eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
9.7هزار دنبال‌کننده
736 عکس
7 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
چون شام گشت، آل پیمبر، مقامشان از چاشت گاه کوفه بتر گشت، شامشان از دُرد دَرد و زهر غم و شربت فراق کرد آن چه داشت، ساقی دوران، به جامشان یک صبح و شامِ حشر، شفاعت بُوَد جزا یک صبح تا به شام، عقوبت به شامشان صید حرم به شام کشید آسمان چرا؟ اندیشه ای نداشت ز صید حرامشان منزل، خرابه؛ فرش، زمین؛ سقف، آسمان در شام شد ز کوفه فزون، احتشامشان خوانْد اهل بیت را و سر شاه را یزید در طشت زر نهاد، پی احترامشان شد محشری به پا چو عیان گشت سر، بلی طالع شد آفتاب قیامت، به شامشان آن روز خلق، آل نبی را شناختند کآورد آن لعین، به صف خاص و عامشان بُد شامشان ز کوفه بتر، کوفه شان ز شام ز احوال شام و کوفه شمارم کدامشان؟ کُشت و گرفت و بُرد و به تاراج داد و سوخت مرد و زن و لباس و جهیز و خیامشان با آن چه کرد، کرد پشیمانی آشکار صیدی نداشتند که می کرد رامشان اندیشه ای ز جور و جفا، آن لعین نداشت بودش سر ستیزه، قضا بیش از این نداشت @raziolhossein
دلا چه در پی لذّاتِ پنج روزه حیاتی دَع الدعابةُ و ابکِ الحُسین بِالعبراتِ بلا ندیده‌ای و نپندارمَت ز اهل نجاتی سَلِ المَصانعَ رَکباً تَهیمُ فی الفَلَواتِ تو قدرِ آب چه دانی که در کنارِ فراتی شهید دشت بلا، دل کشد به سویِ تو ما را دریغ و درد که بُگداخت آرزویِ تو ما را به از بهشتِ برین است خاکِ کوی تو ما را نه پنج روزه حیات است عشقِ روی تو ما را وَجَدتَ رائِحَةَ الوُدِّ اِن شَمَمتَ رُفاتی کسی نبُرده ملالَت ندیدم و نشنیدم دل تُهی ز خیالت ندیدم و نشنیدم ز انبیا به خصالَت ندیدم و نشنیدم من ادمی به کمالت ندیدم و نشنیدم اگر گِلی به حقیقت عجین آب حیاتی چو شه نهاد به عزم جهاد روی به دشمن گرفت زینب زارَش به عجز گوشهٔ دامن که ای تو جانِ گرامی، جدا مشو ز برِ من شبم به روی تو روز است و دیده‌ام به تو روشن و اِن هَجَرتَ سَواءٌ عَشیَّتی و غَداتی دل از وفای تو ای یارِ همسفر نگرفتم به شام رفتم و از کربلا نظر نگرفتم به هیچ کس نرسیدم کز او خبر نگرفتم اگر چه دور بماندم امید برنگرفتم مضی الزَمانُ و قلبی یقولُ اَنَّکَ آتی به هر طریق بُوَد، جان به جستجوی تو باشد به هر حدیث بُود، لب به گفتگوی تو باشد به شام می‌روم و دل در آرزوی تو باشد شبان تیره امیدم به صبح روی تو باشد و قَد تُفَتَّشُ عَینُ الحیوةِ فی الظُّلُماتِ ز بزم یار فکندم فلک به منزل دشمن کشید دهرِ دغا اخرم به محفل دشمن سر برهنه به پا داشت در مقابل دشمن ز چشم دوست فتادم به کامهٔ دل دشمن اَحبَّتی هَجَرونی کَما تَشاءُ عُداتی شها وصال کمین بنده است و ثناگو گرفته مدح تو بر کف، بر آستان تواش رو نعوذ بالله اگر روی درکشی از او اخافُ مِنکَ و اَرجوا و اَستَغیثُ و اَدنو که هم کمند بلایی و هم کلید نجاتی عجب ز سوز وصال و شَغَب که در تو نگیرد عحب ز آه وی ای تشنه لب که در تو نگیرد ز سوز روز وی و آه شب که در تو نگیرد فراق‌نامهٔ سعدی عحب که در تو نگیرد و اِن شَکَوتُ اِلی الطَّیرِ نُحنَ فی الوُکَناتِ @raziolhossein
ای بر سر سروان سری کرده بر تارک چرخ افسری کرده ای طاق سپهر از سر تعظیم در پیش تو پشت چنبری کرده ای قبله بارگاهت از رفعت با عرش برین برابری کرده نور تو فروغ زهره را بازار خالی ز هجوم مشتری کرده ای کشتی خاندان عصمت را با تقوی خویش لنگری کرده بر گردن شرع جعفر صادق عقد سخن تو زیوری کرده بر زائر آستان خویش از مهر مولایی و بنده پروری کرده بر چرخ بلند عصمت و تقوی بر شهپر دل سبک پری کرده در پهنه بحر دین نهنگ آسا چالاک و قوی شناوری کرده میخانه حکمت الهی را تا نفحه صور ساغری کرده بر دیو تباهکاری و خذلان با عسکر علم قادری کرده هر روز مکان و آستان تو خلقی به امید یاوری کرده و ز بوسه به خاکت ای عجب دل را شاداب چو غنچه طری کرده از تیغ حوادث آستان تو بر جبهه خلق مغفری کرده ای از شرف تو بنده درگاه جا بر سر چرخ چنبری کرده ای جمله فعل های نیکو را با سیرت پاک مصدری کرده انوار جمال پاک یزدان را با مهر وجود مظهری کرده ای مرکب باد پای جان تو در عرصه دین تکاوری کرده بر افسر پاک دین یزدانی با رأی منیر گوهری کرده ای عرش برین به زیر پای تو با آن همه قدر منبری کرده اسرار نهان دین احمد را بر صفحه سینه دفتری کرده در جنب شکوه بحر علم تو علم همه خلق فرغری کرده بر تشنه لبان وادی عرفان از فیض وجود کوثری کرده بر خاک در تو اولیاء الله چون پیش نبی اباذری کرده از گوهر پاک حیدر کرار در دین همه فتح خیبری کرده مانند حسین سرور احرار در عرصه دین دلاوری کرده در طاعت حق چو سید سجاد شب های دراز اسپری کرده مانند نیا محمد باقر در کشف علوم باقری کرده افراشته رایت شریعت را آباد بنای جعفری کرده افروخته شمع بزم مشتاقان بر خرمن جهل آذری کرده ای همچو علی عالی اعلی در عرصه دین غضنفری کرده دیباچه دفتر فتوت را با خلق کریم مسطری کرده ای کنگره ای که بیت معموریت در عزّ مقام اصغری کرده شیراز ز فیض بارگاه تو بر هر چه دیاری برتری کرده با این سخن بلند نورانی در بارگه تو شاعری کرده و ز یمن در تو درُ معنی را در رشته چامه دری کرده وین گونه درین چکامه با اخلاص بر رسم نیا سخنوری کرده @raziolhossein
چون شام گشت، آل پیمبر، مقامشان از چاشت گاه کوفه بتر گشت، شامشان از دُرد دَرد و زهر غم و شربت فراق کرد آن چه داشت، ساقی دوران، به جامشان یک صبح و شامِ حشر، شفاعت بُوَد جزا یک صبح تا به شام، عقوبت به شامشان صید حرم به شام کشید آسمان چرا؟ اندیشه ای نداشت ز صید حرامشان منزل، خرابه؛ فرش، زمین؛ سقف، آسمان در شام شد ز کوفه فزون، احتشامشان خوانْد اهل بیت را و سر شاه را یزید در طشت زر نهاد، پی احترامشان شد محشری به پا چو عیان گشت سر، بلی طالع شد آفتاب قیامت، به شامشان آن روز خلق، آل نبی را شناختند کآورد آن لعین، به صف خاص و عامشان بُد شامشان ز کوفه بتر، کوفه شان ز شام ز احوال شام و کوفه شمارم کدامشان؟ کُشت و گرفت و بُرد و به تاراج داد و سوخت مرد و زن و لباس و جهیز و خیامشان با آن چه کرد، کرد پشیمانی آشکار صیدی نداشتند که می کرد رامشان اندیشه ای ز جور و جفا، آن لعین نداشت بودش سر ستیزه، قضا بیش از این نداشت @raziolhossein
در تاب رفت و طشت به بر خواند و ناله کرد آن طشت را ز خون جگر باغ لاله کرد خونی که خورد در همه عمر از گلو بریخت خود را تهی ز خون دل چند ساله کرد نبود عجب که خون جگر ریخت در قدح عمریش روزگار همین در پیاله کرد خون خوردن و عداوت خلق و جفای دهر یعنی امامتش به برادر حواله کرد نتوان نوشت قصّهٔ درد دلش تمام ور نَه توان ز غصّه هزاران رساله کرد زینب کشید معجر و آه از جگر کشید کلثوم زد به سینه و از درد ناله کرد هر خواهری که بود روان کرد سیل خون هر دختری که بود پریشان کلاله کرد آه دل از مدینه به هفت آسمان گذشت آن‌روز شد عیان که رسول از جهان گذشت @raziolhossein
دلا چه در پی لذّاتِ پنج روزه حیاتی دَع الدعابةُ و ابکِ الحُسین بِالعبراتِ بلا ندیده‌ای و نپندارمَت ز اهل نجاتی سَلِ المَصانعَ رَکباً تَهیمُ فی الفَلَواتِ تو قدرِ آب چه دانی که در کنارِ فراتی شهید دشت بلا، دل کشد به سویِ تو ما را دریغ و درد که بُگداخت آرزویِ تو ما را به از بهشتِ برین است خاکِ کوی تو ما را نه پنج روزه حیات است عشقِ روی تو ما را وَجَدتَ رائِحَةَ الوُدِّ اِن شَمَمتَ رُفاتی کسی نبُرده ملالَت ندیدم و نشنیدم دل تُهی ز خیالت ندیدم و نشنیدم ز انبیا به خصالَت ندیدم و نشنیدم من ادمی به کمالت ندیدم و نشنیدم اگر گِلی به حقیقت عجین آب حیاتی چو شه نهاد به عزم جهاد روی به دشمن گرفت زینب زارَش به عجز گوشهٔ دامن که ای تو جانِ گرامی، جدا مشو ز برِ من شبم به روی تو روز است و دیده‌ام به تو روشن و اِن هَجَرتَ سَواءٌ عَشیَّتی و غَداتی دل از وفای تو ای یارِ همسفر نگرفتم به شام رفتم و از کربلا نظر نگرفتم به هیچ کس نرسیدم کز او خبر نگرفتم اگر چه دور بماندم امید برنگرفتم مضی الزَمانُ و قلبی یقولُ اَنَّکَ آتی به هر طریق بُوَد، جان به جستجوی تو باشد به هر حدیث بُود، لب به گفتگوی تو باشد به شام می‌روم و دل در آرزوی تو باشد شبان تیره امیدم به صبح روی تو باشد و قَد تُفَتَّشُ عَینُ الحیوةِ فی الظُّلُماتِ ز بزم یار فکندم فلک به منزل دشمن کشید دهرِ دغا اخرم به محفل دشمن سر برهنه به پا داشت در مقابل دشمن ز چشم دوست فتادم به کامهٔ دل دشمن اَحبَّتی هَجَرونی کَما تَشاءُ عُداتی شها وصال کمین بنده است و ثناگو گرفته مدح تو بر کف، بر آستان تواش رو نعوذ بالله اگر روی درکشی از او اخافُ مِنکَ و اَرجوا و اَستَغیثُ و اَدنو که هم کمند بلایی و هم کلید نجاتی عجب ز سوز وصال و شَغَب که در تو نگیرد عحب ز آه وی ای تشنه لب که در تو نگیرد ز سوز روز وی و آه شب که در تو نگیرد فراق‌نامهٔ سعدی عحب که در تو نگیرد و اِن شَکَوتُ اِلی الطَّیرِ نُحنَ فی الوُکَناتِ @raziolhossein
ای بر سر سروان سری کرده بر تارک چرخ افسری کرده ای طاق سپهر از سر تعظیم در پیش تو پشت چنبری کرده ای قبله بارگاهت از رفعت با عرش برین برابری کرده نور تو فروغ زهره را بازار خالی ز هجوم مشتری کرده ای کشتی خاندان عصمت را با تقوی خویش لنگری کرده بر گردن شرع جعفر صادق عقد سخن تو زیوری کرده بر زائر آستان خویش از مهر مولایی و بنده پروری کرده بر چرخ بلند عصمت و تقوی بر شهپر دل سبک پری کرده در پهنه بحر دین نهنگ آسا چالاک و قوی شناوری کرده میخانه حکمت الهی را تا نفحه صور ساغری کرده بر دیو تباهکاری و خذلان با عسکر علم قادری کرده هر روز مکان و آستان تو خلقی به امید یاوری کرده و ز بوسه به خاکت ای عجب دل را شاداب چو غنچه طری کرده از تیغ حوادث آستان تو بر جبهه خلق مغفری کرده ای از شرف تو بنده درگاه جا بر سر چرخ چنبری کرده ای جمله فعل های نیکو را با سیرت پاک مصدری کرده انوار جمال پاک یزدان را با مهر وجود مظهری کرده ای مرکب باد پای جان تو در عرصه دین تکاوری کرده بر افسر پاک دین یزدانی با رأی منیر گوهری کرده ای عرش