7.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ نظر استاد پناهیان در مورد مناظرات انتخاباتی
#مناظره
*•••••┅═✧🦋❁﷽❁🦋✧═┅•••••*
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی":
🔸به روایت "همرزمان و خانواده شهید "
🔹صفحه ۲۵۱
#قسمت_صد_و_نوزدهم 🦋
(( من شهید میشوم ))
یادم هست که یک بار با #محمد_حسین در #گلزار_شهدا بودیم .
او یک به یک قبرهای دوستان شهیدش را نشان می داد و خاطرات مختلفی از آنها نقل میکرد.
آنجا هنوز اینقدر وسعت پیدا نکرده بود.
همان طور که میان قبرها میگشتیم ، گفت :« هادی ! می خواهم چیزی بهت بگویم .»
گفتم :« خب بگو !»
گفت :« من #شهید میشوم و مرا توی این ردیف دوم خاک میکنند .»
من آنروز متوجه نبودم و نفهمیدم که محمّد حسین چه میگوید!
حدود دو سال بعد از شهادتش ، وقتی به #زیارت قبرش رفته بودم ، یک مرتبه یاد حرف آن روز افتادم ؛
دیدم قبرش دقیقا همان نقطه ای است که اشاره کرده بود .
با توجه به اینکه انتخاب محل دفن #شهدا بر عهده خانواده هایشان نبود و بنیاد شهید طبق نقشه و برنامه ای که داشت قبرها را تعیین میکرد ، خیلی عجیب بود که پیش بینی محمّد حسین درست از آب در آمده بود .✨
*•••••┅═✧🦋❁🌼❁🦋✧═┅•••••*
*•••••┅═✧🦋❁﷽❁🦋✧═┅•••••*
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی":
🔸به روایت "همرزمان و خانواده شهید "
🔹صفحه ۲۵۳_۲۵۲
#قسمت_صد_و_بیستم 🦋
(( من جایگاه خودم را دیده ام ! ))
حرفی را که یک شب توی خانه به طور خصوصی به من گفت ،فراموش نمیکنم .
من #سرباز بودم و به مرخصی آمده بودم .
نیمه های شب رسیدم .
در خانه پدرمان اتاقی بود که هر وقت من با #محمد_حسین نیمه شب از #منطقه می آمدیم ،برای اینکه اهل خانه بیدار نشوند ،بی سر و صدا به آنجا میرفتیم .
آن شب من خیلی خسته بودم و زود آماده خواب😴 شدم .
هنوز یک ساعتی نگذشته بود در اتاق باز شد و آقا محمّد حسین آمد تو .
هر دو از دیدن یکدیگر خوشحال شدیم 😊.
من بلند شدم ، با ایشان روبوسی کردم و بعد هر دو نشستیم و مشغول صحبت شدیم .
هم محمّدحسین خسته بود ، هم من .
زیاد نمیتوانستیم بیدار بنشینیم .
محمّد حسین پتویی برداشت و به گوشه ای از اتاق رفت ،خوابید و طبق عادت همیشگی اش پتو را روی سرش کشید .
من هم سر جای خودم رفتم .
ده دقیقه ای نگذشته بود که سرش را از زیر پتو بیرون آورد و بی مقدمه گفت :« هادی ! هیچ وقت تا به حال شده جایگاه خودت را ببینی ؟ »
من حقیقتا یکّه خوردم 😳.
گفتم :« یعنی چه جای خود را ببینم ؟!»
گفت :« یعنی جای خودت را ببینی که چطور هستی ، کجا هستی ؟»
من که اصلا سر از حرف هایش در نمی آوردم🤔 ، با تردید گفتم :« نه !»
گفت :« من جای خود را دیدم . می دانم کجا هستم .»
نمی فهمیدم چه می گوید.😐
از طرفی خسته بودم و خوابم می آمد .
گویا محمّدحسین نیز متوّجه شد،چون دیگرحرفش را ادامه نداد.
بعدها وقتی بیشتر به صحبت های آن شب فکر کردم،خیلی از رفتار خودم پشیمان شدم.
ناراحت بودم که چرا پافشاری نکردم و از محمّدحسین معنی حرف هایش را نپرسیدم،😔
احساس بی لیاقتی میکردم،واقعا فرصت نابی را از دست داده بودم،چون حتما اسرار زیادی در آن حرف ها نهفته بود.✨
💠اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو خوانی و نه من
💠هست از پس پرده گفت و گوی من و تو
چون پرده بر افتد نه تو مانی و نه من
♦️به روایت از "محمد هادی یوسف الهی"
*•••••┅═✧🦋❁🌼❁🦋✧═┅•••••*
*•••••┅═✧🦋❁﷽❁🦋✧═┅•••••*
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی":
🔸به روایت "همرزمان و خانواده شهید "
🔹صفحه ۲۵۵_۲۵۴
#قسمت_صد_و_بیست_و_یکم 🦋
(( فراق محمّدحسین ))
#شهادت محمّد حسین حاج خانم را خیلی دگرگون کرد؛ هر چند او سعی میکرد صبر کند ، اما دلتنگ او بود .
من مطمئن بودم این داغ ، او را از پای در می آورد .
یکبار نیمه های شب از خواب بیدارم کرد :« بلند شو برویم پیش #محمد_حسین ! »
گفتم :« الان که نصف شب است ، بگذار برای فردا .»
گفت :« نه ! همین الان برویم . من خوابش را دیدم ، دلم برایش تنگ شده .»
حدود ساعت دو نیم شب بود که بلند شدم .
خودم را آماده کردم و با ایشان به گلزار شهدا رفتیم .
او سر قبر نشست و انگار که محمّد حسین شروع کرد به درد دل کردن و حرف زدن با او ، آن شب تا صبح سر مزار محمد حسین نشستیم معلوم بود که این فراق برای مادر خیلی سنگین بود و می خواست هر چه زود تر به فرزندش ملحق شود و عاقبت نیز چنین شد .
💠 جان و جهان 💠
💠جان و جهان ! دوش کجا بوده ای
نی غلطم ، در دل ما بوده ای
💠 دوش ز هجر تو جفا دیده ام
ای که تو سلطان وفا بوده ای
💠آه که من دوش چه سان بوده ام !
آه که تو دوش که را بوده ای !
💠رشک برم کاش قبا بودمی
چون که در آغوش عبا بوده ای
💠زهره ندارم که بگویم تو را
بی من بیچاره کجا بوده ای
💠یار سبک روح ! به وقت گریز
تیز تر از باد صبا بوده ای
💠بی تو مرا رنج و بلا بند کرد
باش که تو بندِ بلا بوده ای
💠رنگ رخ خوب تو آخر گواست
در حرم لطف خدا بوده ای !
💠رنگ تو داری ، که ز رنگ جهان
پاکی و همرنگ بقا بوده ای
💠آیینه ای رنگ تو عکس کسی است
تو ز همه رنگ جدا بوده ای
♦️به روایت از " غلامحسین یوسف الهی "
*•••••┅═✧🦋❁🌼❁🦋✧═┅•••••*
🌴🖤🌴
#یاشیخالائمہ¹⁹⁵🌱
چہ عاشقانہ سر ڪوچہ ے بنے هاشم
بہ یاد حضرت خیرالنساء زمین خوردے
🌴🖤🌴
7.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 #فیلم_نوشت
🖤حضرت #امام_خامنه_ای (مدظله العالی)
📌هر وقتی نامزدها در مناظرات تلویزیونی روش اهانت و توهین و تهمت و تخریب طرف مقابل و ترساندن مردم از رقیب را دنبال کردند، کشور به نحوی ضرر کرد.
🗓۱۴۰۰/۳/۶
🗳#انتخاب_درست_کار_درست
------
@Ravie_1370🌷
سلام
🌹روز دهم ختم صلوات جهت سلامتی و تعجیـل در امر فرج صاحب الزمان عج و سلامتی امام خامنه ای عزیزتر از جان ونیت قلبی شما عزیزان✨
هدیه به روح مطهر شهید حسین همدانی صد صلوات 💫
التماس دعای فرج 🙏
@Ravie_1370🌷