eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
6.6هزار دنبال‌کننده
509 عکس
4 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
حالا که برگشتی سرت پیکر ندارد بابا رقیه طاقتی دیگر ندارد وقتی که با سر آمدی پیداست برمن بابا که دل از دختر خود بر ندارد از بس که خورده سنگ وچوب وضرب خنجر یک جای سالم این سر و حنجر ندارد سرخی چشمم راببین از ضرب سیلی حوریه ات سویی به چشم تر ندارد ای گوشوار عرش بنگر دخترت را گوشم شده پاره دگر زیور ندارد از تازیانه با ل های من شکسته دیگر کبوتر بچه ی تو پر ندارد زهرا مرا بوسید درصحراکه دشمن هرگز نگوید دخترت مادر ندارد دردانه ات را با شهیدان هم سفرکن تاب جدایی از علی اصغر ندارد بس کن «وفایی»اضطرابم بیشتر شد تاب سخن دیگر دل مضطر ندارد @raziolhossein
مرادشمن به قصد کُشت می زد به جسم کوچک من مُشت می زد هرآن گه پایم از ره خسته می شد مرا با نیزه ای از پُشت می زد بیا بشنو پدرجان صحبتم را غم تو بُرده از کف طاقتم را دوچشم خویش را یک لحظه وا کن ببین سیلی چه کرده صورتم را مرا باتو سرگفت وشنود است یتیمی من مظلومه زود است بگو با دخترت دراین دل شب چرا لب های توبابا کبود است @raziolhossein1
همه شادند دخترت گریان همه خوابند دخترت بیدار خیلی امروز مردم این شهر دادنم با نگاهشان آزار دخترت را ببر به همراهت خسته از دست روزگار شده یا که تشخیص تو شده مشکل یا دو چشم رقیه تار شده گر به دور سرت نمی گردم پر و بالم ببین که بسته شده مثل سابق زبان نمی ریزم دو سه دندان من شکسته شده وسط ازدحام و خنده ی شام بغض تنهایی ام ترک میخورد هر کجا تا که گریه میکردم عمه‌ام جای من کتک میخورد میکشم دست بر سر و رویت چه  قدر پلک  تو ورم  دارد بر لبت زخم تا بخواهم هست ولی انگار  بوسه کم دارد آن قدر روی خارها رفتم به‌خدا هردو پای من زخم است لرزش دست من طبیعی نیست نوک انگشتهای من زخم است @raziolhossein
به شانه بار غمت را نبرده بودم و بردم مرا به عمه سپردی تو را به خاک سپردم شبی شبیه تو افتادم از بلندی مرکب چه زجرها که ندیدم چه زخم‌ها که نخوردم به روی خار دویدم که بی تو زود بمیرم مرا ببخش پدر جان اگر هنوز نمردم به جای آب گوارا شراب سهم لبت شد به بزم شام چه زهری زمانه داد به خوردم برای آنکه بخوابم تو را به خواب ببینم هزار و نهصد و پنجاه تا ستاره شمردم نشد به پای تو خیزم مرا ببخش عزیزم گُل تو بوده‌ام اما شکسته ساقه‌ی خُردم تو بوریا کفنت شد من این لباس سیاهم به رسم عشق، کفن هم در این مزار نبردم @raziolhossein
تا از غم تو نداده ام جان به دیدن من بیا شتابان تب کرده ام از ندیدن تو کم حوصله ام ز درد هجران گفتم به همه پدر می آید گفتم به همه می آیی الان شان تو خرابه هیچ اما با بزم شراب نیست یکسان من رخت مناسبی ندارم شرمنده شدم ز روی مهمان گفتند که در تنور بودی از بوی غذا شدم گریزان من دخترم انتظار دارم که باز ببوسی ام دو چندان گفتم که ببوسم از لب تو با این لب پاره نیست امکان رفتی و مرا بغل نکردی باید بغلم کنی کماکان با دیدن روی غرق خونت هم مُردم و هم گرفته ام جان من چوب یزید را شکستم تا از عملش شود پشیمان کوتاه نیامدم خلاصه در پیش عدو به هیچ عنوان دندان تو را شکست چوبش طفل تو گرفت درد دندان افتاد به جان دخترت زجر شد شام غم تو عید قربان من فاتحه بهر خویش خواندم تا زجر رسید در بیابان پاداش به حرمله ندادند از دختر تو گرفت تاوان در شام زدند بین بازار ناموس تو را دکان به دکّان یک مشت شرابخوار کافر گفتند به عمه نامسلمان یک عده دروغگوی بی عار به آل نبی زدند بهتان عمه که همیشه مقتدر بود با حرف کنیز شد پریشان تاراج شدی ، حراج کردند اموال تو را ولی چه ارزان من را تو ببر از این خرابه اوضاع من است نابسامان @raziolhossein
عجب خوابی، عجب حالی، عجب رؤیای شیرینی چه زیبا می‌شود وقتی، پدر را خواب می‌بینی عجب عشقی، عجب شوری، عجب عطر دل انگیزی چه رؤیایی‌ست با یاد پدر از خواب برخیزی چه کس بیدار کرده دختری که گرمِ رؤیا بود که در گلزار سرسبز پدر محوِ تماشا بود چه کس حالا جوابی می‌دهد چشم پر آبم را به بیداری نخواهم داد شیرینیِّ خوابم را کجا رفته؟ کجا عمه؟ همین لحظه، همین جا بود همین حالا، همین دلخسته در آغوش دریا بود همین حالا کنارم بود و از غم‌ها رهایم کرد دوباره جان به من داد و رقیه جان صدایم کرد نیامد بر لبم لبخند و از غم‌ها دلم پوسید به جبرانش پدر با گریه لب‌های مرا بوسید دوباره دستِ گرمش را به دُورِ گردنم انداخت نگاهی بر رُخِ زرد و کبودیِّ تنم انداخت دویدم کودکانه باز هم دنبال من می‌کرد لب خشکش به هم خورد و سؤال از حال من می کرد رقیه دخترم خوبی؟ بیا بابا در آغوشم اگر دردِ دلی داری بگو آهسته در گوشم تو هر جایی که می‌رفتی، من از بالای نی دیدم تو هر دفعه زمین خوردی، تو را از دور بوسیدم زمین خوردی و چشمم را به گریه باز می‌کردم تو را از روی نیزه با نگاهم ناز می‌کردم من از بالای نی خون گریه می‌کردم به احوالت خبر دارم چه شد آن شب که خونین شد پر و بالت دعا کردم به احوالت، دعایی تو به حالم کن اگر در راه صد دفعه کتک خوردی حلالم کن :: چه می‌فرمایی ای بابا به قربان سر و رویت هر آنچه شد به من جانا فدایِ تار گیسویت نمی‌خواهم بیازارم تو را حالا که مهمانی نمی‌خواهم تو را از کف دهم امشب به آسانی چه باید گفت ای بابا از این اوضاعِ آشفته هزاران درد و غم دارم، هزاران حرف ناگفته تو را تا زنده‌ام در پنجه‌ی هر کس نخواهم داد به دست این و آن هرگز، سرت را پس نخواهم داد در آغوشم بخواب آرام عزیزم خسته‌ی راهی چرا دیر آمدی بابا، مگر ما را نمی‌خواهی بخواب آرام اینجا دشمنِ نامهربانی نیست بخواب آغوش من امن است، اینجا خیزرانی نیست گُلِ من! آمدی اما شمیم یاس جا مانده تو را آورده‌اند اما عمو عباس جا مانده پس از تو بارشِ بارانِ غم آغاز شد بابا پس از تو دخترت با تازیانه ناز شد بابا پس از تو سهم ما تُندی و خشم و اَخم شد بی حد در این مدت، تمام پیکر ما زخم شد بی حد تو رفتی و النگویم طنابِ شمر و خولی شد دلیل درد بازویم، طنابِ شمر و خولی شد پذیرایی به غیر از سیلی قاتل نمی‌بینم نگاهت می‌کنم بابا، ولی کامل نمی‌بینم مرا پای برهنه روی سنگ و خارها بردند مرا کوچه به کوچه از دل بازارها بردند شبی افتادم از ناقه که زجر آمد سراغ من چنان آمد که گویی آتش افتاده به باغ من نمی‌گویم چه شد بابا، سخن کوتاه و سربسته پس از آن نیمه شب، از زندگی کردن شدم خسته @raziolhossein
شبیه مادرم دیگه نمیشه هیچکس اما تو نشون دادی به بابات جلوه‌ی اُمّ‌ابیهاتو صدام‌ کردی و آخرسر ، کنارت اومدم با سر میبینی کار دنیامو، میبینی کار دنیاتو نباید با طبق من رو جلو روت پرت میکردن نمیخواستم ببینی اینجوری تعبیر رویاتو چرا چشماتو بستی پس؟ منم بابا.. نگاهم کن خجالت میکشی از من؟ غریبم من مگه با تو؟ بیا بازی کنیم بابا بیا زخمامونو بشمار ببین من بیشتر زخمی شدم توو این سفر یا تو اگه لبهام پر از زخمه اگه خشک و ترک خورده‌ست تحمل کن یه کم بابا ببوسم تاول پاتو تو هم گوشواره هات گم شد منم انگشترم گم شد گوشات زخمه، خدا رو شکر ندیدی دست باباتو توی طشت دیدمت امروز که پاک کردی با آستینت نخواستی که ببینم چشم خیس مثل دریاتو خبر دارم شبا از درد پاهات دیر میخوابی سرِشب دونه دونه بچه ها خوابیدن الا تو میدونم که دلت تنگه میدونم که بغل میخوای نبین رفتم پیش راهِب.. نمیگیره کسی جاتو منو محکم بغل کردی میترسی باز تنها شی نترس جایی نمیرم یا برم میرم فقط با تو @raziolhossein
به جرم اینکه ندارم پدر، زدند مرا شبیه مادرِ در پشتِ در، زدند مرا خبر نداشتم این‌ها چقدر نامردند خبر نداشتم و بی خبر زدند مرا خدا كند كه عمویم ندیده باشد، چون پدر درست همین دور و بر زدند مرا پدر! وقت غذا تازیانه می‌آمد نه ظهر و شام، كه حتی سحر زدند مرا سرم سلامت از این كوچه‌ها عبور نكرد چقدر مثلِ تو ای همسفر زدند مرا چه بینِ طشت، چه بر نیزه‌ها زدند تو را چه در خرابه، چه در رهگذر زدند مرا چه چشم زخم، چه زخمِ زبان، چه زخمِ سنان اگر نظر كنی از هر نظر زدند مرا فقط نه كعبِ نِیّ و تازیانه و سیلی سپر نداشتم و با سپر زدند مرا پدر من از سرِ حرفم نیامدم پایین پدر پدر گفتم هر قَدر زدند مرا مگر به یادِ كه افتاده‌اند دشمن‌ها كه بینِ این همه زن، بیشتر زدند مرا؟ زدند مادرتان را چهل نفر یكبار ولی چهل منزل، صد نفر، زدند مرا @raziolhossein
این است پیامی از دردانه به دردانه از نی بنگر ما را ویرانه به ویرانه یک خانه پر از سنگ و یک خانه پر از هیزم فرق است پذیرایی کاشانه به کاشانه زخم است سرم از بس شانه نشود مویم خون است دل شانه دندانه به دندانه چون شمعم و از اهم  یک قافله می‌سوزد شرمنده از آن هایم پروانه به پروانه هم چوب لبت میخورد هم جام به دستش بود می ریخت به دلها خون پیمانه به پیمانه @raziolhossein
تو بهشت این جهانی که به شوکتم می آیی چه شبی شود شبی که ، تو  به خلوتم می آیی... به دویدنت ز خیمه، دم احتضار اصحاب تو درست لحظه ای که  پُرِ حسرتم می آیی ... نه به وصل، ناز داری، نه به پا نیاز داری پدر منی و با سر  به عیادتم می آیی شده مرقد تو نیزه ، به طواف تو دویدم شده مرقدم خرابه ، به زیارتم می آیی ؟! تو شبی بدون دعوت به تنور رفته بودی به سر مزار من نیز ، به دعوتم می آیی @raziolhossein
دختر غم زده خرابه هام آرزویی ندارم غیر بابام می‌خوام امشب تا سحر صدات کنم ولی لکنت افتاده توی صدام من که تو آغوش تو می‌خوابیدم قبل خواب باید تورو می بوسیدم حالا سر به روی خاکا می‌زارم دیدنت تو خوابه  تنها امیدم اگه من پرم شکست بابا فدات چشامم نمی‌بینه فدا چشات پر زخمم ولی من یه درد دارم بابایی خیلی دلم تنگ برات روی خاکا بابایی کشیدمت خم شدم یه دل سیر بوسیدمت تموم غصه من همین شده وقتی رفتی خواب بودم ندیدمت رفتی و با سیلی از خواب پریدم نفسم بند اومد از بس دویدم تا صدات زدم بابا منو زدن پناهی جز عمه زینب ندیدم بابا کل حرم و آتیش سوزوند چادر خواهرمو آتیش سوزوند اگه شونه نمیشه موی سرم معجر رو سرمو آتیش سوزوند گل سر دیگه برا موهام نخر دیگه خلخال واسه پاهام نخر لاله گوشم ببین زخمی شده گوشواره بابا دیگه برام نخر من که بودم روز آهوی حرم نمیتونم دیگه حتی راه برم همش از قافله ها جا میمونم تازیونه می رسه تا ببرم بابایی بال و پرم درد می‌کنه زخمای چشم ترم درد می‌کنه از شبی که افتادم از رو ناقه هنوزم موی سرم درد می کنه مثل شمعی پیکر من آب شده صورتم با زخم سیلی قاب شده مثل مادرت که بی هوا زدن بی هوا زدن تو این جا باب شده شبی که گم شده بودم زجر اومد عمو جون نشنوه بابا بد می زد قد به من به چکمه هاش نمی رسید بی هوا به پهلو هام .... می زد  اومدی و گره من وا شده آخرای  عمر این زهرا شده هر کسی منو تورو دیده می گه این سه ساله پیرتر از بابا شده @raziolhossein
روی دامن رباب میزدنم وسط بزم شراب میزدنم کسی دختر و تو خواب نمیزنه من و حتی توی خواب میزدنم ...... توی این خرابه بندم نکنید پریشون موی کمندم نکنید به خدا خیلی سرم درد میکنه دیگه با موهام بلندم نکنید @raziolhossein
آن شب که نگاهش به سربی بدن افتاد ناله زد ویادش زتن بی کفن افتاد فریاد زدای عمه ببین باب نکویم یکبار دگرگوشۀ چشمش به من افتاد ازنالۀ اوشد همه آفاق پرازغم آتش به سراپردۀ بیت الحزن افتاد وقتی که نگاهش به سر غرقه بخون بود چون مرغک بی بال به پرپر زدن افتاد چون شمع شب افروز شرر داشت دل او پروانه صفت سوخت وازسوختن افتاد دیدند که دُردانۀ سالار شهیدان جان دادزداغ وپدروازسخن افتاد با داغ رقیه دل شب اوشب امّ مصائب یکبار دگر درغم ورنج ومحن افتاد دیگر مگو ازاین غم جان سوز «وفایی» بس کن که شرر بر دل هر مرد وزن افتاد @raziolhossein
نیمه های شب نرفتم به  تماشای کسی شاد هم بودم،  نخندیدم به غمهای  کسی خانه ات هرجا که باشد احترامش واجب است دخترت هرگز نزد طعنه به ماوای کسی آب از سقای لشکر خواستم از شمر نه ! نیست روی دست من ، ننگ تمنای کسی من به سیلی می خرم ناز سر بر نیزه را عاشقی چون من نشد درگیر رویای کسی قطعه به قطعه علی اکبر، تو از او ریز تر مثل ما درهم نشد خوش قد وبالای کسی تاول پای مرا ، ناز تو درمان می کند  پس ندارم احتیاجی به مداوای کسی آه خولی ، موی بابای مرا آتش زدی ... بعد از این دیگر مزن آتش به دنیای کسی از فراق یارهای رفته می رنجم ولی ناسزا هرگز  نمی گویم به بابای کسی @raziolhossein
از غم نفس خرابه هم سر آمد آن روز که آه سنگ‌ها در آمد دیدند که اشک دخترک قطع شده بابای رقیه بود، با سر آمد.. @raziolhossein
رسیده به آرزوی سفرش ... با هزار حرف نگفته دخترت از رو ناقه افتاده ، مهم اینه از چشای تو نیفته دخترت دخترا منتظرن بابا بیاد درداشونو ، تو بغل بهش بگن سر تو اومد ولی بغل نداشت کاری کرد که حرفا تو دل بمونن گفت : به دیدن کسی که هیچکسو مثل بابا دوس نداره اومدی قربون اومدن نصفه شبی ت چرا با رگای پاره اومدی ... مگه من نگفته بودم که میای با خودت بغل  بیار ، سر زدنی ... اومدم که بپرم تو بغلت دیدم اندازه ی آغوش منی ... آخ ببخشید این چه حرفی بود زدم تو به اندازه ی کافی خسته ای ... ببوسم زخم گلوتو خوب بشه ... صد برابر همه ، شکسته ای نمک بچه ، شیرین زبونیشه .... با نمک بودن به بچه ت نیومد لکنتش نزاشت باهات حرف بزنه همه ی حرفاشو با یه بوسه زد  رو لبای پاره جون داد که بگه کم  بابا هم  پناه دختره ... دخترو تازیونه نمی کشه لب بابا،  قتلگاه دختره .... زن ها و دخترای شامی فقط دنبال بهونه ی خنده بودن خندیدن ...دخترتو که دق دادن سر قبرش همه شرمنده بودن @raziolhossein
آخرکمی بخواب چرا گریه می کنی با سینۀ کباب چرا گریه می کنی با ناله نبض توچقدرکُند می زند با بغض درگلو نفست تُند می زند آه ای رقیه، جان من آرام گریه کن آهسته درسکوت دل شام گریه کن با گریه های خویش قیامت بپا مکن با ناله اینقدر پدرت را صدا مکن ترسم برای گریۀ تو سر بیاورند این جان مانده را زتنت در بیاورند ای وای من که محشرکبری شروع شد بار دگر قیامت عظما شروع شد آرام شو ز گریه وشیون رقیه جان بابا رسیده با سر بی تن رقیه جان روپوش را زچهرۀ بابا تو پس بزن جانت به لب رسیده شمرده نفس بزن ازگریه های خویش به بابا سخن بگو از آنچه دیده ای تو به صحرا سخن بگو یکدم به سیل اشک روانت امان مده رخسارۀ کبود به بابا نشان مده بوسه زدی به لعل لب ازجا بلند شو دیگر بس است دیدن بابا بلندشو عمه چرا صدای تو دیگر نمی رسد غمناله ات به گوش من آخر نمی رسد عطر گلی شنیدی وبیهوش گشته ای حرفی نمی زنی وتوخاموش گشته ای درگوش باب خویش چه گفتی که پر زدی مارا گذاشتی وتو ساز سفر زدی پرپر شدی وطاقت هجران نداشتی بر روی داغ های دلم غم گذاشتی بگذار تا بگریم وکوته سخن کنم این نیمه شب برای تو فکر کفن کنم بردوش اهل بیت سه ساله بلند شد خاموش شد«وفایی» وناله بلند شد @raziolhossein
