eitaa logo
محتوای روایتگری راویان
3.3هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
3.2هزار ویدیو
473 فایل
🌟 محتوای روایتگری راویان 🌟 📚 بازخوانی خاطرات شهدا 🎖 تشریح عملیات‌های دفاع مقدس 📖 معرفی کتاب و خاطرات ارزشمند 🗓 پرداختن به مناسبت‌های مهم ✍️ محتوای روایتگری 📩 ارتباط با ادمین : @Revayatgar_admin وابسته به موسسه روایت سیره شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
۳۰ شهریور ماه ، گرامی باد . 🥀 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
محتوای روایتگری راویان
۳۰ شهریور ماه ، #سالروز_شهادت #جستجوگر_نور #شهید_جلال_شعبانی گرامی باد . 🥀 🇮🇷 کانال ارائه محتوای رو
جلال در سال ۱۳۵۱ هجری شمسی در روستای «آق تپه نشر» از توابع شهرستان همدان چشم به جهان گشود. دوران کودکی را در روستا سپری کرد و در سن شش سالگی به شهر همدان مهاجرت نمود. پانزده سال بیشتر نداشت که برای گذراندن آموزش های نظامی به پادگان قهرمان شهر رفت ولی پس از اتمام دوره مسئولان به علت کمی سن از اعزام او به جبهه جلوگیری کردند. جلال پس از اخذ مدرک دیپلم و انجام خدمت سربازی در امتحانات ورودی دانشگاه شرکت نمود. سپس از طرف نمایندگی جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح به قرارگاه غرب مستقر در ایلام و از آن جا منطقه سومار اعزام شد. شعبانی بار دیگر برای شرکت در مرحله دوم امتحانات ورودی دانشگاه به همدان بازگشت. (۱) وی مدتی بعد مجدداً در جبهه حاضر شد. او مدت ها در نیمه شب میهمان مزار شهدا در باغ بهشت [گلزار شهدای همدان] بود. با آنان صحبت می کرد و می خواست واسطه اجابت دعایش شوند. سرانجام موعد وصال فرا رسید و جلال شعبانی، بسیجی و سرباز ۲۳ ساله آیت الله خامنه ای در ظهر روز پنج شنبه مورخ۳۰/۶/۱۳۷۴بر اثر انفجار مین در منطقه «قلاویزان» به عرشیان پیوست. پیکر خونین و پاره پاره جلال در حالی که فقط دست راستش سالم بود، بدون سر، با سینه ای سوراخ و دست و پایی قطع شده در گلزار شهدای همدان (باغ بهشت) به خاک سپرده شد تا همه بدانند درهای آسمان هنوز باز است. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
جلال، در مورد انجام فرایض دینی، با منطق و عطوفت برخورد می کرد. هر گاه من اصرار داشتم بچه ها در جلسات قرآن شرکت کنند، او می گفت: «اصرار باعث می شود تا بچه ها از قرآن جدا شوند، آن ها باید خودشان با تمایل خویش به این جلسات بیایند. هر شب به گلزار شهدا می رفت و در آن جا با خدا راز و نیاز می کرد. وقتی در دانشگاه پذیرفته شد، از او خواستیم دیگر به منطقه نرود، اما جلال مثل همیشه اصرار کرد و در نهایت گفت: «می خواهم بروم تسویه کنم.» این تسویه، برگ ورود به بهشت بود، و بخشش خداوند که ما از آن بی خبر بودیم. هر گاه یکی از دوستانش [فرماندهان و گروه تفحص] به شهادت می رسید، از خدا می خواست تا او هم به جمع آنان بپیوندد. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani