eitaa logo
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
31.1هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
361 فایل
راهِ شَهادَت بَسـته نیست، هَنـوز هَم می شود شهید شد اَمـّا هَنوز شَرطِ شَهیـد شُـدَن شَهـیدانه زیستن است تبادل و تبلیغات: @Eamahdiadrkni1 عنایات و.: @aboebrahiim روضه نیابتی: @Mahdi1326 کانال فروشگاهمون: https://eitaa.com/joinchat/172425437Ca032079577
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 📝 نویسنده : ❤️ 💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو می‌کردم این فرشته مرگم باشند، اما نه! من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمی‌دانستم این به عذاب حیدر ختم می‌شود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود. 💠 زن‌عمو با صدای بلند اسمم را تکرار می‌کرد و مرا در تاریکی نمی‌دید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال می‌کردند دوباره کابووس دیده‌ام و نمی‌دانستند اینبار در بیداری شاهد عشقم هستم. زن‌عمو شانه‌هایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره می‌خواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمی‌خورد. 💠 همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم. چطور می‌توانستم دم بزنم وقتی می‌دیدم در همین مدت عمو و زن‌عمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمی‌کشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال می‌خواست مراقب ما باشد. 💠 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بی‌تابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.» شاید خمپاره‌باران کور می‌کردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل. 💠 گرمای هوا به‌حدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل می‌دیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است. البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، می‌دانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و می‌ترسیدم از اینکه علی‌اصغر آمرلی، یوسف باشد. 💠 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایه‌ها بود، اما سوخت موتور برق خانه‌ها هم یکی پس از دیگری تمام شد. تنها چند روز طول کشید تا خانه‌های تبدیل به کوره‌هایی شوند که بی‌رحمانه تن‌مان را کباب می‌کرد و اگر می‌خواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتش‌مان می‌زد. 💠 ماه تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری می‌کرد. اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ و گرسنگی سر می‌برید. 💠 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلی‌کوپترها در آتش شدید داعش برای شهر می‌آوردند. گرمای هوا و شوره‌آب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم می‌خورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شد و حلیه پا به پای طفلش جان می‌داد. 💠 موبایل‌ها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر بود که روی زمین در خون دست و پا می‌زد. همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست مقاومت می‌کردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود. 