eitaa logo
روایتگران شهدا
253 دنبال‌کننده
345 عکس
240 ویدیو
13 فایل
✍🏻جمع ما یه جمع از دهه شصتی تا دهه نودی هاست. ☀آتش به اختیاریم و از شهدا می‌پرسیم و برای شهدا می‌نویسیم. 💥با شهدا زندگی می‌کنیم و درس می آموزیم... راه ارتباطی با مدیر کانال: @admin_revayatgaran
مشاهده در ایتا
دانلود
✍مدتی بود که فکرم درگیر بود و سرم توی لاک خودم. 💬سید کسی نبود که بی توجه از کنار رفقایش رد شود و حال و روز رفقا برایش مهم نباشد. 💢کسی بود که نسبت به غریبه ها هم احساس مسئولیت داشت، چه برسد به اینکه یکی از اطرافیانش را نگران و ناراحت ببیند. آمد کنارم و دستش را گذاشت روی شانه ام و گفت:🔻 💥عباس! دل تو مثل یه حوض میمونه. 💠با یه سنگ که بیفته داخلش، به هم میریزه. ♻️دلت باید مثل دریا بزرگ باشه و وسیع تا بزرگ ترین امواج هم نتونن به هم بریزینش و طوفانیش کنن! 🗯مثالی که آن شب زد، خیلی به دلم نشست. 🌀می خواست به من یاد بدهد که صبور باشم و در مقابل مشکلات کم نیاورم. ▪️می خواست به من بیاموزد که باید بیشتر روی خودم کار کنم و خودم را خیلی بیش از آنچه که هستم بسازم. ▫️سید می گفت اگر چنین کردی، دیگر مشکلات کوچک و بزرگ روحیه ات را به هم نمی ریزد. 🔹و با پستی و بلندی های روزگار بهتر می توانی کنار بیایی. تا عمر دارم مثال آن سنگ و حوض و دریا، از ذهنم پاک نمی شود. 🔸آن شب واقعا سید به داد دلم رسید و درس بزرگی به من داد. راوی: عباس جوهر قلی، بسیجی عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍در پایان سال، بخشی از حقوق خود را خرج خریدهای دانشگاه می کرد و می گفت: 🔻 💥ممکنه تو وقت اداری، تلفن شخصی جواب داده باشم، یا کارهای بسیج رو پیگیری کرده باشم! 💬ممکنه بخشی از حقوقی که می گیرم شبهه داشته باشه. 💢این طوری دیگه خیالم راحته که دینی به گردنم نیست. راوی: محمد باقر امین راد، دوست عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍در دوران دبیرستان دوستی داشتیم که اهل نماز و روزه نبود و به این گونه مسائل، اعتقادی نداشت. 💢از او خواسته بودند که والدینش را بیاورد مدرسه تا در این خصوص با پدر و مادرش صلاح و مشورتی داشته باشند. ماجرا وقتی جالب تر شد که والدینش گفته بودند: 🔻 💬خب از کی می خواد یاد بگیره؟! 💥ما هم اهل این برنامه ها نیستیم! 🗯سید با اینکه می دانست این بنده ی خدا و خانواده اش اهل نماز نیستند، لکن با او رفاقتی صمیمانه داشت. 💠 و هیچ گاه او را به خاطر نماز نخواندنش شماتت نمی کرد. ♻️ و رفاقتش را با او به هم نزد. 💢همیشه احترام خودش و خصوصا خانواده اش را داشت. 💥 با اینکه خوب می دانست زیر بنای فکری و عقیدتی آنان با تفکر و دیدگاه ها و اعتقادات خودش سازگار نیست. 🌀از طرفی از راه های مختلفی هم وارد می شد و تلاش می کرد تا شاید بتواند او را به سمت و سوی نماز بکشاند و بذر اعتقادات مذهبی را در وجودش بکارد. 💢لذا هر از چند گاهی لا بلای حرف و حدیث های روزمره به او می گفت:🔻 🌀بابا! بیا مسجد یه سری بزن! 💬خوبه! بچه های خوبی اونجا هستن! 💥سید تا آخرین روزها، رشته ی دوستی اش را با این بنده خدا قطع نکرد. 💬 و حتی قبل از اعزامش به سوریه چون از ورزشکار بودنش مطلع بود، تمرینات مختلفی را با مشورت او برای تقویت حرکات قدرتی و سرعتی اش انجام می داد. راوی: سید عیسی آهو قلندری، دوست عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍شب ها که با سید مجتبی می رفتیم شهید آباد، موتور را خاموش می کرد و گوشه ای می گذاشت و بعد می زد به دل تاریکی و لابه لای مزارها قدم بر می داشت. 💬دنبال مزاری بود که شمع یا فانوسی روی آن باشد و یا هر نشانه ای که مشخص کند کسی همان روز دفن شده است. آرام می نشست کنار مزار و می گفت:🔻 💥محمد! این بنده خدا امشب دفن شده! 💢محتاج به چند آیه قرآن و دعاست. 💥بشین یه زیارت عاشورا و چند صفحه قرآن براش بخونیم. 💠حتما احتیاج داره. 🗯می نشستیم و چند دقیقه ای برای آن مرحوم قرآن و زیارت عاشورا می خواندیم. بعد سید بلند می شد و می گفت: 🔻 ▪️ببین کس دیگه ای امروز دفن نشده؟ ▫️اگر قبر جدیدی پیدا می کردیم، همین برنامه دوباره تکرار می شد. راوی: محمد باقر امین راد، دوست شهید عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍مدتی بود که وجود یک مشکل فرهنگی در شهر، فکر و ذهن سید را مشغول کرده بود. 💥و با اینکه راهکارهای مناسبی برای حل مشکل داشت، از اینکه دستش به جایی بند نبود، عذاب می کشید. چندین بار موضوع و راه حل هایش را با من در میان گذاشت و گفت:🔻 💢 اگه دستم به یه جایی بند بود! 🌀اگه یه مسئولیتی داشتم! ▫️می دونستم چیکار کنم برا این موضوع. ▪️حیف که چیزی دست من نیست و فقط مجبورم حرص بخورم! 💬خیلی دغدغه داشت و از کنار مشکلات موجود، بی تفاوت رد نمیشد. 💥نسبت به مشکلات و کم کاری های برخی مسئولین، خصوصا در مسائل فرهنگی خیلی عذاب می کشید. 🔸 و تا جایی که در توانش بود برای رفع این نواقص تلاش می کرد. 🔹فوق العاده نسبت به مسائل فرهنگی_اجتماعی و سیاسی روز آگاهی و بصیرت داشت. 💥و همیشه اطلاعاتش نسبت به این مسائل به روز بود. راوی: محمد اسماعیلی، دوست عنوان کتاب: ... 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍مدتی بود که شب ها به زمین های کشاورزی پدرش می رفتیم. 🌀شب های خوبی بود. ▪️خوش میگذشت بهمان. ▫️تا صبح هم نگهبانی می دادیم و هم می گفتیم و می خندیدیم. 💥هم فال بود و هم تماشا. 💬هنوز تلفن همراه نداشتیم. 🔸آخر شب با موتور می آمد دنبالم. 🔹روش جالبی ابداع کرده بود تا زنگ خانه را نزند و احیانا باعث مزاحمت برای پدر و مادرم نشود. 💢معمولا با موتور می آمد پشت درب خانه و یکی دو تا گاز محکم می داد. 💥صدای موتور سید و یکی دو تا گاز مکرری که به موتور می داد، کد رمز حضورش پشت در بود. 💬سید حتی بوق هم نمی زد که صدایش بخواهد همسایه ها را بیدار کند. 🌀خیلی مراقب چنین حق الناس هایی بود و دقت زیادی داشت که کسی را با رفتار و کردارش نیازارد. راوی: عبد المهدی کوهپایی دار، دوست عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍کارهای نکرده🔻 راوی: حجه الاسلام سید علی ابو القاسمی، برادر شهید 🗯تازه از سر کار برگشته بود که لباس هایش را عوض کرد و دوباره رفت. ♨️صدایش کردم. چند قدمی برگشت و گفت:🔻 🔰 بله؟! بفرما داداش! 💠گفتم آ سید مجتبی! ▪️نمیشه یه کم بیشتر تو خونه بمونی؟! ▫️ما هم از زیارت حضرتعالی سهمی داریم! یا نه؟ 🔸مثل همیشه خیلی محترمانه و مودب رو به رویم ایستاد. لبخندی زد و گفت:🔻 🔹 کار نکرده زیاده! 🗯باید نشست و با جوون ها رو در رو حرف زد! 💥با سمینار و همایش و یادواره که به تنهایی نمیشه کارها رو پیش برد! 🌀باید برای نسل جوون امروزی وقت گذاشت! 💢باید کنارشون بود و شونه به شونه شون حرکت کرد! ▪️اره داداش کار نکرده زیاده! ▫️کارایی که تکلیف خیلی هاست و انجام نمیدن! 💥این ها را گفت و سرش را انداخت پایین و رفت. 📚عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
نگاه محجوب🔻 راوی: حاج سید حسین ابوالقاسمی(پدر شهید) 🗯روی مسئله محرم و نامحرم بسیار حساس بود! ♨️من در بین اقوام و دوستان کسی رو ندیدم که به اندازه ی آ سید مجتبی این مسئله را رعایت کند. 🔰بسیار چشم پاک بود و خیلی از نگاهش مراقبت می کرد. 💠افسار نگاهش را در کنترل خودش نگه داشته بود. 🔸و این یکی از سخت ترین تمرینات دینی، اخلاقی است که کسی بتواند نگاهش را کنترل کند. 🔹 و سید در این مسئله بسیار قدرتمند ظاهر می شد. 📚عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
کادر سازی🔻 🗯بعد از پذیرش مسئولیت فرماندهی گردان بیت المقدس، در حیاط مسجد با سید مجتبی مشغول گفتگو بودم. ♨️بحث به سمت گردان بیت المقدس چرخید. پرسیدم: 🔻 🔰" سید! برا چی فرماندهی گردان رو قبول کردی؟!" جواب داد: 🔻 🔸اهداف زیادی دارم، اما مهم ترین هدفم نیرو سازی و کادر سازیه! 🔹و در ادامه از برنامه های که برای گردان داشت حرف زد. ▪️از این که شب ها به مساجد مختلف سر می زند تا بتواند بهترین و زبده ترین نیروها را شناسایی کرده و جذب گردان کند. ▫️می گفت یکی از مهم ترین اهدافش ارتقای سطح علمی نیروهای گردان است و باید کاری کرد که نیرو ها در تحصیل سرآمد و نخبه باشند. 💥روی این مسئله تاکید داشت که نیروهای بسیجی باید در تمامی زمینه ها، بهترین الگو برای دیگران باشند. 🗯 و البته روی این موضوع هم تاکید داشت که ما باید با اخلاق و رفتار صحیح و انجام برنامه های با کیفیت و قوی، جاذبه های مناسبی برای جذب و حفظ نیروها ایجاد کنیم. ♨️سید هدف های بزرگی را در سر می پرواراند و برای رسیدن به اهدافی که برای گردان در نظر گرفته بود، شبانه روز در تلاش و تکاپو بود. راوی: حسین بصیری( عضو جلسه قرآن) 📚عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
🗯هر شب نماز مغرب و عشایش را در یکی از مساجد می خواند. ♨️ابتکار جالبی بود. می گفت: 🔻 💠اینجوری بچه های پایگاه ها رو از نزدیک می بینم و باهاشون حرف می زنم. 🔰مشکلات بچه ها رو گوش میدم و راحت تر میتونم با نیروها ارتباط برقرار کنم. ▪️سید با بچه های تمامی پایگاه ها انس و الفت عجیبی داشت به گونه ای که نماز مغرب و عشایش را در هر مسجدی که می خواند، بعد از نماز، دورش حلقه می زدند و گفت و گویی صمیمانه بینشان برقرار می شد. ▫️سید همیشه درون میدان بود، وسط گود بود، نه از آن دسته آدم ها که بیرون گود می نشینند و فریاد می زنند: لنگش کن! راوی: علی شکری پور، دوست 📚 عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍گمانم این است که قبل از شهادتش صاحب چشمی حقیقت بین شده بود. ☀چشمی که تصاویری را می دید که دیگران از دیدن آن عاجر بودند. 💬چشمی که نیم نگاهی به آن سوی پرده داشت و نبود مگر محصول صفا و صدق و اخلاصی که در سر تا سر وجودش ریشه دوانده بود. پیامبر اکرم می فرمایند: 🔻 💢که بترسید از فراست مومن!زیرا او با نور خداوند عزوجل نگاه می کند. 🗯و این نور خدا، ثمره ی اخلاص و صدق و صفای موجود در وجود مومن است. 💭سید بسیار خالصانه و صادقانه زندگی و عارفانه و عاشقانه سیر و سلوک می کرد. ♻️کمتر کسی از ویژگی ها، اعمال و هنرها و عاشقانه هایش با خبر بود. 💠و اگر کسی مدتی قبل از شهادت او را دیده باشد، آمادگی برای شهادت در چهره و حالات و رفتارش موج می زد. ▫️همان حالتی که بارها و بارها، در هشت سال دفاع مقدس و در چهره ی برخی از شهدا دیده بودم. همان حالتی که می گفتند:🔻 🌀طرف نور بالا می زند!و سید مجتبی واقعا نور بالا می زد. 💭در چهره اش آمادگی برای رفتن مشهود بود و معلوم بود که جز گل های اخر الزمانی است که قرار است به دست حضرت حق از شاخه ی این عالم چیده شود و در گلزار ربوبی پروردگار قرار گیرد. راوی: دکتر محمد رضا سنگری، پژوهشگر و استاد دانشگاه عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍عادل! یه دوربین پیدا کردم! بیا و با هم بریم چند تا عکس بگیریم! ♻️سید مجتبی بود که مرا صدا می کرد. ⭕️گفتم: باشه! بریم! 💢دوربین را برداشت و با هم راه افتادیم. در بین راه که مجالی برا گفتگو دست داد، گفت:🔻 ▪️من اینجا نمیخوام مثل دزفول فرمانده باشم. ▫️این جا همین یک کلاش هم برام کافیه، یا اینکه بتونم به عنوان یه تخریب چی انجام وظیفه کنم، یا هر کاری که از دستم بر بیاد. 💠فرقی واسم نداره! 🌀بی ادعایی سید، یکی از ویژگی های بارزش بود که برای همه ی بچه ها به اثبات رسیده بود. 💭با آن همه تواضع و افتادگی، کسی نمی توانست متوجه بشود که فرمانده گردان است. راوی: عادل شاه محمدی، همرزم عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea