4_5886617502280060639.mp3
7.03M
✍ خادمین گروه روایتگران شهدای دزفول فرا رسیدن ماه محرم رو خدمت شما همراهان گرامی تسلیت عرض می نمایند.🏴
با مدد از شهدا و اقا امام زمان به استقبال ماه محرم می رویم...🌴
✍در حافظه ی تلفن همراهش جز نوحه و روضه، چیز دیگری نداشت!
💢همیشه مشغول گوش دادن به نوحه بود.
☀️متوجه شدم که هر روز حتی چند دقیقه هم که شده روضه گوش
می دهد.
♻️همیشه بهمان نصیحت می کرد قدر دو مورد مهم را در زندگی بدانید!
▫️یکی: شب های قدر
▪️و دیگری ماه های محرم و صفر
#شهید_سید_مجتبی_ابوالقاسمی
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍همیشه در عین سادگی، ظاهری اراسته و مرتب و منظم داشت.
💥کمتر اتفاق می افتاد که وارد اتاق شود و بوی عطرش اتاق را پر نکند.
▫️در اعیاد و میلاد اهل بیت (ع ) لباس شاد می پوشید.
▪️و در ایام عزای اهل بیت (ع) همیشه پیراهن مشکی به تن داشت.
💢سید مجتبی تقویم مجسم بود.
🔹از نوع لباس پوشیدنش می شد فهمید که روز میلاد اهل بیت (ع) یا یکی از اعیاد را در پیش رو داریم.
🔸 و یا اینکه سالروز شهادت یکی از اهل بیت (ع ) در پیش است.
☀️همواره این اعتقادش را به زبان می اورد که ما اولاد حضرت فاطمه زهرا (س) هستیم.
💫هم ایام سرور اهل بیت (ع) ایام شادی ماست.
💬و هم ایام عزای اهل بیت (ع ) روزگار غم و اندوه ماست.
♨️و باید در ان ایام اقامه عزا کنیم.
♻️به این سنت ها همیشه پایبند بود.
راوی: ابوذر بیدلی، دوست و همکار
#شهید_سید_مجتبی_ابوالقاسمی
📚عنوان کتاب:#سید_زنده_است
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍تعدادی جوان که تیپ و ظاهرشان با سید مجتبی خیلی تفاوت داشت، درب خانه دور و برش بودند و با هم حرف می زدند.
💢چند دقیقه ای طول کشید تا با سید خدا حافظی کردند و رفتند.
▪️یکی از آشنایان که شاهد گفتگوی سید با آنان بود، رو کرد به او و پرسید: 🔻
💫" آ سید مجتبی ! تو با اینا رفت و آمد داری؟! "
☀️سید خیلی آرام و با طمانینه جواب داد:🔻
▫️آره!
🗯"اینا یه خوبی هایی تو وجودشون دارن که من دارم ازشون یاد می گیرم! "
♻️علاوه بر اینکه همیشه دنبال یافتن خوبی های طرف مقابل بود.
🌀دنبال سر به راه کردن و جهت دهی افراد در مسیر مستقیم الهی هم بود.
💥ابتدا طرح رفاقت می ریخت.
💫و سپس برایشان وقت می گذاش.
💢و سعی می کرد که روی اعتقاداتشان تاثیر گذاشته و آنان را به سمت خدا و اهل بیت (ع) و حتی گاهی مسجد و بسیج هم بکشاند.
راوی: حجه الاسلام سید علی ابوالقاسمی(برادر شهید)
عنوان کتاب:#سید_زنده_است #شهید_سید_مجتبی_ابوالقاسمی
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
💢دوره دبیرستان همکلاسی بودیم.
💥بارها می دیدم که سراغ برخی از همکلاسی هایمان می رود که نه سر وضعشان مثل ما بود و نه دیدگاه ها و اعتقاداتشان!
☀️ساعت ها وقت می گذاشت و برایشان حرف می زد.
می گفت:🔻
🗯" تکلیف ما اینه که شبهات بچه ها را رفع کنیم و تفکرات انحرافیشون رو از بین ببریم! "
♻️از همان دوران نوجوانی اش به دنبال امر به معروف و نهی از منکر بود.
♨️به دنبال اینکه تا جایی که توان دارد، به افرادی که از صراط مستقیم فاصله می گیرند تلنگر بزند.
🌀خود را در برابر چنین افرادی مسئول می دانست.
#تکلیف
راوی: هادی سعادت زاده( دوست شهید)
عنوان کتاب:#سید_زنده_است
#شهید_سید_مجتبی_ابوالقاسمی
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍تاکید همیشگی سید به نیروهای گردانش، همان خواسته معروف رهبر معظم انقلاب بود که جوانان باید روی تحصیل و تهذیب و ورزش وقت بگذارند.
💥و در فرصت هایی که پیش می آمد، خواسته های حضرت آقا را تکرار می کرد.
☀️و از بچه ها می خواست تا به این خواسته ها عمل کنند و البته خودش همیشه اولین عامل بود.
💢از زمانی که مسئولیت حلقه صالحین پایگاه را پذیرفته بودم، سید همیشه تذکرات مختلفی را در خصوص جذب و رشد فکری و معنوی بسیجیان برایم تکرار
می کرد.
▪️اغلب اوقات یادآوری می کرد آنچه باعث رشد اعضای حلقه صالحین می شود و پایبندی بچه ها را به مسجد ، بیشتر و بیشتر
می کند: 🔻
💬یکی تاکید روی نماز جماعت است
💯و دیگری افزایش کیفیت
برنامه های حلقه های صالحین.
مرتب می گفت:🔻
🔸 " بچه های حلقه رو عادت بده به نماز جماعت و نماز اول وقت!
🔹خودت هم تا می تونی
برنامه های پر محتوا و مفیدی براشون اجرا کن تا بتونی پابندشون کن!
🗯 تذکرات سید همیشه مفید و راهگشا بود، حتی اگر تکراری هم بود مصداق " و ذکر فان الذکری تنفع المومنین"
راوی: مهدی جوهریان(بسیجی)
#نماز_جماعت
#شهید_سید_مجتبی_ابوالقاسمی
عنوان کتاب:#سید_زنده_است
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
🗯زیارت عاشورایش ترک نمی شد.
♨️همیشه بعد از نماز مغرب و عشا زیارت عاشورا می خواند و گاهی که کاری پیش می امد و فرصت نداشت، متوجه می شدم ترک موتور دارد زمزمه می کند.
🔰 میانه اش با دعای ندبه هم همین طور بود.
💠یاد ندارم که دعای ندبه اش قطع شده باشد.
▪️گاهی تا ساعت 4 صبح مشغول گشت و نگهبانی بودیم، اما باز هم با طلوع افتاب، سید مجتبی بود و زمزمه ی محزون ندبه.
راوی: محمد باقر امین راد، دوست شهید
📚عنوان کتاب:#سید_زنده_است
#شهید_سید_مجتبی_ابوالقاسمی
#زیارت_عاشورا
#دعای_ندبه
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍سرعت رشد و شکوفایی اش فوق العاده زیاد بود.
💢برخی ها آهنگ حرکت زندگیشان تند است و برخی ها بسیار کند و لاک پشت وار.
💥امام علی (ع) در توصیف روند حرکت انسان ها به سمت خداوند می فرمایند که برخی ها در مسیر زندگی حرکتی فوق العاده آرام و کند دارند.
♨️اما برخی ها دائما در حال سعی و تلاشند و به سرعت گام بر می دارند.
🌀اینان کسانی هستند که نجات پیدا می کنند و به مقصد می رسند.
☀️سید مجتبی از چهره هایی بود که حقیقتا تفسیری عملی بر این گفتار امیر المومنین بود.
💬و پله های کمال را طی کرد و به نوعی همان تعبیر یک شبه راه صد ساله را رفتن!
♻️و در نهایت هم برایش اتفاق افتاد و نجات پیدا کرد و رسید به آنچه که باید می رسید.
راوی: دکتر محمد رضا سنگری، پژوهشگر و استاد دانشگاه
عنوان کتاب: #سید_زنده_است
#شهید_سید_مجتبی_ابوالقاسمی
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
#عهد_با_شهدا
✍امروز سه شنبه مورخ 21 شهریور ماه 1402
بـــه یـــاد بـــــــــرادر شــــــــــهیدم:🔻
#شهید_سید_مجتبی_ابوالقاسمی
✍عهد می بندم که امروز خوش اخلاق و صبور باشم.
💬و ثواب اعمال خوبم رو به این شهید و امام زمان ارواحنا فداه تقدیم کنم.
▪️ان شاء الله تاثیرات آن را در زندگی تان شاهد خواهید بود.
#روزتون_شهدایی
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍آقا سید مجتبی کوهی از تجربیات نظامی بود.
🌀فرمانده گردان بود.
🌀مربی نظامی بود.
🌀تخریبچی بود.
💥انواع دوره های نظامی را گذرانده بود.
💢 و از هر انگشتش یک هنر
می بارید.
💬 اما در ماموریت سوریه، جز اطاعت و فرمانبرداری از فرماندهان، چیزی از او ندیدم.
♨️ندیدم که کاری کند که شاخص شود بین بقیه و دانسته هایش را به رخ بکشد.
♻️ یا اعتراضی کند نسبت به مسائل یا شکایتی داشته باشد.
💫حتی اگر از مسئله ای ناراحت
می شدیم؛ لبخند می زد.
🗯با خنده ای که روی لبش
می آورد یکی میزد روی پای من که یعنی روح الله! بی خیال!
راوی: روح الله معامله گری، هم رزم
عنوان کتاب: #سید_زنده_است
#شهید_سید_مجتبی_ابوالقاسمی
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍کارمند بود و برای رفتن به سوریه باید مرخصی می گرفت.
💥به اندازه ی یک دوره ی حضور در سوریه هم مرخصی طلب نداشت، بنابراین باید پیگیر مرخصی بدون حقوق میشد.
گفتم: 🔻
♻️سید! تو که مرخصی نداری!
💬اوضاع دانشگاه رو هم که خودت بهتر می دونی!
🔸اگر بفهمن که یکی دو ماه
می خوای بری مرخصی، بلافاصله اخراجت می کنن!
🔹صورتش را برگرداند و نگاهی به من انداخت و لبخند زد.
🗯لبخندی که شیرینی اش را با تمام وجود حس کردم.
♨️گفت: محمد! دنیا خیلی کوچیک تر از اینه که ادم پایبندش بشه!
💢کل این دانشگاه واسه خودشون.
راوی: محمد باقر امین راد، دوست شهید
عنوان کتاب: #سید_زنده_است
#شهید_سید_مجتبی_ابوالقاسمی
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍اتاق کارمان در حوزه حمزه سیدالشهدا، مشترک بود.
💬سید کمتر پشت میز کارش می نشست و اغلب اوقات جایش روی صندلی های مخصوص مراجعین بود.
یک بار گفتم: 🔻
💥سید! چرا پشت میز کارت نمی شینی؟
♨️گفت: چه فرقی می کنه!
🌀اینجا یا اونجا!
▫️گفتم: فرقی نداره، ولی خب بیا بشین پشت میزت!
▪️اینجوری که راحت تر می تونی با بچه ها حرف بزنی!
گفت: 🔻
🔹نه! اتفاقا این جا بهتره!
🔸می دونی چرا؟
🗯چون سر و کار من با بچه های بسیجیه!
🌀دوست دارم باهاشون راحت باشم!
💥مثل خودشون باشم!
▪️کنارشون باشم!
▫️باهاشون فاصله نداشته باشم!
💬احساس می کنم این میز بین من و بچه های بسیج یه جورایی فاصله میندازه!
راوی: محمد معینی، دوست
عنوان کتاب: #سید_زنده_است
#شهید_سید_مجتبی_ابوالقاسمی
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍مهم ترین کتابی را که همیشه و مکرر مرور می کرد، کتاب خودش بود.
💬انسان تنها کتابی را که کمتر برگ می زند، کتاب خودش است.
▪️همان کتابی که خداوند در قرآن
می فرماید: اقرا کتابک
خداوند در روز قیامت به انسان
می فرماید: 🔻
▫️اقرا کتابک بنفسک الیوم علیک حسیبا
🔸به این معنا که خودت کتاب خودت را بخوان!
🔹که تو خود برای رسیدگی و محاسبه و داوری اعمال خودت کافی هستی!
🗯سید کتاب خودش را به دقت ورق می زد و واژه به واژه می خواند.
💢کتاب وجودش را زیر ذره بین گذاشته بود و خط به خطش را مرتب مرور می کرد.
♨️به تعبیر امام علی(ع) که
می فرماید: بعثت پیامبر برای این بود که گنج های پنهان وجود انسان ها استخراج شوند.
💥سید مجتبی گنج وجود خودش را به سرعت استخراج کرد و از نردبان کمال به سرعت بالا رفت.
