رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلامبرابراهیم۱🌸✨ پارت۱۸ داستان پهلوانی های ابراهیم ادامه داشت تا ماجرای
#سلامبرابراهیم۱🍀
پارت۱۹🍀
همیشه هم حدیث پیامبر گرامی اسلام را میخواند: اگر نماز صبح را به جماعت بخوانم در نظرم از عبادت و شب زنده داری تا صبح محبوبتر است .
با شروع جنگ تحمیلی فعالیت زورخانه بسیار کم شد . اکثر بچه ها در جبهه حضور داشتند .
ابراهیم هم کمتر به تهران می آمد . یکبار هم که آمده بود ، مسائل ورزش باستانی خودش را برد و در همان مناطق جنگی بساط ورزش باستانی را راه اندازی کرد .
زورخانه حاج حسن توکل ، در تربیت پهلوان های واقعی زبانزد بود . از بچه های آنجا به جز ابراهیم ، جوان های بسیاری بودند که در پیشگاه خداوند پهلوانیشان اثبات شده بود!
آن ها با خون خودشان ایمانشان را حفظ کردند و پهلوان های واقعی همین ها هستند .
#پیامڪۍازبهشٺ 💌🕊
با خدآ رابطہ عاشقآنھ اے داشتہ بآش ...!
خُدآ ... خُدآ ... خُدآ ... 🌱
همہ چیز دسٺ خدآسٺ .
#شھٓیدابرٰاهیٓمهآدۍ❤
...................................................
🍃ࢪفیقشہیدمابراهیمهادے🍃
#مُبٰاهِلِہ 💌🌿
مباهلہ روز پنج عشق اسٺ ❤
مُحّمّدْ عَلےٓ فٰاطِمِہ حَسَنْ حُسیْن 🌱
#عیدمباهلہمبارڪ💚
...................................................
🍃ࢪفیقشہیدمابراهیمهادے🍃
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#مُبٰاهِلِہ 💌🌿 مباهلہ روز پنج عشق اسٺ ❤ مُحّمّدْ عَلےٓ فٰاطِمِہ حَسَنْ حُسیْن 🌱 #عیدمباهلہمبارڪ
#مُبٰاهِلِہ یعنی...💌
بزرگی و سیادت #محمدصلیاللهعلیهوآلہ
عظمت و جلال #علیعلیہالسلام
مهربانی و محبت #فاطمهزهراسلاماللهعلیھا
کرامت و سخاوت #حسنعلیہالسلام
شجاعت و مردانگی #حسینعلیہالسلام
#عیدمباهلہمبارڪ💚
تنها مسیر 1_جلسه بیست و سوم پارت 3.mp3
5.65M
#تنہامسیر 🌱
راهبردِ اصلے در نظامِ تربیتِ دینے
🔔 #جلسه_بیست_سوم پارت 3
گوش میکنیم 🌷😌
#خلاصه_نویس_جلسه_بیست_سوم
پارت3 🌸🧡
🔹انسان برای خوب بودن آفریده نشده برای خوب شدن هم آفریده نشده ؛ انسان برای مبارزه با هوای نفس آفریده شده.
🔹از امامت ازت میپرسن.. امامت کی بوده ؟!
با امامت محشور میشی ..
نماز، پلی برای رسیدن به باور عمیق به خداوند!
#نمازاولوقت_الٺمآسدعآ 🌿📿
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃
🌸
#رمان_تلالو_ابراهیم
#کپیدرهرصورتممنوعحتیباذکرنامنویسنده
#هرگونهکپیغیرقانونیوحـراماست
#پیــگـردقانــونــی
پارت سی و سه
- هانیه :
از ته دلم به خدا گفتم : تَه مشتی هایی
تا شب حرف زدیم
با مامان بزرگ داخل باغچه گل کاشتیم
حتی موقع اذان سه نفری رفتیم مسجد
بعد از مسجد جشن بود
تولد یکی از امام ها بود
باند آورده بودند :
( اومدی از عرش ای بانوی علی
با تو معلومه نیروی علی
امام آفرین کجا
وصف کجا یقین کجا
عرش کجا فرش کجا
شما کجا زمین کجا
ناموس خدا اومده تبارک الله
مادر امام زمان ، ام ابیها اومده
شمس فلک نشین کجا…
ذره کمترین کجا
عشق علی خوش اومدی
شما کجا زمین کجا!؟
سحر نبی اومده الحمدالله
دلبر علی اومده الحمدالله
مادر حسن و حسین
نور اذلی اومده الحمدالله)
همانجا فهمیدم ایشان همان فاطمه زهرا هستند!
باورم نمیشد با حیرت نگاه مردم میکردم
توی مسجد کلی دختر چادری بود
دست میزدند و خیلی خوشحال بودند طوری که ما حتی توی عروسی هایمان هم انقدر شاد نبودیم
خبری از پسر نبود
وقتی میامدیم کلی پسر جلوی در بود با شیرینی و شربت
پس الان آن لشکر کجا رفتند؟
از یکی پرسیدم : ببخشید آقایون کجا هستند...
گفت که قسمت مردانه :/
آنجا فهمیدم !
با تموم وجود حرف اون شعر که گفت :
- ناموس خدا اومده الحمدالله - درک کردم
خیلی شیرین بود
موقع برگشتن از مسجد پدر بزرگ من را به همه نشون میداد میگفت : نوه منه
و چقدر حجابم را تحسین میکردند'
از حجره های کنار مسجد برایم یک کتاب قرآن خریدند ...
قرار شد دیگه قرآن بخوانم …
مامان بزرگ بهم گفت : تو هنوز ازدواج نکردی بزار شوهر کنی بعد میفهمی دوری از معشوق چقدر سخته
یه چیز تو میگی یه چیز اون میگه
خداهم همینطوره
اگه مدعی هستیم عاشق خدا هستیم پس دوری از خدا باید برایمان سخت باشد
نماز که میخودنی تو با خدا حرف میزنی
قرآن که بخوانی خدا باتو حرف میزنه
- یادم رفت جواب مادربزرگم را بدهم ،رفته بودم داخل فکر اینکه سه روز ساشا خبری ازش نبود و بعد از سه روز اومد پیام خداحافظی فرستاد
من چقدر اون سه روز فکر و خیال کردم🚶♀پ
واقعا دوری سخته
باید قرآن را بخوانم
این همه سال دوری از خدا فکر میکنم کافی بوده باشه!
نویسنده ✍ : #الفنـور_هانیهبانــو
🕊 تلاوت آیات قرآن ڪریم ؛
بــہ نـیّـت
برادرشهیدمان مےخوانیم 🌹
#صــ۱۱۸ـفحه 📚
________________________
🍃| ࢪفیقشہیدمابراهیمهادے| 🍃
°
.
#رفیقشھیدم
آنانڪهخاڪرابهنظرڪیمیاڪنند؛
آیاشودڪهگوشهیچشمیبهماڪنند؟!
•
💙🌸'!
@refigh_shahidam
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلامبرابراهیم۱🍀 پارت۱۹🍀 همیشه هم حدیث پیامبر گرامی اسلام را میخواند: اگر نماز صبح را به جماعت بخ
#سلامبرابراهیم۱✨
پارت۲۰✨
<<پهلوان>>
دوران زیبا و معنوی زورخانه حاج حسن در همان سال های اول دفاع مقدس ، با شهادت شهید حسن شهابی ( مرشد زورخانه ) شهید اصغر رنجبران ( فرمانده تیپ عمار ) و شهیدان سید صالحی ، محمد شاهرودی ، علی خرّمدل ، نسن زاهدی ، سید محمد سبحانی ، سید جواد مجد پور ، رضاپند ، حمدالله مرادی ، رضا هوریار ، مجید فریدوند ، قاسم کاظمی و ابراهیم و چندین شهید دیگز و همچنین جانباز حاج علی نصرالله ، مصطفی هرندی و علی مقدم و همچنین در گذست حاج حسن توکل به پایان رسید .
مدتی بعد با تبدیل محل زورخانه به ساختمان مسکونی ، دوران ورزش باستانی ما هم به خاطره ها پوست .
• ﴿سلاٰم ۅ رحمٺ 🌱
رفقٰا امشب #مَحْفِل داریم 📿
بامبحث#ࢪفاقٺبآشُھدآ ❤
قرارمۅن بہ ساعت ۹:۰۰ شَب 💌
﴿#پنجشنبہها خدمتتون هستیم با
مَبْحَث #مَحْافِلشُھَدآیۍ ﴾🌹
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#شَهیدٰانِھ 💌
ابراهیم همیشہ میگفٺ :
ڪارۍ ڪن ڪه
خدآ خوشش بیآد
نَھ مردم !
#شهیدابراهیمهآدی ❤
•|🍃@refigh_shahidam
#تلنگرانھ✉
رفیقشمیگفت:
یهشبتوخوابدیدمش
بهمگفت:
بهبچههابگوحتیسمتگناههم
نرن!!
اینجاخیلےگیرمیدن ..
آرهخلاصه !!
"شهیدحجتاللهاسدی"
•|🍃@refigh_shahidam
تنها مسیر 1_جلسه بیست و سوم پارت 4.mp3
5.05M
#تنہامسیر 🌱
راهبردِ اصلے در نظامِ تربیتِ دینے
🔔 #جلسه_بیست_سوم پارت 4
باید روی این سخنان تامل کرد ☝️🏽✨
#خلاصه_نویس_جلسه_بیست_سوم
پارت4 🌹🌈
🔹چسبید به زمین و از هوای نفس تبعیت کرد و مثل او مانند سگ است..
🔹جمهوری اسلامی یعنی همه نظر بدن تا زمانی که مخالف با دین نباشه.
🔹اگر حق از هوای نفس مردم تبعیت بکنه فساد این مردم به آسمان ها میرسه.
السَّلام علیکَ یا ابا عَبدالله یا رحمةَ الله ِ الواسِعة ویا باب َ نجاةِالاُمَّه»
#نمازاولوقت_الٺمآسدعآ 🌿📿
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃
🌸
#رمان_تلالو_ابراهیم
#کپیدرهرصورتممنوعحتیباذکرنامنویسنده
#هرگونهکپیغیرقانونیوحـراماست
#پیــگـردقانــونــی
پارت سی و چهار
- هانیه :
چند روزی اصفهان خانه مادر بزرگم ماندم اما چون داشتیم کم کم به زمان کنکور نزدیک میشدیم دیگر نمیتوانستم بیشتر اصفهان بمانم
باید برمیگشتم
بعد از برگشتم به خانه خودمان یکی دو روزی
با پدرم سرد بودیم
روز سوم نیلی ، دختر عمویم زنگ زد و گفت فردا شب مهمانی گرفتن د
نمیخواستم بروم بدون تعارف هم گفتم : من نمیخواهم بیایم
از نیلی اصرار از من انکار
آخر خود عمو زنگ زد و گفت که میخواهد من و بابا آشتی بکنیم و این مهمانی هم واسطه است
خیلی هم تاکـید کرد که لباس خوب بپوشم
و شیک به مهمانی بروم
مهمان ویژه داشتند!
--فردا --
همیشه عادت داشتیم جوان تر ها زودتر به مهمانی میرفتند و برای سرو غذا بزرگتر ها هم میامدند!
من هم زودتر رفتم اما با این تفاوت که اینبار
با روسری لبانی و چادر ملی رفتم !
دختر عموهایم تا منو دیدن شروع کردن به جیغ و داد و توی سر همدیگر زدن…
همین کارهایشان باعث شده بود که بیشتر افراد حاضر توی سالن توجه اشان به من جلب شود!
از گوشه کنار صداهایشان به گوش میرسید
خیلی ها فحش میدادند
خیلی ها مسخره میکردند
خیلی ها میخندیدند
و پسر عموها هم که جوری صحنه سازی کردند انگار من را نمیشناختند ودست انداخته بودند !
همینجوری فضا به خاطر حضور من شاد بود که
صدای عمو از پشت نیلی شنیدم
----
+ هانیه این چه وضع لباسه ؟ مگه من نگفتم مهمان ویژه داریم خوب لباس بپوشی!؟
آبروی منو میخوای ببری دختر
- عمو جون مگه الان چجوریه !؟ بهترین لباس همین چادره
+ ما یه عمر سرمون پیش دوست و آشنا بلند بوده اخه تو هنوز چپ و از راست تشخیص نمیدی ، سرخود لباس انتخاب کردی!
همه اش زیر سر مامانته
از همون روز اول گفتم داداش با این خانواده امل وصلت نکن!
نرفت تو گوشش
- چرا پای مامانمو میکشید وسط خودتونم خوب میدونید مامانم با من کاری نداره!
من خودم حق انتخاب دارم ...
خودم خواستم اینجوری باشم
+ هانیه ساکت میری بالا یکی از لباس های نیلی میپوشی تا مهمانـمون نیومده میای پایین !
----
همان لحظه مهمان ویژه عمو از راه رسید ...
انجا فهمیدم این مهمان ویژه کیه!
- پارسا -
پسر یکی از شرکت های ملی که با پدرم و عمو قرارداد بسته بودند
صحبت اینکه من با پارسا ازدواج بکنم تا کسب و کارشون رونق بگیره از قبل بود و من قبول نکرده بودم
پارسا چون پسر مدیر شرکت ملی بود خیلی پولدار بود و به لطف عمل های جراحی زیبا شده بود
برای همین بیشتر دختر های فامیل همیشه به من میگفتند ، فرصت را از دست ندهم!
نویسنده ✍ : #الفنـور_هانیهبانــو