eitaa logo
روایتگران شهدا
283 دنبال‌کننده
345 عکس
240 ویدیو
13 فایل
✍🏻جمع ما یه جمع از دهه شصتی تا دهه نودی هاست. ☀آتش به اختیاریم و از شهدا می‌پرسیم و برای شهدا می‌نویسیم. 💥با شهدا زندگی می‌کنیم و درس می آموزیم... راه ارتباطی با مدیر کانال: @admin_revayatgaran
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5886617502280060639.mp3
7.03M
✍ خادمین گروه روایتگران شهدای دزفول فرا رسیدن ماه محرم رو خدمت شما همراهان گرامی تسلیت عرض می نمایند.🏴 با مدد از شهدا و اقا امام زمان به استقبال ماه محرم می رویم...🌴 ✍در حافظه ی تلفن همراهش جز نوحه و روضه، چیز دیگری نداشت! 💢همیشه مشغول گوش دادن به نوحه بود. ☀️متوجه شدم که هر روز حتی چند دقیقه هم که شده روضه گوش می دهد. ♻️همیشه بهمان نصیحت می کرد قدر دو مورد مهم را در زندگی بدانید! ▫️یکی: شب های قدر ▪️و دیگری ماه های محرم و صفر 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍همیشه در عین سادگی، ظاهری اراسته و مرتب و منظم داشت. 💥کمتر اتفاق می افتاد که وارد اتاق شود و بوی عطرش اتاق را پر نکند. ▫️در اعیاد و میلاد اهل بیت (ع ) لباس شاد می پوشید. ▪️و در ایام عزای اهل بیت (ع) همیشه پیراهن مشکی به تن داشت. 💢سید مجتبی تقویم مجسم بود. 🔹از نوع لباس پوشیدنش می شد فهمید که روز میلاد اهل بیت (ع) یا یکی از اعیاد را در پیش رو داریم. 🔸 و یا اینکه سالروز شهادت یکی از اهل بیت (ع ) در پیش است. ☀️همواره این اعتقادش را به زبان می اورد که ما اولاد حضرت فاطمه زهرا (س) هستیم. 💫هم ایام سرور اهل بیت (ع) ایام شادی ماست. 💬و هم ایام عزای اهل بیت (ع ) روزگار غم و اندوه ماست. ♨️و باید در ان ایام اقامه عزا کنیم. ♻️به این سنت ها همیشه پایبند بود. راوی: ابوذر بیدلی، دوست و همکار 📚عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍تعدادی جوان که تیپ و ظاهرشان با سید مجتبی خیلی تفاوت داشت، درب خانه دور و برش بودند و با هم حرف می زدند. 💢چند دقیقه ای طول کشید تا با سید خدا حافظی کردند و رفتند. ▪️یکی از آشنایان که شاهد گفتگوی سید با آنان بود، رو کرد به او و پرسید: 🔻 💫" آ سید مجتبی ! تو با اینا رفت و آمد داری؟! " ☀️سید خیلی آرام و با طمانینه جواب داد:🔻 ▫️آره! 🗯"اینا یه خوبی هایی تو وجودشون دارن که من دارم ازشون یاد می گیرم! " ♻️علاوه بر اینکه همیشه دنبال یافتن خوبی های طرف مقابل بود. 🌀دنبال سر به راه کردن و جهت دهی افراد در مسیر مستقیم الهی هم بود. 💥ابتدا طرح رفاقت می ریخت. 💫و سپس برایشان وقت می گذاش. 💢و سعی می کرد که روی اعتقاداتشان تاثیر گذاشته و آنان را به سمت خدا و اهل بیت (ع) و حتی گاهی مسجد و بسیج هم بکشاند. راوی: حجه الاسلام سید علی ابوالقاسمی(برادر شهید) عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
💢دوره دبیرستان همکلاسی بودیم. 💥بارها می دیدم که سراغ برخی از همکلاسی هایمان می رود که نه سر وضعشان مثل ما بود و نه دیدگاه ها و اعتقاداتشان! ☀️ساعت ها وقت می گذاشت و برایشان حرف می زد. می گفت:🔻 🗯" تکلیف ما اینه که شبهات بچه ها را رفع کنیم و تفکرات انحرافیشون رو از بین ببریم! " ♻️از همان دوران نوجوانی اش به دنبال امر به معروف و نهی از منکر بود. ♨️به دنبال اینکه تا جایی که توان دارد، به افرادی که از صراط مستقیم فاصله می گیرند تلنگر بزند. 🌀خود را در برابر چنین افرادی مسئول می دانست. راوی: هادی سعادت زاده( دوست شهید) عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍تاکید همیشگی سید به نیروهای گردانش، همان خواسته معروف رهبر معظم انقلاب بود که جوانان باید روی تحصیل و تهذیب و ورزش وقت بگذارند. 💥و در فرصت هایی که پیش می آمد، خواسته های حضرت آقا را تکرار می کرد. ☀️و از بچه ها می خواست تا به این خواسته ها عمل کنند و البته خودش همیشه اولین عامل بود. 💢از زمانی که مسئولیت حلقه صالحین پایگاه را پذیرفته بودم، سید همیشه تذکرات مختلفی را در خصوص جذب و رشد فکری و معنوی بسیجیان برایم تکرار می کرد. ▪️اغلب اوقات یادآوری می کرد آنچه باعث رشد اعضای حلقه صالحین می شود و پایبندی بچه ها را به مسجد ، بیشتر و بیشتر می کند: 🔻 💬یکی تاکید روی نماز جماعت است 💯و دیگری افزایش کیفیت برنامه های حلقه های صالحین. مرتب می گفت:🔻 🔸 " بچه های حلقه رو عادت بده به نماز جماعت و نماز اول وقت! 🔹خودت هم تا می تونی برنامه های پر محتوا و مفیدی براشون اجرا کن تا بتونی پابندشون کن! 🗯 تذکرات سید همیشه مفید و راهگشا بود، حتی اگر تکراری هم بود مصداق " و ذکر فان الذکری تنفع المومنین" راوی: مهدی جوهریان(بسیجی) عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
🗯زیارت عاشورایش ترک نمی شد. ♨️همیشه بعد از نماز مغرب و عشا زیارت عاشورا می خواند و گاهی که کاری پیش می امد و فرصت نداشت، متوجه می شدم ترک موتور دارد زمزمه می کند. 🔰 میانه اش با دعای ندبه هم همین طور بود. 💠یاد ندارم که دعای ندبه اش قطع شده باشد. ▪️گاهی تا ساعت 4 صبح مشغول گشت و نگهبانی بودیم، اما باز هم با طلوع افتاب، سید مجتبی بود و زمزمه ی محزون ندبه. راوی: محمد باقر امین راد، دوست شهید 📚عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍سرعت رشد و شکوفایی اش فوق العاده زیاد بود. 💢برخی ها آهنگ حرکت زندگیشان تند است و برخی ها بسیار کند و لاک پشت وار. 💥امام علی (ع) در توصیف روند حرکت انسان ها به سمت خداوند می فرمایند که برخی ها در مسیر زندگی حرکتی فوق العاده آرام و کند دارند. ♨️اما برخی ها دائما در حال سعی و تلاشند و به سرعت گام بر می دارند. 🌀اینان کسانی هستند که نجات پیدا می کنند و به مقصد می رسند. ☀️سید مجتبی از چهره هایی بود که حقیقتا تفسیری عملی بر این گفتار امیر المومنین بود. 💬و پله های کمال را طی کرد و به نوعی همان تعبیر یک شبه راه صد ساله را رفتن! ♻️و در نهایت هم برایش اتفاق افتاد و نجات پیدا کرد و رسید به آنچه که باید می رسید. راوی: دکتر محمد رضا سنگری، پژوهشگر و استاد دانشگاه عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍امروز سه شنبه مورخ 21 شهریور ماه 1402 بـــه یـــاد بـــــــــرادر شــــــــــهیدم:🔻 ✍عهد می بندم که امروز خوش اخلاق و صبور باشم. 💬و ثواب اعمال خوبم رو به این شهید و امام زمان ارواحنا فداه تقدیم کنم. ▪️ان شاء الله تاثیرات آن را در زندگی تان شاهد خواهید بود. 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍آقا سید مجتبی کوهی از تجربیات نظامی بود. 🌀فرمانده گردان بود. 🌀مربی نظامی بود. 🌀تخریبچی بود. 💥انواع دوره های نظامی را گذرانده بود. 💢 و از هر انگشتش یک هنر می بارید. 💬 اما در ماموریت سوریه، جز اطاعت و فرمانبرداری از فرماندهان، چیزی از او ندیدم. ♨️ندیدم که کاری کند که شاخص شود بین بقیه و دانسته هایش را به رخ بکشد. ♻️ یا اعتراضی کند نسبت به مسائل یا شکایتی داشته باشد. 💫حتی اگر از مسئله ای ناراحت می شدیم؛ لبخند می زد. 🗯با خنده ای که روی لبش می آورد یکی میزد روی پای من که یعنی روح الله! بی خیال! راوی: روح الله معامله گری، هم رزم عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍کارمند بود و برای رفتن به سوریه باید مرخصی می گرفت. 💥به اندازه ی یک دوره ی حضور در سوریه هم مرخصی طلب نداشت، بنابراین باید پیگیر مرخصی بدون حقوق میشد. گفتم: 🔻 ♻️سید! تو که مرخصی نداری! 💬اوضاع دانشگاه رو هم که خودت بهتر می دونی! 🔸اگر بفهمن که یکی دو ماه می خوای بری مرخصی، بلافاصله اخراجت می کنن! 🔹صورتش را برگرداند و نگاهی به من انداخت و لبخند زد. 🗯لبخندی که شیرینی اش را با تمام وجود حس کردم. ♨️گفت: محمد! دنیا خیلی کوچیک تر از اینه که ادم پایبندش بشه! 💢کل این دانشگاه واسه خودشون. راوی: محمد باقر امین راد، دوست شهید عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍اتاق کارمان در حوزه حمزه سیدالشهدا، مشترک بود. 💬سید کمتر پشت میز کارش می نشست و اغلب اوقات جایش روی صندلی های مخصوص مراجعین بود. یک بار گفتم: 🔻 💥سید! چرا پشت میز کارت نمی شینی؟ ♨️گفت: چه فرقی می کنه! 🌀اینجا یا اونجا! ▫️گفتم: فرقی نداره، ولی خب بیا بشین پشت میزت! ▪️اینجوری که راحت تر می تونی با بچه ها حرف بزنی! گفت: 🔻 🔹نه! اتفاقا این جا بهتره! 🔸می دونی چرا؟ 🗯چون سر و کار من با بچه های بسیجیه! 🌀دوست دارم باهاشون راحت باشم! 💥مثل خودشون باشم! ▪️کنارشون باشم! ▫️باهاشون فاصله نداشته باشم! 💬احساس می کنم این میز بین من و بچه های بسیج یه جورایی فاصله میندازه! راوی: محمد معینی، دوست عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍مهم ترین کتابی را که همیشه و مکرر مرور می کرد، کتاب خودش بود. 💬انسان تنها کتابی را که کمتر برگ می زند، کتاب خودش است. ▪️همان کتابی که خداوند در قرآن می فرماید: اقرا کتابک خداوند در روز قیامت به انسان می فرماید: 🔻 ▫️اقرا کتابک بنفسک الیوم علیک حسیبا 🔸به این معنا که خودت کتاب خودت را بخوان! 🔹که تو خود برای رسیدگی و محاسبه و داوری اعمال خودت کافی هستی! 🗯سید کتاب خودش را به دقت ورق می زد و واژه به واژه می خواند. 💢کتاب وجودش را زیر ذره بین گذاشته بود و خط به خطش را مرتب مرور می کرد. ♨️به تعبیر امام علی(ع) که می فرماید: بعثت پیامبر برای این بود که گنج های پنهان وجود انسان ها استخراج شوند. 💥سید مجتبی گنج وجود خودش را به سرعت استخراج کرد و از نردبان کمال به سرعت بالا رفت. راوی: دکتر محمد رضا سنگری، پژوهشگر و استاد دانشگاه عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍برای ماموریتی با هم همراه شده بودیم. 💬در کنار سید مجتبی بودن فضای خاص خودش را داشت. 💥نشست پشت فرمان و مثل همیشه بلافاصله دکمه ضبط ماشین را فشرد و صدای دلنشین قرآن در فضای ماشین پیچید. ♨️عادتشبود. ▪️معمولا در ماشین قرآن گوش می کرد. ▫️چند دقیقه ای گذشت که باب صحبت را با سید باز کردم. 🔸قبل از اینکه پاسخم را بدهد، صدای ضبط را قطع کرد و شروع کرد به حرف زدن. پرسیدم: 🔻 🔹خیلی قشنگ قرآن می خواند، پس چرا خاموش کردی سید؟ گفت:🔻 🌀وقتی قرآن گوش میدم دیگه نمیشه به حرفای شما گوش بدم ♨️و وقتی هم بخوام به حرف شما گوش بدم، باید صدای قرآن رو قطع کنم، چون توجه به شما اجازه نمیده حواسم به قرآن باشه. 🌀چنین حرمتی برای قرآن قائل بود. 💥و به نکات ریزی توجه داشت که شاید کمتر کسی به این نکات توجه می کرد. راوی: صدرا، دوست شهید عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍پدر سید، بعد از شهادتش جمله ی زیبایی گفت:🔻 💬سید شکار چی فرهنگی بود. ▪️که حقیقتا جمله ی پر مغز و معنا داری است. ▫️سید مجتبی بسیار دقیق، ریزبینانه و موشکافانه بررسی می کرد و از بین بچه های مساجد، افرادی را که توانایی انجام کارهای مختلف فرهنگی را داشتند شناسایی کرده و به کار می گرفت. 🔸بارها و بارها می نشست و ساعت ها با چنین نیروهایی صحبت می کرد تا برای کار کردن و وقت گذاشتن برای مسائل فرهنگی متقاعدشان کند. 🔹در جذب چنین نیروهایی بسیار تبحر داشت و استاد بود. 🗯نیروهایی را سید وارد میدان های فرهنگی کرد که هنوز که هنوز است، پای کار هستند. راوی: علی وفادار، دوست شهید عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍در دانشگاه جندی شاپور دزفول، محل کارمان، در یک اتاق بود. 💬دانشجویانی با سید مراوده و نشست و برخاست داشتند که تیپ و ظاهرشان و گاهی تفکر و عقایدشان با سید تناسبی نداشت. 💥اما او کاملا دوستانه رفتار می کرد و با آنان گرم می گرفت. ▪️رابطه ای کاملا صمیمانه و برادرانه که انگار سال های سال است با هم یار غار هستند. ♨️من از این رفت و امدها و رفاقت ها متعجب بودم، اما به روی سید نمی اوردم. 🌀اما با توجه به شناختی که از او داشتم، حدس می زدم که باید حکمتی داشته باشد. 🔹راز سید بعدها برای من فاش شد. 🔸او مخفیانه و بدون اینکه کسی با خبر شود، گره گشای مشکلات مختلف دانشجویان بود. ▫️خصوصا دانشجویان غیر بومی که در دزفول غریب بودند. ▪️از حل مشکلات مالی آنان تا مشورت و راهنمایی در مسائل و مشکلاتی که پیش رویشان قرار می گرفت. 🌀سید در دانشگاه هم حلال مشکلات بود. راوی: ابوذر بیدلی، دوست و همکار عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍مدتی بود که فکرم درگیر بود و سرم توی لاک خودم. 💬سید کسی نبود که بی توجه از کنار رفقایش رد شود و حال و روز رفقا برایش مهم نباشد. 💢کسی بود که نسبت به غریبه ها هم احساس مسئولیت داشت، چه برسد به اینکه یکی از اطرافیانش را نگران و ناراحت ببیند. آمد کنارم و دستش را گذاشت روی شانه ام و گفت:🔻 💥عباس! دل تو مثل یه حوض میمونه. 💠با یه سنگ که بیفته داخلش، به هم میریزه. ♻️دلت باید مثل دریا بزرگ باشه و وسیع تا بزرگ ترین امواج هم نتونن به هم بریزینش و طوفانیش کنن! 🗯مثالی که آن شب زد، خیلی به دلم نشست. 🌀می خواست به من یاد بدهد که صبور باشم و در مقابل مشکلات کم نیاورم. ▪️می خواست به من بیاموزد که باید بیشتر روی خودم کار کنم و خودم را خیلی بیش از آنچه که هستم بسازم. ▫️سید می گفت اگر چنین کردی، دیگر مشکلات کوچک و بزرگ روحیه ات را به هم نمی ریزد. 🔹و با پستی و بلندی های روزگار بهتر می توانی کنار بیایی. تا عمر دارم مثال آن سنگ و حوض و دریا، از ذهنم پاک نمی شود. 🔸آن شب واقعا سید به داد دلم رسید و درس بزرگی به من داد. راوی: عباس جوهر قلی، بسیجی عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍در پایان سال، بخشی از حقوق خود را خرج خریدهای دانشگاه می کرد و می گفت: 🔻 💥ممکنه تو وقت اداری، تلفن شخصی جواب داده باشم، یا کارهای بسیج رو پیگیری کرده باشم! 💬ممکنه بخشی از حقوقی که می گیرم شبهه داشته باشه. 💢این طوری دیگه خیالم راحته که دینی به گردنم نیست. راوی: محمد باقر امین راد، دوست عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍در دوران دبیرستان دوستی داشتیم که اهل نماز و روزه نبود و به این گونه مسائل، اعتقادی نداشت. 💢از او خواسته بودند که والدینش را بیاورد مدرسه تا در این خصوص با پدر و مادرش صلاح و مشورتی داشته باشند. ماجرا وقتی جالب تر شد که والدینش گفته بودند: 🔻 💬خب از کی می خواد یاد بگیره؟! 💥ما هم اهل این برنامه ها نیستیم! 🗯سید با اینکه می دانست این بنده ی خدا و خانواده اش اهل نماز نیستند، لکن با او رفاقتی صمیمانه داشت. 💠 و هیچ گاه او را به خاطر نماز نخواندنش شماتت نمی کرد. ♻️ و رفاقتش را با او به هم نزد. 💢همیشه احترام خودش و خصوصا خانواده اش را داشت. 💥 با اینکه خوب می دانست زیر بنای فکری و عقیدتی آنان با تفکر و دیدگاه ها و اعتقادات خودش سازگار نیست. 🌀از طرفی از راه های مختلفی هم وارد می شد و تلاش می کرد تا شاید بتواند او را به سمت و سوی نماز بکشاند و بذر اعتقادات مذهبی را در وجودش بکارد. 💢لذا هر از چند گاهی لا بلای حرف و حدیث های روزمره به او می گفت:🔻 🌀بابا! بیا مسجد یه سری بزن! 💬خوبه! بچه های خوبی اونجا هستن! 💥سید تا آخرین روزها، رشته ی دوستی اش را با این بنده خدا قطع نکرد. 💬 و حتی قبل از اعزامش به سوریه چون از ورزشکار بودنش مطلع بود، تمرینات مختلفی را با مشورت او برای تقویت حرکات قدرتی و سرعتی اش انجام می داد. راوی: سید عیسی آهو قلندری، دوست عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍شب ها که با سید مجتبی می رفتیم شهید آباد، موتور را خاموش می کرد و گوشه ای می گذاشت و بعد می زد به دل تاریکی و لابه لای مزارها قدم بر می داشت. 💬دنبال مزاری بود که شمع یا فانوسی روی آن باشد و یا هر نشانه ای که مشخص کند کسی همان روز دفن شده است. آرام می نشست کنار مزار و می گفت:🔻 💥محمد! این بنده خدا امشب دفن شده! 💢محتاج به چند آیه قرآن و دعاست. 💥بشین یه زیارت عاشورا و چند صفحه قرآن براش بخونیم. 💠حتما احتیاج داره. 🗯می نشستیم و چند دقیقه ای برای آن مرحوم قرآن و زیارت عاشورا می خواندیم. بعد سید بلند می شد و می گفت: 🔻 ▪️ببین کس دیگه ای امروز دفن نشده؟ ▫️اگر قبر جدیدی پیدا می کردیم، همین برنامه دوباره تکرار می شد. راوی: محمد باقر امین راد، دوست شهید عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍مدتی بود که وجود یک مشکل فرهنگی در شهر، فکر و ذهن سید را مشغول کرده بود. 💥و با اینکه راهکارهای مناسبی برای حل مشکل داشت، از اینکه دستش به جایی بند نبود، عذاب می کشید. چندین بار موضوع و راه حل هایش را با من در میان گذاشت و گفت:🔻 💢 اگه دستم به یه جایی بند بود! 🌀اگه یه مسئولیتی داشتم! ▫️می دونستم چیکار کنم برا این موضوع. ▪️حیف که چیزی دست من نیست و فقط مجبورم حرص بخورم! 💬خیلی دغدغه داشت و از کنار مشکلات موجود، بی تفاوت رد نمیشد. 💥نسبت به مشکلات و کم کاری های برخی مسئولین، خصوصا در مسائل فرهنگی خیلی عذاب می کشید. 🔸 و تا جایی که در توانش بود برای رفع این نواقص تلاش می کرد. 🔹فوق العاده نسبت به مسائل فرهنگی_اجتماعی و سیاسی روز آگاهی و بصیرت داشت. 💥و همیشه اطلاعاتش نسبت به این مسائل به روز بود. راوی: محمد اسماعیلی، دوست عنوان کتاب: ... 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍مدتی بود که شب ها به زمین های کشاورزی پدرش می رفتیم. 🌀شب های خوبی بود. ▪️خوش میگذشت بهمان. ▫️تا صبح هم نگهبانی می دادیم و هم می گفتیم و می خندیدیم. 💥هم فال بود و هم تماشا. 💬هنوز تلفن همراه نداشتیم. 🔸آخر شب با موتور می آمد دنبالم. 🔹روش جالبی ابداع کرده بود تا زنگ خانه را نزند و احیانا باعث مزاحمت برای پدر و مادرم نشود. 💢معمولا با موتور می آمد پشت درب خانه و یکی دو تا گاز محکم می داد. 💥صدای موتور سید و یکی دو تا گاز مکرری که به موتور می داد، کد رمز حضورش پشت در بود. 💬سید حتی بوق هم نمی زد که صدایش بخواهد همسایه ها را بیدار کند. 🌀خیلی مراقب چنین حق الناس هایی بود و دقت زیادی داشت که کسی را با رفتار و کردارش نیازارد. راوی: عبد المهدی کوهپایی دار، دوست عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
🗯تک تک اعضای شورای گردان بیت المقدس را با دقت نظر و مشورت و تحقیق و پرس و جوهای مکرر و از بین افرادی انتخاب کرد که هم از نظر تحصیلات و هم از نظر شخصیت و وجهه ی اجتماعی، افراد شناخته شده و کارآمدی بودند. ♨️وقتی علت این همه حساسیت و دغدغه اش را در انتخاب اعضای شورای گردان پرسیدم، جواب داد: 🔻 🔰ما توی گردان نزدیک به 230 نفر جووون بسیجی داریم. 💠مسئولینی که قراره با این نیروها کار کنن، باید همه جوره نخبه باشن تا بقیه نیروها اونا رو الگوی عملی خودشون قرار بدن. 🔸اعتقاد داشت بسیجی در تمامی عرصه ها باید حرفی برای گفتن داشته باشد و در جامعه تاثیر گذار باشد. 🔹سید تاکید داشت که یک بسیجی باید اسوه باشد. 💥باید در هر زمینه ای برای دیگران الگو باشد. 🗯بسیجی باید با بصیرت و آگاهی بالا، به عنوان یک فرد آگاه و نخبه در جامعه شناخته شود. ♨️سید مجتبی به عنوان فرمانده ی گردان بیت المقدس، تمامی تفکر و توانایی اش را در راه رسیدن به هدف به کار گرفته بود. راوی: امین جلالیان، دوست 📚عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍کارهای نکرده🔻 راوی: حجه الاسلام سید علی ابو القاسمی، برادر شهید 🗯تازه از سر کار برگشته بود که لباس هایش را عوض کرد و دوباره رفت. ♨️صدایش کردم. چند قدمی برگشت و گفت:🔻 🔰 بله؟! بفرما داداش! 💠گفتم آ سید مجتبی! ▪️نمیشه یه کم بیشتر تو خونه بمونی؟! ▫️ما هم از زیارت حضرتعالی سهمی داریم! یا نه؟ 🔸مثل همیشه خیلی محترمانه و مودب رو به رویم ایستاد. لبخندی زد و گفت:🔻 🔹 کار نکرده زیاده! 🗯باید نشست و با جوون ها رو در رو حرف زد! 💥با سمینار و همایش و یادواره که به تنهایی نمیشه کارها رو پیش برد! 🌀باید برای نسل جوون امروزی وقت گذاشت! 💢باید کنارشون بود و شونه به شونه شون حرکت کرد! ▪️اره داداش کار نکرده زیاده! ▫️کارایی که تکلیف خیلی هاست و انجام نمیدن! 💥این ها را گفت و سرش را انداخت پایین و رفت. 📚عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
نگاه محجوب🔻 راوی: حاج سید حسین ابوالقاسمی(پدر شهید) 🗯روی مسئله محرم و نامحرم بسیار حساس بود! ♨️من در بین اقوام و دوستان کسی رو ندیدم که به اندازه ی آ سید مجتبی این مسئله را رعایت کند. 🔰بسیار چشم پاک بود و خیلی از نگاهش مراقبت می کرد. 💠افسار نگاهش را در کنترل خودش نگه داشته بود. 🔸و این یکی از سخت ترین تمرینات دینی، اخلاقی است که کسی بتواند نگاهش را کنترل کند. 🔹 و سید در این مسئله بسیار قدرتمند ظاهر می شد. 📚عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
کادر سازی🔻 🗯بعد از پذیرش مسئولیت فرماندهی گردان بیت المقدس، در حیاط مسجد با سید مجتبی مشغول گفتگو بودم. ♨️بحث به سمت گردان بیت المقدس چرخید. پرسیدم: 🔻 🔰" سید! برا چی فرماندهی گردان رو قبول کردی؟!" جواب داد: 🔻 🔸اهداف زیادی دارم، اما مهم ترین هدفم نیرو سازی و کادر سازیه! 🔹و در ادامه از برنامه های که برای گردان داشت حرف زد. ▪️از این که شب ها به مساجد مختلف سر می زند تا بتواند بهترین و زبده ترین نیروها را شناسایی کرده و جذب گردان کند. ▫️می گفت یکی از مهم ترین اهدافش ارتقای سطح علمی نیروهای گردان است و باید کاری کرد که نیرو ها در تحصیل سرآمد و نخبه باشند. 💥روی این مسئله تاکید داشت که نیروهای بسیجی باید در تمامی زمینه ها، بهترین الگو برای دیگران باشند. 🗯 و البته روی این موضوع هم تاکید داشت که ما باید با اخلاق و رفتار صحیح و انجام برنامه های با کیفیت و قوی، جاذبه های مناسبی برای جذب و حفظ نیروها ایجاد کنیم. ♨️سید هدف های بزرگی را در سر می پرواراند و برای رسیدن به اهدافی که برای گردان در نظر گرفته بود، شبانه روز در تلاش و تکاپو بود. راوی: حسین بصیری( عضو جلسه قرآن) 📚عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
🗯هر شب نماز مغرب و عشایش را در یکی از مساجد می خواند. ♨️ابتکار جالبی بود. می گفت: 🔻 💠اینجوری بچه های پایگاه ها رو از نزدیک می بینم و باهاشون حرف می زنم. 🔰مشکلات بچه ها رو گوش میدم و راحت تر میتونم با نیروها ارتباط برقرار کنم. ▪️سید با بچه های تمامی پایگاه ها انس و الفت عجیبی داشت به گونه ای که نماز مغرب و عشایش را در هر مسجدی که می خواند، بعد از نماز، دورش حلقه می زدند و گفت و گویی صمیمانه بینشان برقرار می شد. ▫️سید همیشه درون میدان بود، وسط گود بود، نه از آن دسته آدم ها که بیرون گود می نشینند و فریاد می زنند: لنگش کن! راوی: علی شکری پور، دوست 📚 عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍گمانم این است که قبل از شهادتش صاحب چشمی حقیقت بین شده بود. ☀چشمی که تصاویری را می دید که دیگران از دیدن آن عاجر بودند. 💬چشمی که نیم نگاهی به آن سوی پرده داشت و نبود مگر محصول صفا و صدق و اخلاصی که در سر تا سر وجودش ریشه دوانده بود. پیامبر اکرم می فرمایند: 🔻 💢که بترسید از فراست مومن!زیرا او با نور خداوند عزوجل نگاه می کند. 🗯و این نور خدا، ثمره ی اخلاص و صدق و صفای موجود در وجود مومن است. 💭سید بسیار خالصانه و صادقانه زندگی و عارفانه و عاشقانه سیر و سلوک می کرد. ♻️کمتر کسی از ویژگی ها، اعمال و هنرها و عاشقانه هایش با خبر بود. 💠و اگر کسی مدتی قبل از شهادت او را دیده باشد، آمادگی برای شهادت در چهره و حالات و رفتارش موج می زد. ▫️همان حالتی که بارها و بارها، در هشت سال دفاع مقدس و در چهره ی برخی از شهدا دیده بودم. همان حالتی که می گفتند:🔻 🌀طرف نور بالا می زند!و سید مجتبی واقعا نور بالا می زد. 💭در چهره اش آمادگی برای رفتن مشهود بود و معلوم بود که جز گل های اخر الزمانی است که قرار است به دست حضرت حق از شاخه ی این عالم چیده شود و در گلزار ربوبی پروردگار قرار گیرد. راوی: دکتر محمد رضا سنگری، پژوهشگر و استاد دانشگاه عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍شـــــــرمنده از این همه گناهــــــم ای دوســـــــــت 💢محتاج به یـــــک گوشــــه نــــگاهم ای دوســــــــــت ⭕️با این همه شــــــرمندگی از کـــرده خــــــویش ☀️خسته دلــــــــم و چـــشــم به راهــــم ای دوســـــــــت 📚عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍عادل! یه دوربین پیدا کردم! بیا و با هم بریم چند تا عکس بگیریم! ♻️سید مجتبی بود که مرا صدا می کرد. ⭕️گفتم: باشه! بریم! 💢دوربین را برداشت و با هم راه افتادیم. در بین راه که مجالی برا گفتگو دست داد، گفت:🔻 ▪️من اینجا نمیخوام مثل دزفول فرمانده باشم. ▫️این جا همین یک کلاش هم برام کافیه، یا اینکه بتونم به عنوان یه تخریب چی انجام وظیفه کنم، یا هر کاری که از دستم بر بیاد. 💠فرقی واسم نداره! 🌀بی ادعایی سید، یکی از ویژگی های بارزش بود که برای همه ی بچه ها به اثبات رسیده بود. 💭با آن همه تواضع و افتادگی، کسی نمی توانست متوجه بشود که فرمانده گردان است. راوی: عادل شاه محمدی، همرزم عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea