⭕️حماقت #عرب و #عجم ندارد. کدام ملتی #قهرمان خود را تکه تکه میکند !؟
#وسام_العلیاوی فرمانده عصائب اهل حق که سالها با #داعش جنگید.. از جان و نوامیس مردم عراق دفاع کرد، در آشوب های عراق در مقابل چشم مردم در میانه آشوبها تکه تکه شد و آمبولانسی که در حال انتقال این فرمانده قهرمان بود را به آتش کشیدند.. او در آخرین توییت خود برای اغتشاشات #عراق نوشته بود: "امروز آمریکا و سعودی آمدهاند تا ما را به دست خودمان به آتش بکشند". درست مثل یزیدیانی که در #فتنه88 #بسیجی را زنده زنده در آتش سوزاندند.. سزای ملتی که زود فریب میخورد و پی عربده دشمن می دود و قهرمانان و نجیبان و پاکان خود را میکشد، ذلت و فلاکت است.. #جهل از #جنایت بدتر است..
چه ابوجعفرهایی که جهل مردم خون شان را ریخت.. روحش قرین رحمت و خداوند این شیعه پاکباخته را با رسول الله(ص) محشور فرماید..
پ ن: تصویر شهید بزرگوار در حال نجات یک کودک از دست نیروهای داعشی
#ابوجعفر_العلیاوی #کلنا_العیاوي #ابوجعفر_العلیاوي #شیعه #العراق #محمد_عبدالهی #وسام_العلیاوي #شهید_العلیاوي #شهید
☘️ سلام بر ابراهیم ☘️
💥قسمت نهم : قهرمان
✔️راوی : حسين الله كرم
🔸مسابقات قهرماني 74 کيلو باشگاهها بود. #ابراهيم همه حريفان را يکي پس از ديگري شكست داد و به نيمه نهائي رسيد. آن سال ابراهيم خيلي خوب #تمرين کرده بود. اکثر حريفها را با #اقتدار شکست داد.
🔸اگر اين مسابقه را ميزد حتماً در #فينال #قهرمان ميشد. اما در نيمه نهائي خيلي بد کشتي گرفت. بالاخره با يک امتياز بازي را واگذار كرد!
آن سال ابراهيم مقام سوم را کسب کرد. اما سالها بعد، همان پسري که حريف نيمه نهائي ابراهيم بود را ديدم. آمده بود به ابراهيم سر بزند. آن آقا از خاطرات خودش با ابراهيم تعريف ميکرد. همه ما هم گوش ميکرديم.
🔸تا اينکه رسيد به ماجراي آشنائي خودش با ابراهيم و گفت: آشنائي ما بر ميگردد به نيمه نهائي کشتي باشگاهها در وزن 74 کيلو، قرار بود من با ابراهيم #کشتي بگيرم.اما هر چه خواست آن ماجرا را تعريف کند ابراهيم بحث را عوض ميکرد!
آخر هم نگذاشت كه ماجرا تعريف شود! روز بعد همان آقا را ديدم وگفتم: اگه ميشه قضيه کشتي خودتان را تعريف کنيد. او هم نگاهي به من کرد. نَفَس عميقي کشيد و گفت:
🔸آن سال من در نيمه نهائي حريف ابراهيم شدم. اما يکي از پاهايم شديداً #آسيب ديد.به ابراهيم که تا آن موقع نميشناختمش گفتم: رفيق، پاي من آسيب ديده هواي ما رو داشته باش. ابراهيم هم گفت: باشه داداش، چَشم. بازيهاي او را ديده بودم. توي كشتي #استاد بود. با اينکه شگرد ابراهيم فنهایي بود که روي پا ميزد. اما اصلاً به پاي من نزديک نشد! ولي من، در کمال نامردي يه خاک ازش گرفتم و خوشحال از اين پيروزي به #فينال رفتم.
ابراهيم با اينکه راحت ميتونست من رو شکست بده و قهرمان بشه، ولي اين کار رو نکرد.
🔸بعد ادامه داد: البته فكر ميكنم او از قصد كاري كرد كه من #برنده بشم! از شکست خودش هم ناراحت نبود. چون قهرماني براي او تعريف ديگه اي داشت.ولي من خوشحال بودم. خوشحالي من بيشتر از اين بود که حريف فينال،
بچه محل خودمون بود. فکر ميکردم همه، مرام و #معرفت داش ابرام رو دارن.
🔸اما توي فينال با اينکه قبل از مسابقه به دوستم گفته بودم که پايم آسيب ديده، اما دقيقاً با اولين حرکت همان پاي آسيب ديده من را گرفت. آه از نهاد من بلند شد. بعد هم من را انداخت روي زمين و بالاخره من ضربه شدم. آن سال من دوم شدم و ابراهيم سوم. اما شک نداشتم #حق ابراهيم قهرماني بود. از آن روز تا حالا با او رفيقم. چيزهاي عجيبي هم از او ديد هام. #خدا را هم شکر ميکنم که چنين رفيقي نصيبم کرده.
🔸صحبتهايش که تمام شد خداحافظي کرد و رفت. من هم برگشتم. در راه فقط به صحبتهايش فکر ميکردم. يادم افتاد در مقر #سپاه گيلان غرب روي يكي از ديوارها براي هر كدام از رزمنده ها جمله اي نوشته شده بود. در مورد ابراهيم نوشته بودند:
«ابراهيم هادي رزمنده اي با خصائص پورياي ولي »
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
🌹🌹🌹🌹
☘️ سلام بر ابراهیم ☘️
💥قسمت دوازدهم : يدالله
✔️راوی : سيد ابوالفضل كاظمي
🔸ابراهيم در يکي از مغاز ههاي #بازار مشغول کار بود. يك روز #ابراهيم را در وضعيتي ديدم که خيلي تعجب کردم!
دو کارتن بزرگ اجناس روي دوشش بود. جلوي يک مغازه،کارتنها را روي زمين گذاشت.
🔸وقتي کار تحويل تمام شد، جلو رفتم و سلام کردم. بعد گفتم: آقا ابرام براي شما زشته، اين کار باربرهاست نه کار شما!
نگاهي به من کرد و گفت: #کار که عيب نيست، بيکاري عيبه، اين کاري هم که من انجام ميدم براي خودم خوبه، مطمئن ميشم که هيچي نيستم. جلوي غرورم رو ميگيره!
🔸گفتم: اگه کسي شما رو اينطور ببينه خوب نيست، تو ورزشكاري و... خيلي ها ميشناسنت. #ابراهيم خنديد وگفت: اي بابا، هميشه كاري كن كه اگه #خدا تو رو ديد خوشش بياد، نه مردم.
٭٭٭
🔸به همراه چند نفر از #دوستان نشسته بوديم و در مورد ابراهيم صحبت ميكرديم.
يكي از دوستان كه ابراهيم را نميشناخت تصويرش را از من گرفت و نگاه كرد. بعد با تعجب گفت: شما مطمئن هستيد اسم ايشون ابراهيمه!؟
با تعجب گفتم: خُب بله، چطور مگه؟!
🔸گفت: من قبلاً تو #بازار سلطاني مغازه داشتم. اين آقا ابراهيم دو روز در هفته سَر بازار مي ايستاد. يه كوله #باربري هم مي انداخت روي دوشش و بار ميبرد. يه روز بهش گفتم: اسم شما چيه؟
گفت: من رو #يدالله صدا كنيد!
🔸گذشت تا چند وقت بعد يكي از دوستانم آمده بود بازار، تا ايشون رو ديد با تعجب گفت: اين آقا رو ميشناسي!؟
گفتم: نه، چطور مگه!
گفت: ايشون #قهرمان واليبال و كشتيه، آدم خيلي باتقوائيه، براي شكستن نفسش اين كارها رو ميكنه. اين رو هم برات بگم كه آدم خيلي بزرگيه! بعد از آن ماجرا ديگه ايشون رو نديدم!
🔸صحبتهاي آن آقا خيلي من رو به فكر فرو برد. اين ماجرا خيلي براي من عجيب بود. اينطور مبارزه كردن با #نفس اصلاً با #عقل جور در
نمي آمد
٭٭٭
🔸مدتي بعد يكي از دوستان #قديم را ديدم. در مورد كارهاي ابراهيم صحبت ميكرديم. ايشان گفت: قبل از انقلاب. يك روز ظهر آقا ابرام آمد دنبال ما. من و برادرم و دو نفر ديگر را برد چلوكبابي، بهترين #غذا و سالاد و نوشابه را سفارش داد.خيلي خوشمزه بود. تا آن موقع چنين غذائي نخورده بودم. بعد از غذا آقا #ابراهيم گفت: چطور بود؟
گفتم: خيلي عالي بود. دستت درد نكنه، گفت: امروز صبح تا حالا توي بازار باربري كردم. خوشمزگي اين غذا به خاطر زحمتيه كه براي پولش كشيدم!!
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
قهرمانی دیگر از شهر #فسا ، در شهریور سال ۱۳۳۵ دیده ب جهان گشود. قهرمان قصه ی ما هر قدر بزرگتر میشد ذات پاکش بیشتر مشهود میگشت.
.
دفتر زندگیاش را که ورق میزنیم، مظهری از #انسانیت را به عین میبینیم.
#محمود_ستوده ، چون سایر #شهدا، مخلص خدای خویش بود.
شخصی پرشور، مهربان، متدین و #عاشــــق اهل ولایت
مردی #نکونام، که تا کنون هر چه را در وصفش شنیدهام جز به خوبی و نکویی نبوده.
به گفته مسئولین مافوق #شهید_ستوده؛ بینش عمیق فکری، استعداد مناسب #نظامی، سرعت عمل و #اخلاق حسنه شهید، از وی شخصیتی قوی و موثر ساخت و جوهره وجودیاش را به زیبایی شکوفا کرد.
به صفحهی #نبرد حق علیه #باطل در #زندگی شهید که میرسیم، به روشنی میشود دید که چقدر سلحشورانه در عملیات و نبردها شرکت داشتند و به دلیل همین رشادتها و استعداد درخشان و خلوص، به سِمَت جانشین #فرمانده تیپ المهدی(عج) منصوب شدند.
با این حال همچون گذشته با وجود #مشکلات زیاد و گرفتاریهای #خانوادگی، جنگ را در رأس امور خود قرار داد و با همین انگیزه هرگز #جبهه را ترک نکرد.
.
و سرانجام #قهرمان ما، در #تاریخ ۲۵اسفند۱۳۶۳ بر اثر برخورد مستقیم گلوله تانک به سنگر #هدایت #عملیات، مورد اصابت قرار گرفت و با پیکری خونین به خیل شهیدان #دفاع_مقدس پیوست و به وصال جانان دست یافت و #عاشقانه به آرزوی دیرینه خود رسید.
#آری درست است که میگویند هرکه خدا را شناخت، عاشقش میشود و #پرواز عاشقان به سوی محبوب آسمانیشان چه زیباست.
#مبارک باشد چنین پروازی
✍نویسنده: #زهرا_حسینی
سالروز شهادت #شهید #محمود_ستوده