eitaa logo
::. روایتِ حضور .::
1.2هزار دنبال‌کننده
444 عکس
148 ویدیو
18 فایل
💠 مجموعۀ فرهنگی هنری روایتِ حضور 💠 جریان ملی راویان جوان هنرمند✨ با قصه ها دنیا می‌سازیم! • باهامون گپ بزن: @rvhz_admin • بهمون زنگ بزن: ۰۹۱۰۳۱۳۴۳۱۶ • بهمون سر بزن: تهران.خ انقلاب.چهارراه کالج
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎧بشنوید از زندگی جالب مادری که در نوجوانی عاشق کتاب میشه و دیگه نمیتونه عشقش رو رها کنه!!💔 از کتاب «هفتۀ چهل و چند» با صدای: زینب واگذاری 🔻
📚 تولد سیزده سالگی ام، کادوی تولد برادرم را که باز کردم، کتاب بود. وا رفتم. دلم بیشتر لباس و روسری می‌خواست تا کتاب. آن هم «غزلیات سعدی» و «شوالیۀ ناموجود». یکی شرق و یکی غرب. یکی شعر و یکی رمان. از برادرم تشکر کردم و کتاب‌ها را گذاشتم لای باقی کتاب‌های کتابخانۀ خواهرم تا بعد از امتحانات بروم سراغشان... 🔻 .
قسمت دوم .mp3
3.64M
🎙ابراهیم زاده! چی زیر میز داری؟! .
📚 دروغ بدی است. بوی نارنگی نمی‌آید توی کلاس! کاش لااقل می‌گفتم خوراکی. نازنین که کنارم می‌نشیند می‌خندد: _نارنگیِ روحه. باز کتاب آوردی؟ _بابا من که درسم خوبه! چرا انقدر همه فوکوس کردن روی کتاب خوندن من؟! _چون اینجا مدرسه ست و دانشگاه نیست. یک سال صبر کن، میری سر کلاس استادات به جای کتاب‌های منبع، رمان‌هات رو می‌خونی. _ایشالا اونجا هم می‌خونم. _الان هم برو بیرون به مطالعه‌ات برس! 🔻 .
قسمت چهارم.mp3
4.06M
🎙لطفا دیگه این کارو نکن! .
📚 تا مادرم در را باز می‌کند، چشم هاش پر از اشک می‌شود و وقتی می‌بوسمش، اشک‌هاش صورت و لبم را خیس می‌کند. ترسیده‌ام. مدام می‌پرسم:«چی شده مامان؟» مامان پشت سر‌هم عذرخواهی می‌کند که ناراحتم کرده. خواهرم پشت سر مادرم ایستاده و بغض کرده. با اشاره از خواهرم می‌پرسم چه شده، سرش را بالا می‌برد که یعنی «هیچی». 🔻 .
قسمت ششم.mp3
2.77M
🎙جان! قشنگم!😘 .
📚 مامان را با این حرف ها آرام می‌کنم و می‌روم که لباس‌هام را عوض کنم. به مادرم نمی‌گویم این یک هفته، فرصت کشف من بود. کتاب‌ها را تازه توی کتابخانه چیده بودیم و تازه به کتاب‌های علی رسیده بودم. صبح‌ها که علی را راهی کارش می‌کردم، چهار‌زانو روی زمین می‌نشستم و کتاب‌های علی را می‌خواندم. بیت‌هایی که دوست داشتم را یادداشت می‌کردم. وقتی به خودم می‌آمدم که می‌دیدم نه صبحانه خورده ام و نه نهار دارم. با عجله کمی نان و پنیر می‌خوردم و راهی خانۀ مادرم می‌شدم و قبل از برگشتن علی، می‌آمدم خانه تا کمی شام درست کنم. لباس‌هام را عوض می‌کنم. می‌گذارم کتابم توی کیفم بماند. 🔻 .
قسمت هشتم.mp3
4.61M
🎙بزن قدش! حالمون خوبه .
قسمت نهم.mp3
2.93M
🎙خُب آب بخور دختر! .
📚 لوگوهای هدی را می‌آورم و روی زمین می‌ریزم. با‌هم ساختمان درست می‌کنیم. ماشین می‌سازیم. کمی که هدی مشغول می‌شود، کتابم را آرام از زیر میز پذیرایی بیرون می‌آورم و به مبل تکیه می‌دهم و مشغول خواندن «لولیتا» می‌شوم. هدی تا کتاب را دستم می‌بیند، لوگوهاش را می‌گذارد روی صفحۀ کتاب و می‌گوید بیا بازی کنیم. نگاهش می‌کنم. صفحه هنوز به نیمه نرسیده، رهایش می‌کنم و دوباره بازی می‌کنیم. دوباره مشغول می‌شود و من هم کتابم را برمی‌دارم. 🔻 .
قسمت یازدهم.mp3
3.98M
🎙به تماشای این لحظه می ارزید. .
این یک پیام تبلیغی نیست ♨️ یک پیشنهاد تشویقی است از ۱۰ آذر، شنبه ها ساعت ۱۶ تا ۱۸ سلسله درس گفتارهای مهمی به همت پژوهشکدۀ فرهنگ و هنر اسلامی شروع میشه. اگر علاقه مندید که از زمینه های هنری قرآن بیشتر بدونید و یا آثار هنری با محوریت قرآن تولید کنید، این دوره رو هیچ جوره از دست ندید!! 📓«روایت در کتاب مقدس» مبانی زیبایی شناسانۀ روایت در تورات و انجیل و قرآن با تدریس: صادق جمالی گرافیست و مدرس زبان عربی 📲 برای ثبت‌نام و کسب اطلاعات از طریق پیام‌رسان‌های: بله، ایتا، تلگرام و واتساپ به شمارۀ زیر پیام بدهید:
09914540242
مجموعه فرهنگی هنری روایت حضور🔻 @revayatehozour