eitaa logo
کانال محتوای روایتگری راویان
2.9هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
439 فایل
✅️ این کانال متعلق به ((موسسه روایت سیره شهدا قم)) می‌باشد. 📌بیان خاطرات شهدا و رزمندگان 📌محتوای روایتگری 📌معرفی کتب شهدا 📌تشریح عملیات ها
مشاهده در ایتا
دانلود
هنوز #هلی_کوپتر برای برگشت بلند نشده بود که درگیری سنگینی آغاز شد.20 دقیقه طول کشید تا نیروها آرایش بگیرند و #عملیات پاک سازی منطقه را آغاز کنند.💐🍃 ناآشنایی با محل و کم بودن مهمات باعث شد تا بخشی از نیروها عقب نشینی کنند.💐🍃 هلی کوپتر آمد و بچه ها را برد، سروان #علی_صیاد_شیرازی و نیروهایش جاماندند.علی که متوجه نگاه های نگران و ناامید همراهان شد، شروع کرد دوره های نظامی مختلفی را که دیده بود برای آنان شرح دادن تا بدین وسیله اعتمادشان را جلب کند و تابع دستوراتش باشند.💐🍃 علی به #امام_زمان -عجل الله تعالی فرجه الشریف- #متوسل شد و دعای فرج خواند.💐🍃 خودش می گفت:" همین که دعا را خواندم، بلافاصله طرح عملیات به ذهنم خطور کرد و تمام تاکتیک هایی را که به صورت تئوری خوانده و هیچ وقت عملا استفاده نکرده بودم به ذهنم رسید؛ آن هم #تاکتیک عبور از منطقه خطر و شرایطی که احساس می کردیم در محاصره ایم💐🍃 🌹خاطره ای از #شهید_مهدی_زین_الدین🌹 🌷تو که آن بالا نشستی، ص39.40🌷 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
. ⌛ فرمانده وقت شناس ⌛ . ◽پادگان ۱۹ دی قم آموزش نظامی می دیدیم. یک روز سر صبحگاه اعلام کردند قرار است آقامهدی بیاید و برای تان سخنرانی کند. اسم آقامهدی ولوله ای انداخت بین نیرو ها. . ◽وقتی رسید، رفت پشت تریبون. از اندیمشک یک راست آمده بود پادگان. بسم الله الرحمن الرحیم را که گفت اول عذرخواهی کرد؛ از این که با لباس شخصی آمده توی پادگان نظامی. . ◾گفت: " تازه از راه رسیده م. کل شب رو رانندگی کردم، لباس هم نبود بپوشم؛ چون قول دادم راس ساعت بیام نخواستم خلف وعده کرده باشم و الّا باید با لباس نظامی می اومدم. " . راوی ؛ علی مالکی نژاد 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
#شهید_مهدی_زین_الدین : هرکس شهدا را در شب جمعه یاد کند شهدا او را نزد اباعبدالله یاد میکنند . 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
❤️ چقدر مسلموني شيرينه!    یکی دوبار که رفت دیدار امام، تا چند روز حال عجیبی داشت. ساکت بود. می نشست و خیره می شد به یک نقطه می گفت«آدم وقتی امام رو می بینه، تازه می فهمه اسلام یعنی چه. چه قدر مسلمون بودن راحته. چه قدر شیرینه.» می گفت «دلش مثل دریاست. هیچ چیز نمی تونه آرامششو به هم بزنه. کاش نصف اون صبر و آرامش، توی دل ما بود.»  🌷 رحمت يعني شهادت    عروسم که حامله بود به دلم افتاده بود اگر بچه پسر باشد، معنیش این است که خدا می خواهد یکی از پسرهایم را عوضش بگیرد. خدا خدا می کردم دختر باشد. وقتی بچه دختر شد، یک نفس راحت کشیدم. مهدی که شنید بچه دختر است، گفت «خدارو شکر. در رحمت به روم باز شد. رحمت هم که برای من یعنی شهادت»   🌹يك شكم سير گريه!     رفته بود شمال غرب، مأموریت فرستاده بودندش. بعد از یک ماه که برگشته بود اهواز، دیده بود لیلا مریض شده، افتاده روی دست مادرش. یک زن تنها با یک بچه ی مریض. باز هم نمی توانست بماند و کاری کند. باید برمی گشت. رفت توی اتاق. در را بست. نشست و یک شکم سیر گریه کرد. 🌻 ظرفهاي شب     توی تدارکات لشگر، یکی دو شب، می دیدم ظرف های شام را یکی شسته. نمی دانستیم کار کیه. یک شب، مچش را گرفتیم. آقا مهدی بود. گفت «من روزرا نمی رسم کمکتون کنم؛ ولی ظرف های شب با من» ☘ شلوار خوني     عراق پاتک سنگینی کرده بود. آقا مهدی، طبق معمول، سوار موتورش توی خط این طرف و آن طرف می رفت و به بچه ها سر می زد. یک مرتبه دیدم پیدایش نیست. از بچه ها پرسیدم، گفتند « رفته عقب.» یک ساعت نشد که برگشت و دوباره با موتور، از این طرف به آن طرف. بعد از عملیات، بچه ها توی سنگرش یک شلوار خونی پیدا کردند. مجروح شده بود، رفته بود عقب، زخمش را بسته بود، شلوارش را عوض کرده بود، انگار نه انگار و دوباره برگشته بود خط. 🌺 دو زانو!    اگر از کسی می پرسیدی چه جور آدمی است. لابد می گفتند «خنده روست.» وقت کار اما، برعکس ؛ جدی بود. نه لبخندی، نه خنده ای انگار نه انگار که این، همان آدم است. توی بحث، نه که فکر کنی حرفش را نمی زد، می زد. ولی توی حرف کسی نمی پرید. هیچ وقت. من که ندیدم. می دانستم پایش تازه مجروح شده و درد می کند. اما تمام جلسه را دو زانو نشست. تکان نخورد. 💐 تو ترسويي!      رک بود. اگر می دید کسی می ترسد و احتیاج به تشر دارد، صاف توی چشم هایش نگاه می کرد و می گفت « تو ترسویی.» 🌙 نماز اول وقت     جاده های کردستان آن قدر ناامن بود که وقتی می خواستی از شهری به شهر دیگر بروی، مخصوصاً توی تاریکی، باید گاز ماشین را می گرفتی، پشت سرت را هم نگاه نمی کردی؛ اما زین الدین که هم راهت بود، موقع اذان، باید می ایستادی کنار جاده تا نمازش را بخواند. اصلاً راه نداشت. بعد از شهادتش، یکی از بچه ها خوابش را دیده بود؛ توی مکه داشته زیارت می کرده. یک عده هم همراهش بوده اند. گفته بود «تو اینجا چی کار می کنی؟» جواب داده بوده «به خاطر نمازهای اول وقتم، این جا هم فرمانده ام.» 🍃 شناسايي آخر  من توی مقر ماندم. بچه ها رفتند غرب، عملیات. مجبور بودم بمانم به یک عده آموزش بدهم. قبل از رفتن، مهدی قول داد که موقع عملیات زنگ بزند که بروم. یک شب زنگ زد و گفت «به بچه هایی که آموزششون می دی بگو اگه دعوتشون کرده ن، اگه تحریکشون کرده ن که بیان منطقه، اگه پشت جبهه مشکل دارن، برگردن. فقط اون هایی بمونن که عاشقن » شب بعدش، باز هم زنگ زد و گفت « زنگ زدم برای قولی که داده بودم ولی با خودم نمی برمت. » اسم خیلی از بچه هارا گفت که یا برگردانده یا توی کرمانشاه جا گذاشته. گفت « شناسایی این عملیات رو باید تنها برم. به خاطر تکلیف و مسئولیتم. شما بمونین.» فردا غروب بود که خبردادن مهدی و برادرش، تو کمین، شهید شده اند. نفهمیدم چرا هیچ کس را نبرد جز برادرش.   🌹 اگر ماندنی بودیم، می ماندیم... نزدیک ظهر، مجید و مهدی به بانه می رسند. مسئول سپاه بانه، هرچه اصرار می کند که « جاده امن نیست و نروید.» از پسشان برنمی آید. آقا مهدی می گوید «اگرماندنی بودیم، می ماندیم.» وقتی می روند، مسئول سپاه، زنگ می زند به دژبانی، که «نگذارید بروند جلو.» به دژبان ها گفته بودند «همین روستای بغلی کار داریم. زود برمی گردیم.» بچه های سپاه، جسدهایشان را، کنار هم، لب شیار پیدا کردند. وقتی گروهکی ها، ماشین را به گلوله می بندند، مجید در دم شهید می شود، و مهدی را که می پرد بیرون، با آرپی جی می زنند. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 مروری بر ♦️ فرمانده لشکر ۱۷ علی‌بن‌ابیطالب علیه‌السلام 🗓 شهادت 🌹 ۲۷ آبان ۶۳ براثر کمین دشمن در مسیر سردشت 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
| شهید مهدی زین‌الدین گفته بود می‌آید قم مأموریت. گفتیم «حتما یه سر هم به ما می‌زنه.» فسنجان دوست داشت. برایش درست کردیم. مادر اول کاسه آبگوشت روز قبل را گذاشت سر سفره. تا رفت توی آشپزخانه فسنجان را بیاورد، مهدی شروع کرد. آن روز هر چه کردیم، لب به فسنجان نزد. می‌گفت «من یه نوع غذا بیشتر نمی‌خورم.» 📚 نشریه قافله نور، شماره106، ص 🕊 موسسه_روایت_سیره_شهدا 🆔 @ravianerohani_ir ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