عزیزترین و پاک ترین بندگانت قسم میدم؛ کمکم کن... کمی آروم تر شدم . اومدم از جا بلند بشم که درد شدیدی توی شکمم پیچید ... اونقدر که قدرت تكان خوردن رو ازم گرفت ... به زحمت خودم رو به تلفن رسوندم ...... هر چقدر به متین زنگ زدم جواب نداد ..... چاره ای نبود .... به پدرش زنگ زدم
پدر و مادرش سراسیمه اومدن ..... با زحمت لباس کمکم کردن، پوشیدم و رفتیم بیمارستان...
بعد از معانیه ... دکتر با لبخند گفت...
ماه های اول بارداری واقعا مهمه ..... باید خیلی مراقبش باشید ...... استرس و ناراحتی اصلا خوب نیست ... البته همین شوک و فشار باعث شده زودتر متوجه بارداری بشیم... پس از این فرصت استفاده کنید و... پدر و مادر متین خیلی خوشحال شدن ... اما من، نه ... بهتره بگم بیشتر گیج بودم ... من عاشق بچه بودم ولی اضافه شدن به بچه به زندگی ما فقط شرایط رو بدتر می کرد ...
حدود ساعت ۱ بود که رسیدیم خونه ... در رو که باز کردم، متین با صدای بلند گفت ...
وقتی مودبانه میگم فاحشه ای بهت برمی خوره ...
ادامه دارد...
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
@shohadarahshanedamadarad🌷
#داستان_تمام_زندگی_من
#قسمت_شانزدهم
جمله اش تمام نشده بود که چشمش به پدر و مادرش افتاد... مثل فنر از جاش پرید ... تمام خوشحالی اون شب پدر و مادرش کور شد ... پدرش چند لحظه مکث کرد و محکم زد توی گوشش...
چند لحظه صبر کردم که عذرخواهی کنی یا حداقل تاسف رو توی صورتت ببینم ... تو کی اینقدر وقیح شدی که من نفهمیدم؟ ... نون حروم خوردی که به زن پاکدامنت چنین حرفی میزنی؟ ...
بعد هم رو کرد به مادر متین...
-خانم برو وسایل آنیتا رو جمع کن ... این بی غیرت عرضه نگهداری از این دختر و بچه رو نداره ...
مادرش چنان بهت زده شده بود که حتی پلک نمی زد ...
بچه؟ ..... کدوم بچه؟ ...
و با چشم های مبهوتش به من نگاه کرد ...
نوه ی من بدبخت که پسری مثل تو رو بزرگ کردم ... به خداوندی خدا ... زنت تا امروز عروسم بود ... از امروز دخترمه... صورتش سرخ و ورم کرده بود ولی به روی ما نیاورد .. و لام تا کام حرف نزد ... فکر نکن غریب گیر اوردی ... سر به سرش بزاری نفست رو می برم ..... الان هم می برمش ... آدم شدی برگرد دنبالش یک ماه و نیم طول کشید تا اومد دنبالم ... در ظاهر کلی به پدرش قول داد اما در حیطه عمل، آدم دیگه ای بود ...
دیگه رسما به روی من می آورد که ازدواجش با من اشتباه بوده و چقدر ضرر کرده ... حق رو به خودش می داد و حتی یه بار هم به این فکر نکرد که چطور من رو بازی داده ... چطور با رفتار متظاهرانه اش، من رو فریب داده ...
اون تظاهر می کرد که به مسلمان با اخلاقه ... و من، مثل یه احمق، عاشقش شدم و تمام این مدت دوستش داشتم.. و همه چیز رو به خاطرش تحمل کردم...
اون روزها، تمام حرف های پدرم جلوی چشمم می اومد ... روزی که به من گفت ...
اگر با این پسر ازدواج کردی، دیگه هرگز پیش من برنگرد...
هر لحظه که می گذشت، همه چیز بدتر می شد ... دیگه تلاش من هم فایده ای نداشت...
ادامه دارد...
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
@shohadarahshanedamadarad🌷