eitaa logo
رازچفیه
483 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
614 ویدیو
7 فایل
ارتباط باما @zibanoroznia @zeynab_roos313 کپی حلاله عالم رازی هست كه جز به بهای خون فاش نمی‌شود. هنر آن است كه بمیری، پیش از آنكه بمیراندت، مبدأ و منشأ حیات آنان‌اند كه چنین مرده‌اند
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚ماهـے از راه رسیده ڪـه تماشا دارد🕊 💛سهم شما 5 صلوات هدیه به قمر‌بنے‌هاشم آقا ابوالفضل‌العباس علیه‌السلام🕊🌹✨ @razechafieh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السلامــ اے آفتاب پشتــــ ابر💚🖤 اے دلیلِ صبرِ زینب العجل🕊💚🖤 💙ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم‌السلام،شهدای گمنام،مدافعان حرم، شهدای جنگ تحمیلی،شهدای حادثه ترور بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم ⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ 🔹🔹🔹 @razechafieh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رازچفیه
💚الحمدلله‌‌الذی‌‌خلق‌الحسیـــــن✨ 💛سهم شما 5 صلوات هدیه به آقا امام حسین علیه‌السلام🕊✨🌹 @razechaf
روی دستش " پسرش " رفت ولی " قولش نَه " نیزه ها تا " جگرش "رفت ولی " قولش نَه " این چه خورشید غریبی است که با حال نزار پای " نعش قمرش " رفت ولی " قولش نَه " شیر مردی که در آن واقعه " هفتاد و دو " بار دست غم بر " کمرش " رفت ولی " قولش نَه " هر کجا مینگری " نام حسین است و حسین " ای دمش گرم " سرش " رفت ولی " قولش نَه " اَلسَّلامُ عَلَيْك یا اَباعَبْدِاللهِ الحُسَین(ع)✋ 💐 @razechafieh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رازچفیه
   #سرداران‌ڪربلاء💚 گر حضرتــِ حق این همہ می در پی ما ریختــ بر یُمنِ قدوم سہ یلِ
قدم به ساحت جهان زدند: ٣هم قدم، ٣هم قسم، ٣هم سخن، ٣هم نشین، ٣همسفر، ٣هم هدف، ٣هم نظر، ٣بی قرین، ٣دلربا، ٣جان به كف، ٣هم ندا، ٣ نازنین، یكی پدر،🔆یكی پسر،🔆یكی عموي مه جبین میلاد سه پرچمدار حریم ولایت بر همگان مبارک 🌹💚 @razechafieh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بنام نویسنده همه تقدیرها داستان من و سرنوشت 120 القصه ...... مدت چهار ماهی می شه که محمد مجروح شده بود. حالا نسبتا بهتر شده و خیز جدیدی برداشته برا رفتن به سفر ولی نه پدر مادر و نه همسرش اصلا موافق نیستند . به علاوه از طرف سازمان .... هم باهاش موافقت نکردن . با این وصف محمد باید به درس و طبابت می پرداخت . چند مدتیه محکم چسبیده به مطالعه و می گه که می خواد برا فوق تخصص کنکور بده . خونواده از این نوع درس خواندن محمد خوشحالن. موعد کنکور رسید و وقت آزمون محمده . محمد برا فوق تخصص چشم امتحان داد و خوب بورسیه هم که هست با راهنمایی های اشکان و فهیمه می خواد بره آلمان . اشکان : نترس نهایتا یه ساله ولی خوب با مدرک فوق تخصص خدمت زیادی می تونی بکنی . محمد : آقا اشکان من اگه بنا باشه تنها برم اصلا صرف نظر می کنم . اشکان : چرا تنها خوب با خانم و بچه ها برو. محمد : آخه بتول معلمه و نمی تونه بیاد مگه این که دوسال مرخصی بگیره . اشکان : خوب بگیره پسر بخت یکبار در خونه آدم رو می زنه ها . و محمد لبخندی از رضا زد . بتول هم خوشحاله چون محمد از جنگ و ماموریت دور می شد. این هفته خبرها داغ داغن . حاج علی هم برا تخصص خلبانی عازم روسیه است . منتها بابا گفته اول عروسی کنید بعد دست خانمت رو بگیر به سلامت . یکباره دور آقا جواد و زهرا خانم خالی می شه. عروسی علی آقا هم گرفته شد و یک ماه بعد با فاصله ده روز علی و محمد راهی سفر شدن . تو فرودگاه آقا جواد و زهرا خانم بودن که اشک می ریختن ولی بچه های دیگه از این که محمد با پیشرفت عالی بر می گرده خوشحالن . محمد : مامان به محض اینکه تعطیلی بهم بخوره میام دیدنتون ناراحت نباش . مامان : برو مامان خدا نگهدارتون هر جایی هستید سلامت و تن درست باشید . محمد : بابا حلالم کن الان که باید پیشت باشم دارم ترکت می کنم . بابا تاب نیاورد و محمد رو بغل کرد و گفت: برید بسلامت . هواپیما از زمین بلند شد و آقا محمد و خانواده اش راهی آلمان شدند . نزدیک دو ماه بود که محمد رفته و بسلامتی مشغول درسه . با این که همیشه تماس می‌گرفتند یکشب محمد زنگ زد به مامان : سلام مامان خبری دارم توپ توپ . مامان : چیه گلم چی شده ؟؟ محمد : مامان بتول حامله است و نمی دونی چقدر هر دو خوشحالیم . مامان یه جیغ شادی کشید : جواااد نوه دومم تو راهه . بابا گوشی رو از مامان چسبید :الووو محمدم مامان چی می گه .؟ محمد که معلوم بود خجالت کشیده گفت: بابایی غلط کردم . و زد زیر خنده . بابا : الهی قربونت بشم عروس گلم ؛ می‌شنوه که ؟؟ محمد : آره بابا بتول کنار منه می شنوه سلامتون می رسونه . مامان : جواد قطع کن خبر رو بدم به بچه ها . و مامان با گوشی همراه به تموم بچه ها اس ام اس داد و خبر رو گفت ..... ادامه داستان ....
عیدانه👇👇
📌‏شهید طهرانی مقدم: 🔹در یکی از عملیات‌ها که علیه منافقین بود، قرار شد منطقه‌ای را با موشک🚀 هدف قرار بدهیم.😎 🔸من موشک‌ها🚀 را آماده کرده بودم، سوخت‌زده🛢 و با سیستم💻 برنامه‌ریزی شده بودند. 🙂 🔹موشک‌ها 🚀هم از آن موشک‌های مدرن نقطه‌زن 🎯بود.🤩 🔸‏ایشان(شهید احمد کاظمی)از عمق عراق تماس📞 گرفت که مقدم آماده‌ای؟😊 🔹گفتم: بله.🙃 🔹گفت: موشک‌ها🚀 چقدر 💵می‌ارزد؟..😕 🔸گفتم: مگر می‌خواهی بخری؟!😟 🔹گفت: بگو چقدر 💵می‌ارزد؟😬 🔸گفتم: مثلاً شش هزار دلار. 💸🫤 🔹گفت: «مقدم نزن.😑 این‌ها این‌قدر نمی‌ارزند.😒 😆😆 🔥 تل آویو بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇 https://eitaa.com/razechafieh https://t.me/razechafieeh
شب🌙 عملیات بود.... تیربارچی یه چیزی زیر لبش می گفت و آتیشارو خالی می کرد رو سر دشمن..😇 حاج اسماعیل حق گو به علی مسگری گفت: ببین تیربارچی چه ذکری میگه که اینطوری استوار جلوی تیر و ترکش وایساده و اصلا ترسی به دلش راه نمیده؟!!!..🧐🤨 نزدیک تیربارچی شد.🙂 دید باخودش زمزمه میکنه: 🎍دِرِن.....دِرِن.....(آهنگ پلنگ صورتی)....😅😂 معلوم بود این آدم قبلا ذکرشو گفته که در مقابل دشمن اینجوری  مرگ رو به بازی گرفته......😄 📚راوی: حاج حسین یکتا 😂 🔥 تل آویو بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇 https://eitaa.com/razechafieh https://t.me/razechafieeh
در اوج باران تیر و ترکش 🧨🔫بعضی از این نیروها سعی شان بر این بود تا بگویند قضیه اینقدرها هم سخت نیست.😇 این نیروها شبها🌙 دور هم جمع می‌شدند و روی برانکاردها عبارت نویسی📝 می‌کردند.😄 یکبار که با یکی از امدادگرها🩺💉 برانکارد لوله شده‌ای را برای حمل مجروح باز کردیم، چشممان👀 به عبارت‌ «حمل بار بیش از 50 کیلو ممنوع🚫» افتاد. 😟😆 از قضا مجروح نیز خوش هیکل بود.😁😅 یک نگاه👀 به او می‌کردیم یک نگاه👀 به عبارت داخل برانکارد😄. نه می‌توانستیم بخندیم، نه می‌توانستیم اونو از جایش حرکت بدهیم..🫤😂 بنده خدا هاج و واج 😯مانده بود که چه بگوید🤔. بالاخره حرکت کردیم و در راه مرتب می‌خندیدیم..😅 😂 🔥 تل آویو بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇 https://eitaa.com/razechafieh https://t.me/razechafieeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💜 جانباز قطع نخاعی ناصر توبه‌ای در سن ۲۱ سالگی فرماندهی یکی از گردان‌های لشکر ۴۱ ثارالله کرمان را بر عهده داشت که در آن زمان حاج قاسم سلیمانی در سمت فرماندهی لشکر خدمت می کرد. سردار شهید حاج قاسم سلیمانی وقتی نزدیک ایام عید می خواست به کرمان و به دیدار والدین خود برود به همسر این جانباز زنگ می زد و می گفت: "من دو روز به خانه شما می آیم." لباسی تهیه می کرد و به خانه او می رفت. جانباز را استحمام می داد، تخت او را آماده می کرد و در این دو روز به همسر جانباز می گفت کار آشپزخانه هم به عهده من است؛ دو روز خدمت گذاری این جانباز قطع نخاعی را داشت؛ بعد به سمت خانه خودش می‌رفت. تا شهید نباشی، شهید نمی‌شوی☑️ @razechafieh
💚 روز شهید بهت تبریک گفتیم روز پاسدار هم بهت تبریک گفتیم روز جانباز هم همینطور حاجی جان توی دنیا چه مدالی باقی مونده بود که به دستش نیاوردی؟😔 ای فخر شهدا ای فخر جانباز ها ای فخر پاسدار ها💔 @razechafieh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐امشب که در بهشت وا مى ‏گردد 💐هر دردِ نگفتنى دوا مى ‏گردد 💐از یمن ولادت امام سجاد(ع) 💐حاجات دل خسته روا مى ‏گردد 🌹میلاد آقا بر همگان مبارڪ باد🌹 @razechafieh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚عید میلاد علے بن حسین استـــــــ🕊 💛سهمـــ شما 5 صلواتـــ هدیه به آقا امام سجاد علیه‌السلام🕊🌹✨ @razechafieh
بنام نویسنده همه تقدیرها داستان من و سرنوشت 121 القصه ...... حدودا چهار ماهه که آقا محمد وارد دانشگاهی در برلین شده و جالب توجه هست که مدیری با سن و سال بالا در این دانشگاه مدیر هست که حدود بیست و پنج سال پیش به محمد جایزه داده . البته پروفسور مدیر اصالتا ایرانی هست . در این دانشگاه افرادی هستند که چشم دیدن محمد رو ندارن حالا به هر دلیلی بماند . اما محمد که نابغه ای هست که بسیاری از دانشگاههای دنیا آرزوی دانشجویی مثل اون رو دارن جای خودش رو باز کرده و اساتید با محمد به احترام برخورد می کنند البته دلیل هم داره . اول این که شاید بتونن محمد رو راضی کنند که دائم تو آلمان بمونه دوم این که رفتار محمد جوریه که جذب می کنه و اخلاق دوست داشتنی داره . عصره و محمد از دانشگاه اومده خونه که بتول یهو گفت : محمدم تو از زندگی اینجا راضی هستی ؟ محمد : نه ولی تا پایان تحصیل باید کمی تحملمون رو ببریم بالا . بتول : ولی من اصلا دلم نمی خواد اینجا باشم . محمد : ولی ما با هم شرط کردیم اگه تو نخوای من نیام اینجا تو دیار غربت . بتول : محمدم من نمی تونم دوری پدر و مادر رو تحمل کنم اونم با وضع حال من . محمد : خوب راه کار چیه ؟ بتول : محمد من به تو اعتماد کامل دارم می دونم خدای نا کرده مشکلی از طرف تو پیش نمیاد پس منو بفرست ایران و خودت بمون . محمد که کلافه شده گفت : ملکه من اگه قرار به رفتن باشه هر دو با هم می ریم نه تنهایی والسلام. آنچنان محکم حرف زد که بتول دیگه بخودش اجازه نداد مخالفت کنه . بتول : اصلا ولش کن بیا چای آماده است مرتضی هم از مدرسه اومده خوابه یه چای بخوریم . محمد : از قضا اینقدر هم خسته ام که نگو واقعا می چسبه . سال اول تحصیلی رو به اتمام هست و محمد با عنوان دانشجوی نمونه این ترم رو به پایان رسونده. دارن بار سفر می بندن تا برای دو ماهی رو بیان ایران .که یکی از اساتید پیشنهادی داد که هر کس دیگری جای محمد بود نه نمی آورد . پیشنهاد این بود که محمد بعنوان کمک جراح تو یکی از بیمارستانهای برلین کنار دست استاد بمونه . ولی در کمال ما باوری محمد گفت : من باید برم ایران به چند دلیل اول من تا یک ماه دیگه بچه ام بدنیا میاد دوست دارم ایران باشم . دوماً پدر و مادری دارم که از جانم عزیز ترن و باید برم به دیدنشان. و چون استاد موضع خودش رو نمی خواست روشن کنه اصراری نکرد . ساعت ده شب بود که خانواده تو فرودگاه منتظر ایستادن یهو فرشته داد زد :مامان مامان محمد محمد . و مامان خانم که داشت بال در می آورد بنا کرد دست تکون دادن برا محمد و بتول . محمد تا رسید به بابا هم شد رو زمین و دست بابا و مامان رو بوسید .و بعد با همه سلام و احوال پرسی کرد . محمد : وااااای مامان چه بوی خوشی از وطن استشمام می شه دلم لک زده بود برا ایرانم . مامان : تازه خبر خوبی دارم انشالله تا چهار روز دیگه حاج علی هم میاد . محمد : ای جانم فدای داداشم . مرضیه با خنده و شوخی گفت : ماشاالله شما که هر شب با ایران در ارتباط بودید دیگه دلتنگی واسه چی ؟؟ محمد : خاله نمی دونی وقتی آدم تو دیار غربته چقدر دلش می گیره . مرضیه : پس اونایی که می رن و دائم می مونن چی ؟؟ محمد : خاله با چندتایی شون برخورد داشتم تو برلین می گفتند ما درد آبرو هست که بر نمی گردیم و الا دلمون پر می زنه برا وطن . بابا : خوب این حرفها بماند برا فردا فعلا بریم خانه که دلم برا بازی با آقا مرتضی لک زده . مرتضی : بابا بزرگ بزن بریم .. ادامه داستان ...
عیدانه👇👇
توی سنگر هر کس مسئول کاری بود.🙂 یک بار خمپاره ای آمد و خورد کنار سنگر.😨 به خودمان که آمدیم، دیدیم رسول پای راستش را با چفیه بسته است. 🫢 نمیتوانست درست راه برود.😖😣 بچه ها مرام به خرج دادند و از آن به بعد کارهای رسول را هم انجام دادند .. 🥲 یه مدت که گذشت، کم کم بچه ها به رسول شک کردند.🤨🧐 یک شب چفیه را از پای راستش باز کردند و بستند به پای چپش...😉😎😝 صبح 🌞بلند شد، راه افتاد، دیدیم پای چپش داره میلنگه !...😳😅😂 سنگر از خنده بچه ها رفت روی هوا !!..🤣🤣 تا میخورد زدنش و مجبورش کردن تا یه هفته کل کارای سنگر رو انجام بده ...😎😆 خیلی شوخ بود ، همیشه به بچه ها روحیه می داد ، اصلا بدون رسول خوش نمی گذشت...😊😁 🌷شهید رسول خالقی🌷 😂
😉فرهنگ و اصطلاحات جبهه😉 🏝آن چيز را که چيز بود،چيزش کنيد: مسأله اي که پشت ِ بي سيم براي هر دو طرف روشن بود.😁 🏖شَل و شولِتيـــــــم: مخلصتيــــم✋ 🏝حـديث ِ ننــه: پند و اندرز فرمانده راجــع به جبهــه😄 🏖خــاله کوکب: تـدارکات چي گردان👨‍🍳 🏝خــلوت ِ عشاق: سنگــر کمين..😆 🏖روحيـــه: کمپـوت ِ ميوه🧃..😍 🏝ظلمـت ِ نَـفــسي: کباب🥓 و غــذاهاي لذيذ😋 🏖فانــوس ِ 💡حـُسينيــــه: بچه هاي نماز شب خــوان🤩 🏝مــومن ِ خــدا پنچر کــرده: جانباز، کسي که در عمليات به شـدت مجروح ميشد..😁 🏖ياماها دوگوش: قاطر هايي🐴 که در منـــاطق جنگي بودن..😅 😂
شلمچه🌴 بودیم! آتش دشمن☄ سنگین بود و همه جا تاریک تاریک🌑 بچه ها همه کُپ کرده بودند پشت خاکریز. همگی در پناه خاکریز دور شیخ اکبر نشسته بودیم. و میگفتیم و میخندیدیم.😅😂 که یکدفعه دو نفر اسلحه🔫 بدست از خاکریز اومدند پایین و داد زدند:🗣   الایرانی! الایرانی!🇮🇷 و بعد هر چی تیر💥 داشتند ریختند تو آسمون.😨 نگاشون می کردیم🙄 که اومدند نزدیک تر داد زدند: القُم! القُم، بپر بالا.😠 صالح به آرامی گفت: ایرانیند!..🤨🙃 دارن بازی درمیارند.!😊😉 عراقی با قنداق تفنگ زد به شانه اش و گفت: الخفه شو! الیَد بالا!‌.😡 نفس تو گلوهامون گیر کرد..😰🫢 شیخ اکبر گفت: نه مثل اینکه راستی راستی عراقی اند..😖🥴 خلیلیان گفت: صداشون ایرانیه..😌 یه نفرشون چندتا تیر شلیک کرد و گفت: رُوح! رُوح!..😤 دیگری گفت: اُقتُلوا کُلُّهُم جَمیعا..😊 خلیلیان گفت: بچه ها میخوان شهیدمون🕊 کنن..🥹🥲 و بعد شهادتین رو خوند..😣 دستامون بالا🙌 بود که شروع کردند با قنداق تفنگ ما رو زدن.😥 بعد هم هلمان دادن که ببرندمون طرف عراقیا...😱☹️ همه گیج و منگ بودیم و نمیدونستیم چیکار کنیم.🤯 که یهو صدای حاجی اومد که داد زد: آقای شهسواری! حجتی! کدوم گوری رفتین؟!..😡🧐 هنوز حرفش تموم نشده بود که یکی از عراقیا کلاشو برداشت.😳 رو به حاجی کرد و داد زد: بله حاجی! بله! ما اینجاییم...😧😉 حاجی گفت: اونجا چیکار میکنین؟..😑 گفت: چندتا عراقی مزدور دستگیر کردیم.😎😆 زدن زیر خنده و پا به فرار🏃‍♂🏃‍♂ گذاشتند.🤣🤣😝😝 😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ *دعای پر فضیلت از اعمال شب جمعه* *هر که در شب جمعه ده مرتبه این دعا را بخواند نوشته شود در نامه عمل او هزار هزار حسنه و محو شود هزار هزار سیئه و بلند شود در بهشت برای او هزار هزار درجه وجنات احدیت* *يَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِيَّةِ يَا بَاسِطَ الْيَدَيْنِ بِالْعَطِيَّةِ يَا صَاحِبَ الْمَوَاهِبِ السَّنِيَّةِ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ خَيْرِ الْوَرَى سَجِيَّةً وَ اغْفِرْ لَنَا يَا ذَا الْعُلَى فِي هَذِهِ الْعَشِيَّةِ.* *اى كسي كه جود و بخشش تو به آفريدگان هميشگى است!اى آن‏كه دو دست سخاوت خود را براى عطا گشوده‏اى!اى صاحب‏ عطاهاى گرانبها!بر محمّد و خاندان او،نيكوخوترين مردمان درود فرصت،و ما را اى خداى بلندمرتبه‏ در چنين شبى بيامرز.* *التماس دعای فرج🤲* ✨✨✨✨✨✨✨ @razechafieh