محتوای روایتگری راویان
حاج عبدالله؛ عاشق ماه رجب
🍃عاشق ماه رجب بود و از ماه رجب عاشق اعتکاف. یک بار دوستانش به او گیر دادند كه حاج عبدالله، فکر نمیکنی اگه این سه روز سر کار بمانی و به مردم خدمت کنی، مفیدتر است و ثوابش بیشتر.
گفته بود شما دو هفته مرخصی میگیرید و به شمال و تفریح و استراحت میروید، من هم سه روز مرخصی میگیرم با خدای خودم تنها باشم؛ در حقیقت من میروم تا انرژی بگیرم و وقتی برگشتم بهتر و بیشتر به مردم خدمت كنم.
🍃همیشه برای اعتكاف به مسجد قصردشت میرفت اما دو بار آخر گفت دوست دارم جایی بروم كه كسی من را نشناسد و خودم باشم و خدای خودم.
🍃اعتکاف آخر بود. یکی از دوستاش میگفت: «كنارش نشستم و گفتم حاج عبدالله انشاءالله با هم كربلا برویم. سرش پایین بود. لبخندی زد و گفت: کربلا، امام حسین(ع) سر از بدن جدا... یعنی میشه یه روز سر ما هم مثل آقا جدا شود! به شوخی گفتم: حاجی من که این جور شدم، دوست دارم یك کارت در جیبم باشه و بشناسنم. اما شهید اسكندری خندید. کاش میدانستم دعایش مستجاب است؛ بی سر، بی نشان...
🍃روز آخر اعتکاف بود. من هم خودم را رساندم همان مسجد تا کنارش باشم. دعا تمام شد. همه رفتند، جز حاج عبدالله. گفتم بیا بریم...گفت نه... نمیتوانم از خدا دل بکنم. بگذارید كمی بیشتر بمونم. ما رفتیم. یکی دو ساعت دیگر در مسجد بود بعد آمد».
یك ماهی میشد که بازنشسته شده بود. گفت: درخواست اعزام به سوریه دادهام. ساکم را آماده بگذار، هر ساعت ممکنه، احضارم کنند.
🍃یکی دو روز بعد اعتکاف بود. آماده شد برود. کار جدیدی به او پیشنهاد شده بود. گفت خوب است دیگر از امروز بروم سر کار. رفت، ظهر نشده زنگ زد و گفت ساکم را آماده کن، باید بروم. غروب نشده فرودگاه بود.
قبل از رفتن کارت پاسداریاش را در آورد و به پسرش داد و گفت این دیگر به درد من نمیخورد. پسرش گفت به درد من هم نمیخورد! حاجی با خنده گفت: بالاخره یادگاریه.
عصر همان روز یکی از دوستانش زنگ زد و گفت: حاج عبدالله چی شد، یك دفعه از وسط جلسه مفقود شد! مفقود که گفتم دلم ریخت. شب نشده از فرودگاه تهران پیام داد: من پریدم!
اول خرداد ۶۰، در ماه رجب ازدواج کردیم. اول خرداد ۹۳ و در ماه رجب در دفاع از حرم زینب(س) همچون مولایش حسین(ع) شهید شد.
🎤 راوی: اعظم سالاری، همسر شهید عبدالله اسکندری
🌐 منبع: خبرگزاری بین المللی قرآن
#اعتکاف
#ماه_رجب
#شهید_عبدالله_اسکندری
🕊محتوای روایتگری راویان🕊
@revayatgare_shohada
═══✼🍃🌷🍃✼═══
.
محتوای روایتگری راویان
✨مهمان امیرالمومنین ✨
🍃سید عباس وقتی دستش تنگ می شد، باقی مانده پولش را می داد به من می داد که زندگی را تا سر ماه مدیریت کنم. این بار هم دستش تنگ شده بود. دم غروب که آمد منزل، ته مانده پول را دادم به سید عباس که مقداری سبزی،سیب زمینی و نان تهیه کند تا افطاری آماده کنم.
🍃نزدیک غروب بود و هوا داشت تاریک می شد که سید عباس وارد شد. با عجله رفتم تا وسایل را از دستش بگیرم. اما به ناگاه با دستان خالی سید روبرو شدم.
در همین حال پرسیدم: بازار بسته بود؟
سید ابروانش را به علامت انکار بالا برد.
– افطار جایی دعوتیم؟
بازهم سید سرش را به نشانه انکار بالا برد.
– حتماً پول ها را گم کردی؟
نه اصلاً، آنها را تبدیل به ده برابر کردم. منظورش صدقه بود.
گفتم: «در خانه هیچ چیز نداریم جز تکه ای نان خشک که باید با آن فتوش (نوعی غذا که با نان و پیاز و گوجه و خیار تهیه می کنند و روی آن سماق و آویشن می باشند.) درست کنم.»
سید خندید و گفت: امیرالمؤمنین ما را با فتوش و آویشن و آب مهمان کرده است. نظرت چیست؟ نمی خواهی امشب میهمان امیرالمؤمنین علی باشیم ؟
گفتم: چه چیزی بهتر از این.
🍃آماده کردن این غذا وقتی نمی خواست، در وقت اضافه هر دو مشغول دعا شدیم که ناگهان کسی در زد. سید رفت در را باز کند، اما من دلم هری ریخت. با خود گفتم نکند در این حال، نیازمندی باشد و چیزی بخواهد و یا مهمانی برای افطار آمده باشد.
شنیدم که می گفت: سید لنگه دیگر در را هم باز کن. دو سینی یک پر از غذا و دیگری پر از میوه. میوه ها و غذاهایی رنگارنگ و لذیذ.
سید گفت: «امیرالمؤمنین نپسندید که ما را به کمتر از اینها مهمان کند.
🍃اشک هر دومان سر ریز شد. مقداری از میوه ها و غذا ها را جدا کردم تا سید برای طلاب ببرد. سید پیشانی را بوسید و گفت: خدا خیرت بده.
🎤 راوی: ام یاسر؛ همسر شهید
📕 منبع:
کتاب هم قسم؛ زندگی ام یاسر، همسر شهید سیدعباس موسوی، صفحه ۱۵۱.
#امیرالمومنین_علیهالسلام
#شهید_سید_عباس_موسوی
🕊محتوای روایتگری راویان🕊
@revayatgare_shohada
═══✼🍃🌷🍃✼═══
.
.
✨اعتکاف های سی،چهل روزه ✨
شهید حمید خبری معلم اصلی نماز شب عبدالحسین و خیلی از بچه های دیگر بود. [حمید] در ۱۶ سالگی اعتکاف های سی،چهل روزه در سبز قبا داشت. پدرش در مدت اعتکاف برایش غذا می برد.
به عبادت هم بسنده نمیکرد. می گفت: صراط مستقیم ستون های اصلی دارد به نام واجبات و تقویتکنندههای دارد که اگر نباشند، سقف فرو می ریزد. مستحبات همان تقویت کننده ها هستند. اگر نباشند ممکن است آدم از خط مستقیم خارج شود. این ها از انحرافات جلوگیری می کنند. اینها قید و بندهایی هستند که همیشه باید همراه انسان باشد.
🎤 راوی: عظیم مقدم دزفولی
📕 منبع:
کتاب آسمان خبری دارد؛ روایت زندگی و خاطرات نوجوان عارف شهید عبد الحسین خبری، نویسنده: گروه روایتگران شهدای دزفول، ناشر: سرو دانا، تاریخ چاپ: دوم- ۱۳۹۵؛ صفحه ۱۸ و ۱۹.
#ماه_رجب
#اعتکاف
#شهید_حمید_خبری
#نوجوان
🕊محتوای روایتگری راویان🕊
@revayatgare_shohada
═══✼🍃🌷🍃✼═══
.
.
مقید به اعتکاف
🍃از ۹ سالگی، هر سال در مراسم اعتکاف شرکت میکرد تا ۱۳ رجب امسال که همان روز به سوریه پرواز داشت. همسرم همیشه به پسرها میگفت: «شما باید با اسرائیل بجنگید و شهید شوید.»
🍃 عباس آقا در سالهای تحصیل خوب درس میخواند. بچه زرنگ و باهوشی بود. به ریاضی علاقه داشت و رشتهاش هم همین بود. همان سال اولی که امتحان کنکور داد، مهندسی کامپیوتر دانشگاه سراسری سمنان قبول شد. همزمان در آزمون دانشگاه امام حسین(ع) هم شرکت کرد و پذیرفته شد. با اینکه بیشتر فامیل و اطرافیان توصیه میکردند که مهندسی کامپیوتر را ادامه دهد، اما او دانشگاه امام حسین(ع) را انتخاب کرد.
🍃 میگفت: «با اینکه کار عباس مرتب در ارتباط با ارباب رجوع بوده است، اما عباس برای هر مراجعی که وارد اتاق میشد، تمام قد میایستاد و با روی خوش کار آنها را انجام میداد.»
🍃یک سال قبل از شهادت عباس خواب دیدم که با پسرم وارد باغ سرسبز و بزرگی شدم که رهبر معظم انقلاب بر سکویی در باغ نشسته بودند. با عباس خدمت آقا رفتیم و سلام کردم و احوال آقا را جویا شدم. آقا به عباس اشاره کردند که: پیش من بیا. عباس کنار آقا نشست و آقا دو سه بار دست به سر پسرم کشید و به عباس جملاتی گفتند که بعد از خواب دیگر یادم نیامد آن جملات چه بودند.
🌐 منبع: نوید شاهد
#ماه_رجب
#اعتکاف
#شهید_عباس_دانشگر
#نوجوان
🕊محتوای روایتگری راویان🕊
@revayatgare_shohada
═══✼🍃🌷🍃✼═══
.
1_9565231303.pdf
1.08M
احکام نموداری اعتکاف
#ماه_رجب
#اعتکاف
#احکام
🕊محتوای روایتگری راویان🕊
@revayatgare_shohada
═══✼🍃🌷🍃✼═══
.
.
از دوقلوهایش دل کند
🍃پدرش می گفت در آخرین سفرش برای خداحافظی همه ما در خانه سجاد دور هم جمع شدیم. کسی از بغض توان صحبت کردن نداشت. کافی بود کسی لب به سخن بگشاید و اشکش جاری شود. فضای سنگینی بود! انگار همه می دانستند راهی که می رود بازگشتی ندارد... دخترانش به دنبالش می دویدند و می گفتند: بابا نرو... بابا نرو... بابا سوریه را آزاد کردی برگرد. خودم فهمیدم که سجاد از دوقلوهایش دل کند و من از او. سجاد فقط برای من فرزند نبود، یک رفیق و همراه تمام عیار بود.
🌐منبع: نوید شاهد
#شهید_سید_سجاد_روشنایی
#روز_پدر
🕊محتوای روایتگری راویان🕊
@revayatgare_shohada
═══✼🍃🌷🍃✼═══
.
10.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
چه حال خوبی دارد روضه های اعتکاف...
#ماه_رجب
#اعتکاف
#روضه_بزمی
🕊محتوای روایتگری راویان🕊
@revayatgare_shohada
═══✼🍃🌷🍃✼═══
.
اعتکاف شهدایی.pdf
23.02M
📕اعتکاف شهدایی
📚میخواهند یاد شهدا احیا نشود نگذارید...
#اعتکاف
🕊 موسسه_روایت_سیره_شهدا
🆔 @ravianerohani_ir
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
.
صمیمیت با نوجوانان
۴۰ روزبعد از عملیات روح الله و آزاد سازی قلّه شِمشی ۲۳ نفر از بچه های خمین رفتیم روی ارتفاعات برای پدافند.
حیدرعلی، مسئول نیروها بود.
ریش های بلند و پُر پشتی داشت همه بچههایی که هنوز محاسن در نیاورده بودند را جمع کرد دور خودش داخل سنگری که باسنگ درست کرده بودن برای نمازخواندن، گفت: ((میخوام با شما نوجوانان یک عکس یادگاری بگیرم))
خودش نشست وسط، بچه ها نشستن دورش.
تا عکاس میخواست عکس را بگیرد گفت: همه بگید مرگ بر آمریکا.
بچه ها بلند داد زدن مرگ بر آمریکا، عکاس هم عکساش را گرفت.
حیدرعلی ۵ سال بعد در کربلای ۵ شلمچه شهید شد و پیکرش ۱۰ سال مفقودالاثر بود.
🎤 راوی: مرتضی مرزبان، اولین نفر نشسته از سمت چپ
#شهید_حیدرعلی_میرزایی
#رفتار_با_نوجوان
#مربی
🕊محتوای روایتگری راویان🕊
@revayatgare_shohada
═══✼🍃🌷🍃✼═══
.
.
مناجات در اعتکاف
مناجات شهید «عبدالله اسکندری» در اعتکاف
این سه روز میشود انسان خود را محاسبه اعمال نماید قبل اینکه محاسبه اعمالمان بکنند.
بعد از این سه روز باید تحول درون انسان ایجاد شود [که] اگر نشود مثل بنده گناهکار باید امید به خدا داشت، نباید نا امید شد. ایامالبیض یعنی سفیدی خورشیدی – نور رجب یعنی ریزش گناهان.
✔️خدایا! یک تحولی در ما ایجاد کن و نامه اعمال ما را سفید کن، خدایا گناهان را نزد ما زشت و اعمال نیک را نزد ما شیرین قرار بده.
✔️خدایا گناهان را نزد ما دور کن و عبادت را نزد ما نزدیک کن.
✔️خدایا پدران ما همسایگان، دوستان و نزدیکان ما رفتند، ولی بیدار نشدیم.
خدایا ما را از خواب غفلت، هوشیار و بیدار کن. هنوز غافل هستیم، هنوز قلب ما پاک نشده است، هنوز غفلت وجودم را فرا گرفته و هنوز ارتباط وصل نشده.
✔️خدایا گناهان برتنم سنگینی میکند و تنم سنگین شده.
✔️خدایا قلبم کدر شده پس قلبم را صیقل کن.
✔️خدایا قلبم را از سیاهی پاک کن.
✔️خدایا چرا غافل هستم؟ چرا خواب رفتم؟ چرا ظلمات تنم و قلبم را گرفته؟ چرا نور تو، ولایت تو، محبت تو در وجودم کمرنگ شده؟
✔️خدایا نور خودت، ولایت خودت، محبت خودت، خوبیهای خودت -تو را به تمامی خوبان عالم قسم میدهم- در وجود من گناهکار در قلب من غافل رسوخ ده.
✔️خدایا مگر خود نگفتی ناامید مباش، مگر خود نگفتی امیدوار باش، مگر خود نگفتی اگر توبه شکستی باز هم بیا، مگر خود نگفتی مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم، ما آمدیم، اما چگونه آمدیم با کولهبار گناه، با کولهبار کبر، با کولهبار تکبر، با کولهبار مستی دنیا، با کولهبار نفس سرکش، نفسی که از دست خودم در رفته و دیگر نمیتوانم آن را هدایت و کنترل کنم.
✔️خدایا کمکم کن و دستم را بگیر.
✔️خدایا هدایتم کن و به راه راست و صراط مستقیم خود ما را راهنمایی کن.
✔️خدایا پشیمانم.
✔️خدایا دستم از همه جا قطع شده و فقط فقط تو را دارم.
✔️خدایا فقط فقط امیدم به توست و اگر امیدم به تو نباشد پس به چه کسی امید ببندم.
✔️خدایا این امید به تو است که زنده هستم و گرنه باید از روی فکر دق میکردم و دیگر زنده نبودم، ولی همه به همه به امید تو میآیم و به امید بخشش تو زنده میمانم و به امید تو روز را شب و شب را روز میگذرانم.
✔️خدایا قلوب مرا پاک کن.
✔️خدایا قلوب ما را رئوف و مهربان کن.
✔️خدایا تمامی زشتیها را در وجود من دفن کن.
✔️خدایا تمامی خوبیها را در وجودم زیاد کن.
✔️الهی و ربی من لی غیرک.
✔️خدایا زمانی که مرا در قبر میگذارند چه کسی به فریادم میرسد؛ همه میروند، همه اقوام، دوستان، همسایگان تلاش میکنند بلکه زودتر روی قبر من خاک بریزند و بروند عجله میکند برای رفتن و من را تنها میگذارند، من هستم با اعمال زشت خودم، من هستم با آن قبر تاریک و تنگ و نمسار. من هستم با بدیهایی که در این دنیا انجام دادم، من هستم با اعمال بدم، من هستم با آن همه گرفتاری، من هستم با آن همه دوست داشتنی دنیا، خدایا تنم در عالم خاکی میرود و روحم در عالم برزخی میرود.
✔️خدایا این دنیا مانند آن خوابی بود که بیدار نشدم. من غافل بودم من به رفقا به دوستان به آشنایان به خانواده به اقوام دل خوش کرده بودم واز عشق تو بی خبر بودم و از بزرگی تو بی خبر بودم من غافل بودم، چرا؟
✔️خدایا من به وحدانیتت، به بزرگی به رئوفتت و به وعدههای تو ایمان داشتم، ولی چه کنم که شیطان در وجودم رخنه کرده بود و من را از یاد تو غافل میکرد
✔️خدایا شیطان را از ما دور کن
✔️خدایا غفلت را از ما دور کن
✔️خدایا ما به قیامت تو و روز معاد تو و به پیامبر تو، نبوت و به امامات امامان تو ایمان داریم.
✔️خدایا به توحید تو، به واحد بودن تو، به قدرت تو، به مهربانیت به بزرگی و تواناییت و به تمام خوبیهای تو ایمان و اعتقاد داریم. شما هم دست ما را بگیر، شما هم ما را هدایت کن، شما هم به ما اراده بده که گناه نکنیم.
✔️خدایا متوسل میشوم به زیارت عاشورا، خدایا متوسل میشوم به حضرت زهرا (س).
✔️خدایا از من آهی از تو نگاهی
✔️خدایا ماه رجب بگذشت و من از خود نگذشتم، پس تو از ما بگذر.
✔️خدایا موها و محاسنم سفید شد، عمری را پشت سرگذاشتم، بدنم ضعیف شد، چشمانم ضعیف شد، توان جسمانیم کم شد، ولی بیدار نشدم. غافل بودم غفلت سرپایم را فرا گرفته بود، چه کنم امیدم به مولایم است تنها و تنها امید به تو دارم.
ای پروردگار جهانیان! فقط به بخشندگی به مهربانی تو، به بزرگی تو فکر میکنم و امیدوار میشوم.
✔️ای خدای بزرگ! دستم را بگیر، رسوایم مکن، آبرویم را مریز. تو ستارالعیوب هستی، تو پوشاننده عیبها هستی، پس روز محشر هم ستارالعیوب باش.
🌐 منبع: خبرگزاری دفاع مقدس
#ماه_رجب
#اعتکاف
#شهید_عبدالله_اسکندری
#مناجات_با_خدا
🕊محتوای روایتگری راویان🕊
@revayatgare_shohada
═══✼🍃🌷🍃✼═══
.