بسمالله
نذر موشکی
شمارهی آقای (م) را از دخترش گرفتم.
خودکار توی دستهای یخ کردهام خیس شده بود.
اولین بار بود میخواستم با یک آقا مصاحبه کنم، اما موضوعِ صحبت آن قدر از نظرم جدید و بکر بود که میشد بر خجالت و استرسم غلبه کنم.
صدای پختهشان که توی گوشی پیچید، اوضاع تغییر کرد. نفس عمیق کشیدم و انگار که بابای خودم آن طرف خط باشد، سلام و احوالپرسی کردم.
حاجآقا شصت و خردهای ساله و رانندهی اتوبوسی که اوراق شده بود. اتوبوس را فروخته و با نصف پول بدهیها را صاف کرده بود. این پساندازِ سالها رانندگی ماشینهای سنگین بود.
گوشی را دورتر از دهانم گرفتم و چند بار صدایم را صاف کردم:" حاجآقا میتونم بپرسم چطور خواستید پولتونو به سردار حاجیزاده تحویل بدید؟ اصلا چطور شد که نذر موشک کردید؟ "
او قبل از هر جمله چند باری تکرار میکرد: "کاری نمیکند و هدیهاش بیارزشست، دخترم میخوام پولم تو صنعت موشکی خرج بشه، میخوام مردم بدونن که ما خودمون درخواستِ حملهی نظامی به متجاوزان این خاکو داریم. مسئلهی امروز ما فقط دینی و قومی نیست که. مسالهی ما ملی و میهنی هم هست."
_حاجآقا چطور شد که تصمیم گرفتید تو این صحنه هزینه کنید؟
وقتی یمنیها با اون اوضاع اقتصادی پایین سه پیتِ بزرگ طلا برای تسلیحات به حماس هدیه دادند، من و عدهای از اطرافیان مِنجملهی دخترم شروع به جمعکردن طلا و پول کردیم و اسفند سال گذشته به سردار حاجیزاده دادیم.
_حاجآقا میخوام بدونم شما جاهای دیگم کمک کردید؟
انگار که این سوال را زیاد شنیده باشد، کاملا مسلط جواب داد: "بله دخترم ما برای کمک به شیرخوارگان و نیازمندان و مقاومت هم گروه داریم و با دوستان کمک میکنیم. "
تمام مدت مصاحبه، سوالی توی سرم پیچ میخورد و چند باری هم روی زبانم آمد اما حاجاحمد به راحتی از جواب دادنش طفره رفت و مدام میگفت:"کی گفته؟ اشتباه شنیدید. من کاری نکردم که. اونایی که جون دادن کار مهم رو کردن."
آخرهای مصاحبه بود که دوباره سوالم را تکرار کردم:"حاج آقا از مقداری که هر ماه از درآمدتون برای امام زمان میذارید، میگید؟"
او چند بار تک خنده کرد:"ببینم آخرش پشیمونم میکنید از کمک کردن یا نه؟" و خندهشان بیشتر شد:"هر موقع اینو میگم حاج خانوم دعوام میکنه. میگه این حرفای پشیمونی و اینا رو نگو"
در مورد حاج خانم کنجکاو شدم:"راستی حاج آقا ایشون چه نظری داشتن در مورد کارِ شما؟"
حاج آقا کمی صدایش از گوشی دور شد. انگار که به سمت خانمش برگشته باشد:" این خانمِ من از ما خیلی جلوتره. من تازه یه ذره ازش یاد گرفتم."
دلم برای تعریف مرد از همسرش آن هم در این سن و سال ضعف رفت.
جملهی آخرِ حاجاحمد را بعد از خداحافظی چند بار برای خودم تکرار کردم.
"دخترم دوست ندارم اسمی از من توی متنت بیاری. فقط دلم میخواد مردم بدونن که اَهَّم امروز ما اینجاست. امروز که میتونیم برای فرستادن موشکها توی سر اسراییلیها کاری کنیم رو از دست ندیم. امام حسین طواف کعبه رو رها کرد و رفت دنبال خط مقدمِ دفاع از اسلام."
#به_روایت_آقای_میم
#نذر_موشک
#وعدهی_صادق۳
🖊به قلم مهدیه مقدم
@httpsbleirhttpsbleirravi1402
******************************
#ایران_همدل #روایت_مقاومت
#به_نفع_جبهه_مقاومت
#غزه #لبنان #حزب_الله
#راویا
🏷https://eitaa.com/raviya_pishran