برین به زیر پای تو با آن همه قدر منبری کرده اسرار نهان دین احمد را بر صفحه سینه دفتری کرده در جنب شکوه بحر علم تو علم همه خلق فرغری کرده بر تشنه لبان وادی عرفان از فیض وجود کوثری کرده بر خاک در تو اولیاء الله چون پیش نبی اباذری کرده از گوهر پاک حیدر کرار در دین همه فتح خیبری کرده مانند حسین سرور احرار در عرصه دین دلاوری کرده در طاعت حق چو سید سجاد شب های دراز اسپری کرده مانند نیا محمد باقر در کشف علوم باقری کرده افراشته رایت شریعت را آباد بنای جعفری کرده افروخته شمع بزم مشتاقان بر خرمن جهل آذری کرده ای همچو علی عالی اعلی در عرصه دین غضنفری کرده دیباچه دفتر فتوت را با خلق کریم مسطری کرده ای کنگره ای که بیت معموریت در عزّ مقام اصغری کرده شیراز ز فیض بارگاه تو بر هر چه دیاری برتری کرده با این سخن بلند نورانی در بارگه تو شاعری کرده و ز یمن در تو درُ معنی را در رشته چامه دری کرده وین گونه درین چکامه با اخلاص بر رسم نیا سخنوری کرده @raziolhossein
عبدالله حسن با روی همچون ماه آمد برون به یاری آن شاه بی سپاه بیتاب دل چون از بر زینب فرار کرد آمد چو طفل اشک روان در کنار شاه کای عمّ تاج دار به خاک از چه خفته ای بر خیز از آفتاب بیا تا به خیمه گاه نشنیده ای مگر سخن عمه را چو من تنها ز خیمه آمده ای نزد این سپاه هرکس که آب خواست دهندش به تیغ آب بر گرد سوی خیمه و آب از کسی مخواه می گفت و می گریست که دژخیمی از ستیز تیغی حواله کرد به آن ماه دین پناه آن طفل دست خویش سپر کرد پیش تیغ دست اوفتاد از تن معصوم بی گناه می داد جان به دامن شاه الغیاث گوی می کرد شاه تشنه به حیرت بر او نگاه @raziolhossein
چون شام گشت، آل پیمبر، مقامشان از چاشت گاه کوفه بتر گشت، شامشان از دُرد دَرد و زهر غم و شربت فراق کرد آن چه داشت، ساقی دوران، به جامشان یک صبح و شامِ حشر، شفاعت بُوَد جزا یک صبح تا به شام، عقوبت به شامشان صید حرم به شام کشید آسمان چرا؟ اندیشه ای نداشت ز صید حرامشان منزل، خرابه؛ فرش، زمین؛ سقف، آسمان در شام شد ز کوفه فزون، احتشامشان خوانْد اهل بیت را و سر شاه را یزید در طشت زر نهاد، پی احترامشان شد محشری به پا چو عیان گشت سر، بلی طالع شد آفتاب قیامت، به شامشان آن روز خلق، آل نبی را شناختند کآورد آن لعین، به صف خاص و عامشان بُد شامشان ز کوفه بتر، کوفه شان ز شام ز احوال شام و کوفه شمارم کدامشان؟ کُشت و گرفت و بُرد و به تاراج داد و سوخت مرد و زن و لباس و جهیز و خیامشان با آن چه کرد، کرد پشیمانی آشکار صیدی نداشتند که می کرد رامشان اندیشه ای ز جور و جفا، آن لعین نداشت بودش سر ستیزه، قضا بیش از این نداشت @raziolhossein
در تاب رفت و طشت به بر خواند و ناله کرد آن طشت را ز خون جگر باغ لاله کرد خونی که خورد در همه عمر از گلو بریخت خود را تهی ز خون دل چند ساله کرد نبود عجب که خون جگر ریخت در قدح عمریش روزگار همین در پیاله کرد خون خوردن و عداوت خلق و جفای دهر یعنی امامتش به برادر حواله کرد نتوان نوشت قصّهٔ درد دلش تمام ور نَه توان ز غصّه هزاران رساله کرد زینب کشید معجر و آه از جگر کشید کلثوم زد به سینه و از درد ناله کرد هر خواهری که بود روان کرد سیل خون هر دختری که بود پریشان کلاله کرد آه دل از مدینه به هفت آسمان گذشت آن‌روز شد عیان که رسول از جهان گذشت @raziolhossein