eitaa logo
نهضت روایت گلستان
206 دنبال‌کننده
138 عکس
14 ویدیو
0 فایل
روایت سرای تاریخ شفاهی گلستان ارسال روایت ها به آیدی زیر : @revaitgolestan
مشاهده در ایتا
دانلود
شب ستاره باران اsرائیل تازه از سر کار به خانه رسیدم. طبق معمول هر شب منزل خواهرم برای دیدن خواهرزاده‌ها رفتم. در حال خوردن شام بودند و من هم همراه‌شان. برادرم از شیراز به خواهرم زنگ زد و گفت: «سپاه با موشک حمله کرده» از او تکرار و از ما باور نکردن. ناچار قسم خورد که آسمان شیراز از موشک ستاره باران شده و ما هم شبکه خبر زدیم. همه صفحه تلویزیون موشک باران آسمان را پخش می‌کرد تا اینکه جمله(طلاعیه مهم سپاه تا دقایقی دیگر)بر روی صفحه تلویزیون ظاهر شد. خواهر زاده های ۱۳ و۹ساله همراه مهدی۴ساله ما با شادی بالا پایین می پریدند. به سرعت روانه منزل ما شدند که پدرم خوابم را بیدار کنند و اولین نفر باشند که خبر می دهند. از شادی در پوست خود نمی گنجیدم. چقدر دلم می خواست در کنار مردم در شهر شادی کرده و احساسم را با آنها تقسیم کنم ولی افسوس که ما در روستا بودیم و بدون وسیله نقلیه. خدایا جای حاج قاسم،اسماعیل هنیه،سید حسن عزیز و بهخصوص سردار حسن تهرانی مقدم باعث این قدرت زیبا چقدر خالی ست. ✍🏻سمیه آبدهی مقدم/کلاله ۱۱ مهر ۱۴۰۳ ارسال روایت ها از طریق پیامرسان @revaitgolestan 💠https://eitaa.com/revait_golestan
ساده اما خاص همیشه دغدغه‌ اش انجام مراسمه؛ چه شادی! چه سوگ! درست مثل سادات خانم، هیئت امنای مسجد. اما جوون و پرتلاش و پراحساس! خانم گرزین را می‌گویم. سه‌شنبه‌های هیئت با همکاری دوستاش فاطمیه‌ی مسجد برو بیاییه. بچه‌های قدو نیم بعد از کلاس مهدویت در اتاق بغلی میان تو هیئت. خانم زاهدی مربیشون، هم باهاشونه. این دو تا کبوتر کاغذی خوشگل کار همین بچه‌هاس. براش خیلی مهمه که بچه‌های هیات در این سوگ شریک باشن حتی ساده اما خاص. ✍🏻نورمحمدی/گرگان ۱۰ مهر ۱۴۰۳ ارسال روایت ها از طریق پیامرسان @revaitgolestan 💠https://eitaa.com/revait_golestan
*فشفشه تولد* اوضاع خونه خوب نبود. از یک طرف مادر بچه ها از صبح تو بیمارستان منتظر تیغ جراح بود و بالاخره غروب با کلی دلهره، با عملی ۴ ساعته، از اون چهاردیواری پر از انتظار خارج شد. از طرفی دیگه بچه ها کنار مادربزرگشون خیره به عقربه های ساعت بودند و هر بار عقربه بزرگه به ۱۲ می‌رسید، زنگ می‌زدند که چه خبر؟! بالاخره اون ساعات سخت گذشت و به شب رسیدیم که جشن شب تولد اولین فرزندمان بود. دخترم از صبح استرس داشت و حالا غصه شب تولد دوازده سالگی اش بدون حضور مادر هم بهش اضافه شده بود. از راه بیمارستان، کیکی براش خریدم تا دست کم با دیدنش، قدری خوشحال بشه. قنادی شبیه تالار عروسی بود! مردم شادی می‌کردند و «ای والله» و «دمشون گرم» می‌گفتند. «وعده صادق ۲» سر زبان‌ها و شیرینی های قنادی مضاعف شده بود. سریع رفتم تا شادی رو با بچه ها تقسیم کنم. الحمدالله هم حال بچه ها خوب شد هم مامانشون با شادی پیام داد که موشک باران، درد قبل و بعد عمل رو یکجا شست و برد. برای دخترمان هم نوشت : «تولدت مبارک عشق مامان. *ما برات تولد نگرفتیم اما ایران کل اسرائیلو برات فشفشه زد* ✍🏻سید حسام بنی فاطمه /کردکوی ارسال روایت ها از طریق پیامرسان @revaitgolestan 💠https://eitaa.com/revait_golestan
زوم! چشم از تلویزیون بر نمی‌داریم هیچ کدام جم نمی‌خوریم...از ابتدای قرآن و مداحی مثل زوم گوشی چسبیدیم به تلویزیون و تمام رکوع و سجود آقا در خیال به او اقامه بستیم...اما مامان آیت الکرسی می خواند و من دعای حفظ ایشان«اللهم الجعله فی درعک الحصینه التی تجعل فیها من تشا» ایمان‌مان کم است وگرنه او با متانت و اطمینان و ایمان خطبه را خواند و نماز هم...آفرین به تمام مردمی که با این شجاعت پشت او نماز خواندند و از تهدیدات نهراسیدند..ترس که نه حتی جدی هم نگرفتند نه از نادانی بلکه از ایمان... حقیقت این است اگر من هم می‌توانستم می‌رفتم حالا که پشت صفحه شیشه‌ای هستم کمی نگرانم... ✍🏻ستاره یوسفی/ گرگان ارسال روایت ها از طریق پیامرسان @revaitgolestan 💠https://eitaa.com/revait_golestan
خنکای پاییزی پیامرسان دوم مجازی و چهره به چهره همه جا صحبت از فردا بود؛ فردا موسم حضور و اقتدا نه بیم و پروا از یاوه گوییهای اسقاطیا یکی از خانمهای محله این پستو گذاشت توی گروه: ساعت ۱۰ امشب، حرکت سمت تهران، برای شرکت در مراسم گرامیداشت شهادت سید مقاومت، شهید سیدحسن نصرالله و نماز جمعه با حضور و امامت حضرت آقا خیلی‌ از خانمها خوش بحالی و سفربخیر و التماس دعا گفتن و خیلی دیگه از خودشون عکس و ویدیو گذاشتن که ما هم تو راه کعبه عشقیم. بانویی هم این با این پست مشق عشق کرد: میرین بسلامت خواهرم به نیابت از بانوان گروه یک نفس و یک سلام هدیه کنین به آسمان مصلی تهران؛ شما پیامرسان اول خنکای پاییزی پیامرسان دوم برسد به قلب و وجود نورانی آقاجان ✍🏻طاهره نورمحمدی/ گرگان ۱۲ مهر ۱۴۰۳ ارسال روایت ها از طریق پیامرسان @revaitgolestan 💠https://eitaa.com/revait_golestan
آبی باز هم تپش قلبم نوید خبرهایی را می‌داد، انگار بزرگ‌راهی از کلاله به بهشت باز شده و باز هم شهیدی ازین سرا! شهید ایمان درویشی عزیز که در تفتان به شهادت رسید همسایه دوستم فائزه در روستای « چشمه نیل» بود. دوست برادرش ابراهیم بود. پدرو مادرش برای دل تسلایی شان منزل شهید رفتند. فائزه می گفت: « همسرش مدام می گوید گوشی تلفنم را بدهید باید به ایمان زنگ بزنم بگم امیرعلی امروز یاد گرفته بنویسه آبی » ناباوری همسر شهید از شهادتش سد اشک همه را شکسته بود. امیر علی در کلاس اول، ناگهان یاد می گیرد که علاوه بر آبی آسمان محبت پدرش، پیکرش برای وطن، قرمز خونین شد.💔 محمد حسن چهار ساله اما هنوز نبودن را نمی داند! روایت فائزه عیدی /کلاله به قلم زهرا سالاری/کلاله ارسال روایت از طریق پیامرسان @revaitgolestan 💠https://eitaa.com/revait_golestan
🇮🇷 راوینا برگزار می‌کند: 🟠 دوره «روایت مقاومت» چگونه جبهه مقاومت را روایت کنیم؟ 🔶 علی عبدی 🔸 تاریخچه اسرائیل 🔶 محمدحسین عظیمی 🔸 روایت لبنان 🔶 محمدحسین بدری 🔸 موقعیت روایت‌نویسی 🔶 حمیدرضا غریب‌رضا 🔸 تاریخچه گروه‌های مقاومت ــــــــــــــــــــــــــــــ 💻 دوره مجازی، در بستر اسکای روم 🗓 از ۱۸ تا ۲۱ آبان؛ هرشب ساعت ۲۰ الی ۲۱:۳۰ 📋 جهت ثبت‌نام، عبارت «روایت مقاومت» را در بله یا ایتا، به نام کاربری زیر ارسال نمایید: @ravina_ad ‼️ ظرفیت محدود ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
شنیده ایم... شنیده بودم که آسمانی ها وقتی نوبت عروج شان می‌رسد خبردار می‌شوند و عزیزانشان را دور خود جمع می‌کند تا دید و بازدید کنند تا وداع کنند. اما به چشم ندیده بودم! دقیقا هفته ی پیش بی‌مناسبت ملی و مذهبی گفتند؛ سردار مازندرانی، خانواده های تیپ را دعوت به مهمانی خانوادگی کردند. برایم عجیب بود. مدام از همسرم می‌پرسیدم داستان و دلیل این برنامه چیست؟ نه روز زن هست، نه روز پاسدار، نه روز پدر... برنامه اجرا شدو بچه های قد و نیم قد پاسداران حسابی بازی و شادی کردند و دور و بر سردار می‌چرخیدند و سردار بالبخند پدرانه و برق شادی که در چشمانش متبلور بود به آن ها نگاه می‌کرد؛ مثل پدربزرگی که نوه هایش دورش را گرفته اند. همه بچه ها از دست سردار هدیه گرفتند. متواضعانه سر میزها آمد و با خانواده‌ها احوالپرسی کرد. انگار میهمانی خانواده ای است و همه عزیزانش. شنیده را به چشم دیدم! انگار سردار هوای وداع با خانواده ی بزرگ فرزندان مجاهد خود را در سر داشت سفره ی بزرگ خداحافظی اش را پهن کرد و رفت شبی که آخرین دیدار بود. یادت مانا،در آغوش آسمان،آسمانی شدی. سلام‌ما را به سردار دل ها برسان. خاطره همسر یکی از پاسداران تیپ: م.ق/ گالیکش 1403/8/15 ارسال روایت از طریق پیامرسان @revaitgolestan 💠https://eitaa.com/revait_golestan
💠روایت یحیی 📌پویش استعدادیابی هنری با محوریت نهضت‌ جهانی مقاومت و با تاکید بر رمان *خار ومیخک * نوشته فرمانده شهید یحیی سوار 🖇ویژه دانش آموزان متوسطه اول و دوم 📌قالب ها :پوستر،تصویرسازی،کمیک استریپ، کاریکاتور ، فیلم کوتاه، ، فیلمنامه نویسی و انمیشن، داستانک، روایت،شعر،تئاتر خیابانی و نمایشنامه،پادکست، قطعه موسیقی وسرود 🔶️مهلت ارسال آثار:پایان آذر ماه 🔷️جوایز: نفر اول ۳ میلیون تومان نفر دوم ۲ میلیون تومان نفر سوم ۱ میلیون تومان 📞پاسخ به پرسش‌های احتمالی و ارسال آثار: از طریق پیام رسانه های شاد و ایتا به شماره تماس ۰۹۱۱۳۷۰۰۳۶۵ 📳📱راه های🖥️ ارتباط با ما : @artgolestan 🆔https://zil.ink/artgolestan
کیک شهادت داشتم سربند ها رو به جایگاه می زدم که صدای صحبت دو نفر رو شنیدم : «به سردار گفتم امشب شب وداع با پسرم نیست امشب تولدشه قراره کیک بخرم و توی روستا با حضور هم محلی هاش براش جشن بگیرم ،پسرم فردا ۳۱ سالش پر میشه ، سردار هم مخالفتی نکرده و گفته انجام بدید.» کنجکاویم گل کرد پرسیدم ببخشید شما پدر شهید هستین ؟ گفت: نه من عموی شهیدم اما از پدر بهش نزدیک تر بودم ، شهید به من می‌گفت بابا جان و به پدر خودش میگفت بابا ، منم شهید و پسر خودم می دونستم و پسرم صداش میکردم .حالا هم امشب میخوام براش تولد بگیرم . میدونی دخترم ، پسرم قرار بود برای تولدش بیاد پیشم ، بهمون قول داده بود که میاد و تولدش و کنار هم جشن میگیرم ، اون به قولش عمل کرد ، منم امشب براش جشن میگیرم تا به قولم عمل کرده باشم . خدا امانتی که به ما ۳۱ سال پیش داده بود رو فردا تحویل میگیره ،امیدوارم امانت دار های خوبی بوده باشیم . ۱۴۰۳/۰۸/۰۷ زهرا سالاری / کلاله ارسال روایت از طریق پیامرسان @revaitgolestan 💠https://eitaa.com/revait_golestan