AUD-20190511-WA0005.mp3
زمان:
حجم:
3.1M
معرفی رمان🔻
#از_آن_هجده_ماه_و_هفت_روز
به قلم: شهلا دینوی زاده(آبنوس)
خواهر#شهید_بهروز_دینوی_زاده
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
بخشی از رمان از آن هجده ماه و هفت روز: 🔻
✍به قلم: شهلا آبنوس(دینوی زاده)؛ خواهر شهید
#قسمت_اول🔻
💬این خوراک لوبیای امشبت خیلی خوشمزه تر شده!
💢این را بهروز می گوید.
💥شادی و رضایت از قلبم به چشم ها و لب هایم می رسد.
من ساده دل باور می کنم؛ چشمکی میزنم و می خندم: 🔻
♻️ای بد جنس... یعنی هر روز بهتون غذای بد مزه می دادم؟؟
🔆نه دیگه آبجی خانوم امشب با این که غذات سوخته بود اما خدایی خوشمزه بود!
🌀راست می گوید.
🗯عصر که باز غرق کتاب خواندن بودم یک لحظه که غافل شدم آب لوبیا تمام شد و شام شب؛ بگی نگی کمی ته گرفت.
♨️هر چند طبق آموزش های مادر زود قابلمه را عوض کردم.
💠کسی هم در آشپزخانه نبود.
🌀اما بهروز زرنگ تر از این حرف ها است! زود می فهمد.
عنوان کتاب: #از_آن_هجده_ماه_و_هفت_روز
#شهید_بهروز_دینوی_زاده
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
بخشی از رمان از آن هجده ماه و هفت روز: 🔻
✍به قلم: شهلا آبنوس(دینوی زاده)
#قسمت_دوم🔻
💬خودم را لوس می کنم؛ آدم دلش می خواهد در هر سنی گاهی برای محک زدن میزان عشق و علاقه اطرافیانش؛ خودش را برای آن ها لوس کند؛ هر چند منظورم بهروز است اما رو به بهرام می کنم و با اخم می گویم: 🔻
💢دیگه براتون اصلا غذا نمیپزم.
💥بشکنه این دست که نمک نداره!
🔆بهرام هاج و واج نگاهم می کند.
♻️بهروز که سمت راستم نشسته است؛ دستم را می گیرد سرش را پایین می آورد و آن را می بوسد و با خنده می گوید: 🔻
🌀قربون دستای آجیم؛ که توی این چند روز نذاشته ما از گشنگی تلف بشیم با این دست پخت خوبش!
🗯هر کی بگه ماکارونی ظهر بد بود بی انصافه والله.
💠والله را چنان غلیظ میگه که خنده ام میگیره؛ با این حال از او رو بر می گردانم.
🗯حالا کی گفته غذا سوخته اصلا؟؟؟
با مظلوم نمایی گردنش را کج
می کنه: 🔻
💢به ما ربطی نداره ها اما خو یادت رفته قابلمه سوخته رو بشوری؛ هنوز توی ظرف شوییه؛ وگرنه که علم غیب نداریم که!
🌀مثل همیشه با محبت؛ دلخوری را تبدیل به شوخی و شادی می کند.
عنوان کتاب: #از_آن_هجده_ماه_و_هفت_روز
#شهید_بهروز_دینوی_زاده
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea