eitaa logo
کانال محتوای روایتگری راویان
2.9هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
440 فایل
✅️ این کانال متعلق به ((موسسه روایت سیره شهدا قم)) می‌باشد. 📌بیان خاطرات شهدا و رزمندگان 📌محتوای روایتگری 📌معرفی کتب شهدا 📌تشریح عملیات ها
مشاهده در ایتا
دانلود
مجموعه راوی شهیدی که به عشق شهادت 1500کیلومترراه طی کرد تاشهادت نامه اش را ازدست حضرت سیدالشهدابگیرد... بچه ها توهفت تپه در داخل چادر شوخی می کردند و می گفتند هرکی می خواهد شهید شود برود پیش غلامی یاعکسش را بدهد یوسف نقاشی کند یا براش وصیتنامه بنویسد... والله بچه ها شوخی می کردند حجت مرخصی ضروری می گیرد می آید بابل_امیرکلا من مرخصی بودم ساعت چهارونیم منزل ما آمد. گفتم حجت جان مگر جبهه نبودی؟ گفت مرخصی گرفتم آمدم بابل برام وصیت نامه بنویسی بچه ها گفتند هر عکس زنده ایی کشیدی شهیدشدند و هروصیت نامه ایی نوشتی هم شهید شدند. گفتم حجت جان بچه هاشوخی کردند ، رفت وبرگشت 3000 کیلومترخستگی راه قبول کردی برای نوشتن وصیت نامه! تو خودت سواد داری ، من دیگه نمی نویسم گفت من برای شهادت آمدم تا برام بنویسی مصر شد ، گفتم چند خط برات می نویسم بقیه راخودت بنویس گفت می ترسم شهادتم امضا نشود! شروع کردم موقع نوشتن قلم دستم نبود نوشتم حالا که بدن خلق شد برای مرگ و باید زیر خاک بپوسد ، چرا در راه خدا و به عشق امام حسین صد تکه نشود... وصیت نامه راگرفت گفت تو هم می دانی من هم می دانم دارم می رم دیگه برنمی گردم ! رفت توعملیات کربلای هشت سرش رفت ، ازکمر رفت ، دو دست رفت و ازشکم تا گردن پاره پاره شد... والله والله عشق به شهادت اینها را 3000 کیلو متر می کشید... من کی باشم ، اونها در وادی عشق می دویدند... 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
مجموعه راوی در اوایل تابستان 64 شب ، مرا دید سوالاتی از کرد جوابش را دادم. متحول می شود و از من خواست اعزامش کنم. ترتیب اعزامش داده شد ، آنقدر ماند تا در عملیات کربلای 8 تکه تکه شد... مادرش خیلی به او وابسته بود، هربار مرا می دید داد و بیداد می کرد . خدایا خریدار تو بودی صبرم بده.... غروب پنج شنبه بود داشتم به مزار شهدا می رفتم ، از دور دیدم مادرش دارد بطرفم می آید، خدایا کمکم کن صبورباشم ... آمد روبروی من ایستاد سلامش کردم ... دیدم گریه می کند و درحال گریه می گوید مرا می بخشی؟! گفتم تو مادر منی، مگر فرزند از مادر دلگیر هم می شود ؟ دیدم اصرار دارد ، می گوید با زبانت بگو تورا بخشیدم! گفتم مادر چه شده بگو ؟! گفت دیشب پسرم حجت در خواب از من گله داشت و می گفت مادر خیلی اذیتم می کنی آزارم می دهی! مادر من خودم راهم را انتخاب کردم ... چرا به یوسف توهین می کنی؟! مادر اگردلش را بدست نیاوری من از تو راضی نخواهم شد... مادرشهید اشک درشت می ریخت و گریه می کرد... گفتم مادر بگذار کف کفشت را ببوسم، من اصلا ناراحت نشدم ، تو مادری ... باز اصرار می کرد که بگو از من راضی هستی .... والله والله زنده اند دست جا مانده ها را می‌گیرند. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani