#حضرت_زینب_اسارت
#ورود_به_شام
در شهر یهودیان به اجبار
وارد شده زینب عزادار
این بارِ نخستِ اوست والله
تا حال نرفته است بازار
جای علی اکبر و اباالفضل
دور و بر اوست خیل اشرار
می داد سلام و سنگ می خورد
سنگ است مگر زبان گفتار؟
این مجلس شوم مجلس کیست
جمع است در آن چقدر کفتار
از حد تصور است بیرون
فهمیدن روضه است دشوار
ناموس یزید در حجاب و
ناموس حسین بین انظار
با دختر فاطمه چه کردی!
نفرین به تو روزگار بی عار...
#علی_ذوالقدر
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_شهادت
اومدی ولی چرا دیر اومدی
حالا که رقیه شد پیر اومدی؟
صورتت اون صورت همیشه نیست
چرا با اینهمه تغییر اومدی
خودمم خیلی عوض شدم آره
صورتم یه جای سالم نداره
تا میام یه خرده آروم بگیرم
زجر ملعون میاد و نمیزاره
چرا انقد شدی مختصر بابا
دلمو کردی شکسته تر بابا
دیگه هیچکسو به جز تو نمیخوام
منو امشب با خودت ببر بابا
تا حالا قدّمو خم دیده بودی؟
تا حالا موهامو کم دیده بودی؟
تو خونه بی روسری دیده بودیم
توی بازار چی؟ بازم دیده بودی؟
وای اگه ضربه به ابرو بخوره
پنجه ای گره به گیسو بخوره
مادرت حالمو بهتر میدونه
وای اگه لگد به پهلو بخوره
تو نباشی حال و روزم همینه
تازه اوضاع خیلی بدتر از اینه
نمیدونم که خبرداری یا نه
حجابم همین یه تیکه آستینه
روز و شب گرسنگی کشیدنو
کوچه کوچه طعنه ها شنیدنو
حاضرم تجربشون کنم ولی
نشنوم حرف کنیز خریدنو
#علی_ذوالقدر
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_شهادت
#دوبیتی
همه ی خرابه غرق غم شده
یه شیرین زبون دیگه کم شده
یه امامزاده توی خرابه موند
حالا دیگه خرابه حرم شده
#علی_ذوالقدر
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#رباعی
از غصه و غم تو را رها خواهد کرد
هر درد بیاوری دوا خواهد کرد
از نسل علی و فاطمه است این دختر
حاجات محال را روا خواهد کرد
#علی_ذوالقدر
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_دودمه
در قافله عشق سپهدار رقیه است
علمدار رقیه است
در هیئت ویرانه میاندار رقیه است
علمدار رقیه است
#علی_ذوالقدر
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_شهادت
#بعد_از_شهادت #عامیانه
همه ی خرابه غرق غم شده
یه شیرین زبون دیگه کم شده
یه امامزاده توی خرابه موند
حالا دیگه خرابه حرم شده
طفل دلشکسته کی دیده بگه
یه سه ساله خسته کی دیده بگه
شایدم دیده باشه کسی ولی
تشییع نشسته کی دیده بگه
عمه دست غم روی کمر داره
از کبودی تنش خبر داره
رباب از رو تجربه بهش میگفت
قبرشو عمیق بِکَن خطر داره
کاش ماهم به فکر آینده بودیم
قبر بچمو عمیق کنده بودیم
کاش لحد براش میذاشتیم و حالا
کمتر از شیرخواره شرمنده بودیم
رفت و بین بچه ها جاش خالیه
تو نماز جماعتا جاش خالیه
وقتی که چهلم باباش میشه
اربعین تو کربلا جاش خالیه
#علی_ذوالقدر
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_شهادت
بردن نام تو هرچندخطر داشت پدر
دخترت عشق تورا مد نظر داشت پدر
ذره ای ترس به دل راه ندادم زیرا
دخترت مثل علمدار جگر داشت پدر
عمه نگذاشت که اطفال تو سیلی بخورند
قافله درهمه راه سپرداشت پدر
چوب زد بر لب تو تا که مرا زجر دهد
این یزید از دل من خوب خبر داشت پدر
آنقدر زیرلبم ذکر خدا را گفتم
تاکه دست از سر لب های تو برداشت پدر
هنر اصلی این طایفه گل کاشتن است
بیشتر از همه هم زجر هنر داشت پدر
غنچه ای بودم و از ساقه شکستند مرا
ضربه دست عدو حکم تبر داشت پدر
بهترین وقت ملاقات خدا نیمه شب است
دخترت وقت سحر قصد سفر داشت پدر
#علی_ذوالقدر
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
آیینه دار زینب و زهرا رقیه
کوچکترین انسیة الحورا رقیه
پشت سرش بی شک دعای پنج تن بود
آدم اگر می گفت اول یا رقیه
خورشید در منظومهی عشق حسینی
صد سال نوری راه دارد تا رقیه
سنش اگر کم هم طراز انبیا بود
مانند کوثر آیت العظمی رقیه
جا داشت روی شانهی کعبه اباالفضل
جا داشت روی شانهی سقا رقیه
آرام تر از هر زمانی بود اصغر
می خواند تا بالا سرش لالا رقیه
پا بر مغیلان می نهد اما محال است
روی سر موری گذارد پا رقیه
این طفل بی آزار را آزار دادند
زجر بدی را دید در دنیا رقیه
زینب ز پا افتاد وقتی دید در راه
طفلان همه بر ناقه اند اِلّا رقیه
مقتل که می خواندم شبی با خویش گفتم
پیدا نمی شد کاش در صحرا رقیه
وقتی که پیدا شد خمیده راه می رفت
شد پیرتر از زینب کبری رقیه
حتی در اوج ضعف هم چیزی نمیخواست
جز دست گرم و بوسهی بابا رقیه
دیدار حاصل شد ولی دستی نیامد
تنها سر آمد دیدنش اما رقیه...
حیرت زده پرسید عمه این سر کیست؟
یاللعجب نشناخت بابا را رقیه!
خود را مرتب کرد تا در چشم بابا
باشد همان دردانهی زیبا رقیه
از بوسه اش جان میگرفت، اینبار اما
جان داد با بوسیدن لب ها رقیه
#علی_ذوالقدر
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_شهادت
عمه اینجا را ببین از راه مهمانم رسید
از فراز آسمان ها ماه تابانم رسید
آنکه همواره به روی دامنش سر داشتم
دید دلتنگش شدم با سر به دامانم رسید
عمه چشمانم دگر مثل گذشته تار نیست
خوب شد بینایی من نور چشمانم رسید
هر چه می گفتم پدر دارم کسی باور نکرد
شام را باید خبر سازم، پدر جانم رسید
بی خبر رفتی نگفتی دخترت دق می کند
خواب بودم ناگهان آتش به دامانم رسید
خواستم مثل تو باشم صورتم آسیب دید
صورتم شد مثل تو، نوبت به دندانم رسید
جان من آمد به لب وقتی که در کاخ یزید
خیزران روی لب قاری قرآنم رسید
مو سپید و قدکمان، این حال و روز طفل توست
ابتدای راه بودم، زود پایانم رسید
#علی_ذوالقدر
@raziolhossein
#امام_حسن_مدح
بر کویر سفرههای سائلان، باران تویی
رحمت بی انتهای حضرت منّان تویی
آنکه بوده خاندانش از ازل مسکین، منم
آنکه بوده خاندانش از ازل سلطان، تویی
جود و احسان تو را نازم که بین خانهات
سائلان هستند صاحبخانه و مهمان تویی
هر کجا حرف از کریمان دو عالم میشود
اولین نامی که هر کس میکند عنوان تویی
ظاهرت هرگز ز مسکین بهتر و برتر نبود
آن که قبرش نیز شد با سائلان یکسان، تویی
پاسخت بر ناسزای دشمنت لبخند بود
خیرخواهِ مهربانِ خیلِ بدخواهان تویی
شیر مِیدانی که با یک ضربه در جنگ جمل
آن شتربان را زمین انداخت از کوهان، تویی
صلح تو فرقی ندارد با نبردت در جمل
اتحاد کامل آرامش و طوفان تویی
حالِ یک غمدیده را غمدیده میفهمد فقط
بر دلِ پُر دردِ مادر مُردهها درمان تویی
* * *
یک نفر فهمیده باشد درد زهرا را اگر
آن توهستی! آن توهستی! آن توهستی! آن تویی!
بعد از آن کوچه فقط روی لب تو "آه" بود
غصه میخوردی از اینکه قد تو کوتاه بود
#علی_ذوالقدر
@raziolhossein
#امام_حسن_شهادت
یک یارِ با وفا که شود یاورش، نداشت
امّید یاری از طرف همسرش نداشت
یوسف ترین عزیز خدا بود و ای دریغ
عزت میان مردم دور و برش نداشت
ویرانه باد مسجد شهری که هیچ گاه
جایی برای سبط نبی منبرش نداشت
نفرین به سائلی که غنی شد از او؛ ولی
اندازهی معاویه هم باورش نداشت
از کودکی زیاد ز کوچه نمیگذشت
از کوچه خاطرات خوشی در سرش نداشت
گیسوی او بخاطر یک غم سپید شد
اینکه قدی بلندتر از مادرش نداشت
#علی_ذوالقدر
@raziolhossein
#امام_حسن_مدح
چه والاست با او مقام فقیر
عجب با شکوه است نام فقیر
به آب و غذا، "جود" محدود نیست
حسن میشود همکلام فقیر
فقیر و غنی در نگاهش یکیست
بر او واجب است احترام فقیر
کریمانه آغوش او باز بود
به وقت جوابِ سلامِ فقیر
گدایی بهانهست تا لحظهای
رسد بوی او بر مشام فقیر
همه زندگانی او بوده است
به نامِ کریم و به کامِ فقیر
عجب نیست گر یار مسکین شود
پدر چون علی شد، پسر این شود...
#علی_ذوالقدر
@raziolhossein