بار اولم بود که مجروح میشدم و زیاد بیتابی میکردم یکی از برادران امدادگر بالاخره آمد بالای سرم و با خونسردی گفت:«چیه، چه خبره؟»تو که چیزیت نشده بابا!
تو الان باید به بچههای دیگر هم روحیه بدهی آن وقت داری گریه میکنی؟! تو فقط یک پایت قطع شده! ببین بغل دستی است سر نداره هیچی هم نمیگه، این را که گفت بیاختیار برگشتم و چشمم افتاد به بنده خدایی که شهید شده بود!
بعد توی همان حال که درد مجال نفسکشیدن هم نمیداد کلی خندیدم و با خودم گفتم عجب عتیقههایی هستند این امدادگرا.
متن اصلی زيارت شهدا
اَلسَّلامُ عَلي رَسوُلِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلي نَبِي اللّهِ اَلسَّلامُ عَلي مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللّهِ؛ اَلسَّلامُ عَلي اَهْلِ بَيْتِهِ الطّاهِرين اَلسَّلامُ عَلَيْکُمْ اَيُّهَا الشُّهَدآءُ الْمُؤْمِنُونَ؛ اَلسَّلامُ عَلَيْکُمْ يا اَهْلَ بَيْتِ الاْيمانِ وَ التَّوْحيدِ اَلسَّلامُ عَلَيْکُمْ يا اَنْصارَ دينِ اللّهِ وَ اَنْصارَ رَسُولِهِ عَلَيْهِ وَ الِهِ السَّلامُ سَلامٌ عَلَيْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَي الدّارِ اَشْهَدُ اَنَّ اللّهَ اخْتارَکُمْ لِدينِهِ وَ اصْطَفاکُمْ لِرَسُولِهِ؛ وَاَشْهَدُ اَنَّکُمْ قَدْ جاهَدْتُمْ فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ وَ ذَبَبْتُمْ عَنْ دينِ اللّهِ وَ عَنْ نَبِيِّهِ؛ وَ جُدْتُمْ بِاَنْفُسِکُمْ دُونَهُ وَاَشْهَدُ اَنَّکُم قُتِلْتُمْ عَلي مِنْهاجِ رَسُولِ اللّهِ؛ فَجَزاکُمُ اللّهُ عَنْ نَبِيِّهِ وَعَنِ الاِْسْلامِ وَ اَهْلِهِ اَفْضَلَ الْجَزآءِ وَ عَرَّفَنا وُجُوهَکُمْ في مَحَلِّ رِضْوانِهِ وَ مَوْضِعِ اِکْرامِهِ مَعَ النَّبِيّينَ وَ الصِّدّيقينَ وَ الشُّهَدآءِ وَ الصّالِحينَ وَ حَسُنَ اُولَّئِکَ رَفيقاً اَشْهَدُ اَنَّکُمْ حِزْبُ اللّهِ وَاَنَّ مَنْ حارَبَکُمْ فَقَدْ حارَبَ اللّهَ وَ اَنَّکُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبينَ الْفائِزينَ الَّذينَ هُمْ اَحْيآءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ فَعَلي مَنْ قَتَلَکُمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ الْمَلاَّئِکَةِ و َالنّاسِ اَجْمَعينَ اَتَيْتُکُمْ يا اَهْلَ التَّوْحيدِ زائِراً وَبِحَقِّکُمْ عارِفاً وِبِزِيارَتِکُمْ اِلَي اللّهِ مُتَقَرِّباً وَ بِما سَبَقَ مِنْ شَريفِ الاْعْمالِ وَ مَرْضِي الاْفْعالِ عالِماً فَعَلَيْکُمْ سَلامُ اللّهِ وَ رَحْمَتُهُ وَ بَرَکاتُهُ وَ عَلي مَنْ قَتَلَکُمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ غَضَبُهُ وَ سَخَطُهُ اَللّهُمَّ انْفَعْني بِزِيارَتِهِمْ وَ ثَبِّتْني عَلي قَصْدِهِمْ وَ تَوَفَّني عَلي ما تَوَفَّيْتَهُمْ عَلَيْهِ وَ اجْمَعْ بَيْني وَ بَيْنَهُم في مُسْتَقَرِّ دارِ رَحْمَتِکَ اَشْهَدُ اَنَّکُمْ لَنا فَرَطٌ وَ نَحْنُ بِکُمْ لاحِقُونَ
💐 شهیدی که به موهای طلاییاش حساس بود
در کلاس، جلوی من مینشست و با هم رقابت درسی داشتیم. من که میدانستم به موهای طلاییاش حساس است، از پشت، موهایش را به هم میریختم، ولی او فقط برمیگشت و با نگاهی مهربان، سرزنشم میکرد و با دستانش، آنها را مرتب مینمود.
یک روز صبح نیامد؛ فردا و پسفردایش هم نیامد! فهمیدیم بدون سر وصدا با محسن که بچه محلشان هم بود، رفتهاند جبهه. البته به من گفته بود، ولی باور نکرده بودم.
چند روز بعد نامهاش با آدرس صندوقی پستی از اندیمشک، به دستم رسید، گفته بود که حال و هوایش بسیار متفاوت شده است و خواسته بود که برایش دعا کنم.
دو یا سه نامه دیگر هم آمد و دل مرا با خود همراه نمود، من هم جواب نامهها را میدادم.
آخرین نامهاش چند روز پس از عروج ملکوتیاش رسید که در آن، خبر از شهادتش داده بود.
"شهید علیرضا راهدان"
✅ روایتی از نحوه شهادت یکی از شهدای مدافع حرم که در جوار حرم حضرت زینب (س) به فیض عظیم شهادت نائل آمد ...
🌙 شب سوم محرم از عملیات و کار برگشتیم خیلی خسته بودیم و میخواستیم استراحت کنیم محمدحسین گفت بریم حرم زیارت ... همه خسته بودن جز یکی از بچه کسی همراهش نشد دوتایی رفتند درب حرم بسته و داعش نزدیک حرم شده بود با اینکه شب سوم محرم بود به دلیل نا امنی هنوز پرچم بالای گنبد رو برای ماه محرم تعویض نکرده بودند
محمدحسین و همراهش با اصرار وارد صحن حرم میشن و میبینن خادم مشغول آماده سازی پرچم که در تاریکی شب پرچم رو تعویض کنن محمدحسین اصرار میکنه اجازه بدین من پرچم رو تعویض کنن که با اصرار زیاد اجازه میدن وقتی میره بالا و پرچم رو عوض میکنه احترام نظامی به خانم حضرت زینب میذاره و بعد میاد پایین
💠 وقتی رفتیم اونجا با موشک ۱۰۷ مقرر تکفیری ها رو زدیم
محمدحسین دومی رو که خواست بزنه تک تیرانداز از پهلو و بازو مجروحش کرد
رفتیم داخل دیدیم مجروح شده و منتقلش کردیم بیمارستان تا لحظه ای که ببرنش اتاق عمل ذکر میگفت
یک عمل چند ساعته سنگین داشت تیر از پهلوی چپش وارد و از پهلوی راست خارج شد کلیه چپش تخلیه شد و کلیه راست به دستگاه دیالیز وصل بود بعد از عمل یک ساعت به هوش اومد و بعد رفت کما
۱۵ روز کما بود و هفت روز بعد عاشورا شهید شد ..
💐 شادی روح پر فتوح شهید صلوات
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸
طهارت دائمی
اوایل تشکیل سپاه، شبهای زیادی را در سپاه کار می کردیم. برای گشت داخل شهر می رفتیم و هر وقت که برمی گشتیم، می دیدیم در حال مناجات است و نماز شب می خواند. همیشه وضو داشت. هیچ وقت او را بدون وضو ندیدم. حتی قبل از خواب هم وضو می گرفت. گاهی که جلسات تا دیر وقت طول می کشید، می رفت تجدید وضو می کرد و بعد می خوابید و سحر هم قبل از نماز صبح بیدار بود.