💠 چطور می‌توانستم شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم. روزها زخم دلم را پشت پرده و سکوت پنهان می‌کردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بی‌خبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد. 💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوش‌مان به غرّش خمپاره‌ها بود و چشم‌مان هر لحظه منتظر نور انفجار که صبح در آسمان شهر پیچید. دیگر داعشی‌ها مطمئن شد‌ه بودند امشب هم خواب را حرام‌مان کرده‌اند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانه‌هایشان خزیدند. 💠 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خواب‌شان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمی‌برد. پشت پنجره‌های بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بی‌آبی مرده بودند، نگاه می‌کردم و حضور حیدر در همین خانه را می‌خوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش می‌چکید. 💠 دستش را با چفیه‌ای بسته بود، اما خونش می‌رفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه می‌زد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم. دلش نمی‌خواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود... ادامه دارد.... j๑ïท ➺ https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
💌 🌙• افطار دوم۲۝ دُعيتُم الي ضيافة الله....💛 و ما دعوت شده‌ایم به میهمانۍ به میزبانی بهترین صاحبخانه🌱 و ما حتی لایق دیدار تو نبودیم چه رسد به آن که میهمان خوان محبت تو باشیم و ما آمدیم و یا بهتر بگویم ما را به سوے خود آوردے و ما اڪنون با پاے دل در ساحل کرامتت قدم می‌زنیم... و هر میهمانی آدابی دارد و تو خود آداب بزم عشاق را به ما آموختی و خود لباس سپید رحمت را بر دلهاے غبار گرفته‌‌ی غم‌زده‌مان‌ پوشاندے... اینجا مهمانی آدم‌های عاشق سرگشته است آدم‌هایی که خودشان را گم کرده‌اند اما هنوز از یاد نبرده اند شاه راه اصلی را! شاید به کوره‌راه‌ها و بیراهه‌ها رفته باشند اما باز کبوتر جلد بام خودت هستند...🕊 مهمانی پر است از آدم‌ها آدم‌های عاشق آدم‌های حیران آدم‌های درمانده و در راه مانده و او همه را فراخوانده است سفره پهن کرده است به گستردگی تمام عالم و خود لقمه‌های عشق را با دست مهربان خودش در دهان عاشق‌ها می‌گذارد اینجا دومین ایستگاه مسیر عشق است! قطار دنیا حرکت می‌کند و می‌ماند 🌙🌱 ما با یک کوله بار دلتنگۍ ناچاریم به گذاشتن و گذشتن... الهۍ...! من را خودت بهتر از خودم می‌شناسی و منم که حتی خودم را نمی‌شناسم دستم را بگیر و من را مدد کن تا به داد خود از دست‌ رفته‌ام برسم... اینجا دومین روز از مهمانی ماه است اما هنوز ماه از پس پرده ابرها رخ نشان نداده است... ای ماھ... ای جان جهان! جھان جان ..... ڪجاستی؟! 🕊 🌙🌿
افطار نوزدهم🖤 اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ...... خیابان‌های شهر هنوز از باران خیس است و کوچه‌های شهر هنوز آکنده از عطر دعاست و دنیا پر بود از نور بعد از شب ستاره باران دست های عاشق‌ها در مسیر بارانی پر از نور آکنده از عطر است عطری بهشتی که مست کرده است تمام دنیا را و در میانه راه از توشه‌ی رحمت الهی دانه‌ای انار بهشتی بر زمین افتاد و شکست💔 و دو نیم شد و دانه شد و در تمام عالم پخش شد و آسمان از سرخی به رنگ خون گرایید و اناری بود❤️ بر فراز نزدیک‌ترین شاخه نزدیک به آسمان که در درون خود هزار فضیلت نهفته بود در او و تجلی‌گر هزار نام مبارک خداوند بود✨ و درخت بی بار و برگ دنیا تحمل بار عظمت او را نداشت و از کلافه بود از او درست زمانی که محتاج‌ترین به او بود و آنان که سالهاست به طعم تلخ میوه‌های گندیده درخت دنیا خو کرده‌اند نتوانند طعم شیرین بهشتی عشق را بچشند و خدا برای آنان که طالب میوه‌ی بهشت بودند انار بهشتی را از شاخه دنیا قطع کرد و به تیغ تیز ظلمت آن را دو نیم نمود💔 تا کام تمام عالم را پر از طعم بهشت کند عالم را نخواست🥀 در حالی که تنها درمان دردهای او بود و خدا با یک تیر دو نشان زد هم علی را از شر مردمان جاهل خلاص کرد و هم عروج او را مایه رحمت و مغفرت و برکتی قرار داد در برای عاشقان دل‌خسته‌ی جهان یا ارحم الراحمین به حق مولای متقیان بیامرز و از بگذر و بار ما بر زمین بگذار برگرفته از دعای جوشن کبیر ع🖤
افطار بیست و هفتم✨ مَا قَطَعْتُ رَجائِى مِنْكَ وَمَا صَرَفْتُ تَأْمِيلِى لِلْعَفْوِ عَنْكَ وَلَا خَرَجَ حُبُّكَ مِنْ قَلْبِى دفتر 📖 به صفحات آخر خود می‌رسد و داستان عاشقی هر چه به پایان خود نزدیک‌تر می‌شود تنها چیزی که برایم باقی می‌ماند حسرت است و بغض و اشک💔 اشک دوری و حسرت فراق دوباره و من شکی ندارم در آن که تو مرا همان دم که هلال ماه رحمت دمیده شد🌙 روی تمام اوراق گناهم نفت ریختی و سوزاندی انگار که اصلا پرونده ‌ای نبوده شتر دیدی ندیدی🐪 و حتی اگر مرا به زنجیر غذاب ببندی⛓ و مرا را رسوای خلق کنی من باز هم دخیلی که به ضریح رحمتت بسته‌ام را باز نخواهم کرد💚 و اگر از در خانه تو بروم کدام مامن که بتواند من بی پناه را پناه دهد؟ هیهات از آن که بدون تو بتوان به ساحل نجات رسید و نجات تویی و ساحل تویی و تمام وجودم از آن توست✨ و تنها به اندازه چند نفس به اندازه یک رویای شیرین کوتاه از مهلت مهمانی ما بر سر سفره باقیست💔😭 و من دلم‌ همچنان در افطار اول جامانده و هنوز باور ندارم که وقت خداحافظی است🤚 الهی در این چند نفس باقیمانده آن ده که آن به که بهترین حاجات رسیدن به ساحل آرامش اوست برگرفته از دعای ابوحمزه ثمالی
💌 🌙• افطار بیست‌نھم۹۲۝ و شاید آخرین افطار....‌‌‌‌.... شَهْرُ رَمَضانَ‏ الَّذی أُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدى‏ وَ الْفُرْقانِ سفره عاشقی در حال جمع شدن است💔 باورش سخت است که امشب باز خواهیم گشت به همان دنیای بی‌روح و پر سر و صدای خسته کننده🍂 کمتر از چند نفس مانده تا بندهای آسمان از دل زمین کنده شود و دوباره لمس کردن ستاره‌ها💫 و هم صحبت شدن با خورشید بشود آرزو☀️ تا دوباره تنگ بلور آرامش با هیاهوی سرسام‌آور دنیا ترک بردارد القلبُ حَرَمُ اللّه ِ فلا تُسْكِنْ حَرَمَ اللّه ِ غَيرَ اللّه ِ  و دل حرم خداست❤️ و حرم یعنی حریم و یعنی از آنچه که حضرت معبود حرام کرده بر حذر باشی و من همیشه قلبم را به متاعی ناچیز اجاره می‌دادم به این و آن و آن چیز که در دلم نبود💔 بود و خدا جاروی غفران خویش را به دست گرفت و هر چه خاک و خاکستر بود از خانه‌ی دلم جارو کرد شیشه‌ی پنجره کوچک قلبم را با آب شست🌧 و در باغچه‌ی سوخته وجودم گل‌های بهشتی عشق کاشت🌺 و کوچه را آذین بست و حالا کلید این کاشانه را به دستان من داده است و در گوشم زمزمه می‌کند بنده‌جانم حواست دوباره پرت نشود آدرس این کوچه‌ را گم نکنی باز دوباره با سنگ گناه شیشه دلت را نشکنی.... و آخرین نصیحت‌های او در میان صدای گوش‌خراش دنیا چشم که باز می‌کنم دوباره منم و خیابان‌های شلوغ شهر و آسمانی که از دود ماشین‌ها کدر شده است و من دوباره همان سرگردان همیشگی در این شهر درندشت و من همیشه سرگردان توام این هم گذشت اما هنوز چشمهایم کویری دور افتاده است🥀 از دریای نگاهت نگار بی‌قرینه هلال ماه رویت کی پدیدار می‌شود پس؟🌙 دلم تنگ است برایت و آنکه دوباره از تو دور بیفتم قلبم را به درد می‌آورد مولایم جان جهان جهان جان💚 پدر جان.........بی تو نفس کشیدن سخت است کجایی......‌؟؟؟ برگرفته از ۱.سوره بقره آیه ۱۸۵ ۲.حدیث امام جعفر صادق ع جامع‌الاخبار/ص۵۱۸/ح۱۴۶۸
💌 🌙• افطار دوم۲۝ دُعيتُم الي ضيافة الله....💛 و ما دعوت شده‌ایم به میهمانۍ به میزبانی بهترین صاحبخانه🌱 و ما حتی لایق دیدار تو نبودیم چه رسد به آن که میهمان خوان محبت تو باشیم و ما آمدیم ؛ و یا بهتر بگویم ما را به سوے خود آوردے و ما اڪنون با پاے دل در ساحل کرامتت قدم می‌زنیم... و هر میهمانی آدابی دارد و تو خود آداب بزم عشاق را به ما آموختی و خود لباس سپید رحمت را بر دلهاے غبار گرفته‌‌ی غم‌زده‌مان‌ پوشاندے... اینجا مهمانی آدم‌های عاشق سرگشته است آدم‌هایی که خودشان را گم کرده‌اند اما هنوز از یاد نبرده اند شاه راه اصلی را! شاید به کوره‌راه‌ها و بیراهه‌ها رفته باشند اما باز کبوتر جلد بام خودت هستند...🕊 مهمانی پر است از آدم‌ها آدم‌های عاشق ؛ آدم‌های حیران آدم‌های درمانده و در راه مانده! و او همه را فراخوانده است سفره پهن کرده است به گستردگی تمام عالم و خود لقمه‌های عشق را با دست مهربان خودش در دهان عاشق‌ها می‌گذارد... اینجا دومین ایستگاه مسیر عشق است! قطار دنیا حرکت می‌کند و می‌ماند 🌙🌱 ما با یک کوله بار دلتنگۍ ناچاریم به گذاشتن و گذشتن... الهۍ...! من را خودت بهتر از خودم می‌شناسی و منم که حتی خودم را نمی‌شناسم دستم را بگیر و من را مدد کن تا به داد خود از دست‌ رفته‌ام برسم... اینجا دومین روز از مهمانی ماه است اما هنوز ماه از پس پرده ابرها رخ نشان نداده است... ای ماھ... ای جان جهان! جھان جان ..... ڪجاستی؟! 🕊 🍃 🌙🌿
افطار هجدهم🖤 اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ...... خیابان‌های شهر هنوز از باران خیس است و کوچه‌های شهر هنوز آکنده از عطر دعاست و دنیا پر بود از نور بعد از شب ستاره باران دست های عاشق‌ها در مسیر بارانی پر از نور آکنده از عطر است عطری بهشتی که مست کرده است تمام دنیا را و در میانه راه از توشه‌ی رحمت الهی دانه‌ای انار بهشتی بر زمین افتاد و شکست💔 و دو نیم شد و دانه شد و در تمام عالم پخش شد و آسمان از سرخی به رنگ خون گرایید و اناری بود❤️ بر فراز نزدیک‌ترین شاخه نزدیک به آسمان که در درون خود هزار فضیلت نهفته بود در او و تجلی‌گر هزار نام مبارک خداوند بود✨ و درخت بی بار و برگ دنیا تحمل بار عظمت او را نداشت و از کلافه بود از او درست زمانی که محتاج‌ترین به او بود و آنان که سالهاست به طعم تلخ میوه‌های گندیده درخت دنیا خو کرده‌اند نتوانند طعم شیرین بهشتی عشق را بچشند و خدا برای آنان که طالب میوه‌ی بهشت بودند انار بهشتی را از شاخه دنیا قطع کرد و به تیغ تیز ظلمت آن را دو نیم نمود💔 تا کام تمام عالم را پر از طعم بهشت کند عالم را نخواست🥀 در حالی که تنها درمان دردهای او بود و خدا با یک تیر دو نشان زد هم علی را از شر مردمان جاهل خلاص کرد و هم عروج او را مایه رحمت و مغفرت و برکتی قرار داد در برای عاشقان دل‌خسته‌ی جهان یا ارحم الراحمین به حق مولای متقیان بیامرز و از بگذر و بار ما بر زمین بگذار برگرفته از دعای جوشن کبیر ع🖤
افطار بیست و هفتم✨ مَا قَطَعْتُ رَجائِى مِنْكَ وَمَا صَرَفْتُ تَأْمِيلِى لِلْعَفْوِ عَنْكَ وَلَا خَرَجَ حُبُّكَ مِنْ قَلْبِى دفتر 📖 به صفحات آخر خود می‌رسد و داستان عاشقی هر چه به پایان خود نزدیک‌تر می‌شود تنها چیزی که برایم باقی می‌ماند حسرت است و بغض و اشک💔 اشک دوری و حسرت فراق دوباره و من شکی ندارم در آن که تو مرا همان دم که هلال ماه رحمت دمیده شد🌙 روی تمام اوراق گناهم نفت ریختی و سوزاندی انگار که اصلا پرونده ‌ای نبوده شتر دیدی ندیدی🐪 و حتی اگر مرا به زنجیر غذاب ببندی⛓ و مرا را رسوای خلق کنی من باز هم دخیلی که به ضریح رحمتت بسته‌ام را باز نخواهم کرد💚 و اگر از در خانه تو بروم کدام مامن که بتواند من بی پناه را پناه دهد؟ هیهات از آن که بدون تو بتوان به ساحل نجات رسید و نجات تویی و ساحل تویی و تمام وجودم از آن توست✨ و تنها به اندازه چند نفس به اندازه یک رویای شیرین کوتاه از مهلت مهمانی ما بر سر سفره باقیست💔😭 و من دلم‌ همچنان در افطار اول جامانده و هنوز باور ندارم که وقت خداحافظی است🤚 الهی در این چند نفس باقیمانده آن ده که آن به که بهترین حاجات رسیدن به ساحل آرامش اوست برگرفته از دعای ابوحمزه ثمالی
💌 🌙• افطار بیست‌نھم۹۲۝ و شاید آخرین افطار....‌‌‌‌.... شَهْرُ رَمَضانَ‏ الَّذی أُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدى‏ وَ الْفُرْقانِ سفره عاشقی در حال جمع شدن است💔 باورش سخت است که امشب باز خواهیم گشت به همان دنیای بی‌روح و پر سر و صدای خسته کننده🍂 کمتر از چند نفس مانده تا بندهای آسمان از دل زمین کنده شود و دوباره لمس کردن ستاره‌ها💫 و هم صحبت شدن با خورشید بشود آرزو☀️ تا دوباره تنگ بلور آرامش با هیاهوی سرسام‌آور دنیا ترک بردارد القلبُ حَرَمُ اللّه ِ فلا تُسْكِنْ حَرَمَ اللّه ِ غَيرَ اللّه ِ  و دل حرم خداست❤️ و حرم یعنی حریم و یعنی از آنچه که حضرت معبود حرام کرده بر حذر باشی و من همیشه قلبم را به متاعی ناچیز اجاره می‌دادم به این و آن و آن چیز که در دلم نبود💔 بود و خدا جاروی غفران خویش را به دست گرفت و هر چه خاک و خاکستر بود از خانه‌ی دلم جارو کرد شیشه‌ی پنجره کوچک قلبم را با آب شست🌧 و در باغچه‌ی سوخته وجودم گل‌های بهشتی عشق کاشت🌺 و کوچه را آذین بست و حالا کلید این کاشانه را به دستان من داده است و در گوشم زمزمه می‌کند بنده‌جانم حواست دوباره پرت نشود آدرس این کوچه‌ را گم نکنی باز دوباره با سنگ گناه شیشه دلت را نشکنی.... و آخرین نصیحت‌های او در میان صدای گوش‌خراش دنیا چشم که باز می‌کنم دوباره منم و خیابان‌های شلوغ شهر و آسمانی که از دود ماشین‌ها کدر شده است و من دوباره همان سرگردان همیشگی در این شهر درندشت و من همیشه سرگردان توام این هم گذشت اما هنوز چشمهایم کویری دور افتاده است🥀 از دریای نگاهت نگار بی‌قرینه هلال ماه رویت کی پدیدار می‌شود پس؟🌙 دلم تنگ است برایت و آنکه دوباره از تو دور بیفتم قلبم را به درد می‌آورد مولایم جان جهان جهان جان💚 پدر جان.........بی تو نفس کشیدن سخت است کجایی......‌؟؟؟ برگرفته از ۱.سوره بقره آیه ۱۸۵ ۲.حدیث امام جعفر صادق ع جامع‌الاخبار/ص۵۱۸/ح۱۴۶۸