راوی: دکتر محمد رضا سنگری، پژوهشگر و استاد دانشگاه
عنوان کتاب: #سید_زنده_است
#شهید_سید_مجتبی_ابوالقاسمی
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍برای ماموریتی با هم همراه شده بودیم.
💬در کنار سید مجتبی بودن فضای خاص خودش را داشت.
💥نشست پشت فرمان و مثل همیشه بلافاصله دکمه ضبط ماشین را فشرد و صدای دلنشین قرآن در فضای ماشین پیچید.
♨️عادتشبود.
▪️معمولا در ماشین قرآن گوش می کرد.
▫️چند دقیقه ای گذشت که باب صحبت را با سید باز کردم.
🔸قبل از اینکه پاسخم را بدهد، صدای ضبط را قطع کرد و شروع کرد به حرف زدن.
پرسیدم: 🔻
🔹خیلی قشنگ قرآن می خواند، پس چرا خاموش کردی سید؟
گفت:🔻
🌀وقتی قرآن گوش میدم دیگه نمیشه به حرفای شما گوش بدم
♨️و وقتی هم بخوام به حرف شما گوش بدم، باید صدای قرآن رو قطع کنم، چون توجه به شما اجازه نمیده حواسم به قرآن باشه.
🌀چنین حرمتی برای قرآن قائل بود.
💥و به نکات ریزی توجه داشت که شاید کمتر کسی به این نکات توجه می کرد.
راوی: صدرا، دوست شهید
عنوان کتاب: #سید_زنده_است
#شهید_سید_مجتبی_ابوالقاسمی
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍پدر سید، بعد از شهادتش جمله ی زیبایی گفت:🔻
💬سید شکار چی فرهنگی بود.
▪️که حقیقتا جمله ی پر مغز و معنا داری است.
▫️سید مجتبی بسیار دقیق، ریزبینانه و موشکافانه بررسی می کرد و از بین بچه های مساجد، افرادی را که توانایی انجام کارهای مختلف فرهنگی را داشتند شناسایی کرده و به کار می گرفت.
🔸بارها و بارها می نشست و ساعت ها با چنین نیروهایی صحبت می کرد تا برای کار کردن و وقت گذاشتن برای مسائل فرهنگی متقاعدشان کند.
🔹در جذب چنین نیروهایی بسیار تبحر داشت و استاد بود.
🗯نیروهایی را سید وارد میدان های فرهنگی کرد که هنوز که هنوز است، پای کار هستند.
راوی: علی وفادار، دوست شهید
عنوان کتاب: #سید_زنده_است
#شهید_سید_مجتبی_ابوالقاسمی
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍در دانشگاه جندی شاپور دزفول، محل کارمان، در یک اتاق بود.
💬دانشجویانی با سید مراوده و نشست و برخاست داشتند که تیپ و ظاهرشان و گاهی تفکر و عقایدشان با سید تناسبی نداشت.
💥اما او کاملا دوستانه رفتار
می کرد و با آنان گرم می گرفت.
▪️رابطه ای کاملا صمیمانه و برادرانه که انگار سال های سال است با هم یار غار هستند.
♨️من از این رفت و امدها و رفاقت ها متعجب بودم، اما به روی سید نمی اوردم.
🌀اما با توجه به شناختی که از او داشتم، حدس می زدم که باید حکمتی داشته باشد.
🔹راز سید بعدها برای من فاش شد.
🔸او مخفیانه و بدون اینکه کسی با خبر شود، گره گشای مشکلات مختلف دانشجویان بود.
▫️خصوصا دانشجویان غیر بومی که در دزفول غریب بودند.
▪️از حل مشکلات مالی آنان تا مشورت و راهنمایی در مسائل و مشکلاتی که پیش رویشان قرار
می گرفت.
🌀سید در دانشگاه هم حلال مشکلات بود.
راوی: ابوذر بیدلی، دوست و همکار
عنوان کتاب: #سید_زنده_است
#شهید_سید_مجتبی_ابوالقاسمی
#گره_گشا
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍مدتی بود که فکرم درگیر بود و سرم توی لاک خودم.
💬سید کسی نبود که بی توجه از کنار رفقایش رد شود و حال و روز رفقا برایش مهم نباشد.
💢کسی بود که نسبت به غریبه ها هم احساس مسئولیت داشت، چه برسد به اینکه یکی از اطرافیانش را نگران و ناراحت ببیند.
آمد کنارم و دستش را گذاشت روی شانه ام و گفت:🔻
💥عباس! دل تو مثل یه حوض میمونه.
💠با یه سنگ که بیفته داخلش، به هم میریزه.
♻️دلت باید مثل دریا بزرگ باشه و وسیع تا بزرگ ترین امواج هم نتونن به هم بریزینش و طوفانیش کنن!
🗯مثالی که آن شب زد، خیلی به دلم نشست.
🌀می خواست به من یاد بدهد که صبور باشم و در مقابل مشکلات کم نیاورم.
▪️می خواست به من بیاموزد که باید بیشتر روی خودم کار کنم و خودم را خیلی بیش از آنچه که هستم بسازم.
▫️سید می گفت اگر چنین کردی، دیگر مشکلات کوچک و بزرگ روحیه ات را به هم نمی ریزد.
🔹و با پستی و بلندی های روزگار بهتر می توانی کنار بیایی.
تا عمر دارم مثال آن سنگ و حوض و دریا، از ذهنم پاک نمی شود.
🔸آن شب واقعا سید به داد دلم رسید و درس بزرگی به من داد.
راوی: عباس جوهر قلی، بسیجی
عنوان کتاب: #سید_زنده_است
#شهید_سید_مجتبی_ابوالقاسمی
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍در پایان سال، بخشی از حقوق خود را خرج خریدهای دانشگاه می کرد و می گفت: 🔻
💥ممکنه تو وقت اداری، تلفن شخصی جواب داده باشم، یا کارهای بسیج رو پیگیری کرده باشم!
💬ممکنه بخشی از حقوقی که
می گیرم شبهه داشته باشه.
💢این طوری دیگه خیالم راحته که دینی به گردنم نیست.
راوی: محمد باقر امین راد، دوست
عنوان کتاب: #سید_زنده_است
#شهید_سید_مجتبی_ابوالقاسمی
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍در دوران دبیرستان دوستی داشتیم که اهل نماز و روزه نبود و به این گونه مسائل، اعتقادی نداشت.
💢از او خواسته بودند که والدینش را بیاورد مدرسه تا در این خصوص با پدر و مادرش صلاح و مشورتی داشته باشند.
ماجرا وقتی جالب تر شد که والدینش گفته بودند: 🔻
💬خب از کی می خواد یاد بگیره؟!
💥ما هم اهل این برنامه ها نیستیم!
🗯سید با اینکه می دانست این بنده ی خدا و خانواده اش اهل نماز نیستند، لکن با او رفاقتی صمیمانه داشت.
💠 و هیچ گاه او را به خاطر نماز نخواندنش شماتت نمی کرد.
♻️ و رفاقتش را با او به هم نزد.
💢همیشه احترام خودش و خصوصا خانواده اش را داشت.
💥 با اینکه خوب می دانست زیر بنای فکری و عقیدتی آنان با تفکر و دیدگاه ها و اعتقادات خودش سازگار نیست.
🌀از طرفی از راه های مختلفی هم وارد می شد و تلاش می کرد تا شاید بتواند او را به سمت و سوی نماز بکشاند و بذر اعتقادات مذهبی را در وجودش بکارد.
💢لذا هر از چند گاهی لا بلای حرف و حدیث های روزمره به او
می گفت:🔻
🌀بابا! بیا مسجد یه سری بزن!
💬خوبه! بچه های خوبی اونجا هستن!
💥سید تا آخرین روزها، رشته ی
دوستی اش را با این بنده خدا قطع نکرد.
💬 و حتی قبل از اعزامش به سوریه چون از ورزشکار بودنش مطلع بود، تمرینات مختلفی را با مشورت او برای تقویت حرکات قدرتی و سرعتی اش انجام
می داد.
راوی: سید عیسی آهو قلندری، دوست
عنوان کتاب: #سید_زنده_است
#شهید_سید_مجتبی_ابوالقاسمی
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍شب ها که با سید مجتبی می رفتیم شهید آباد، موتور را خاموش می کرد و گوشه ای می گذاشت و بعد می زد به دل تاریکی و لابه لای مزارها قدم بر می داشت.
💬دنبال مزاری بود که شمع یا فانوسی روی آن باشد و یا هر
نشانه ای که مشخص کند کسی همان روز دفن شده است.
آرام می نشست کنار مزار و
می گفت:🔻
💥محمد! این بنده خدا امشب دفن شده!
💢محتاج به چند آیه قرآن و دعاست.
💥بشین یه زیارت عاشورا و چند صفحه قرآن براش بخونیم.
💠حتما احتیاج داره.
🗯می نشستیم و چند دقیقه ای برای آن مرحوم قرآن و زیارت عاشورا می خواندیم.
بعد سید بلند می شد و می گفت: 🔻
▪️ببین کس دیگه ای امروز دفن نشده؟
▫️اگر قبر جدیدی پیدا
می کردیم، همین برنامه دوباره تکرار می شد.
راوی: محمد باقر امین راد، دوست شهید
عنوان کتاب: #سید_زنده_است
#شهید_سید_مجتبی_ابوالقاسمی
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍مدتی بود که وجود یک مشکل فرهنگی در شهر، فکر و ذهن سید را مشغول کرده بود.
💥و با اینکه راهکارهای مناسبی برای حل مشکل داشت، از اینکه دستش به جایی بند نبود، عذاب
می کشید.
چندین بار موضوع و راه حل هایش را با من در میان گذاشت و گفت:🔻
💢 اگه دستم به یه جایی بند بود!
🌀اگه یه مسئولیتی داشتم!
▫️می دونستم چیکار کنم برا این موضوع.
▪️حیف که چیزی دست من نیست و فقط مجبورم حرص بخورم!
💬خیلی دغدغه داشت و از کنار مشکلات موجود، بی تفاوت رد
نمیشد.
💥نسبت به مشکلات و کم کاری های برخی مسئولین، خصوصا در مسائل فرهنگی خیلی عذاب
می کشید.
🔸 و تا جایی که در توانش بود برای رفع این نواقص تلاش
می کرد.
🔹فوق العاده نسبت به مسائل فرهنگی_اجتماعی و سیاسی روز آگاهی و بصیرت داشت.
💥و همیشه اطلاعاتش نسبت به این مسائل به روز بود.
راوی: محمد اسماعیلی، دوست
عنوان کتاب: #سید_زنده_است
#شهید_سید_مجتبی_ابوالقاسمی
#اگر_مسئولیت_داشتم...
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍مدتی بود که شب ها به
زمین های کشاورزی پدرش
می رفتیم.
🌀شب های خوبی بود.
▪️خوش میگذشت بهمان.
▫️تا صبح هم نگهبانی می دادیم و هم می گفتیم و می خندیدیم.
💥هم فال بود و هم تماشا.
💬هنوز تلفن همراه نداشتیم.
🔸آخر شب با موتور می آمد دنبالم.
🔹روش جالبی ابداع کرده بود تا زنگ خانه را نزند و احیانا باعث مزاحمت برای پدر و مادرم نشود.
💢معمولا با موتور می آمد پشت درب خانه و یکی دو تا گاز محکم
می داد.
💥صدای موتور سید و یکی دو تا گاز مکرری که به موتور می داد، کد رمز حضورش پشت در بود.
💬سید حتی بوق هم نمی زد که صدایش بخواهد همسایه ها را بیدار کند.
🌀خیلی مراقب چنین حق الناس هایی بود و دقت زیادی داشت که کسی را با رفتار و کردارش نیازارد.
راوی: عبد المهدی کوهپایی دار، دوست
عنوان کتاب: #سید_زنده_است
#شهید_سید_مجتبی_ابوالقاسمی
#حق_الناس
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
🗯تک تک اعضای شورای گردان
بیت المقدس را با دقت نظر و مشورت و تحقیق و پرس و جوهای مکرر و از بین افرادی انتخاب کرد که هم از نظر تحصیلات و هم از نظر شخصیت و وجهه ی اجتماعی، افراد شناخته شده و کارآمدی بودند.
♨️وقتی علت این همه حساسیت و دغدغه اش را در انتخاب اعضای شورای گردان پرسیدم، جواب داد: 🔻
🔰ما توی گردان نزدیک به 230 نفر جووون بسیجی داریم.
💠مسئولینی که قراره با این نیروها کار کنن، باید همه جوره نخبه باشن تا بقیه نیروها اونا رو الگوی عملی خودشون قرار بدن.
🔸اعتقاد داشت بسیجی در تمامی عرصه ها باید حرفی برای گفتن داشته باشد و در جامعه تاثیر گذار باشد.
🔹سید تاکید داشت که یک بسیجی باید اسوه باشد.
💥باید در هر زمینه ای برای دیگران الگو باشد.
🗯بسیجی باید با بصیرت و آگاهی بالا، به عنوان یک فرد آگاه و نخبه در جامعه شناخته شود.
♨️سید مجتبی به عنوان فرمانده ی گردان بیت المقدس، تمامی تفکر و توانایی اش را در راه رسیدن به هدف به کار گرفته بود.
راوی: امین جلالیان، دوست
📚عنوان کتاب: #سید_زند_است
#شهید_سید_مجتبی_ابوالقاسمی
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍کارهای نکرده🔻
راوی: حجه الاسلام سید علی
ابو القاسمی، برادر شهید
🗯تازه از سر کار برگشته بود که
لباس هایش را عوض کرد و دوباره رفت.
♨️صدایش کردم.
چند قدمی برگشت و گفت:🔻
🔰 بله؟! بفرما داداش!
💠گفتم آ سید مجتبی!
▪️نمیشه یه کم بیشتر تو خونه بمونی؟!
▫️ما هم از زیارت حضرتعالی سهمی داریم! یا نه؟
🔸مثل همیشه خیلی محترمانه و مودب رو به رویم ایستاد.
لبخندی زد و گفت:🔻
🔹 کار نکرده زیاده!
🗯باید نشست و با جوون ها رو در رو حرف زد!
💥با سمینار و همایش و یادواره که به تنهایی نمیشه کارها رو پیش برد!
🌀باید برای نسل جوون امروزی وقت گذاشت!
💢باید کنارشون بود و شونه به شونه شون حرکت کرد!
▪️اره داداش کار نکرده زیاده!
▫️کارایی که تکلیف خیلی هاست و انجام نمیدن!
💥این ها را گفت و سرش را انداخت پایین و رفت.
📚عنوان کتاب: #سید_زنده_است
#شهید_سید_مجتبی_ابوالقاسمی
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
نگاه محجوب🔻
راوی: حاج سید حسین ابوالقاسمی(پدر شهید)
🗯روی مسئله محرم و نامحرم بسیار حساس بود!
♨️من در بین اقوام و دوستان کسی رو ندیدم که به اندازه ی آ سید مجتبی این مسئله را رعایت کند.
🔰بسیار چشم پاک بود و خیلی از نگاهش مراقبت می کرد.
💠افسار نگاهش را در کنترل خودش نگه داشته بود.
🔸و این یکی از سخت ترین تمرینات دینی، اخلاقی است که کسی بتواند نگاهش را کنترل کند.
🔹 و سید در این مسئله بسیار قدرتمند ظاهر می شد.
📚عنوان کتاب: #سید_زنده_است
#شهید_سید_مجتبی_ابوالقاسمی
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
کادر سازی🔻
🗯بعد از پذیرش مسئولیت فرماندهی گردان بیت المقدس، در حیاط مسجد با سید مجتبی مشغول گفتگو بودم.
♨️بحث به سمت گردان بیت المقدس چرخید.
پرسیدم: 🔻
🔰" سید! برا چی فرماندهی گردان رو قبول کردی؟!"
جواب داد: 🔻
🔸اهداف زیادی دارم، اما
مهم ترین هدفم نیرو سازی و کادر سازیه!
🔹و در ادامه از برنامه های که برای گردان داشت حرف زد.
▪️از این که شب ها به مساجد مختلف سر می زند تا بتواند بهترین و زبده ترین نیروها را شناسایی کرده و جذب گردان کند.
▫️می گفت یکی از مهم ترین اهدافش ارتقای سطح علمی نیروهای گردان است و باید کاری کرد که نیرو ها در تحصیل سرآمد و نخبه باشند.
💥روی این مسئله تاکید داشت که نیروهای بسیجی باید در تمامی زمینه ها، بهترین الگو برای دیگران باشند.
🗯 و البته روی این موضوع هم تاکید داشت که ما باید با اخلاق و رفتار صحیح و انجام برنامه های با کیفیت و قوی، جاذبه های مناسبی برای جذب و حفظ نیروها ایجاد کنیم.
♨️سید هدف های بزرگی را در سر
می پرواراند و برای رسیدن به اهدافی که برای گردان در نظر گرفته بود، شبانه روز در تلاش و تکاپو بود.
راوی: حسین بصیری( عضو جلسه قرآن)
📚عنوان کتاب: #سید_زنده_است
#شهید_سید_مجتبی_ابوالقاسمی
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
🗯هر شب نماز مغرب و عشایش را در یکی از مساجد می خواند.
♨️ابتکار جالبی بود.
می گفت: 🔻
💠اینجوری بچه های پایگاه ها رو از نزدیک می بینم و باهاشون حرف
می زنم.
🔰مشکلات بچه ها رو گوش میدم و راحت تر میتونم با نیروها ارتباط برقرار کنم.
▪️سید با بچه های تمامی پایگاه ها انس و الفت عجیبی داشت به گونه ای که نماز مغرب و عشایش را در هر مسجدی که می خواند، بعد از نماز، دورش حلقه
می زدند و گفت و گویی صمیمانه بینشان برقرار می شد.
▫️سید همیشه درون میدان بود، وسط گود بود، نه از آن دسته آدم ها که بیرون گود می نشینند و فریاد می زنند: لنگش کن!
راوی: علی شکری پور، دوست
📚 عنوان کتاب: #سید_زنده_است
#شهید_سید_مجتبی_ابوالقاسمی
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍گمانم این است که قبل از شهادتش صاحب چشمی حقیقت بین شده بود.
☀چشمی که تصاویری را می دید که دیگران از دیدن آن عاجر بودند.
💬چشمی که نیم نگاهی به آن سوی پرده داشت و نبود مگر محصول صفا و صدق و اخلاصی که در سر تا سر وجودش ریشه دوانده بود.
پیامبر اکرم می فرمایند: 🔻
💢که بترسید از فراست مومن!زیرا او با نور خداوند عزوجل نگاه
می کند.
🗯و این نور خدا، ثمره ی اخلاص و صدق و صفای موجود در وجود مومن است.
💭سید بسیار خالصانه و صادقانه زندگی و عارفانه و عاشقانه سیر و سلوک می کرد.
♻️کمتر کسی از ویژگی ها، اعمال و هنرها و عاشقانه هایش با خبر بود.
💠و اگر کسی مدتی قبل از شهادت او را دیده باشد، آمادگی برای شهادت در چهره و حالات و رفتارش موج می زد.
▫️همان حالتی که بارها و بارها، در هشت سال دفاع مقدس و در چهره ی برخی از شهدا دیده بودم.
همان حالتی که می گفتند:🔻
🌀طرف نور بالا می زند!و سید مجتبی واقعا نور بالا می زد.
💭در چهره اش آمادگی برای رفتن مشهود بود و معلوم بود که جز گل های اخر الزمانی است که قرار است به دست حضرت حق از شاخه ی این عالم چیده شود و در گلزار ربوبی پروردگار قرار گیرد.
راوی: دکتر محمد رضا سنگری، پژوهشگر و استاد دانشگاه
عنوان کتاب: #سید_زنده_است
#شهید_سید_مجتبی_ابوالقاسمی
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍شـــــــرمنده از این همه گناهــــــم ای دوســـــــــت
💢محتاج به یـــــک گوشــــه نــــگاهم ای دوســــــــــت
⭕️با این همه شــــــرمندگی از کـــرده خــــــویش
☀️خسته دلــــــــم و چـــشــم به راهــــم ای دوســـــــــت
#شهید_سید_مجتبی_ابوالقاسمی
#اشعار_در_وصف_امام_زمان
📚عنوان کتاب: #سفیر_عشق
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍عادل! یه دوربین پیدا کردم! بیا و با هم بریم چند تا عکس بگیریم!
♻️سید مجتبی بود که مرا صدا
می کرد.
⭕️گفتم: باشه! بریم!
💢دوربین را برداشت و با هم راه افتادیم.
در بین راه که مجالی برا گفتگو دست داد، گفت:🔻
▪️من اینجا نمیخوام مثل دزفول فرمانده باشم.
▫️این جا همین یک کلاش هم برام کافیه، یا اینکه بتونم به عنوان یه تخریب چی انجام وظیفه کنم، یا هر کاری که از دستم بر بیاد.
💠فرقی واسم نداره!
🌀بی ادعایی سید، یکی از ویژگی های بارزش بود که برای همه ی بچه ها به اثبات رسیده بود.
💭با آن همه تواضع و افتادگی، کسی نمی توانست متوجه بشود که فرمانده گردان است.
راوی: عادل شاه محمدی، همرزم
عنوان کتاب: #سید_زنده_است
#شهید_سید_مجتبی_ابوالقاسمی
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea