محتوای روایتگری راویان
۱۸ اردیبهشت ماه ، #سالروز_شهادت #جستجوگرنور #شهید_محمد_پازوکی گرامی باد . 🥀 فرزند : داوود متولد :
#زندگینامه
#شهید_محمد_پازوکی
شهید محمد پازوکی طرودی فرزند داود در تاریخ 30 شهریور سال 1355 در شهرری بدنیا آمد. وی دارای دو فرزند دختر و پسر می باشد. ایشان بدون داشتن تحصیلات دانشگاهی و تنها با داشتن دو مدرک فنی و حرفه ای برق و جوشکاری و دنبال کردن شغل تأسیسات در تمام عمر خود توانست دستگاه های بسیاری را اختراع و به ثبت برساند که در راه همین اختراعات که شناخته ترینشان دستگاه استخوان یاب-جسد یاب بود به فیض شهادت نائل گردید. ایشان با تلاش بسیار و هزینه های شخصی این دستگاه را اختراع نمود و در حالی که با گروه تفحص شهدا همراه شده بود در تاریخ 18 اردیبهشت 1395 بر اثر انفجار مین والمری در منطقه پنجوین عراق به درجه رفیع شهادت نائل و پیکر پاکش در گلزار شهدای امامزاده یحیی(ع) سمنان آرام گرفت. روحش شاد و یادش گرامی باد.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#کلام_امام
🔰 راهگُشایی ذکر الهی
🔺️ رهبر انقلاب:
شما ذکر خدا بگویید، خدای متعال هم بر شما صلوات میفرستد، به شما درود میگوید؛ هم خود ذات اقدس الهی، هم ملائکهی او به شما مؤمنین درود میگویند. و بدانیم که ذکر و یاد خدا راهنما، راهگشا و دستگیر است، میتواند ما را قادر بر گرهگشایی کند؛ گره زیاد داریم و دست قدرت و پنجهی تواناییِ خود ما انسانها است که باید این گرهها را باز کند امّا این توانایی را خدا به ما میدهد.
۱۳۹۵/۰۲/۰۸
🌙 #بهار_قرآن
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
tahdir 26.mp3
4.05M
#ختم_قرآن
📖تندخوانی(تحدیر) #جزء_بیست_و_ششم #قرآن_کریم
#بهار_قرآن
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
۱۹ اردیبهشت ماه #سالروز_شهادت #مدافع_حرم ، #شهید_حسن_قاسمی_دانا ، گرامی باد . 🥀
نام : حسن
نام خانوادگی : قاسمی دانا
تاریخ تولد : ۱۳۶۳/۶/۱
تاریخ شهادت : ۱۳۹۳/۱/۲۴
مکان شهادت : حلب
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#زندگینامه
#شهید_حسن_قاسمی_دانا
حسن قاسمی دانا در شهریورماه سال۱۳۶۳ به دنیا آمد.او دومین پسر خانواده بود و به غیر از خودش ۳ برادر دیگر هم دارد.از اهالی مهربان شهرمشهد بود.سال ۱۳۸۹ دیپلم را گرفت و در دانشگاه حقوق شهرستان بردسکن قبول شد،اما به آن جانرفت و در کنار پدرش به پخت نان پرداخت.به رزم علاقه زیادی داشت و بسیجی فعالی بود.
همیشه در رزمایشهای عمومی،داوطلبانه حضور داشت. به چهارده معصوم(ع) ارادت ویژهای داشت. طوریکه تمام دو ماه محرم و صفر را عزاداری میکرد و لباس مشکی از تنش خارج نمیشد. همیشه به شهادت فکر میکرد و دلنوشتههای زیادی از او برجای مانده که از خدا مرگ باعزت و جاندادن برای ائمه(ع) را خواهان است.
با آغاز جنگ در حرم معصومین(س) حسن هم لباس رزم پوشید و در فروردین ماه سال ۱۳۹۳ به طور داوطلبانه به سوریه رفت.
او خودش را یک افغانستانی مهاجر ساکن ایران معرفی کرد وهمراه آنان برای دفاع از حرم عقیله بنی هاشم به سرزمین شام رفت.
در همان مدت کوتاهی که در آنجا بود در عملیات های زیادی شرکت کرد و لیاقت های بی شماری را از خود نشان داد.اما طولی نکشید که در عملیات امام رضا (ع) که شامل پاکسازی خانه به خانه بود با اصابت چند گلوله به شهادت رسید.
وی از ۲۵ فروردین ماه در سوریه حاضر شد و جمعاً به مدت ۲۲ روز درمنطقه حاضر بود و در صبح جمعه ۱۹اردیبهشت در سن۲۰سالگی به آرزویش دست یافت.
پیکر پاکش هم زمان باسالروز وفات حضرت زینب (س) در مشهد تشییع و در خواجه ربیع به خاک سپرده شد.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#سیره_شهدا
#شهید_حسن_قاسمیدانا
شهدا با معرفت هستند
حسن کار همه را راه میانداخت. از صبح تا شب برنامههاش يک چيز بود، آن هم خدمت به رزمندگان. همه بچهها میگفتند: «حسن آخر معرفت هست». همه را میخنداند. همه به یک طریقی عاشقش شده بودند. يک روز که میخواستيم غذا به دست بچهها برسانيم با موتور راه افتاديم. وسط راه حسن و گم کردم. يک لحظه خيلى ترسيدم. بعد از مدتی حسن برگشت. من تو اوج ناراحتى برگشتم به حسن گفتم خيلى بىمعرفتى. خيلى ناراحت شد. گفتم من را تنها رها کردى. گفت نمیدانستم که راه و بلد نيستى.
تا شب حرفى نزد، حتى شب شام هم نخورد. وقت خواب آمد کنارم و گفت ديگه به من بى معرفت نگو. من تمام وجودم را براى همه شما می گذارم. هر چى میخواهى بگى بگو، ولى به من بى معرفت نگو.
با این حرف حسن، من گراى او را پيدا کردم. بعد از شهادتش هر وقت کارش داشتم بهش متوسل میشدم و میگفتم اگر جواب من را ندهى خيلى بىمعرفتى. خيلى جاها به کمکم آمد. خيلى داداش حسن و دوست دارم. با اينکه ٢٢ روز بیشتر با هم نبوديم، اما انگار که ٢٢ سال با هم بوديم. روحمان به هم نزديک شده بود. هميشه کنارم حسش مىکنم.
✍#شهید_مصطفی_صدرزاده فرمانده تیپ عمار لشکر فاطمیون
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#سیره_شهدا
#شهید_حسن_قاسمی_دانا
هنوز وقتش نرسیده است؛
تو حلب شبها با موتور، حسن غذا و وسایل مورد نیاز به گروهش میرساند. ما هروقت میخواستیم شبها به نیروها سر بزنیم با چراغ خاموش میرفتیم. یک شب که با حسن میرفتیم تا غذا به بچهها برسونیم، چراغ موتورش روشن میشد. چند بار گفتم چراغ موتور و خاموش کن، امکان داره قناصها بزنند.
خندید! من عصبی شدم، با مشت به پشتش زدم و گفتم ما را میزنند.
دوباره خندید! و گفت «مگر خاطرات شهید کاوه را نخواندی؟ که شب روی خاکریز راه میرفت و تیرهای رسام از بین پاهاش رد میشد. نیروهاش میگفتند فرمانده بیا پایین تیر میخوری». در جواب میگفت «آن تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده است».
حسن می خندید و میگفت نگران نباش آن تیری که قسمت من باشد، هنوز وقتش نشده و به چشم دیدم که چند بار چه اتفاقهایی برایش افتاد و بعد هم چه خوب به شهادت رسید.
نثار روح این شهید والامقام یک حمد و سه توحید احسان بفرمایید. صلوات.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani