#داستان_تدبری
#بخش_دوم
بچه ها مسخره کردن دیگران کار خیلی بدیه... شما که دیگران رو مسخره نمی کنید
🌸🌸🌸
بله عزیز من… روزها و روزها گذشت. دیگر نه گوزن فیل را دید و نه فیل گوزن را دید. تا اینکه یک روز در جنگل، هوا توفانی شد؛ یعنی اینکه بادِ خیلیخیلی تندی آمد. توفان، جنگل را به هم ریخت، خیلی از درختها را شکست و میوهی خیلی از درختها هم پایین ریخت. در این وقت حیوانهای جنگل که غذایشان میوههای جنگل بود بهطرف درخت میوهای رفتند تا آن میوههایی که روی زمین ریخته بود، بخورند. گوزن هم که غذایش میوههای جنگل بود، همین کار را کرد. او خوشحال و خندان به دنبال پیدا کردن درخت میوهای بود که یکدفعه درختی پیش پای او روی زمین افتاد. این درخت را توفان شکسته بود. شاخههای درخت به شاخ گوزن گرفت و او را به روی زمین انداخت. دیگر گوزن نمیتوانست تکان بخورد. در این حال فریاد زد: «کمک کنید.»
با سروصدای گوزن، پرندهها و حیوانهای جنگل دور او جمع شدند؛ ولی هیچکس نمیتوانست کاری بکند. حالا هر چی هم میگذشت، گوزن بیشتر ناراحت میشد و بیشتر درد میکشید. پرندهها و حیوانها مانده بودند چهکار بکنند که یکدفعه صدایی آمد که گفت: «بروید کنار!»
آنها که کنار رفتند، یکدفعه فیل جلو آمد. فریاد شادی حیوانها و پرندهها بلند شد. خرگوش گفت: «این کار، کار فیل است. او میتواند به گوزن کمک کند.»
بله… فیل بیآنکه حرف بزند، اول با خرطوم بزرگ خودش درخت را جابهجا کرد بعد با پاهای بزرگ و پرزورش درخت شکسته را کنار انداخت.
گوزن از جا بلند شد و فیل را نگاه کرد. نمیدانست چه بگوید. فیل گفت: «حالا فهمیدی که دماغ بزرگ من به چه درد میخورد؟»
گوزن خجالت کشید. نمیدانست چه بگوید. فیل هم آرامآرام ازآنجا دور شد و رفت و رفت و رفت.
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈عزیزم جواب پیدا کن برام بفرست
#کودکان_رضوی
#رواق_آینه
@revagherazavi_aeene🦋
رواق آیینه کودک رضوی
🌺به نام خدای خوب ومهربون🌺 سوره#فلق #داستان_تدبری #بخش_اول و من شر حاسد اذا حسد 👇👇👇 🪄یکی بود یکی نبود
🌸به نام خدای خوب ومهربون🌸
#داستان_تدبر
سوره #فلق
#بخش_دوم
👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇
به همین خاطر وقتی کبوتر🕊 به اطراف جنگل🌲 برای تهیه غذا🥔 رفت ، شروع به بدگویی درباره کبوتر 🕊کرد.
و به درخت🌳 گفت که کبوتر🕊 همش می گه که درخت🌳 خیلی کهنه است و همین روزهاست که خشک بشه و میوه🥔 هاش هم تلخ و بی مزه است.
سنجاب🐿 خیلی این کارش رو تکرار کرد تا درخت 🌳حرف هایش رو باور کرد و وقتی کبوتر 🕊برگشت، کبوتر🕊 از خود راند و بیرون کرد و به حرف های کبوتر 🕊که می گفت من چیزی نگفتم اعتنایی نکرد.
کبوتر 🕊به ناچار و با ناراحتی درخت🌳 را ترک کرد اما زمانی که دور می شد ، مرد🧍♂️🪓 تبر به دستی را دید که به سمت درخت🌳 می رفت تا درخت🌳 را ببرد.
کبوتر🕊 که متوجه شد خطر بزرگی درخت🌳 را تهدید می کند، راه خود را کج کرد و..
#ادامه_دارد✨️✨️✨️✨️
#شببخیرکودکمهربان
#رواق_آیینه
🍃@revagherazavi_aeene