#شهید_یوسف_کلاهدوز
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•••
بـیشهادت🕊•
مرگ با خسران چه فرقی میڪند ؟!
#حاجی♥️
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
در ایام تحصیل، دانشآموز ممتازی بود. نماز خواندن و روزه گرفتن را ضمن فراگیری کلامالله مجید از سنین کودکی آغاز کرد.
در اوقات فراغت جهت کمک به اقتصاد خانواده، همراه برادر بزرگترش مدتی به جوشکاری پرداخت.
مدتی هم کار بنایی را دنبال نمود. وی در تظاهرات و راهپیماییهای مردمی علیه رژیم منفور پهلوی شرکت میکرد و با روحانیون بزرگ و سرشناس شهر همنشینی و مجالست داشت.
بعد از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی و تشکیل بسیج، به عضویت این نهاد مقدس درآمد. سیدامیرحسین بهدلیل علاقهای که به دروس طلبگی داشت، وارد حوزه علمیه شد و در کلاس درس حاجآقا عسگری شرکت نمود.
سیدامیرحسین در قسمت تبلیغات و عقیدتی فعالیت میکرد. تا هنگام شهادت، چندینبار در منطقه حضور پیدا کرد تا اینکه برای آخرینبار درحالیکه ملبس به لباس مقدس روحانیت شده بود، به جزیره مجنون اعزام شد و داخل قایق در حال عبور از آب، مورد اصابت تیر دشمن بعثی قرار گرفت و به سوی معشوقش شتافت.
#شهدا_را_یاد_کنیم_حتی_با_1_صلوات
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸
تربیت ، قبل از ولادت...
مادر شهید بهشتی میگفتند در دوران بارداری فرزندم، روزی یک جزء قرآن میخواندم واحساس آرامشی این قرائت قرآن به من میداد. در موقع شیردادن هم روبه قبله می نشستم وبا وضوایشان راشیرمیدادم واحساس میکردم هروقت ناراحتی میکرد موقع قرآن خواندن آرامش خاصی پیدا میکرد وبه تلاوت من گوش میکرد.
#شهید_بهشتی
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸
صدای ناله
منطقه پر از عقرب بود . هراز چندگاهی صدای ناله یکی از بچه ها بلند میشد .
یک شب که همه خواب بودیم. با صدای ناله یکی از بچه ها از خواب پریدیم .
با خودمان گفتیم حتما طرف حسابی ناکار شده !
دنبال صدا را گرفتیم .. 'مصطفی بیگی' بود ، داشت نماز شب میخواند
#شهید_مصطفی_بیگی
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸
همسر شهید چمران:
وسط شب که مصطفی برای نماز شب بیدار میشد، طاقت نمی آوردم و میگفتم :
"بسه دیگه ! استراحت کن خسته شدی "
او می گفت : " تاجر اگر از سرمایه اش خرج کند بالاخره ورشکست میشود باید سود در بیاورد که زندگیش بگذرد ، ما اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم ، ورشکست میشویم. "
اما من که خیلی شب ها با گریه مصطفی بیدار می شدم کوتاه نمی آمدم و می گفتم :
" اگر اینها که اینقدر از شما میترسند بفهمند این طور گریه میکنید...
مگر شما چه معصیت دارید ؟ چه گناهی دارید ؟ خدا همه چیز به شما داده، همین که شب بلند می شوید خود یک توفیق است "
آن وقت مصطفی گریه اش هق هق می شد و میگفت : " آیا به خاطر این توفیق که خدا داده اورا شکر نکنم ؟
#شهید_مصطفی_چمران
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『🇮🇷͜͡🌹』
#مناجات شهید دهہ هفتادے 🌙
روحمان از بین رفته ،
سرگرم بازیچه دنیاییم ،
«الَّذِینَ هُمْ فِے خَوْضٍ یَلْعَبُونَ»
ما هستیم .
مردهام ،تو مرا دوباره حیات ببخش ،
خوابم ،تو بیدارم ڪن
خدایا ...!
بہ حرمت پاے خسته ے رقیه (س)،
بہ حرمت نگاه خسته ے زینب (س)،
بہ حرمت چشمان نگران حضرت ولے عصر (عج)؛
بہ ما حـرڪت بده .
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_عباس_دانشگر
آنقدر زرنگ و با شهامت بود که حاج محمد بروجردی و ناصر کاظمی، وقتی دیدنش به عنوان نفوذی فرستادنش تو حزب کومله.
رفت خودش رو در حزب جا کرد و شد مسئول پرسنلی حزب. تمام اطلاعات و اخبار ضد انقلاب رو کامل استخراج کرد. وقتی کارش تمام شد و برگشت سپاه، ضد انقلاب پشت هم شکست میخورد. تمام آمار و اخبار حزب رو تخلیه کرده بود.
بعدها فهمیده بودند که او همان محمود کاوه فرمانده نامدار سپاه در کردستان بوده.
#خاطرات_شهدا 🌺☔
فرمانده بودم پادگان زیاد برق میرفت یک روز عارف اومد گفت:حاج آقا تا برق میره بچه ها از ترس پتو میچسبند به دیوار و فریاد میزنندیا ابوالفضل میشه دستور بدید جشن پتو غدقن بشه.😐
حسابی خنده ام گرفت.😅گفتم اسمت چیه گفت عارف.گفتم بیرون وایسا.
تماس گرفتم گفتم بیایید عارف رو بندازید تو پتو تا بیشترین حد ممکن بندازیدش بالا!😊
یادش بخیر اولین آشنایی من بود.انقدر این بچه نجیب و مودب بود که حدو حساب نداشت .
به نقل از همرزم بزرگوار شهيد 🌱
#شهيد_عارف_كايدخورده ♥️☔
ما تا این روزی که احمد شهید شد، نمیدانستیم که احمد این قدر مجروح شده، والله یک بار احمد نگفت که ترکش به سرم خورده، به صورتم خورده، یک بار نیامد بگوید که مجروح شدم، من که نزدیکترین فرد به احمد بودم، نمیدانستم احمد این قدر زخمی شده، هیچ وقت نگفت، خدا شاهد است هیچ وقت بر زبان جاری نکرد، احمد خیلی خصلتها داشت، همیشه از بریدگی از دنیا میگفت واقعا انسان عجیبی بود یعنی هر چه آدم از او فاصله میگیرد، احساس میکند که احمد یک قلهای بود، واقعا یک قلهای بود، متفاوت بود، خیلی فضیلت داشت، برای همین میگویم احمد واقعا خلاصهای از شخصیت امام خمینی (ره) بود در ابعاد مختلفی.
🌷شهید احمد کاظمی🌷
به روایت شهید حاجقاسم سلیمانی🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جایی خواندم،شهیدی گفته بود:
🌱خداوند با آن چیزے که دوستشان دارید ، شما را امتحان میکند...
نگران شدم که مبادا مرا با عشق تو امتحان کنند...🍂
#رفیق_شهیدم
#داداش_حمید💚
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#رفیق_گر_نگاهی_تو_مارا_کنی_بس_است
بعدشما اخلاصمان بہ اختلاس رفت!
ایمانمان رنگ باخت❗
محبت هاو بردبارے هاتمام شد!
صفاوسادگے در رنگ دنیا رنگ
باخت!
وقتی از رنگ جبهہ فاصلہ گرفتیم!
حنایمان رنگے ندارد😔💔
#اللهم_الرزقنا_شهادت🇮🇷
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌷
زندگینامه
شهید احمد قاسمی یکی از گلهای پرپرشده روحانیت است که در پنجم اردیبهشتماه سال ۱۳۴۰ش در روستای سقی از توابع شهرستان گناباد چشم به جهان هستی گشود. دوران طفولیت را در کانون مهر و محبت والدینی متدین، پاک و ساده سپری نمود. در هفتمین بهار زندگیاش راهی مدرسه شد تا الفبای رشد و کمال را بیاموزد و برای آینده اسلام فرد مؤثری باشد. پس از گذراندن تحصیلات اولیه، جذبه محبت سالار عشق به او مهلت نداد و احمد را حجرهنشین دلدار کرد.
تحصیلات حوزوی را در مدرسه علمیه امام رضا(ع) شهرستان گناباد آغاز نمود سپس برای ادامه تحصیل به مشهد مقدس هجرت کرد.
وی در مشهد در دروس حضرت آیتالله العظمی خامنهای (حفظهالله) شرکت میکرد و با بعضی از روحانیون چون شهیدان معظم، حجتالاسلام والمسلمین کامیاب و فرزانه و عجم در ارتباط بود.
در مجالس مهم و محافل مذهبی و سیاسی شرکت میکرد و یکی از پایهگذاران این مجالس ارزشمند بود. مخالفت با گروهکهای معاند اسلام و انقلاب، بحث و جدل با منافقین و مخالفت با بنیصدر از جمله فعالیتهای این روحانی انقلابی بود.
با شروع جنگ تحمیلی، فرمان جهاد پیر جماران، خمینی کبیر(قدسسره) را لبیک گفت و عازم جبهههای نبرد حق علیه باطل شد.
دو بار در میدان عشق و جانبازی حضور پیدا کرد تا اینکه در تاریخ شانزدهم بهمنماه سال ۱۳۵۹ هجری شمسی در سن نوزده سالگی بر اثر اصابت ترکش خصم به بدن این سرباز فداکار امام زمان (عج) در منطقه عملیاتی میمک، به آرزوی دیرینه خود رسید و در جوار اولیای الهی در غرفههای بهشتی قرار گرفت.
#سالروز_شهادت
#شهدا_را_یاد_کنیم_حتی_با_1_صلوات
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
💐
امر امامش و شور حیاتش وحدت بود.
صلابت غیرتش، رفعت عبادتش نماز بود.
شبش، نور اخترش، جان پیکرش شهادت بود.
کتاب مکتبش، صحف محشرش، سوره مقصدش قرآن بود.
تفریحگاه دنیایش، میعادگاه هر روزش قبرستان بود.
و اینها نمونه ای از خصوصیات آن عزیز بود.
#شهدا_را_یاد_کنیم_حتی_با_1_صلوات
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
من به تو خواهرم و برادرم که در سنگرید، پیام می دهم که خواهم آمد و انتقام خون های به ناحق ریخته را خواهم گرفت.
نگرانی من و تو ای خواهرم اینست که مبادا #سازشی صورت گیرد و خون های شهیدان به هدر رود و نتوانیم ندای امام را به گوش جهانیان برسانیم، که ندای امام همان ندای اسلام است.
(بخشي از انشاء شهيد 14 ساله طاهره هاشمي)
#شهدا_را_یاد_کنیم_حتی_با_1_صلوات
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌷
در جبهه ابتدا در مخابرات تیپ ۲۱ امام رضا (ع) خدمت میکرد. سپس به واحد اطلاعات عملیات لشگر ۵ نصر رفت.
در سال ۱۳۶۲ که عملیات خیبر انجام شد، برادر شهید مفقودالاثر شد. اما شهید با کمال خونسردی و صبر، به راحتی این مسئله را پذیرفت.
بسیار صبور بود و خانواده را به صبر دعوت میکرد و میگفت: «پیرو امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) باشید. چه بلاهایی که بر سر آنها آمد و صبر کردند، شما هم صبر کنید و نکند که بعد از شهادتم گریه کنید. همه روزی میمیریم. هیچکس در دنیا باقی نمانده و نمیماند.»
مادر شهید در پاسخ میگفت: «مادرجان! داغ جوان سخت است.» و او پاسخ میداد: «مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک / چند روزی قفسی ساختهاند از بدنم...»
#شهدا_را_یاد_کنیم_حتی_با_1_صلوات