eitaa logo
رایحه سیب (طب ایرانی اسلامی)
54هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
73 فایل
ادمین @montazeranevalieamr تبادل @rayehe_admin دوره های آموزشی؛ @amozeshe_bartar فروشگاه رایحه سیب @foroosh_bartar کانال طبی ریحانة النبی @Reyhanatonnabi18 سوالات طبی @Reyhanatonnabi110313 کتابخانه طبی @ketabkhane_tebbi ارتباطات: 02591010010 02536621324
مشاهده در ایتا
دانلود
☘️امام صادق علیه السلام می فرمایند: در مدینه دلقکی بود که مردم را می خنداند، و از اینکه نمی توانست امام سجاد علیه السلام را بخنداند، ناراحت بود، روزی پشت سر حضرت به راه افتاد و عبایش را از دوش او برداشت و رفت، امام به وی توجهی نکرد، عده ای از اصحاب او را تعقیب کردند و عبا را از وی گرقتند و بر دوش امام انداختند، امام فرمود: این که بود، عرض کردند: دلقکی است که اهل مدینه را می خنداند. امام فرمودند: به او بگو همانا برای خداوند روزی است که اهل باطل در آن روز زیان می بینند. نور الثقلين جلد۴ صفحه۵۳۷ 💢این داستان امروز هم ادامه دارد ولی با این فرق که در رسانه جمهوری اسلامی ایران دایه دار شیعه و نشر اسلام در جهان، برای تمسخر به جای برداشتن عبا، کلام معصوم را مورد تمسخر قرار می دهند. دلقک ها با بی ادبی دارویی که از روایت امام کاظم علیه السلام تهیه شده، به سخره گرفته اند و بافکرهای کوچک، قوی ترین اشکالی که میگیرند این است که چرا برچسب قوطی کج است. 🔴نادان ها، شما را چه به طب ایرانی اسلامی، شما را چه به کلام معصومین، کار را به اهلش بسپارید. آن دکتر غیرطبیب وقتی نمی داند این دارو را خود دفتر طب ایرانی و مکمل وزارت بهداشت به مردم توصیه کرده، با چه حقی درباره تحقیقات علمی صحبت می کند. شماها که ترویج کننده بودید، پس چه شد؟ حرف آخر، این طب و روایات اهل البیت است که دارد جای خود را می گیرد، و این ناله سیاهی لشکر بازنده است که مثل کف روی آب رفتنی است. ✳️در قرآن کریم آمده است: آنها می خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنندولی خدا جز این نمی خواهد 🔰سوره توبه آیه۳۲ 🍎مجموعه طبی رایحه سیب
❤️داستانی زیبا👆 ☘️عاقبت ترک بسم الله... 🍎مجموعه طبی رایحه سیب👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1570963458Ced84a594b8
🌺همنشین حضرت داوود علیه السلام در بهشت🌺 روزی حضرت «داود (ع)» در مناجاتش از خداوند متعال خواست همنشین خودش را در بهشت ببیند. خطاب رسید: «ای پیغمبر ما، فردا صبح از در دروازه بیرون برو، اولین کسی را که دیدی و به او برخورد کردی، او همنشین تو در بهشت است.» روز بعد حضرت داود (ع) به اتّفاق پسرش «حضرت سلیمان (ع)» از شهر خارج شد. پیر مردی را دید که پشته هیزمی از کوه پائین آورده تا بفروشد. پیر مرد که «متی» نام داشت، کنار دروازه ایستاده و فریاد زد: «کیست که هیزمهای مرا بخرد.» یک نفر پیدا شد و هیزمها را خرید. حضرت «داود (ع) » پیش او رفت و سلام کرد و فرمود: «آیا ممکن است، امروز ما را مهمان کنی؟!» پیرمرد فرمود: «مهمان حبیب خداست، بفرمائید.» سپس پیر مرد، با پولی که از فروش هیزمها بدست آورده بود، مقداری گندم خرید. وقتی آنها به خانه رسیدند، پیر مرد گندم را آرد کرد و سه عدد نان پخت و نان ها را جلویِ مهمانش گذاشت. وقتی شروع به خوردن کردند، پیرمرد، هر لقمه ای راکه به دهان می برد، ابتدا «بسم الله» و در انتها «الحمد للَّه» می فرمود. وقتی که ناهار مختصر آنها به پایان رسید، دستش را به طرف آسمان بلند کرد و فرمود: «خداوندا، هیزمی را که فروختم، درختش را تو کاشتی. آن را تو خشک کردی، نیروی کندن هیزم را تو به من دادی.مشتری را تو فرستادی که هیزم ها را بخرد و گندمی را که خوردیم، بذرش را تو کاشتی. وسایل آرد کردن و نان پختن را نیز به من دادی، در برابر این همه نعمت من چه کرده ام؟!» پیر مرد این حرفها را می زد و گریه می کرد. حضرت «داود (ع)» نگاه معنا داری به پسرش کرد. یعنی: همین است علت این که او با پیامبران محشور می شود. 📚(داستان‏های شهید دستغیب ص ۳۰- ۳۱) 🍎مجموعه طبی رایحه سیب👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1570963458Ced84a594b8
📚 حکایت عاقبت دغل مرد ثروتمندی گله ای گوسفند داشت. شبها شیر گوسفندان را می دوشید و در آن آب می ریخت و می فروخت. روزی چوپان گله به او گفت: ای مرد، در کارت خیانت نکن که آخر و عاقبت خوشی ندارد. اما آن مرد به حرف چوپان توجه نکرد. یک روز که گوسفندانش در کنار رودخانه مشغول چرا بودند، ناگهان باران تندی درگرفت و سیلی بزرگ روان شد و همه گوسفندان را باخود برد. مرد ثروتمند گریه و زاری کرد و بر سر و روی خود زد که خدایا، من چه گناهی کرده ام که این بلا بر سرم آمد؟ چوپان گفت: ای مرد، آن آبها که در شیر می ریختی اندک اندک جمع شد و گوسفندانت را برد. آری دوستان سزای کسی که کم فروش و گران فروشی می کند، همین است... «...وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ الَّذِینَ إِذَا اکْتالُوا عَلَی النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ، وَ إِذا کالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُون؛ وای بر کم‌فروشان! آنها که به هنگام خرید، حق خود را به‌طور کامل می‌گیرند، و به هنگام فروش از کیل و وزن کم می‌گذارند! 📖سوره مطففین 🍎مجموعه طبی رایحه سیب👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1570963458Ced84a594b8
🍎🍏🍎🍏🍎🍏🍎🍏🍎🍏🍎🍏 🔴جوان کفن دزد یک روز معاذ بن جبل در حالی که گریه می‏ کرد به رسول اکرم (ص) وارد شد و سلام کرد، حضرت بعد از جواب سلام علت گریه‏ اش را جویا شد. معاذ عرض کرد: یا رسول اللَّه جوانی رعنا و خوش اندام بیرون خانه ایستاد و مانند زن بچه مرده گریه می‏ کند و در انتظار است که شما به او اجازه ورود دهید وحضرت اجازه ورود دادند جوان وارد شد. حضرت فرمودند: ای جوان چرا گریه می‏ کنی؟ جوان گفت: ای رسول خدا گناهی مرتکب شده ‏ام که اگر خدا بخواهد به بعضی از آنها مرا مجازات کند، بایستی مرا به آتش قهر دوزخم برد و گمان نمی‏ کنم که هرگز مورد بخشش و آمرزش قرار بگیرم. حضرت فرمود: آیا شرک به خدا آورده‏ ای؟ گفت نه. حضرت فرمود: قتل نفس کرده ‏ای؟ گفت نه. حضرت فرمود: بنابراین توبه کن که خدا ترا خواهد بخشید و لو بزرگی گناهانت به اندازه کوهها عظیم باشد. گفت: گناهانم از آن کوههای عظیم بزرگتر است. حضرت فرمود: پروردگار متعال گناهانت را می آمرزد و لو به بزرگی زمین و آنچه در آن است، بوده باشد. جوان گفت: گناهان من بزرگتر است. حضرت با حالت غضب به او خطاب فرمود: وای بر تو ای جوان گناهانت بزرگتر است یا خدای متعال؟ جوان تا این سخن را از پیغمبر شنید خودش را به خاک انداخت و گفت منزه است پروردگار من، هیچ چیز بزرگتر از او نیست. در این موقع حضرت فرمود: مگر گناه بزرگ را جز خدای بزرگ کسی دیگر هست که ببخشد؟ جوان گفت: نه یا رسول اللَّه. جوان گفت: یا رسول اللَّه، هفت سال است که به عمل زشتی دست زده ‏ام؛ به گورستان می‏ روم و قبر مردگان را نبش کرده و کفن آنها را می‏دزدم. این اواخر شنیدم دختری از انصار از دنیا رفته. من هم طبق معمول به منظور سرقت کفن او به جستجوی قبرش رفتم. تا اینکه قبرش را پیدا کردم رویش یک علامت گذاشتم تا شب بتوانم به مقصودم برسم و کفن را بربایم. سیاهی شب همه جا را فرا گرفته بود آمدم سر قبر دختر و گورش را شکافتم. جنازه دختر را از قبر بیرون آورده و کفنش را از تنش بیرون آوردم، بدنش را برهنه دیدم آتش شهوت در وجودم شعله ‏ور شد نگذاشت تنها به دزدی کفن اکتفا کنم، از طرفی وسوسه‏ های فریبنده نفس و شیطان، نتوانستم نفس خود را مهار کرده و خود را راضی به ترک آن کنم. خلاصه آنقدر ابلیس، این گناه را در نظر زیبا جلوه داد که ناچار با جسد بی‏جان آن دختر به زنا مشغول شدم بعد جنازه ‏اش را به گودال قبر افکندم و بسوی منزل برگشتم. هنوز چند قدمی از محل حادثه نرفته بودم که صدائی به این مضمون بگوشم رسید: ای وای بر تو از مالک روز جزا چه خواهی کرد؟! آن وقتی که من و تو را به دادگاه عدل الهی نگه دارند؟! وای بر تو از عذاب قیامت که مرا در میان مردگان برهنه و جُنب قرار دادی؟! بله یا رسول‏ اللَّه شنیدن این کلمات وجدان خفته مرا بیدار کرد تا اینکه به حکم وظیفه وجدان برای بخشش گناهانم از خدای بزرگ خدمت شما آمده ‏ام تا به برکت وجود شما خداوند از سر تقصیرات من درگذرد. اما به نظرم به قدری گناهانم بزرگ است که حتی از بوی بهشت هم محروم خواهم ماند. یا رسول اللَّه آیا شما در این مورد نظر دیگری دارید که من انجام دهم؟! پیغمبر اکرم (ص) فرمود: ای فاسق از من دور شو. زیرا ترس از آن دارم که آتشی بر تو نازل شود و عذاب تو مرا متأثر کند. جوان گنهکار از پیش روی پیغمبر رفت و پس از تهیه مختصر غذائی سر به بیابان گذاشت و در محلی دور از چشم مردم به گریه وزاری و توبه پرداخت، لباسی خشن بر تن و غل و زنجیری هم به گردن انداخته آنگاه با تضرع و زاری روی به آسمان کرد و مناجات کنان پروردگار خود را می‏خواند، بارالها هر وقت از من راضی شدی به رسولت وحی نازل کن تا مرا مژده عفوت دهد و اگر نه آتشی بفرست تا در این دنیا به کیفر اعمالم معذب شوم. زیرا من طاقت عذاب آخرت تو را ندارم. دیری نپائید که در اثر نیایش صادقانه‏ اش، خداوند رحیم او را عفو فرمود و بر پیامبرش این آیه را فرستاد: «و الّذین اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذکرواللَّه فاستغفروا لذنوبهم و من یغفر الذنوب الاّ اللَّه...»(1) رسول خدا از نزول این آیه شریفه در جستجوی جوان مذبور بر آمد و معاذبن جبل تنها کسی بود که اقامتگاه آن جوان را بلد بود و نشان پیغمبر(ص) داد. حضرت با گروهی از یارانش به محل آن جوان آمدند. وقتی که رسیدند دیدند که جوان از ترس عقوبت الهی دست نیایش بسوی حقتعالی دراز کرده و همچون ابر بهاران از دیدگانش اشک می‏ بارد جلو آمده غل و زنجیر را از گردنش برداشتند و بوی مژده آمرزش و عفو الهی را رساندند. سپس رو به اصحاب کرده فرمودند: جبران کنید گناهان خود را همانطور که بهلول نبّاش جبران کرد. 📚(1) آل عمران،134. 📚منبع: قصص التوابین؛داستان توبه کنندگان 🍎مجموعه طبی رایحه سیب👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1570963458Ced84a594b8 🍎رایحه سیب در روبیکا👇👇 https://rubika.ir/rayeheyesib 🍏🍎🍏🍎🍏🍎🍏🍎🍏🍎🍏🍎🍏
