eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
253 ویدیو
3 فایل
🇮🇷 روایت مردم ایران از پیکرهٔ حوزه هنری انقلاب اسلامی 🖋 هنر خوب دیدن و خوب نوشتن وابسته به نویسندگان مردمی 🌱 خرمشهرهای پیش‌رو، آوینی‌ها می‌خواهد... ✉️ نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال روایت: ˹ @ravina_ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 ای یِکیهِ خیلی چسبید 🔸مراسم ساعت 5 عصر شروع شده بود. پنج و ربع رسیدم میدان 15 خرداد. با هزار بدبختی جای پارک پیدا کردم و سریع راه افتادم سمت مدرسه امام خمینی. عجله داشتم زودتر به مراسم برسم. چند قدم جلوتر از من آقایی تقریبا شصت، شصت پنج ساله با یک صندلی تاشوی ضربدری تند تند قدم برمی داشت تا به مدرسه امام برسد. سرعتم را بیشتر کردم نزدیکش که شدم سلام کردم. 😌با لبخند گفت «علیک السلام. جونم به تو جووون، خدا برا ننه بابات حفظت کُنَه». از آن طیف پیرمردهای خوش مشربی بود که دوست داری باهاش هم صحبت شوی. قدم هایم را آهسته تر کردم تا با حاجی برویم داخل مدرسه. توی همین چند قدم که باهاش بودم چند بار با لهجه غلیظ کاشانی گفت«حَیف که خمینی نی ای روز رو ببینَ» با هم وارد مدرسه شدیم. به خودم گفتم «هر کجا حاجی بنشینه منم میرم» رفت یک گوشه 🪑مدرسه صندلی را باز کرد و نشست. من هم رفتم و کنارش روی جدول نشستم. پوستر 🥀عکس شهید زاهدی را دستش گرفته بود و همراه مجری برنامه مرگ بر اسرائیل و مرگ بر آمریکا می گفت. خیلی خوشحال بود. بهش گفتم: ✨ -حاجی امروز خیلی شاد و شنگولی؟! -آره چرا که نباشم؟ صبح که از مسجد اومدم خونه تلویزیون رو روشن کردم دیدم شبکه خبر یَ سِره داره زیر نویس میکنَه که سپاهیا اسرائیل رو زدند. به قرآ از صبح تالا تو پوست خودم نیستم. حَیف،حَیف که خمینی نی ای روز رو ببینَ» 🌱مشغول صحبت بودیم که پسر بچه ای آمد از کنار ما رد شد. دستش را توی جیبش کرد و شکلاتی به بچه داد و بهش گفت بگو مرگ بر اسرائیل. دوباره شروع به حرف زدن کرد. «از انقلاب تا حالا روزهای خوش کم ندیدم برگشتن امام به ایران، آزاد شدن خرمشهر که یادش بخیر توی اتوبوس بودیم داشتیم میرفتیم جبهه که فهمیدیم خرمشهر رو پس گرفتیم، اعدام کردن صدام و مردن قذافی که واقعا کسی باورش نمی‌شد این دو تا دیکتاتور به این روز بیفتن و خبرهای دیگه که بخوام بگم خیلی طول میکشه ولی تو همه‌ی این خبرها ای یِکیهِ خیلی چسبید»👌 ✍️ سیدمحمد نبوی اجتماع مردم کاشان در حمایت از حمله به اسرائیل 🗓زمان: ۲۶ فروردین 🇮🇷 | روایت مردم ایران 📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد ✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇 🔗https://ble.ir/ravina_ir
📌 «کاش آنجا بودم» 🌱سکوت خانه را گرفته بود.چشمان الیاس باز بودند اما از جایش بلند نمی‌شد. متوجه شدم باز رمق رفتن به مدرسه را ندارد. وارد آشپزخانه شدم. صدای آبریزش بینی‌اش می‌آمد. حرف‌های دکتر توی سرم دور می‌خورد «ساچمه‌ها آلوده بودن،زخم هاش عفونی شده، باید با سرنگ کشیده شن» 💉 تمام تنم یخ کرد. پس ساچمه داخل سرش... همان که پشت چشمش جا خوش کرده چی؟ قدرت حرف زدن در موردش را نداشتم که دکتر پرسید:«آبریزش بینی داره؟» گفتم:« دقت نکردم» 🔹نگاهش راسراند سمت الیاس و آرامتر گفت:«اگه آبسه‌ کرده باشه... از بینی ش خارج می‌شن» و ادامه اش شد سکوت. 🍅پنیر و گوجه را داخل بشقاب گذاشتم و 🥖با تکه نانی داخل سینی کنارش نشستم:«بیا مامان صبحونت بخور اگه حالت خوب نیست امروز مدرسه نرو!» کنترل توی دستش را مثل الاکلنگ تکان می‌داد.نگاهش را دوخته بود به صفحه تاریک تلویزیون.📺 -پنیرگوجه نمی‌خوری،یه چی دیگه برات بیارم؟ آب بینی اش را بالا کشید . بدنم یخ کرد.نفس عمیقی کشیدم و پرسیدم:«از کی آبریزش بینی داری؟» 🍃جوابم را نداد. جرأت دوباره پرسیدنش را نداشتم. کنترل را از دستش کشیدم. 📺تلویزیون روشن شد.زیرنویس تلویزیون از جا پراندش. دستش رفت داخل بشقاب پنیر. سرش را سمت تلویزیون خم کرد و داد زد: «مامان...بخون مامان چی نوشته؟!» ☘بپر بپر می کرد و دست می‌زد.دستمال به دستش دادم. همراه آب بینی‌اش اشکهایم می‌ریخت و بلند می‌خندیدم. ☺️خنده‌هایم هم از خوشحالی بود و هم از حرفی که آن لحظه الیاس می‌زد:«مامان کاش اون لحظه که می‌خواستن موشک‌🚀 سمت اسرائیل بزنن، من اونجا بودم!» ✍رحیمه ملازاده 📝روایت مادر جانباز الیاس ایزدی از جانبازان حادثه تروریستی کرمان 🗓زمان: ۲۶ فروردین 🇮🇷 | روایت مردم ایران 📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد ✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇 https://eitaa.com/ravina_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 کاشان عنوان اثر : ارتش پوشکی🤣 اثر هنرمند : زهرا سادات طباطبایی 🗓زمان: ۲۶ فروردین 🇮🇷 | روایت مردم ایران 📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد ✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇 https://eitaa.com/ravina_ir
📌 کاشان اول بسم الله ✨رهبرم شیر دل و آگاه است گفت که : عمر ستم کوتاه است ✊انتقام سختی در راه است تازه این اول بسم الله است 🌱اولین ضربه که محکم زده شد کاری و سخت و مصمم زده شد ضربه ی دیگر ما جانکاه است تازه این اول بسم الله است ☘یاد سردار سلیمانی ما خشم ما غرش طوفانی ما پیش ما کوه سبک چون کاه است تازه این اول بسم الله است 🌿حیدری هستم و ثاراللهی غیر تسلیم ندارد راهی دشمن از غیرت ما آگاه است تازه این اول بسم الله است👌 شاعر: حاج محمود شریفی(کمیل کاشانی) 🗓زمان: ۲۶ فروردین 🇮🇷 | روایت مردم ایران 📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد ✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇 https://eitaa.com/ravina_ir
📌 کادو 🎂کیک به دست و دست تو دست خواهر، نشستند بالای سر پدر. می‌خواست شمع تولدش را روی مزار پدرش روشن کند. می‌خواست آرزو کند و پدرش آمین بگوید.🤲 وقتی چشم‌هایش را بست و شمع فوت کرد، مادر و خواهرش برایش کف زدند.‌ 👏 یگانه زهرا جلو رفت و بشقاب کیک خامه‌ای را از برادر گرفت و گفت:«داداشی می‌دونی بابایی چی بهت کادو داده؟»🎁 احمدرضا با تعجب پرسید:«نه، چی داده؟» یگانه زهرا بلند بلند خندید و گفت:«همین 🚀موشکایی که زدیم به اسائیل دیگه» ✍زهرا یعقوبی 🗓یکشنبه ۲۶ فروردین 🥀شهید ضیاالدینی از شهدای حادثه تروریستی کرمان 🇮🇷 | روایت مردم ایران 📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد ✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇 https://eitaa.com/ravina_ir
📌 فقط بخند... همین! 🇮🇷پرچم ایران را از شیشه‌ی ماشین بیرون گرفته بودم و تکان می‌دادم. آهنگ یوم الانتقام از باندهای یک وانت نزدیک ما بلند بود. ترافیک زیاد شد و برای چند دقیقه وسط خیابان معطل ماندیم. یک مردِ جوانِ قد بلند، کنار خیابان ایستاده بود. داشت با گوشی‌اش حرف می‌زد.‌ 📱 🌱پسر نوجوانی که من دوست دارم نعمت صدایش کنم، سرش را بالا گرفته بود و با دقت و کمی اخم نگاهش می‌کرد. معلوم بود دارد حرف‌های مردِ قدبلند را گوش می‌کند. 🔹مردِ قدبلند همانطور گوشی به دست از ما دور شد. نعمت آمد کنار ماشین ما و با ناراحتی به من گفت: «داشت فحش می‌داد» گفتم: «چی می‌گفت؟» _ گفت یه مشت دلقکِ اح‍... خندیدم و بهش گفتم: «مهم نیست، مهم اینه که ما خوشحالیم، مگه نه؟» خنده آمد روی لب هایش: «آره! من خیلی خوشحالم، اسراییلیا بدبختن بسکه ترسوئن» و با هم خندیدیم. خنده خیلی به نعمت می‌آمد.☺️ پ.ن: نعمت اسم یکی از شهدای نوجوان حادثه‌ی تروریستی گلزار شهدای کرمان است، نعمت الله آچک‌زهی🥀 ✍محدثه اکبرپور کرمان 🗓زمان: ۲۶ فروردین 🇮🇷 | روایت مردم ایران 📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد ✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇 https://eitaa.com/ravina_ir
📌 یک ساعت و چهل و هشت دقیقه 🌌چند شب بود خواب درستی نداشتم. منتظر خبر بودم. خبر پاسخ ایران به اسراییل. تا اینکه آن شب، وقتی ساعت از دوازده گذشته بود و کم‌کم داشتم ناامید می‌شدم، می‌خواستم نور گوشی را خاموش کنم و بخوابم. یکهو خبر رسید... از جا پریدم. رفتم پای تلویزیون، هی از این شبکه به آن شبکه. آرام و قرار نداشتم. قلبم توی سینه بالا و پایین می‌پرید. ☺️خوشحال بودم و نگران. پهپادها🚀 از ایران راه افتاده بودند. داشتند آسمان را طی می‌کردند. باید می‌رسیدند به اسراییل. همه‌ی دنیا چشمشان به پهپادها بود. دیگر نتوانستم، زدم از خانه بیرون، رفتم ☘سر مزار حاج قاسم... 📱مدام گوشی را نگاه می‌کردم. ذکرهایم یادم می‌رفت. دعاهایم را قاطی می‌کردم. آن یک ساعت و چهل و هشت دقیقه برایمان به اندازه‌ی سیزده روز گذشته طول کشید تا بالاخره خبر اولین 🚀اصابت موشک را شنیدم. و حالا وقت الله‌اکبر بود الله‌اکبر...✨ ✍محدثه اکبرپور کرمان 🗓زمان: ۲۶ فروردین 🇮🇷 | روایت مردم ایران 📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد ✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇 🔗https://ble.ir/ravina_ir
📌 دست بیعت 1403/01/26 کاشان/ مدرسه امام خمینی(ره) اجتماع مردم کاشان در حمایت از حمله به اسرائیل 🎤مجری مراسم گفت «همه دست خود را به نشانه بیعت با حضرت آقا بیاورید بالا» منتظر بودم همه دستانشان را بیاورند بالا 📸تا عکس بگیرم. اولین دستی که بالا آمد قاب دوربینم را پر کرد. دستانی چین و چروک با انگشتانی کج و معوج! سریع عکس گرفتم. رفتم سراغ صاحب دست. خانمی میانسال بود هم سن مادر خودم. 🌿بهش گفتم«الهی قربون دستات برم. مادر چرا انگشتات اینطوری شده؟» دستان پر مهر و محبتش را به صورتم کشید و گفت« خدا نکنه عزیزم. این انگشت‌ها سالهاست که توی چله قالی ریشه میزنه به خاطر همین اینقدر کج و کور شده. امروزم پشت قالی بودم. خبر حمله ایران🇮🇷 به اسرائل رو از رادیوی کارگاه قالی شنیدم. وقتی فهمیدم قراره مردم اینجا جمع بشن کارم رو تموم کردم و اومدم» 📷عکاس: خانم رقیه عباسی 🗓زمان: ۲۶ فروردین 🇮🇷 | روایت مردم ایران 📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد ✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇 https://eitaa.com/ravina_ir
📌 علمدار 🌱همیشه به این فکر می‌کنم که آدم‌ها اول آدم بوده‌اند یا ذات؟ ذات یک نقطه‌ی ریز بوده که دست و پا درآورده یا آدم بوده و بعدا، قبل از آمدنش به دنیا ذات را قالبش دوخته‌اند؟ هر چه هست خوب بهانه‌ایست برای توصیف شخصیت آدم‌ها، خوب یا بدشان‌‌‌‌؛ به تصور ما. بی‌بی از آن دسته آدم‌هاییست که امید با ذاتش تنیده. همیشه توی چشم‌های قهوه‌ایش حتی حالا که وسط یک دایره‌ی گود و چروک گیر افتاده به روشنیِ نور، امید را می‌بینم. مخصوصا وقت‌هایی که یک ☺️لبخند ملیح دلنشین نشسته روی لب‌های قیطانی صورتی‌اش و چشم دوخته ☀️به خورشیدی که کم‌کم پشت درخت‌ها خودش را پنهان می‌کند. صورت گردش که چروک‌ها گوشه گوشه‌اش سبز شده‌اند جز گونه‌های گل انداخته‌اش، از زاویه‌ای که آخرین پرتوهای نور تابیده روی چهره‌اش برای من هزارتا معنا می‌دهد. این حالش را خوب می‌فهمم. وقت‌هایی که ابروهای سفیدش را جمع می‌کند، یکهو ساکت می‌شود و چند دقیقه بعد چشم‌هایش می‌لرزد و زبان باز می‌کند. می‌دانم باز دلش هوای عمو محمدرضا کرده. شک ندارم که شب قبلش هم خواب دیده. خواب عمو با چند تا پاسدار آشنای جوان. که شهید می‌شوند🥀 یا یک جوری توی خوابش زنده می‌مانند. خوابش را تعریف می کند و دنباله‌ی حرفش می‌گوید: ✨«الهی بی‌قضا باشن همه شون.» مثل همیشه زانوی راستش را می‌مالد و حرف دلش را با آهی کشدار می‌ریزد بیرون: 🍀«صبح دلُم می‌خواس برم سر مزار بچه‌م، هیشکی نیومد طرفُم امروز...» خوب می‌شناسدمان. می‌داند که همین جمله‌اش کافیست برای اینکه دست بیندازیم دور گردنش، دو سه تا ماچ آبدار بچسبانیم وسط پیشانی‌اش و بگوییم: 🌿«مگه ما مُردیم بی بی؟ یا علی بگو بریم.» یا علی می‌گوید و دست می‌گذارد روی زانویش. از آن «یا علی»های جان‌دار که 🗓شب ۲۶ فروردین ذکر لب‌هایمان شد. چشم‌هایم را خواب گرفته بود و آخرین پیام‌ها را چک می‌کردم که بخوابم. لابلای پیام‌های کمرنگ کانال‌ها نوشته‌ای آشناتر نشست وسط چشم‌هایم. واژه‌ای ترکیبی که دو هفته لحظه به لحظه منتظرش بودم. ناباورانه انگشت گذاشتم روی اسم کانال و نوشته را خواندم. "شروع شد" انگار که معلم سرمشق داده باشد؛ "شروع شد:" و من جلوی دو نقطه هزار تا جمله‌ی قشنگ ساخته باشم برای هزار آفرین. جمله‌هایی از دو طرف دعوای حق و باطل. - حمله ایران به اسرائیل آغاز شده است. 💥 🚀- پهپادهای تهاجمی ایران از چندین نقطه پرتاب شدند. - به محض ورود با پهپادهای ایران برخورد می‌کنیم، اما هشدار می‌دهیم که دفاع ۱۰۰ درصدی نخواهد بود. - وَ حَصِّنْ ثُغُورَ الْمُسْلِمِينَ... - ژنرال مایکل، فرمانده فرماندهی مرکزی آمریکا، اسرائیل را ترک کرد. - دعای مرزداران... 🍃- برای اولین‌‌بار پس از انقلاب اسلامی در تهران، رویارویی مستقیم آنها و ما. - حمله بزرگ شهرک نشینان به مواد غذایی، پس از شروع حمله ایران.🇮🇷 - سپاه پاسداران حملات گسترده‌ای را با هواپیماهای بدون سرنشین علیه اهداف اسرائیل انجام داد. 🇮🇷- ایران با نزدیک شدن پهپادهای اسرائیل موشک های کروز پرتاب خواهد کرد. 🇮🇷- ایران از عراق موشک‌های هدایت شونده پرتاب کرد. - انصارالله هواپیماهای بدون سرنشین را به سمت ایلات پرتاب کردند. 🇮🇷- ایران از پرتاب موشک‌های بالستیک به سمت اهداف اسرائیلی خبر داد. - ایران فقط سایت‌های نظامی را هدف قرار می‌دهد. 🎊- جشن‌هایی در تهران به مناسبت آغاز حمله ایران به اسرائیل... بیداری تندتر از جریان خون دویده بود توی تک تک سلول‌هایم. خواندم و خواندم. حرف زدیم و کلیپ‌ها را دیدیم. محاسبه کردیم که پهپادها کی می‌رسند و 🚀موشک‌ها را چه ساعتی شلیک می‌کنند. صدای غرش آمد، اول نرم و آرام، بعد با لرزش خفیف خانه. گمان کردیم رعد و برق است، یا زلزله؛ نبود. دویدیم پشت پنجره، چیزی نبود، جز صدا. همسایه‌ای از پایین صدا زد، از سمت راست مشخصه. 🔑کلید برداشتیم و پله‌ها را یکی دوتا کردیم و خودمان را رساندیم به پشت بام. همراه هیجان ما نور نارنجی رنگ گِردی، غران بالا می‌رفت. آنقدر رفت تا نقطه‌ای شد توی دل تاریکی. برگشتیم و تا بنشینیم و باز سرمان را فرو کنیم توی خبرها... 💥- حملات به مقصد رسیدند. - آژیر خطر در سرزمین های اشغالی. - اسرائیل نتوانست جلوی حمله ایران را بگیرد. 🌟- و سلام بر مسجدالاقصی... چشم‌هایم را می‌بندم و نفس عمیقی می‌کشم. بی‌بی را می‌بینم با همان لبخند قیطانی و چشم های پرنور. صدایش را از همان فاصله‌ی صد کیلومتری می‌شنوم: 🔸«خواب دیدُم بی‌بی! خواب چند تا پاسدار، همراه محمدرضام اومدن...» 🗓۲۶ فروردین ۱۴۰۳ شیراز ✍طیبه روستا 🇮🇷 | روایت مردم ایران 📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد ✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇 https://eitaa.com/ravina_ir
📌 🌿درِ باغ شهادت در دمشق باز شد آسمان دل ها خون شد 😭اشک از چشم ها جاری شد قهرمانی دوباره آسمانی شد هوای انتقام در دل ها ابری شد ⏰ساعت ها به وقت عاشقی کوک شد مقداد ها دست بر قبضه ی شمشیر⚔ چشم ها به چشم سید علی خیره شد 🚀تگرگ موشک ها بر سرزمین بی هویت به سان سیلی جاری شد چشم کودکان غزه آن شب آرام‌ رویایی شد نواتیم میان آذرخش موشک ها ویران شد حمله از خاک ایران🇮🇷 بود ،دل مسلمین جهان شاد شد☺️ 🥀باحضور شهدا نماز انتقام به جماعت بر پا شد در نماز انتقام کاپشن صورتی مکبّر شد غنچه های خنده روی لب ها گل شد 🌟سیدعلی خندید و آرام گفت انجام شد⚡️⚡️⚡️⚡️ ✍ خانم مرجان ساسانی 🗓زمان: ۲۶ فروردین 🇮🇷 | روایت مردم ایران 📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد ✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇 https://eitaa.com/ravina_ir