چکنم نیست نیست دگر صبروقرارم چکنم بیش ازاین طاقت هجر تو ندارم چکنم هرشبم تابه سحر؛ هر سحرم را تا شب در هوای تو اگر اشک نبارم چکنم با قد خم شده خواهم چو قدم بردارم دست بر پهلو و زانو نگذارم چکنم تا بدانم چقدر بیشتر از پیش تر است زخمهای بدنم را نشمارم چکنم شده بیدار یزید و به تلافیش اگر باز بر  زجر بیفتد سروکارم چکنم سخت باشد چه اسیری چه یتیمی چه فراق یک دوماهست که برهر سه دچارم چکنم بی تو شاید بتوان بر تن زخمی سرکرد ولی ای راحت جان با دل زارم چکنم در قدوم تو چو جان داده بسی دشمن و دوست منکه دلبند توام جان نسپارم چکنم @raziolhossein
با اِینکه دَر خَرابِهء شام است جای من زَهراست زائرِ حرمِ با صَفای مَن قِیمَت گُذارِ گُوهرِ اَشگش فَقَط خداست هَر دِل شِکستِه اِی که بِگرَیَد بَرای مَن طِفلِ سه‌ سالِه را که توانِ فَرار نیست دِیگر چِرا به سِلسِلِه بُسته است پای مَن دِیشَب نَماز خوانده اِم و اَشگ رِیختَم شایَد پِدر سَری بره زَنَد بَر سَرای مَن جان را بِه کَف گِرفتِه اَم و نَذر کردِه اَم اِمشَب اَگر رَسد بِه اِجابَت دُعای مَن دَر شام هَم که جان بِدَهَم کَربَلایی اِم اِین گُوشِهء خَرابِه شدِه کَربَلای مَن کارَم رَسیدِه اَست بِه جایی که کَعبِِ نِی گَریَد بَرای زَمزَمِهء بی صَدای مَن اَز بَس گِریستَم، دِگر اَز اَشگ، خِیس شد خِشتی که دَر خَرابِه شده مُتّکَای مَن یک لَحظِه دَر خَرابِه دو چِشمَم بِه خواب رَفت دِیدَم که رُوی دامَنِ باباست جای مَن میثم غَرِیب جان دَهم و نِیست هِیچ کَس جُز تازِیانِه با خَبَر از دَردهای مَن @raziolhossein
امشب به دامن من خورشید آرمیده یا ماه آسمان ها در کلبه ام دمیده دختر همیشه جایش آغوش گرم باباست کس روی دست دختر راس پدر ندیده از دل چراغ گیرم از اشک گل فشانم از زلف مشک ریزم بابا زره رسیده از بس که چون بزرگان بارفراق بردم درسن خردسالی سرو قدم خمیده بابا چه شد که امشب، با سربه مازدی سر جسمت کدام نقطه، در خاک و خون طپیده؟ هم کتف من سیاه است،هم روی من کبود است هم فرق من شکسته،هم گوش من دریده داغم به دل نشسته آهم زسر گذشته چشمم به راه مانده اشکم به رخ چکیده از بس پیاده رفتم پایم ز راه مانده ازبس گرسنه خفتم رنگم زرخ پریده تو رفع تشنگی کن از اشک دیده ی من من بوسه می ستانم از حنجر بریده انگشت های عمه بگرفته نقش گلزخم از بس نشسته و خار از پای من کشیده جسمم رود شبانه در خاک مخفیانه یاد آورد ز زهرا دفن من شهیده خفتم خموش و دادم بر بیت بیت میثم صد محنت نگفته صد راز ناشنیده @raziolhossein
چنان از غم دوری افسرده بودم که از داغِ تو سخت پژمرده بودم سپر گر نمیکرد عمه خودش را همان عصر روز دهم مُرده بودم فقط خون دل بود و اشک دو دیده غذایی اگر هم که من خورده بودم گرسنه نخفتم شبی در اسارت که هر شب پدرجان، کتک خورده بودم حسابش ز دستم برون گشته آخر که من اینقدَر زخم نشمرده بودم حلالم کن امشب اگر شکوه کردم دلم تنگِ تو بود، آزرده بودم @raziolhossein
چادرم را پس بگیر و فرش این کاشانه کن عمه مهمان آمده موی سرم را شانه کن از محالات است اما گیسویم را باز کن فکر پنهان کردن گوش منه دردانه کن آب و جارویی بزن ویرانه را زینت ببخش من خجالت می کشم فکر من بی خانه کن پادشاه عالم امشب روی دامان من است گرد از رویم بگیر این بزم را شاهانه کن عمه زحمت دادمت امروز راحت می شوی گریه کمتر بر عروج سوخته پروانه کن از روی پیراهنم امشب مرا غسلم بده زخم بسیار است عمه همتی جانانه کن موقع دفنم که شد منت ز نامردان نکش نیمه شب این گنج را پنهان در ویرانه کن @raziolhossein
از زخم مانده بر تن طفلت نشانه ها شعله ور است از دل زارم زبانه ها دختر اگرچه از سر مهر و لطافتش دارد همیشه با پدرش عاشقانه ها… دیگر گذشته ام به هوایت ز جان خود از بس گرفته ام ز نبودت بهانه ها مویم سفید و گونه ی سرخم سیاه شد بی تو شکست حرمت سبز جوانه ها نایی نمانده است مرا بهر پا شدن مویی نمانده است مرا بهر شانه ها بابا سه ساله ی تو گرسنه به خواب رفت بوی طعام گرچه می آمد ز خانه ها… بابا عجیب! مجلس ختم تو گرم بود «طفل یتیم و تسلیت تازیانه ها» اما عجیب!هر شب ویرانه سرد بود بی تو گذشت سخت به ما نازدانه ها @raziolhossei
گنجشک وار کنج قفس در تپیدنم حتی نمانده قدرت ناله کشیدنم آخر به زور گریه رسیدم به تو پدر اشک من است تا به تو راه رسیدنم نشناختم اگر که در اول تو را، ببخش اشکم شدست علّت این تار دیدنم پایم نداشت طاقت صحرا و خار را از حال برد از پی ناقه دویدنم حتی صدای خویش به گوشم نمی رسد سیلی اثر گذاشت چنان بر شنیدنم @raziolhossein
بیابان در بیابان دربیابان گریه می‌کردم تمام راه را از تو چه پنهان گریه می‌کردم تمام راه را با حرمله طی کرده ام بابا کمان در دست او بود و کماکان گریه می‌کردم خبر دارم که می‌دانی مرتب زجر می‌دیدم پیاپی زخم میخوردم، فراوان گریه می‌کردم صدای گریه هایم زجر را آزار می‌داد و هراسان بی صدا با چنگ و دندان گریه می‌کردم تو روی نیزه ها غرق تلاوت بودی اما من بدون وقفه با صوتت به قرآن گریه می‌کردم سرت خورشید بود و در میان آسمان بودی ولی من ابر بودم مثل باران گریه می‌کردم نمی‌خندند لبهایی که با آن ذکر می‌گفتم نمی‌بینند چشمانی‌که با آن گریه می‌کردم در آن ساعات پایانی شبیه مادرم زهرا چه مشکل راه میرفتم، چه آسان گریه می‌کردم @raziolhossein