🍏🍎🍏🍎🍏🍎🍏🍎🍏🍎🍏🍎 🔴 یکی از فرزندان مرحوم شیخ مرتضی انصاری به واسطه نقل می کند که: ✍ مردی روی قبر شیخ افتاده بود وبا شدت گریه می کرد. وقتی علت گریه اش را پرسیدند، گفت: جماعتی مرا وادار کردند به این که شیخ را به قتل برسانم. من شمشیرم را برداشته نیمه شب به منزل شیخ رفتم . وقتی وارد اتاق شیخ شدم، دیدم روی سجاده در حال نماز است، چون نشست من دستم را با شمشیر بلند کردم که بزنم در همان حال دستم بی حرکت ماند و خودم هم قادر به حرکت نبودم به همان حال ماندم تا او از نماز فارغ شد بدون آن که بطرف من برگردد گفت: خداوند چه کرده ام که فلان کس را فرستاده اند که مرا بکشد (اسم مرا برد). خدایا من آن ها را بخشیدم تو هم آن ها را ببخش . آن وقت من التماس کردم ، عرض کردم: آقا مرا ببخشید. فرمود: آهسته حرف بزن کسی نفهمد برو خانه ات صبح نزد من بیا. من رفتم تا صبح شد همه اش در فکر بودم که بروم یا نروم و اگر نروم چه خواهد شد بالاخره به خودم جرئت داده رفتم . دیدم مردم در مسجد دور او را گرفته اند ، رفتم جلو و سلام کردم ، مخفیانه کیسه پولی به من داد و فرمود: برو با این پول کاسبی کن. من آن پول را آورده سرمایه خود قرار دادم و کاسبی کردم که از برکت آن پول امروز یکی از تجار بازار شدم و هر چه دارم از برکت صاحب این قبر دارم... 📚 داستان هایی از مقامات مردان خدا، ص8 ‌‎‌‌🍎مجموعه طبی رایحه سیب👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1570963458Ced84a594b8 🍎رایحه سیب در روبیکا👇👇 https://rubika.ir/rayeheyesib 🍏🍎🍏🍎🍏🍎🍏🍎🍏🍎🍏🍎
🍎🍏🍎🍏🍎🍏🍎🍏🍎🍏🍎🍏 🔴 تجربه نزدیک به مرگ ✍ بیشتر مردم از کنار موضوع مهم حل مشکلات مردم به سادگی عبور می کنند. اگر انسان بتواند حتی قدمی کوچک در حل گرفتاری بندگان خدا بردارد، اثر آن را در این جهان و در آن سوی هستی به طور کامل خواهد دید. در بررسی اعمال خود، مواردی را دیدم که برایم بسیار عجیب بود. مثلا شخصی از من آدرس می خواست. من او را کامل راهنمایی کردم. او هم دعا کرد و رفت. من نتیجه دعای او را به خوبی در نامه عملم مشاهده کردم! اینکه ما در طی روز، حوادثی را از سر می گذرانیم و می گوییم خوب شد اینطور نشد. یا می گوییم: خدا رو شکر که از این بدتر نشد، به خاطر دعای خیر افرادی است که مشکلی از آنها برطرف کردیم. من هر روز برای رسیدن به محل کار، مسیری را در اتوبان طی می کنم. همیشه ، اگر ببینم کسی منتظر است، حتما او را سوار می کنم. یک روز هوا بارانی بود. پیرزنی با یک ساک پر از وسایل زیر باران مانده بود. با اینکه خطرناک بود اما ایستادم و او را سوار کردم. ساک وسایل او گلی شده و صندلی را کثیف کرد، اما چیزی نگفتم. پیرزن تا به مقصد برسد مرتب برای اموات من دعا کرد و صلوات فرستاد. بعد هم خواست کرایه بدهد که نگرفتم و گفتم: هر چه می‌خواهی بدهی برای اموات ما صلوات بفرست. من در آن سوی هستی، بستگان و اموات خودم را دیدم. آن‌ها از من به خاطر دعا های آن پیرزن و صلوات هایی که برایشان فرستاد، حسابی تشکر کردند این را هم بگویم که صلوات، واقعا ذکر و دعای معجزه گری است. آن قدر خیرات و برکات در این دعا نهفته است که تا از این جهان خارج نشویم قادر به درکش نیستیم. 📚 سه دقیقه در قيامت ص۴۵ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ 🍎مجموعه طبی رایحه سیب👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1570963458Ced84a594b8 🍎رایحه سیب در روبیکا👇👇 https://rubika.ir/rayeheyesib 🍎🍏🍎🍏🍎🍏🍎🍏🍎🍏🍎🍏
😂 اندر احوالات دردسرهای زندگی آپارتمان نشینی 🔹 بخش اول خسته و کوفته از سر کار آمده بود و می خواست بعد از یک روز پرکار، حسابی استراحت کند اما سرش را که روی بالش گذاشت صدای گوپ گوپ ضبط همسایه روبه رویی روی اعصابش چنان فشاری وارد کرد که ناچار شد یک بالش دیگر روی گوش هایش بگذارد تا شاید صدا کمتر به گوشش برسد. اما فایده ای نداشت. صدا آنقدر نافذ بود که بالش هم فایده ای نداشت. به هر بدبختی که بود خودش را قانع کرد تا به همین وضع عادت کند و سعی کند بخوابد. تازه چشمش گرم شده بود که یک سر و صدای مهیب او را از جا پراند. خوب که گوش کرد فهمید صدای خداحافظی کردن همسایه طبقه پایین با مهمان هایشان است اما این خداحافظی کردن آنقدر طولا نی و پر سروصدا بود که به یک پدیده آزاردهنده تبدیل شده بود. آن طرف تر پسرکی که گویا بچه مهمان ها بود داخل ماشین پدرش نشسته بود و دستش را روی بوق گذاشته و تا جایی که توان داشت روی بوق فشار میآورد. خانواده اش آنقدر غرق صحبت های قبل از خداحافظی بودند که یادشان رفته بود تقریبا نیمه شب است و ممکن است همسایه ها در خواب باشند. خلاصه مهمان های همسایه با تمام سر و صداها و هیاهوهایشان رفتند و فضا کمی آرام تر شد اما هنوز صدای ضبط همسایه روبه رویی قطع نشده بود، اما هرچه بود بهتر از سر و صدای مهمان های طبقه پایینی بود. تصمیم گرفت که دیگر هر طور شده بخوابد و به سر و صداهای اطراف توجه نکند چرا که فردا صبح ساعت ۶ باید سر کار می رفت. 🍎مجموعه طبی رایحه سیب👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1570963458Ced84a594b8
😂 اندر احوالات دردسرهای زندگی آپارتمان نشینی 🔹 بخش اول خسته و کوفته از سر کار آمده بود و می خواست بعد از یک روز پرکار، حسابی استراحت کند اما سرش را که روی بالش گذاشت صدای گوپ گوپ ضبط همسایه روبه رویی روی اعصابش چنان فشاری وارد کرد که ناچار شد یک بالش دیگر روی گوش هایش بگذارد تا شاید صدا کمتر به گوشش برسد. اما فایده ای نداشت. صدا آنقدر نافذ بود که بالش هم فایده ای نداشت. به هر بدبختی که بود خودش را قانع کرد تا به همین وضع عادت کند و سعی کند بخوابد. تازه چشمش گرم شده بود که یک سر و صدای مهیب او را از جا پراند. خوب که گوش کرد فهمید صدای خداحافظی کردن همسایه طبقه پایین با مهمان هایشان است اما این خداحافظی کردن آنقدر طولا نی و پر سروصدا بود که به یک پدیده آزاردهنده تبدیل شده بود. آن طرف تر پسرکی که گویا بچه مهمان ها بود داخل ماشین پدرش نشسته بود و دستش را روی بوق گذاشته و تا جایی که توان داشت روی بوق فشار میآورد. خانواده اش آنقدر غرق صحبت های قبل از خداحافظی بودند که یادشان رفته بود تقریبا نیمه شب است و ممکن است همسایه ها در خواب باشند. خلاصه مهمان های همسایه با تمام سر و صداها و هیاهوهایشان رفتند و فضا کمی آرام تر شد اما هنوز صدای ضبط همسایه روبه رویی قطع نشده بود، اما هرچه بود بهتر از سر و صدای مهمان های طبقه پایینی بود. تصمیم گرفت که دیگر هر طور شده بخوابد و به سر و صداهای اطراف توجه نکند چرا که فردا صبح ساعت ۶ باید سر کار می رفت. 🍎مجموعه طبی رایحه سیب👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1570963458Ced84a594b8