eitaa logo
مجموعه ادبی روایتخانه
643 دنبال‌کننده
675 عکس
86 ویدیو
5 فایل
خانه داستان نویسان انقلاب اسلامی www.revayatkhane.ir ارتباط با ادمین👇 @Revayat_khaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
🎂 🗓 🧕فاطمه سعیدی مقدم آخه این همه روز توی ماه؛ عدل روز سی ام.... بنظرم کسانی که روز آخر ماه متولد می شوند نه این وری اند، نه آن وری... شاید هم بشود گفت هم این وری اند، هم آن وری... مثلا در طالع بینی هم ویژگی های بهمنی ها را دارد هم اسفندی ها... مثلا زیست و شیمی کجا و ادبیات کجا؟ اما فقط یک متولد سی امی مثل فاطمه سعیدی مقدم است که میتواند خیلی عجیب و خلاقانه، زیست و شیمی و اتفاقات روزمره را در نوشته اش بیاورد بدون اینکه ماست و قیمه ها توی هم بریزد. دوست هایش می گویند سر کلاس نکته سنجی خوبی دارد و روی متن ها و نوشته هایشان نقد های خوب و به جایی می گوید. اطلاعات بیشتری از ایشان در دست نیست، چون او یک دهه هشتادی(۸۱) است که سرش به کار خودش است و آرام می آید سر کلاس و می رود. نوشتن را در بحبوحه ی کنکور آغاز کرده و اکنون یک سال و نیم است در این مسیر حرکت میکند. 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 👉 @revayat_khane
«از خدا که پنهان نیست از تو چه پنهان» - همه چیز آنقدرها که ما فکر می‌کنیم آشکار نیست. پنهان‌کاری از اولش بین ما بود، پسرم! مادر نشسته و دارد فکر می‌کند به پنهانکاری‌ها. از پسر شروع می‌شود معمولا. زانویش که توی فوتبال زخمی شده بود، نمره‌ی کم درس ریاضی، غصه‌اش شده بود رفیقش نامردی کرده بود. - من همه‌ی این‌ها را می‌فهمیدم اما به رو نمی‌آوردم.. به پنهانکاری خودش هم فکر می‌کند. به اشک‌هایی که پسر وصیت کرده بود ریخته نشود جز برای عزای اباعبدالله و شبانه یواشکی سُر خورده بود روی صورتش. مادر دوست داشتنش را هم پنهان کرده بود. اینکه این یکی بچه غیر از بقیه است، این یکی خیلی شیرین‌تر از بقیه اولاد‌ش است. خیلی سال قبل وقتی پسر سه چهار ساله شده بود و عادت شیر خوردن از شیشه‌اش هنوز همراهش بود، مادر شیشه را پنهان کرده بود و گفته بود: «گم‌شده» - پسر! پنهانکاری من انگار بیشتر است. مادر می‌خندد، آب می‌ریزد روی قبر. - اما هنوز تو جلوتری، یک پنهانکاری بزرگ داری؛ نگفتی موقع رفتنت درد کشیده‌ایی یا نه؟ اشک می‌جوشد از چشم‌هایش، زیر لب می‌گوید: «یا ابا عبدالله» ✍ 🌱 به بهانه‌ی امروز، روز تکریم مادران و همسرانی که داغ‌شان هر روز تازه می‌شود و دم نمی‌زنند. 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 👉 @revayat_khane
🎈 🌱 💌 حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) در نامه ۳۱ نهج‌البلاغه توصیه می‌کنند: «به گذشته نیاکان صالح و خاندان پر افتخارت بنگر...» 💬 استاد طاهر زاده در شرح این قسمت از کلام مولا می‌فرمایند: توجه به گذشته توحیدی، مثل نوری از پشت سر، روی ما می‌افتد و مسیر پیش روی ما را روشن می‌کند تا در حرکت دچار گسست و انحراف نشویم.. 📖 وقتی این کتاب را خواندم با قسمت‌های مختلفی ارتباط گرفتم و به نظرم خواندنش، مصداقی در عمل به همین توصیه علی جان مولا (ع) است... 🪴 گاهی با افتادن بین روزمرگی‌ها از گذشته‌ی توحیدی‌مون فاصله می‌گیریم و «تو دیگر بمان» و امثالش مثل دستگیره‌ای ست که گرفتنش و دل دادن به اون می‌تونه ما رو از منجلاب روزمرگی بیرون بکشه... 💡به نظرم کتاب به نزدیک شدن ما (به خصوص خانم‌ها) به انسان طراز کمک بزرگی می‌کنه. مخصوصا در این زمانه که حس میشه موانع سر راه برای کشف هویت اصلی ما بیشتر یا پیچیده تر شده... 📝 ✨✨✨ 🙏 کتاب «تو دیگر بمان» ✍ به قلم 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 👉 @revayat_khane
🎂 🗓 🧕مرثا صامتی اگر از من بپرسید مرثا صامتی داستان نویس است یا دندانپزشک به شما خواهم گفت او در داستان نویسی و داستان سرایی بسیار متبحرتر است از دندانپزشکی. اما قصه هایش را با آدم ها چنان عمیق پایه گذاری می کند که همه به عنوان دندانپزشکی موفق و کاربلد از او یاد می کنند. او شریک داستان تک تک بیمارانش است. از زندانی حبس بیست و پنج ساله تا آن یکی که سندرم دان دارد تا پیرزن تنهای همسایه تا زنی که به او خیانت کرده اند و یا آن یکی که همسرش خسیس است و...... نویسنده دندانپزشک ما با نگاه عرفانی اش به هستی ما را مهمان نوشته هایش می کند. قدیم ترها قصه هایش را در وبلاگ و هم اکنون در پیج اینستاگرام منتشر می کند. داستان آخرین کتابش به نام باش در بستر پیاده روی اربعین اتفاق می افتد.همان جایی که هر سال هر کجا باشد خودش را به آنجا می رساند برای خدمت به زائران ارباب. او شبیه هیچ کس نیست. این را همه آنهایی که می شناسندش بر آن اتفاق دارند. از صبح تا عصر یکسره انرژی مثبت می پراکند. آنقدر که یکی از مریض ها می گوید من ژنتیک خوانده ام. خانم دکتر ابرژن دارند. او در هیچ چهارچوبی نمی گنجد. حاضر است از رانندگی مینی بوس تا تتوی ابرو را خودش یاد بگیرد و انجام دهد. قصه های او جاندارند چون از دل تجربه هایش بیرون می آیند. از او در سال های آینده که فراغت بیشتری برای نوشتن پیدا می کند، بسیار خواهیم شنید. دکتر مرثا صامتی زاده یک اسفند ۱۳۶۱ 📚 آثار : آفتاب در محاق باش... 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 👉 @revayat_khane
⁉️به ایده «شنبه عزیز» چطور رسیدید؟ «ایده‌اش را میان حرف‌های نسل قدیم پیدا کردم. برای یهودیان روزهای شنبه حرام است که دست به آتش بزنند. در منطقه جوباره یا خیابان ولیعصر امروزی که یهودیان و مسلمانان کنار هم زندگی می‌کردند، یهودیان شنبه‌ها در آستانه خانه‌شان می‌نشستند و از مسلمانان درخواست می‌کردند که چراغ یا آتش خانه‌شان را برای روشنایی منزل یا پخت غذا روشن کنند....» 🔺بخشی از مصاحبه با خانم مطهره شیرانی که امروز در روزنامه‌ی اصفهان زیبا منتشر شد. @esfzibanews 📰 ورق بزنید و مطالعه کنید: http://isfahanziba.ir/25952 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 👉 @revayat_khane
15.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺«من یک جوان فمنیست بودم!» «...در پنج تا از دانشگاه‌های برتر لندن، در رشته‌ی انیمیشن پذیرش شدم. ولی در در بیست و چند سالگیِ من، با بانویی والا مقام آشنا شدم که تمام ارزش‌های من را تحت‌الشعاع قرار داد...» ✨✨✨ 🎞 |باهم ببینیم| 💬 روایت خاطراتی از قهرمانِ کتابِ 📔«تولد در کالیفرنیا» سرکارخانم ستوده یارمحمودی متولد ایران🇮🇷 بزرگ شده آمریکا و انگلیس🇺🇸🏴󠁧󠁢󠁥󠁮󠁧󠁿 📚ادامه‌ قصه‌‌ی بانو ستوده یار محمودی را در کتاب تولد در کالیفرنیا به قلم هدی سادات حامی بخوانید... 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 👉 @revayat_khane
🌠 یازدهم شعبان سال ۳۳ هجری ست. خانه‌ی حسین(علیه‌السلام) غرق شادی‌ست. لیلا در میانه‌ی دردی که می‌کشد لبخند به صورت دارد و منتظر شبیه‌ترین به پیامبر است. صدای گریه‌ی کودک که می‌آید خانه پُر نور می‌شود. همه بر محمد(ص) و اهل بیتش درود می‌فرستند و صدای خنده از گوشه و کنار بلند می‌شود. وقت نام‌گذاری کودک است و حسین(ع) از شدت علاقه‌اش به پدر لب به سخن می‌گشاید: «اگر صد فرزند هم می‌داشتم، دلم می‌خواست همه را علی بنامم.» تو فرزند بزرگ این خانواده‌ی پر نوری‌. نام تو را علی می‌گذارم؛ «علی بزرگتر». ✨ولادت با سعادت حضرت علی‌اکبر(علیه‌السلام) و روز جوان مبارک... 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ●○ @revayat_khane ○●
📜 پای درس امیر عارفان 🔸 به جای مقدمه: 🔍💻 در قسمت جستجو می‌نویسم «شرح مناجات شعبانیه». تعداد جواب‌ها زیادند. هر متنی با اوصاف مناجات شعبانیه شروع می‌شود؛ مناجاتی است از زبان وصال و فراق. مناجاتی است آمیخته با خوف و رجا. ⛔️ همین‌جا متوقف می‌شوم. من که هیچ فهمی از این‌ها ندارم؛ نه از وصال، نه از فراق، نه از خوف و نه از رجا. این‌ها را اهلش می‌فهمند، نه من! خودم را دلداری می‌دهم: «آب دریا را اگر نتوان کشید 🌊 هم به قدر تشنگی باید چشید💧 عیبی نداره. این‌جا، سفره اهل کرمه. دست خالی که برنمی‌گردی» 🌀جست‌جویم را ادامه می‌دهم. می‌رسم به جمله‌ای در کتاب نجوای عارفانه: «مناجات شعبانیه، حالت‌های انسان را در شئون مختلف این عالم بیان می‌کند». به‌دنبال شرح و توضیح فرازهای مناجات بودم ولی این جمله، پنجره دیگری را درنگاه به مناجات شعبانیه برایم باز می‌کند. 🔹مناجات شعبانیه می‌شود قابی که تصویر انسان را نمایش می‌دهد، آن گونه که باید باشد. یعنی انسانی که به بالاترین مرتبه انسانی خود رسیده است، درحد اعلای کمال وجودش. یعنی خود امیرالمومنین، امیر عارفان، کسی که عبد درگاه الهی شده. گوش هایم را تیز می‌کنم تا چیزی از این کلاس درس را ازدست ندهم. مناجات شعبانیه می‌شود کلاسِ درسی از امیر عارفان، برای عبدشدن ✍ 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @revayat_khane ●○
🍎 📗 «آفتاب بر نِی» ۱۰۰ روایت دلنشین از زندگانی امام‌ حسین(ع) ✍ به قلم پنجمین کتاب از مجموعه ۱۴ جلدیِ «چهارده خورشید، یک آفتاب» 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @revayat_khane ●○
📜 پای درس امیر عارفان 🔸 درس اول: شاه‌کلید صلوات را محکم دردست بگیر 🌱 گوش‌هایم را تیز کرده‌ام تا خوب یاد بگیرم. گوش می‌دهم به اولین فراز مناجات شعبانیه: «اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ» 👤 به خودم نگاه می‌کنم. غبارها را می‌تکانم. پاک نمی‌شوند. چه کنم؟ با این وضع راهم نمی‌دهند. به کلید در دستم نگاه می‌کنم. 🗝 لب باز می‌کنم: «اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ». غبارها کم می‌شوند و کم‌تر. خوشحالم از رفتن غبارها، ولی می‌ترسم. خواسته‌ام اجابت می‌شود؟ زبانم بند آمده. به‌ دستانم نگاه می‌کنم. در دستان خالی‌ام فقط یک کلید دارم. زبان باز می‌کنم: «اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ». نور استجابت را می‌بینم. کلید در دستم را دوباره نگاه می‌کنم. این کلید نیست. شاه کلید است. مشتم را می‌بندم. محکم فشارش می‌دهم. پیامبر صلی‌الله ‌علیه‌وآله: «صلوات شما برمن موجب پذیرش دعای شما و تزکیه اعمال‌تان می‌شود» (وسائل‌الشیعه،ج۴،ص۱۱۳۷) ✍ 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @revayat_khane ●○
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 | بشنوید 🇮🇷 ازخودگذشت تقدیم به همه‌ی اسرای هشت‌سال دفاع‌مقدس 💬...از شکنجه‌ها می‌گفت. با شنیدن هر کدام، چشم‌های کم‌سن‌وسال‌ترها گرد می‌شد. چشم و صورت جوان‌ترها تنگ می‌شد و جمع می‌شد. بزرگترها هم دستشان را به پیشانی‌شان می‌گذاشتند و سرشان را پایین می‌بردند. هیئت شده بود ترکیبی از تعجب و غم و سوختن دل. ولی خود او یک لبخندی ته صورتش بود. ✍🎙به قلم و گویندگی: سیدمرتضی مرتضوی 📻 کاری از رادیو روایتخانه 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @revayat_khane ●○
🖌 🔺 یک نویسنده چه مراقبت‌هایی باید از بدن خود بکند؟ ❗️نویسندگی همانطور که یک کار طاقت فرسای ذهنی است، می‌تواند باعث فرسودگی جسم هم شود. 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @revayat_khane ●○
🌟 📘کتاب «عزیز» پیمانه‌هایی شیرین از فضائل امام‌ عصر(عج) ✍ به قلم برداشت‌هایی از کتاب «مکیال‌المکارم» نوشته‌ی آیت‌الله سید محمدتقی موسوی که شیدای امام‌ زمانش بوده است.. 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @revayat_khane ●○
📜پای درس امیر عارفان 🔸 درس دوم: در هرحالی خدا را بخوان؛ چه‌از دور، چه از نزدیک. چه بلند، چه آهسته وَ اسْمَعْ دُعَائِي إِذَا دَعَوْتُكَ وَ اسْمَعْ نِدَائِي إِذَا نَادَيْتُكَ وَ أَقْبِلْ عَلَيَّ إِذَا نَاجَيْتُكَ 🌱امیر عارفان را در آینه کلامش، تماشا می‌کنم. وجودی که در همه حال خدا را می‌خواند. وقتی خود را از خدا دور می‌بیند و با صدای بلند او را می‌خواند، توجهش را می‌خواهد. وقتی خدا را شنوای صدایش می‌بیند، به او نزدیک می‌شود. آن‌قدر نزدیک، که وقتی با او سخن می‌گوید، فقط خدا، صدایش را می‌شنود. منتظر است تا خدا رو به‌ سمتش کند. هرچه از تماشای چنین تصویری لذت می‌برم، از دیدن خودم شرم‌سارم. چقدر دورم! از خودم می‌پرسم: چه‌قدر خدا را صدا می‌زنی؟ وقتی از او دور شدی بازهم خدا را خوانده‌ای یا فقط فریاد گلایه داشته‌ای؟ اصلا زمانی بوده به‌قدری به خدا نزدیک شوی تا بتوانی به نجوا با او سخن بگویی؟ ✍ 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @revayat_khane ●○
🍎 📗 «تا همیشه آفتاب» ۱۰۰ روایت دلنشین از زندگانی امام‌ زمان(عج) ✍️ به قلم آخرین کتاب از مجموعه ۱۴ جلدیِ «چهارده خورشید، یک آفتاب» 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @revayat_khane ●○
24.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⛅️ من خواب دیده ام که کسی می آید من خواب یک ستارهٔ قرمز دیده ام و پلک چشمم هی می پرد و کفشهایم هی جفت می شوند و کور شوم اگر دروغ بگویم من خواب آن ستارهٔ قرمز را وقتی که خواب نبودم دیده ام کسی می آید کسی می آید کسی دیگر کسی بهتر 🌻 کسی که مثل هیچ کس نیست، مثل پدرنیست، مثل اِنسی نیست، مثل یحیی نیست، مثل مادر نیست، و مثل آن کسیست که باید باشد... •• ═══┅┄ 💫 ولادت با سعادت حضرت ولی‌عصر(عج) مبارک.. 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @revayat_khane ●○
🔺قطعه‌ای از آهنگ 🎼 «آفتاب پنهانی» ◽️خواننده و آهنگساز: وتر ◽️شاعر: قیصر امین پور @VetrMusic
🎂 🗓 🙍🏻‍♂️محمدمهدی گنجعلی 🔺اسمت مهدی باشد و تولدت بیفتد نیمه شعبان؟ احتمالاً اگر کنکوری نبود و سنش کمتر بود، توی جشن نیمه شعبان مدرسه‌شان به جای یک هدیه، بهش دو تا هدیه می‌دادند. شاید یک دفتر و یک خودکار. البته دفتر و خودکار به درد کسی می‌خورد که دستش مدام مشغول نوشتن باشد، نه او که ... . تخیل خوبی دارد البته. آن‌چنان خوب که گاهی اسم‌هایی برای شخصیت‌های نوشته‌هایش می‌گذارد که خودش هم برای بار اول است می‌شنود. یعنی چیزهایی که توی قوطی هیچ عطاری پیدا نمی‌شود توی مغز او پیدا می‌شود. 🩺بالاخره هر چه باشد رشته‌اش تجربی‌ست و دارد علوم مدرن یاد می‌گیرد. نه از آن‌هایی که قرار است بعد از ۸ سال آقای دکتر صدایش کنیم. از آن‌هایی که به نتیجه می‌رسند باید توی هنر و به‌طور خاص سینما مسیرشان را ادامه بدهند. 🎬پس قرار نیست ۸ سال دیگر وقتی داریم فیلمش را نقد می‌کنیم، او را دکتر گنجعلی صدا کنیم. با این اوصاف بیایید دعا کنیم که حداقل فیلم‌ساز خوبی بشود. 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @revayat_khane ●○