eitaa logo
انجمن راویان فجر فارس
1.4هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
910 ویدیو
78 فایل
کانال سازماندهی ، اطلاع رسانی و آموزشی انجمن راویان فجر فارس راویان عزیز هرگونه تبلیغ مراسمات و یادواره هایی که در آن ایفای ماموریت روایتگری را دارید به مدیران کانال ارسال تا انتشار یابد. همچنین گزارشات ماموریت ها واجرای برنامه های خود را نیز ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی بودم! از دل هزاران شهید عبور کردم. در ایستگاههای بهشتی کمی درنگ کردم و برایمان کردند و گریستند.به ما گفتند همچنان جاری است عاشورای ۶۱ هجری تا امروز و فردا و... هرگاه که به قدمگاههای شهیدان میرسیدیم دلم میخواست کاش من جای آنها بودم... وحسرتش را میخوردم که چرا از جا ماندم... آری ، زمان ما را از قافله جا گذاشته است. اما هنوز هم میتوان آن گونه بود...  به خودم که می آمدم ، سبک بار میشدم ، خیلی چیزها آموخته بودم که هنوز نباید فراموششان کنم. ترسم از این است که نکند زرق و برق شهر ، این حال و هوای پاکیزه را از یادم ببرد. کم کم به نزدیک میشدیم ... دلم چه زود تنگ میشد ، برای ، برای ، برای ، برای جاده هایی که هنوز رد ها بر آن مانده بود ، برای هایی که زنگ زده بودند و برای مردانی که سالها بود در گمشده بودند. پر از حیرتم ، پر از حسرت ، چیزی را جا گذاشته ام... شاید رد پایم را ، گناهانم را ، شاید آرزوهای دور و درازم را ، شاید نوجوانی و جوانیم  را ، شاید دلم را ، و شاید....! * کربلا کوتاهترین راهست تا درگاه دوست با که گویم این ره کوتاه را گم کرده ام 🥺
27.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. ، من بود. گاهی وقت ها می شد ساعت ها با هم بودیم و درددل می کردیم. او کسی نبود که دیگر دلش بخواهد  در این بماند ولی ماند و تا زمانی که ماند ، مثمربه ثمر بود. در بودیم، بیرون از نشسته بودیم ،من پشت عراقی ها بودم و مسلم رو به خاکریز عراقی ها روبروی من نشسته بود ،یکدفعه پشت سرهم ، پشت خاکریز ما به نشست. من دیدم مسلم، از زمین بال بال می زند و فریاد می زند ، .... تا گفت ،یا حسین... شانه سمت چپ من از پشت کتف ، ضربه ای بهش خورد که چرخیدم و از پشت سر به زمین افتادم. با این یاحسینی که گفت، من گفتم که حتما دیگر شدم!! صدا زد بلند شدم نگاهش کردم و گفتم چی شده آقامسلم؟! از پشت کتفم ،به اندازه یک کف دست چسبیده بود، را سوزانده و لباس را هم سوراخ کرده و چسبیده بود به کتفم. مسلم این ترکش را دیده بود که به من میخورد‌. خیلی و بود برای نیرو هایش... چقدر این بودند و هنوز هم این محبت هست ، جاری و ساریست... * سی و یکمین