حسین رو سوی کوفه داشت.mp3
19.22M
📻 #رادیو_روایتخانه
🔸حسین رو سوی کوفه داشت
📜 روایت ِ کهن،
🔸 قسمت اول از فصل روضه
کتاب آه
بازخوانی ترجمهی نفس المهموم
✍ ویرایش #یاسین_حجازی
#کتاب_آه #روضه
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
▪️#محرم_نوشت
خوابید در خرابه که تا کاخ ظلم را
با ناله یتیمی خود زیر و رو کند..
برای روز سوم، که متعلق به دُردانهی اباعبدالله(ع) است..
#روضه #یا_رقیه
#عزاداری #روزسوم
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
بسمالله الرحمن الرحیم
▪️#محرم_نوشت
...
«پدر و مادرم به فدایت»
🔸 ده سیزده سال بیشتر نداشتم. کل دهه را هم که روضههای برلن میرفتیم، برایم کم بود. البته به شرطی که داییجعفر هم آمده باشد. با زهرا دو نفره هم، جمعمان جمع میشد. سرمان را میکردیم زیر چادرهای سیاه و فارغ از هیس و پیس بقیه تا آخر روضه پیک پیک حرف میزدیم. از نگاههای خیرهی مامان متوجه بلند شدن زیاد خندهمان میشدیم و چند دقیقهای خودمان را جمع میکردیم. جمع میکردیم یعنی مثل دو تا خانم با وقار چشمهایمان را میدوختیم به گلهای قالی و لبهایمان را به هم.
یکی از همان وقتها بود که صدای مداح خورد به گوشم: «بأبی أنت و أمی»
پشت بندش نالهزنان صدایش را بلند کرد و چند تایی کنارم ریز ریز گریه کردند.
- پدر و مادرم به فدایت
🔹 هنوز چشمم لای گرههای قالی بود که ابروهایم گره خورد. دیگر به جای صدای مداح صداهای درونم را میشنیدم.
گیرم من عاشق حسین باشم، چرا از مادر و پدرِ خدا بیامرزم مایه بگذارم؟
اصلا شاید کسی دلش نخواهد فدا شود چه اجباری ست؟ اصلا فدا شدن خودم چه؟ من زندگیام را بکنم و پدر و مادرم را فدا کنم؟ نه هرگز!
از آن روز هر موقع زیارت را میخواندم این جملهاش را درز میگرفتم. پدر و مادرم را خیلی دوست داشتم و نمیخواستم فدا شوند.
کلی خرجام شد تا بفهمم دوست داشتن یعنی فدا شدن. تا بفهمم «بأبی أنت و أمی یا اباعبدلله» بهترین دعا بود در حقشان...
🔺خدایا من جاهل! تو اما جباری، جبران کن برایشان...
...
✍ لیلا آصالح
#یاحسین #محرم #روضه
#پدر #مادر #جان_فدا
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
معامله حسین با گندمِ ری.mp3
9.53M
📻 #رادیو_روایتخانه
🔸معاملهی حسین با گندمِ ری
📜 روایت ِ کهن،
🔸 قسمت دوم از فصل روضه
کتاب آه
بازخوانی ترجمهی نفس المهموم
✍ ویرایش #یاسین_حجازی
#کتاب_آه #روضه
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
بسمالله الرحمن الرحیم
◾️#محرم_نوشت
...
«نقش من چه بود؟»
🔸 کار خاصی نداشتم هیچ وقت. حتی خجالت میکشیدم دستم را دراز کنم تا نذری بگیرم.
من بیشتر نگاه می کردم، به بچههایی که ظرف استیل پولکی و قند را دنبال سینی چای میبردند، چوب پر به دستها، بچهها که آخر زیارت عاشورا مُهر میدادند.
هرکه هرچه بیشتر کار داشت عزیزتر بود. آنها که کار داشتند توی هیئت انگار بالاتر بودند، آنها که پلاستیک برای کفش میدادند، یا خوش آمد میگفتند.
🔹 بی نقشی آدم را آب میکند، آدم که آب بشود دیگر آدم نمیشود، سر می خورد و فرو میرود توی زمین.
بعد می بیند زمین هم نقش دارد. توی خیلی از کتیبه ها اسم زمین هم آمده «کل یوم عاشورا و کل أرض کربلا» یعنی زمین هم نقش دارد.
آن هم همه ی زمین، همه جایش.
بی نقشی آدم را سرگردان میکند میان نقش و نگارهای کتیبهها، میان رنگ قرمز و سبز. آدم دو دل میشود که سبز یا قرمز؟
حتی اگر خودش هم از دلش خبر داشته باشد که نه سبز است نه قرمز. باز دلش میخواهد تمنایش کند.
🌱 بی نقشی، نقش میاندازد روی دل آدم،۶ دل آدم نشاندار میشود، مهر میخورد رویش که:
«نذر حسین، یک روزی یک جایی بالاخره»
...
✍ زینب سنجارون
#روضه #خادم_الحسین #خادم
#نوکری #هیئت #یااباعبدالله
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
🔔 کتاب صوتی «آفتاب بر نی» منتشر شد!
🔸 کتاب «آفتاب بر نی»، از مجموعهی چهارده خورشید و یک آفتاب، شامل صد داستان کوتاهِ کوتاه از زندگانی و شهادت امام حسین (علیه السلام) است که به تازگی به صورت صوتی منتشر شده است.
✍ به قلم #زینب_عطائی
🎙 با صدای علیرضا توحیدی مهر
🔻 این کتاب صوتی را از اینجا میتونید بشنوید:
📎 https://yamcag.ir/abn/
🔹گروه فرهنگی هنری آوایم
@Avayam_ir
🔻برای مشاهده و تهیه کتاب هم میتونید به اینجا سر بزنید:
https://b2n.ir/k13075
🔹نشر شهید کاظمی
@nashreshahidkazemi
#روضه #آفتاب_بر_نی
#روایتخانه #نشرشهیدکاظمی
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
مداخلهی شمر در کار ابن زیاد.mp3
9.58M
📻 #رادیو_روایتخانه
🔸مداخلهی شمر در امر کارزار
📜 روایت ِ کهن،
🔸 قسمت سوم از فصل روضه
کتاب آه
بازخوانی ترجمهی نفس المهموم
✍ ویرایش #یاسین_حجازی
#کتاب_آه #روضه
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
بسمالله الرحمن الرحیم
▪️#محرم_نوشت
....
«آبسردکن و سوزِ جگر»
زن به ساعت توی راهروی بیمارستان نگاه کرد. زیر لب غر زد که «چرا جلو نمیروی!»
بچه را روی شانهاش جابهجا کرد و دست هایش را محکم توی هم فقل کرد.
بچه، کمی آرام شده بود. فقط ناله میکرد. نفس نفس میزد و خستگی گریههایی که قبلش کرده بود، را در می کرد.
زن راه میرفت توی راهروی بیمارستان و مسیری را انتخاب میکرد که آب سردکن نداشته باشد. یک ساعت پیش قطره توی چشم بچه ریخته بودند میخواستند نیم ساعت دیگر داخل چشمش را ببینند.
گفته بودند «آب نه!»
بچه، هم ترسیده بود هم تشنه شده بود.
نزدیک هر آبسردکن جیغ میکشید و آب میخواست.
گریههای اولش، با اشکهای مادرش قاطی شده بود. اما زن از یک جایی به بعد به خودش گفته بود «محکم باش زن!» و باز نتوانسته بود که زن باشد، که مادر باشد و محکم.
طاقت تشنگی بچه را نداشت.
فقط یک ذکر دلش را آرام کرده بود و قدم هایش را محکم؛
«یا ابالفضل»
فقط کافی بود مسیری را برود که خبری از آب نباشد تا داغیِ آبسردکن جگرش را نسوزاند.
بچه بی رمغ شده بود و مادر به او میگفت «صبرکن!»
نگفته بود «عمو رفته آب بیاورد»
فقط گفته بود «صبور باش»
....
✍ زینب سنجارون
#محرم #روضه #شش_ماهه
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
▪️#محرم_نوشت
تکلیف نشد روزه به «طفل» و به «مسافر»
ای «طفل مسافر» تو چرا آب نخوردی؟..
برای روز هفتم، که متعلق به طفل رباب است...
#روضه #یا_علی_اصغر
#عزاداری #روزهفتم #باب_الحوائج
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane