eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
9.7هزار دنبال‌کننده
734 عکس
7 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
آن روز که در شعله ور از اهل ستم شد بین در و دیوار قد فاطمه خم شد تنها نه فقط پیکر ناموس خدا سوخت یک ثلث ز سادات بنی فاطمه کم شد @raziolhossein
آنروزها رنگ سحر خاکستری بود رنگ تمام غنچه ها نیلوفری بود آداب آدم چهره ها کین گستری بود هر دختری محروم مهر مادری بود آنروزها جان جهان از غم به لب بود آنروزها خورشید هم در بند شب بود صبح سعادت با همه نامهربان بود بر شیر مردان ، حکم حکم روبه هان بود گوئی تمام باغها بی باغبان بود گوئی تمام فصلها فصل خزان بود آنروزها گل روی گلشن را نمیدید بلبل جمال یاس و سوسن را نمیدید آنجا که ظلم از هر طرف بیداد میکرد از غم عقاقی گریه بر شمشاد میکرد مرغ سعادت شِکوه از صیاد میکرد آنجا که عشق از بی کسی فریاد میکرد آزاد مردی نغمه های دیگری داشت گوئی به سر حال و هوای دیگری داشت او صحبت از یک خالق و یک یار میکرد او وصف یک معشوق و یک دلدار میکرد با هر سخن کز یار در بازار میکرد از خواب غفلت عشق را بیدار میکرد تا غنچه ی لعل لبانش باز میشد مرغ اسیر عشق در پرواز میشد در بین نامردان سخن مردانه میگفت جان جهان از جلوه ی جانانه میگفت در خانه ی حق مدح صاحبخانه میگفت بر تیره روزان از می و پیمانه میگفت نطقش برای ظلم بوی جنگ میداد ظلمت جواب نور را با سنگ میداد از طعنه ی نامرد مردم در نوا شد دریای رحمت از کویر غم جدا شد چون روزهای پیش وارد بر حرا شد از خلق بگریزان و واصل بر خدا شد از جهل مردم نزد خالق ناله میکرد فریاد از بیداد چندین ساله میکرد کآمد بگوشش از پس غیبت ندائی بر گوش جان بنشست بانگ آشنائی کی عبد من تو بهترین مخلوق مائی بر تو سزد پیغمبری بر من خدائی اقرا باسم ربک قل ای محمد برگو بنام خالق کل ای محمد تو آخرین پیغمبر مائی محمد تمثال روی ما سراپائی محمد پیغمبران قطره، تو دریائی محمد پیغمبران را هم تو مولائی محمد برخیزو راهی شو که ره دور و دراز است از کعبه هم بر دامنت دست نیاز است گرچه از این ساعت رهی دشوار داری ای یوسف ما گرمی بازار داری باکت نباشد مشتری بسیار داری همسنگری چون حیدر کرار داری در هر قدم صد آسمان یاور دهیمت مزد رسالت سوره ی کوثر دهیمت @raziolhossein
کاش اُفتد به دلش، خواهر خود را نَبَرد یا اگر بُرد، دگر دختر خود را نبرد چند روزی نگذشته ست پسردار شده یارب ای کاش، علی اصغر خود را نبرد نبوَد نام علی، جُرم کمی درکوفه میشد ای کاش، علی اکبر خود را نبرد هست جانها به خطر، بدتر از آن جان خودش اگر عباس ز جان بهتر خود را نبرد چه عقیق یَمنی، کاش فقیری میخواست تا ببخشد شه و انگشتر خود را نبرد میرود پشت سر لشگر او، عشق ز شهر مگر او مادر سر لشگر خود را نبرد فاطمه خواسته هر جا پسرش رفت ، روَد میتوانست مگر مادر خود را نبرد @raziolhossein
آنشب از دیده ی گردون به زمین خون میریخت اشک از داغ خدیجه همه گردون میریخت اشک نه ، خون ز دو چشم همه بیرون میریخت جان بلب لیلی و خون دیده ی مجنون میریخت . چشم پیغمبر و زهرا و علی گریان بود فاطمه بر سر و بر سینه زنان حیران بود . مونس و همدم تنهائی طاها میرفت حوریه از بر انسیه ی حورا میرفت همرهش جان ز تن احمد و زهرا میرفت مادر مادر سادات ز دنیا میرفت . روح نستوه ، تهی خواست کند غالب را ماتمی تازه دهد شعب ابی طالب را . آشنای همه مظلوم و غریبانه رود با لب تشنه ، گرسنه ، چه فقیرانه رود صاحب گنج ، فقیرانه ز ویرانه رود آب شد شمع و گل افسرد که پروانه رود . اولین بانوی اسلام شب آخر خود گریه میکرد به زهرا و به پیغمبر خود . گریه میکرد به بی مادری زهرایش گریه بر ماتم امروز و غم فردایش غوطه ور بود به دریای مصیبتهایش گوئیا میشنود ناله ی وا اُمایش . گوئیا فاطمه را در پس در می دیده با رخ نیلی و دستی به کمر می دیده . نکند دختر خود زار و حزین دید آنشب یا که با قد خم و قلب غمین دید آنشب یا که گرگی سر راهش به کمین دید آنشب نکند فاطمه را نقش زمین دید آنشب . تا نفس داشت اگر غصه ی او خورده رواست از تماشای یکی زانهمه گر مرده رواست . خوب شد رفت و دگر بیشتر آزار ندید دلش آرام گرفت و غم دلدار ندید اشک گل دید ولی غارت گلزار ندید گل خود پرپر و بین در و دیوار ندید بود و می دید اگر صورت زهراش کبود زینبش شاهد جان دادن دو مادر بود @raziolhossein
روی تو آفتاب را ، زیر سؤال میبرد عطر تنت گلاب را ، زیر سؤال میبرد زلالی تو آب را ، زیر سؤال میبرد تربت تو تراب را ، زیر سؤال میبرد بهشت با حضور تو ، دم از که و چه میزند که در برت بهشت هم ، چنگ به دل نمی‌زند عجیب نیست گر فلک ، بوسه زند به محضرت غریب نیست گر ملک ، سجده کند برابرت حسن تمام انبیا ، عیان ز پای تا سرت فخر کند به هر شهی ، هر که گداست بر درت فرشته های آسمان ، غلام آستان تو غلام آستانه ی ، بدون سایبان تو جان جهان فدای تو ، یا حسن ابن فاطمه کرده دلم هوای تو ، یا حسن ابن فاطمه این دل مبتلای تو ، یا حسن ابن فاطمه تنگ شده برای تو ، یا حسن ابن فاطمه تو کیستی که صبر هم ، خجل بود ز صبر تو قلب همه غریب ها ، آب شده ز قبر تو شگفت کز علی بوُد ، حکایتت عجیب تر حبیب عالمی ولی ، از همه بی حبیب تر تو آشنای هر کس و ، از همه کس غریب تر در غـُربای خونجگر ، از همه بی رقیب تر ز دودمان کیستی ، که دود آه سینه را اگر دمی رها کنی ، سیه کنی مدینه را من اولین سلاله ی ، فاطمه ، پور حیدرم امام دومینم و ، سوم گل پیمبرم چهارمین ز پنج تن ، پاره تن به کوثرم از پدرم غریب تر ، عصای دست مادرم به هیچ کس نگفته ام ، راز نهان خویش را باز نکرده بر کسی ، قفل زبان خویش را به هیچ کس نگفته ام ، آنچه به کوچه دیده ام نگفته و نگویم از ، دیده و از شنیده ام نگفته ام چه گشته با ، مادر قد خمیده ام که قول دادم آنزمان ، به مادر شهیده ام تمام عمر داشتم ، مهر سکوت بر لبم لحظه ی مرگ گفته ام ، بهر حسین و زینبم @raziolhossein
یاجوادالائمه ادرکنی تا نفس هست در حجره مبندید به من مرگ را با لب تشنه مپسندید به من گریه بر بی کسی ام گر نشود دردی نیست مادرم فاطمه اینجاست نخندید به من @raziolhossein
چکنم نیست نیست دگر صبروقرارم چکنم بیش ازاین طاقت هجر تو ندارم چکنم هرشبم تابه سحر؛ هر سحرم را تا شب در هوای تو اگر اشک نبارم چکنم با قد خم شده خواهم چو قدم بردارم دست بر پهلو و زانو نگذارم چکنم تا بدانم چقدر بیشتر از پیش تر است زخمهای بدنم را نشمارم چکنم شده بیدار یزید و به تلافیش اگر باز بر  زجر بیفتد سروکارم چکنم سخت باشد چه اسیری چه یتیمی چه فراق یک دوماهست که برهر سه دچارم چکنم بی تو شاید بتوان بر تن زخمی سرکرد ولی ای راحت جان با دل زارم چکنم در قدوم تو چو جان داده بسی دشمن و دوست منکه دلبند توام جان نسپارم چکنم @raziolhossein
یابن الشبیب ، کاسه ی خون گر دو دیده شد یعنی هلال ماه محرم دمیده شد یابن الشبیب ، گریه فقط بر حسین کن حتی اگر قدت ز مصیبت خمیده شد یابن الشبیب ، گریه بر او کن که در برش یک دشت لاله اش همه با خنده چیده شد یابن الشبیب ، خون ز دو چشمت رود رواست بر لحظه ای که پیکر اکبر دریده شد یابن الشبیب ، ذکر حرم شد عمو عمو وقتی که رنگ چهره ی جدم پریده شد یابن الشبیب ، عمه ی ما هم ز هوش رفت وقتی صدای خنده و خنجر شنیده شد یابن الشبیب ، گریه امانم نمیدهد تا گویمت چسان سر جدم بریده شد یابن الشبیب ، بر اثر نعل اسبها جسمی که سر نداشت به هر سو کشیده شد یابن الشبیب ، سینه که شد خوب نرم نرم گهواره شد که اصغرمان آرمیده شد یابن الشبیب ، تا به ابد یا بُنه ایه ای ذکر عزای آن تن در خون طپیده شد @raziolhossein
داشت عاشورا به پایان میرسید بر لب اهل حرم جان میرسید بود از هر خیمه گاهی دوخته چشم بلبلها به باغی سوخته یکـطرف هفتاد و یک گل چاک چاک یکطرف هم باغبان بر روی خاک یکطرف هفتاد و یک سیراب عشق یکطرف سرکرده ی اصحاب عشق یکطرف هفتاد و یک لب تشنه مست یکطرف ساقی به زیر دشنه مست جرعه ای از جام ساقی مانده بود میگساری تشنه باقی مانده بود باده نوشی کودک اما ، پیر عشق خُبره ی می خوردن از شمشیر عشق دید ساقی هرچه دارد در سبو عزم آن دارد که ریزد در گلو زیر خنجر اوفتاده دلبرش یک نفر با دشنه بالای سرش گفت با خود باید آنسو پرگشود لیک بالش در کمند عمه بود بانگ زد: کِی بهتر از مادر مرا میل مِی نوشی بود در سر مرا عمه این بند اسارت پاره کن عمه شمر آمد به میدان چاره کن هستی من زیر تیغ دشمن است آنکه آنجا جان دهد جان من است مانع رفتن مشو بارم بده رخصت دیدار دلدارم بده کن رها دستم که بر پای عمو پیش از او من مست گردم زان سبو @raziolhossein1
غنچه ی لب بگشا ای گل پرپر قاسم با سکوتت تو مرا میکشی آخر قاسم بار دیگر ز عمو گفتن خود شادم کن تو مسوزان جگرم چون علی اکبر قاسم میکشی پا به زمین یا به دل خسته ی من ؟ گشته ام پیش تو با مرگ برابر قاسم جای تو دامن بود همه عُمر ولی جا گرفتی ز چه زیر سم استر قاسم؟ در شگفتم که چِسان خصم به روی بدنت جای داد، اینهمه سر نیزه و خنجر قاسم به حرم میبرمت ،لیک دلم میلرزد که نیفتد به برم از بدنت ، سر قاسم میکشم تا ابدُالدهر ، به جان تو قسم خجلت از روی تو و روی برادر قاسم @raziolhossein
هر طرف میداد جولان مرکب و شمشیر را لرزه می انداخت،جان هر جوان و پیر را هر مَلَک با مجتبی فریاد جانم می کشید تاکه سر میداد قاسم نعره ی تکبیر را قدرت بازوی او،در بندِ بازو بند بود بازکرد،از دست شیری نامه ای زنجیر را نو غزال هاشمی،میکند،نسلِ گرگ را گر عوض میکرد، دستی از قضا تقدیر را در نبردِ تن به صدتن هم ، همآوردی نداشت چون کند با یک سپر ،بارانِ سنگ و تیر را نیزه ها انداختش، هم از نفس هم از فَرس نَعل اسب و گُل ندارد زحمت تفسیر را گرگها با زخمهای کهنه از جنگ جَمَل میگرفتند از غزالی ، انتقام شیر را @raziolhossein
چکنم نیست نیست دگر صبروقرارم چکنم بیش ازاین طاقت هجر تو ندارم چکنم هرشبم تابه سحر؛ هر سحرم را تا شب در هوای تو اگر اشک نبارم چکنم با قد خم شده خواهم چو قدم بردارم دست بر پهلو و زانو نگذارم چکنم تا بدانم چقدر بیشتر از پیش تر است زخمهای بدنم را نشمارم چکنم شده بیدار یزید و به تلافیش اگر باز بر  زجر بیفتد سروکارم چکنم سخت باشد چه اسیری چه یتیمی چه فراق یک دوماهست که برهر سه دچارم چکنم بی تو شاید بتوان بر تن زخمی سرکرد ولی ای راحت جان با دل زارم چکنم در قدوم تو چو جان داده بسی دشمن و دوست منکه دلبند توام جان نسپارم چکنم @raziolhossein