12.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد
#معرفی_کتاب
#دستاوردهای_انقلاب_اسلامی
🔸 #صعود_چهل_ساله
📌توضیحاتی که پیرامون کتاب «صعود چهل ساله» در این چند دقیقه بیان می شود را حتما ملاحظه کنید تا مقدّمه ای باشه برای شناخت و مطالعه کتاب مذکور.
🔴ذیل این پست فایل pdf آن را هم ارسال میکنیم.
❗️از همه دوستان تقاضامندیم ابتدا توضیحات بالا را ملاحظه نموده و سپس به صورت جدّی مطالعه کتاب((صعود چهل ساله)) را در برنامه خودشون قرار دهند.
#جبهه_فرهنگی_اجتماعی_جنوبغرب_استان_تهران
➕به #رسانه_عهد بپیوندید:
@resane_ahd
1608570492128.pdf
17.85M
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد
#کتاب
📲 فایل pdf کتاب «صعود چهل ساله»
باز نشر به مناسبت نزدیک شدن به ایّام الله دهه مبارکه فجر
#جبهه_فرهنگی_اجتماعی_جنوبغرب_استان_تهران
➕به #رسانه_عهد بپیوندید:
@resane_ahd
قرارگاه رسانه ای عهد
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد #کتابخوانی📚 #رمان #بی_تو_هرگز 🔸قسمت شانزدهم: ایمان علی سکوت عمیقی کرد ...
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد
#کتابخوانی📚
#رمان
#بی_تو_هرگز
🔸قسمت هفدهم: شاهرگ
مثل ماست کنار اتاق وا رفته بودم ... نمی تونستم با چیزهایی که شنیده بودم کنار بیام ... نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت ... تنها حسم شرمندگی بود ... از شدت وحشت و اضطراب، خیس عرق شده بودم ...
چند لحظه بعد ... علی اومد توی اتاق ... با دیدن من توی اون حالت حسابی جا خورد ... سریع نشست رو به روم و دستش رو گذاشت روی پیشونیم ...
- تب که نداری ... ترسیدی این همه عرق کردی ... یا حالت بد شده؟ ...
بغضم ترکید ... نمی تونستم حرف بزنم ... خیلی نگران شده بود ...
- هانیه جان ... می خوای برات آب قند بیارم؟ ...
در حالی که اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد ... سرم رو به علامت نه، تکان دادم ...
- علی ...
- جان علی؟ ...
- می دونستی چادر روز خواستگاری الکی بود؟ ...
لبخند ملیحی زد ... چرخید کنارم و تکیه داد به دیوار ...
- پس چرا باهام ازدواج کردی و این همه سال به روم نیاوردی؟ ...
- یه استادی داشتیم ... می گفت زن و شوهر باید جفت هم و کف هم باشن تا خوشبخت بشن ... من، چهل شب توی نماز شب از خدا خواستم ... خدا کف من و جفت من رو نصیبم کنه و چشم و دلم رو به روی بقیه ببنده ...
سکوت عمیقی کرد ...
- همون جلسه اول فهمیدم، به خاطر عناد و بی قیدی نیست ... تو دل پاکی داشتی و داری ... مهم الانه ... کی هستی ... چی هستی ... و روی این انتخاب چقدر محکمی... و الا فردای هیچ آدمی مشخص نیست ... خیلی حزب بادن ... با هر بادی به هر جهت ... مهم برای من، تویی که چنین آدمی نبودی ...
راست می گفت ... من حزب باد و ... بادی به هر جهت نبودم ... اکثر دخترها بی حجاب بودن ... منم یکی عین اونها... اما یه چیزی رو می دونستم ... از اون روز ... علی بود و چادر و شاهرگم ...
ادامه دارد...
#دهه_فجر #دفاع_مقدس #انقلاب_اسلامی #شهدا #ازدواج_آسان
#جبهه_فرهنگی_اجتماعی_جنوبغرب_استان_تهران
➕به #رسانه_عهد بپیوندید:
@resane_ahd
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد
#اطلاعیه
🔸دوره توامند سازی فعالان فرهنگی
🔺موضوعات:
♦️نقش جوانان در گام دوم انقلاب اسلامی
♦️انقلاب اسلامی آرمان ها،انحرافات
♦️کاندید اصلح در انتخابات ۱۴۰۰
♦️کادرتراز-انسان مسئله محور
♦️دوران جدید عالم
:::::::::::::::::::::::::::::::::
🔻مورخ ۱۵الی۲۰بهمن
🔺هر کلاس از ساعت۱۹آغاز میشود
.................................................
🔹سطح محتوا: کاربردی
🔹رده: هادیان و فعالان فرهنگی
🔹صنف: طلاب،دانشجویان
🔹کارگروه: عمومی
🔺جهت ثبت نام با شماره ی زیر تماس بگیرید.
آقای علی اکبر اوز :09369701806
یا به ایدی@Admin_u
پیام بدهید
▫️لینک ثبت نام ؛
https://formafzar.com/form/xqp65
#دهه_فجر
#گام_دوم_انقلاب
#جبهه_فرهنگی_اجتماعی_جنوبغرب_استان_تهران
➕به #رسانه_عهد بپیوندید:
@resane_ahd
قرارگاه رسانه ای عهد
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد #کتابخوانی📚 #رمان #بی_تو_هرگز 🔸قسمت هفدهم: شاهرگ مثل ماست کنار اتاق وا رفته
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد
#کتابخوانی📚
#رمان
#بی_تو_هرگز
🔸قسمت هجدهم: علی مشکوک می شود ...
من برگشتم دبیرستان ... زمانی که من نبودم ... علی از زینب نگهداری می کرد ... حتی بارها بچه رو با خودش برده بود حوزه ... هم درس می خوند، هم مراقب زینب بود ...
سر درست کردن غذا، از هم سبقت می گرفتیم ... من سعی می کردم خودم رو زود برسونم ... ولی عموم مواقع که می رسیدم، غذا حاضر بود ... دست پختش عالی بود ... حتی وقتی سیب زمینی پخته با نعناع خشک درست می کرد ...
واقعا سخت می گذشت علی الخصوص به علی ... اما به روم نمی آورد ... طوری شده بود که زینب فقط بغل علی می خوابید ... سر سفره روی پای اون می نشست و علی دهنش غذا می گذاشت ... صد در صد بابایی شده بود ... گاهی حتی باهام غریبی هم می کرد ...
زندگی عادی و طلبگی ما ادامه داشت ... تا اینکه من کم کم بهش مشکوک شدم ... حس می کردم یه چیزی رو ازم مخفی می کنه ... هر چی زمان می گذشت، شکم بیشتر به واقعیت نزدیک می شد ... مرموز و یواشکی کار شده بود... منم زیر نظر گرفتمش ...
یه روز که نبود، رفتم سر وسایلش ... همه رو زیر و رو کردم... حق با من بود ... داشت یه چیز خیلی مهم رو ازم مخفی می کرد ...
شب که برگشت ... عین همیشه رفتم دم در استقبالش ... اما با اخم ... یه کم با تعجب بهم نگاه کرد ...
زینب دوید سمتش و پرید بغلش ... همون طور که با زینب خوش و بش می کرد و می خندید ... زیر چشمی بهم نگاه کرد ...
- خانم گل ما ... چرا اخم هاش تو همه؟ ...
چشم هام رو ریز کردم و زل زدم توی چشم هاش ...
- نکنه انتظار داری از خوشحالی بالا و پایین بپرم؟ ...
حسابی جا خورد و زینب رو گذاشت زمین ...
ادامه دارد...
#دهه_فجر #دفاع_مقدس #انقلاب_اسلامی #شهدا #ازدواج_آسان
#جبهه_فرهنگی_اجتماعی_جنوبغرب_استان_تهران
➕به #رسانه_عهد بپیوندید:
@resane_ahd
قرارگاه رسانه ای عهد
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد #کتابخوانی📚 #رمان #بی_تو_هرگز 🔸قسمت هجدهم: علی مشکوک می شود ... من برگشتم دب
⭕️برای خواندن قسمت های قبل، رمان هشتک #بی_تو_هرگز را کلید کنید...
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد
#مسابقه
🔸پایگاه مقاومت بسیج محدثه به مناسبت دهه مبارک فجر برگزار میکند.
✅ برگزاری #مسابقات_ورزشی از قبیل طناب کشی ، طناب زنی ، حلقه زنی ، مچ اندازی ، شنا دراز نشست و مابقی فاکتور های آمادگی جسمانی برگزار میشود
🔹 زمان: روز جمعه ساعت ۱۱ الی ۱۲
🔸 مکان: ۲۴ متری شهید چمران ، واقع در ۱۰ متری اول ، زیر زمین مسجد حضرت امیرالمومنین (ع) ، باشگاه پرورش اندام کریمی
🎁 با اهدای جوایز نفیس به برندگان در مسابقات در هر رشته
📌 شرکت در مسابقات برای عموم مردم آزاد می باشد.
📌 مسابقات با رعایت پروتکل های بهداشتی برگزار خواهد شد.
▫️حوزه حضرت زکیه/ شهرستان بهارستان
#جبهه_فرهنگی_اجتماعی_جنوبغرب_استان_تهران
➕به #رسانه_عهد بپیوندید:
@resane_ahd
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد
#پوستر
🔸رونمایی از پوستر فیلم سینمایی «منصور»
🎬 این فیلم سینمایی با نگاهی به بخشهایی از زندگی شهید ستاری و طراحی و تولید اولین جنگنده کاملا ایرانی ساخته شده که در آن بخشهای ناگفته از هشت سال دفاع مقدس روایت شده است.
➕اولین نمایش «منصور» در سی و نهمین دوره جشنواره فیلم فجر خواهد بود.
▫️سازمان هنری اوج
#جبهه_فرهنگی_اجتماعی_جنوبغرب_استان_تهران
➕به #رسانه_عهد بپیوندید:
@resane_ahd
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد
#مسابقه
🔸مسابقات سراسری #قرآن_کریم شهرستان بهارستان برگزار میشود
🔺به مناسبت #چهل_و_دومین_بهار_انقلاب_اسلامی
و به همّت دارالقرآن ناحیه سپاه حضرت ابوالفضل(ع) شهرستان بهارستان💢
👈در سه رشته #حفظ(1 جزء، 3جزء و 5جزء) #قرائت تقلیدی در رده سنی زیر 18سال و #تفسیر سوره مبارکه فجر مخصوص خواهران(همه سنین)از تفسیر نمونه〽️
🔷اهدای #لوح_یادبود📝 و #جوایز_نقدی💶 به نفرات برگزیده هررشته🏅
⏰زمان برگزاری مسابقه:18 و 19 بهمن ماه
▫️مکان برگزاری مسابقه:انتهای شهرک صالحیه سالن اجتماعات فرهنگسرای شهید امامی〽️
📱شماره تماس جهت ثبت نام از پیام رسان ایتا و واتساپ:
+989127064274
لینک کانال اطلاعیه مسابقه قرآن👇
@quranbaharestan
#جبهه_فرهنگی_اجتماعی_جنوبغرب_استان_تهران
➕به #رسانه_عهد بپیوندید:
@resane_ahd
قرارگاه رسانه ای عهد
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد #کتابخوانی📚 #رمان #بی_تو_هرگز 🔸قسمت هجدهم: علی مشکوک می شود ... من برگشتم دب
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد
#کتابخوانی📚
#رمان
#بی_تو_هرگز
🔸قسمت نوزدهم: هم راز علی
حسابی جا خورد و خنده اش کور شد ... زینب رو گذاشت زمین ...
- اتفاقی افتاده؟ ...
رفتم تو اتاق، سر کمد و علی دنبالم ... از لای ساک لباس گرم ها، برگه ها رو کشیدم بیرون ...
- اینها چیه علی؟ ...
رنگش پرید ...
- تو اونها رو چطوری پیدا کردی؟ ...
- من میگم اینها چیه؟ ... تو می پرسی چطور پیداشون کردم؟ ...
با ناراحتی اومد سمتم و برگه ها رو از دستم گرفت ...
- هانیه جان ... شما خودت رو قاطی این کارها نکن ...
با عصبانیت گفتم ... یعنی چی خودم رو قاطی نکنم؟ ... می فهمی اگر ساواک شک کنه و بریزه توی خونه مثل آب خوردن اینها رو پیدا می کنه ... بعد هم می برنت داغت می مونه روی دلم ...
نازدونه علی به شدت ترسیده بود ... اصلا حواسم بهش نبود... اومد جلو و عبای علی رو گرفت ... بغض کرده و با چشم های پر اشک خودش رو چسبوند به علی ... با دیدن این حالتش بدجور دلم سوخت ... بغض گلوی خودم رو هم گرفت...
خم شد و زینب رو بغل کرد و بوسیدش ... چرخید سمتم و دوباره با محبت بهم نگاه کرد ... اشکم منتظر یه پخ بود که از چشمم بریزه پایین ...
- عمر دست خداست هانیه جان ... اینها رو همین امشب می برم ... شرمنده نگرانت کردم ... دیگه نمیارم شون خونه...
زینب رو گذاشت زمین و سریع مشغول جمع کردن شد ... حسابی لجم گرفته بود ...
- من رو به یه پیرمرد فروختی؟ ...
خنده اش گرفت ... رفتم نشستم کنارش ...
- این طوری ببندی شون لو میری ... بده من می بندم روی شکمم ... هر کی ببینه فکر می کنه باردارم ...
- خوب اینطوری یکی دو ماه دیگه نمیگن بچه چی شد؟ ... خطر داره ... نمی خوام پای شما کشیده بشه وسط ...
توی چشم هاش نگاه کردم ...
- نه نمیگن ... واقعا دو ماهی میشه که باردارم ...
ادامه دارد...
#دهه_فجر #دفاع_مقدس #انقلاب_اسلامی #شهدا #ازدواج_آسان
#جبهه_فرهنگی_اجتماعی_جنوبغرب_استان_تهران
➕به #رسانه_عهد بپیوندید:
@resane_ahd
قرارگاه رسانه ای عهد
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد #کتابخوانی📚 #رمان #بی_تو_هرگز 🔸قسمت نوزدهم: هم راز علی حسابی جا خورد و خنده
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد
#کتابخوانی📚
#رمان
#بی_تو_هرگز
🔸قسمت بیستم: مقابل من نشسته بود ...
سه ماه قبل از تولد دو سالگی زینب ... دومین دخترمون هم به دنیا اومد ... این بار هم علی نبود ... اما برعکس دفعه قبل... اصلا علی نیومد ... این بار هم گریه می کردم ... اما نه به خاطر بچه ای که دختر بود ... به خاطر علی که هیچ کسی از سرنوشت خبری نداشت ...
تا یه ماهگی هیچ اسمی روش نگذاشتم ... کارم اشک بود و اشک ... مادر علی ازمون مراقبت می کرد ... من می زدم زیر گریه، اونم پا به پای من گریه می کرد ... زینب بابا هم با دلتنگی ها و بهانه گیری های کودکانه اش روی زخم دلم نمک می پاشید ... از طرفی، پدرم هیچ سراغی از ما نمی گرفت ... زبانی هم گفته بود از ارث محرومم کرده ... توی اون شرایط، جواب کنکور هم اومد ... تهران، پرستاری قبول شده بودم ...
یه سال تمام از علی هیچ خبری نبود ... هر چند وقت یه بار، ساواکی ها مثل وحشی ها و قوم مغول، می ریختن توی خونه ... همه چیز رو بهم می ریختن ... خیلی از وسایل مون توی اون مدت شکست ... زینب با وحشت به من می چسبید و گریه می کرد ...
چند بار، من رو هم با خودشون بردن ولی بعد از یکی دو روز، کتک خورده ولم می کردن ... روزهای سیاه و سخت ما می گذشت ... پدر علی سعی می کرد کمک خرج مون باشه ولی دست اونها هم تنگ بود ... درس می خوندم و خیاطی می کردم تا خرج زندگی رو در بیارم ... اما روزهای سخت تری انتظار ما رو می کشید ...
ترم سوم دانشگاه ... سر کلاس نشسته بودم که یهو ساواکی ها ریختن تو ... دست ها و چشم هام رو بستن و من رو بردن ... اول فکر می کردم مثل دفعات قبله اما این بار فرق داشت ...
چطور و از کجا؟ ... اما من هم لو رفته بودم ... چشم باز کردم دیدم توی اتاق بازجویی ساواکم ... روزگارم با طعم شکنجه شروع شد ... کتک خوردن با کابل، ساده ترین بلایی بود که سرم می اومد ...
چند ماه که گذشت تازه فهمیدم اونها هیچ مدرکی علیه من ندارن ... به خاطر یه شک ساده، کارم به اتاق شکنجه ساواک کشیده بود ...
اما حقیقت این بود ... همیشه می تونه بدتری هم وجود داشته باشه ... و بدترین قسمت زندگی من تا اون لحظه ... توی اون روز شوم شکل گرفت ...
دوباره من رو کشون کشون به اتاق بازجویی بردن ... چشم که باز کردم ... علی جلوی من بود ... بعد از دو سال ... که نمی دونستم زنده است یا اونو کشتن ... زخمی و داغون ... جلوی من نشسته بود ...
ادامه دارد...
#دهه_فجر #دفاع_مقدس #انقلاب_اسلامی #شهدا #ازدواج_آسان
#جبهه_فرهنگی_اجتماعی_جنوبغرب_استان_تهران
➕به #رسانه_عهد بپیوندید:
@resane_ahd
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد
#سیره_اخلاقی
🔸شکایتی از این آقا ندارم
💠 یک نفر که قبل از #انقلاب_اسلامی میانه خوبی با مقام معظم رهبری نداشت ، پس از پیروزی انقلاب اسلامی هم در نامهای به ایشان #توهین کرده بود. آن شخص بعدا #دستگیر شد و #قاضی دادگاه به آن نامه نیز اشاره کرد و او را محکوم کرد . اما وقتی خبر محکوم شدن او به اطلاع مقام معظم رهبری رسید ، ایشان به قاضی پیغام دادند: «من هیچ #شکایتی از این آقا ندارم.»
📚 در سایه خورشید ، ص ۵۶
📚 خاطرات سبز ، ص ۶۲