هدایت شده از محتوای روایتگری راویان
#فهرست_مطالب
بسم رب الشهداء والصدیقین
جهت سهولت دسترسی راویان و مخاطبان محترم به مطالب موجود در کانال ، فهرستی از سرفصل هایی که در موضوعات مختلف بکار گرفته شده است بصورت #هشتگ در در دسترسخواهد بود .
#کلام_امام (جملاتی از امامین انقلاب)
#سالروز_عملیات (معرفی عملیات ها )
(همچنین با اضافه کردن # به نام عملیات میتوانید محتوای مربوطه را بدست بیاورید مثلا : #عاشورای_2)
#معرفی_کتاب_شهدایی
#معرفی_کتاب
#سالروز_شهادت ( معرفی شهدا)
(همچنین با اضافه کردن # به نام شهید میتوانید محتوای مربوطه را بدست بیاورید مثلا : #شهید_مصطفی_ردانی_پور )
#زندگینامه
#وصیت_نامه #وصیتنامه
#شهدای_روحانی #روحانی_شهید #طلبه_شهید
#شهدای_تفحص
#شهدای_هسته_ای
#شهدای_ترور
#شهدای_دانش_آموز #دانش_آموز
#نوجوان
#خاطرات_شهدا #سیره_شهدا
#خاطرات_تفحص
#خاطرات_اسارت
#طنز_جبهه
#سوژه_روایتگری
#روایتگری
#پست_ویژه
نشریه های #خط_حزبالله
#خط_حزب_الله
همچنین برای دسترسی سریع به محتوا های مناسبتی هر تاریخی میتوانید در قسمت جستجوی کانال ، آن تاریخ را انتخاب کنید و یا روز و ماه آن را جستجو نمایید . بعنوان مثال : ۱ دیماه
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
3.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ببینید
یک #نوجوان فلسطینی، ۱۵۰ افسر رژیم اشغالگر را کشت!!
#الگوگیری از #شهید_حسین_فهمیده
#حجةالاسلام_راجی
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#فهرست_مطالب
بسم رب الشهداء والصدیقین
جهت سهولت دسترسی راویان و مخاطبان محترم به مطالب موجود در کانال ، فهرستی از سرفصل هایی که در موضوعات مختلف بکار گرفته شده است بصورت #هشتگ در در دسترسخواهد بود .
#کلام_امام (جملاتی از امامین انقلاب)
#سالروز_عملیات (معرفی عملیات ها )
(همچنین با اضافه کردن # به نام عملیات میتوانید محتوای مربوطه را بدست بیاورید مثلا : #عاشورای_2)
#معرفی_کتاب_شهدایی
#معرفی_کتاب
#سالروز_شهادت ( معرفی شهدا)
(همچنین با اضافه کردن # به نام شهید میتوانید محتوای مربوطه را بدست بیاورید مثلا : #شهید_مصطفی_ردانی_پور )
#زندگینامه
#وصیت_نامه #وصیتنامه
#شهدای_روحانی #روحانی_شهید #طلبه_شهید
#شهدای_تفحص
#شهدای_هسته_ای
#شهدای_ترور
#شهدای_دانش_آموز #دانش_آموز
#نوجوان
#خاطرات_شهدا #سیره_شهدا
#خاطرات_تفحص
#خاطرات_اسارت
#طنز_جبهه
#سوژه_روایتگری
#روایتگری
#روایت_ناب
#پست_ویژه
نشریه های #خط_حزبالله
#خط_حزب_الله
#حاج_قاسم_سلیمانی
#حاج_قاسم
#مکتب_سلیمانی
#مکتب_سرنوشتساز
همچنین برای دسترسی سریع به محتوا های مناسبتی هر تاریخی میتوانید در قسمت جستجوی کانال ، آن تاریخ را انتخاب کنید و یا روز و ماه آن را جستجو نمایید . بعنوان مثال : ۱ دیماه
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
به نام خدای شهیدان
به منظور دسترسی راحت راویان و مخاطبان محترم به مطالب موجود در کانال ، فهرستی از سرفصل هایی که در موضوعات مختلف بکار گرفته شده است بصورت #هشتگ در در دسترسخواهد بود .
#کلام_امام
#سالروز_عملیات
_همچنین با اضافه کردن # به اسم عملیات محتوای آنرا میتوانید بیایید
_با اضافه کردن #خاطرات + اسم عملیات میتوانید خاطرات آن عملیات را مشاهده نمایید.
مثال: هشتک خاطرات_مرصاد
#معرفی_کتاب_شهدایی
#معرفی_کتاب
#سالروز_شهادت
همچنین با اضافه کردن # به نام شهید میتوانید محتوای مربوطه را بدست بیاورید مثلا : (#شهید_مصطفی_ردانی_پور )
#زندگینامه
#وصیت_نامه
#وصیتنامه
#شهدای_روحانی #روحانی_شهید
#طلبه_شهید
#شهدای_تفحص
#شهدای_هسته_ای
#شهدای_ترور
#شهدای_دانش_آموز #دانش_آموز
#نوجوان
#خاطرات_شهدا
#سیره_شهدا
#خاطرات_تفحص
#خاطرات_اسارت
#طنز_جبهه
#سوژه_روایتگری
#روایتگری
#روایت_ناب
#پست_ویژه
#حاج_قاسم_سلیمانی
#حاج_قاسم
#مکتب_سلیمانی
#مکتب_سرنوشتساز
🇮🇷 کانال محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
.
✨به پدر و مادرم نگویید.
پس از شهادت عباس، خانمی گریان و نالان آمد و از ماجرایی که ما تا آن روز از آن بی خبر بودیم پرده برداشت. این خانم که خود را «سیمیاری » معرفی میکرد، گفت :
« در سال 1341 من و شوهرم هر دو سرایدار مدرسه ای بودیم که عباس آخرین سال دوره ابتدایی را در آن مدرسه میگذراند. چند روزی بود که همسرم از بیماری کمر درد رنج میبرد ؛ به همین خاطر آن گونه که باید، توانایی انجام کار در مدرسه را نداشت و من هم به تنهایی قادر به نظافت مدرسه و کارهای منزل نبودم. این مسأله باعث شده بود تا همسرم چند بار در حضور شاگردان مورد سرزنش مدیر قرار گیرد. با این حال هر بار به کم کاری خود اعتراف و در برابر پرخاش مدیر سکوت اختیار میکرد. ما از این موضوع که نکند مدیر به خاطر ناتوانی همسرم سرایدار دیگری استخدام کند و ما را از تنها، اتاق شش متری، که تمام دارایی و اثاثیه هایمان در آن خلاصه میشد اخراج کند، سخت نگران بودیم ؛ تا این که یک روز صبح، هنگام بیدار شدن از خواب، حیاط مدرسه و کلاس ها را نظافت شده و منبع ها را پر از آب دیدم. تعجب کردم. بی درنگ قضیه را از همسرم جویا شدم. او نیز اظهار بی اطلاعی کرد. باورم نمیشد. با خودم گفتم، شاید همسرم از غفلت من استفاده کرده و صبح زود از خواب بیدار شده و پس از انجام نظافت خوابیده است. حالا هم میخواهد من از کار او آگاه نشوم. از طرف دیگر من مطمئن بودم که او با آن کمر درد توانایی انجام چنین کاری را ندارد. به هر حال تلاش کردم تا او را وادار به اعتراف کنم ؛ اما واقعیت این بود که او نظافت را انجام نداده بود. شوهرم از من خواست تا موضوع را به دقّت پی گیری کنم و خود نیز، با آن که به شدت از کمر درد رنج میبرد، تماشاگر اوضاع بود. آن روز هر چه بیشتر اندیشیدیم کمتر به نتیجه مثبت رسیدیم ؛ به همین خاطر تا دیر وقت مراقب اوضاع بودیم تا راز این مسأله را بیابیم.
اما آن روزصبح، تا پاسی از شب را بیدار مانده بودیم، خوابمان برد و پس از برخاستن از خواب دوباره مدرسه را نظافت شده یافتیم. مدرسه، نما و چهره دیگری به خود گرفته بود. همه چیز خوب و حساب شده بود؛ به خاطر همین مدیر مدرسه از شوهرم ابراز رضایت میکرد. غافل از این که ما از همه چیز بی خبر بودیم. به هر حال بر آن شدیم تا هر طور شده از ماجرا سر در آوریم و تمام طول روز در این فکر بودیم که فردا صبح چگونه به هنگام نظافت. آن شخص ناشناس را غافلگیر کنیم.
روز بعد، وقتی که هوا گرگ و میش بود، در حالی که چشمان مان ازانتظار و بی خوابی میسوخت، ناگهان با شگفتی دیدیم که یکی از شاگردان مدرسه از دیوار بالا آمد. به درون حیاط پرید و پس از برداشتن جاروب و خاک انداز مشغول نظافت حیاط شد. جلوتر رفتم خیلی آشنا به نظر میرسید. لباس ساده و پاکیزه ای به تن داشت و خیلی با وقار جلوه میکرد. وقتی متوجه حضور من شد، خجالت کشید. سرش را به زیر انذاخت و سلام کرد. سلامش را پاسخ دادم و اسمش را پرسیدم ؛ گفت : « عباس بابایی .»
در حالی که بغض گلویم را بسته بود و گریه امانم نمیداد، ضمن تشکر از کاری که کرده بود، از او خواستم تا دیگر این کار را تکرار نکند، چون ممکن است پدر و مادرش از این کار آگاه شوند و از این که فرزندشان به جای درس خواندن به نظافت مدرسه میپردازد، او را سرزنش کنند. عباس در حالی که چشمان معصومش را به زمین دوخته بود، پاسخ داد : « من که به شما کمک میکنم، خدا هم در درس خواندن به من کمک خواهد کرد. »
لبخندی حاکی از حجب و آرامش بر گونه هایش نشسته بود. چشمانش را به چشمان من دوخت و ادامه داد :
« اگر شما به پدر و مادر م نگویید ، آنها از کجا خواهند فهمید ؟ »
ما دیگر حرفی برای گفتن نداشتیم و آن روز هم مثل روز های دیگر گذشت.
📢 به روایت خانم اقدس بابایی ( خواهر شهید )
📕منبع:
کتاب « پرواز تا بی نهایت »؛ نوشتهی علیِ اکبر و دیگران؛ نشر آجا؛ 1383 ش؛ صص 20-21
🖊روایات مرتبط:
امام صادق عليه السلام:
عَلَيكَ بِالأَحداثِ فَإِنَّهُم أسرَعُ إلى كُلِّ خَيرٍ
پيامبر صلي الله عليه و آله:
اوصيكُمْ بِالشُّبّانِ خَيْرا فَاِنَّهُمْ اَرَقُّ اَفـْئِدَةً اِنَّ اللّه َ بَعَثَنى بَشيرا وَ نَذيرافَحالَـفَنِى الشُّبّانُ وَ خالَفَنِى الشُّيوخُ، ثُمَّ قَرَاَ «فَطالَ عَلَيْهِمُ الاَْمَدُ فَقَسَتْ قُلوبُهُمْ (حدید/16)»
#روز_نوجوان
#سالروز_شهادت_شهید_حسین_فهمیده
#سالروز_بسیج_دانش_آموزی
#شهید_عباس_بابایی
#کمک_به_سرایدار_مدرسه
#اخلاص
#معرفت_و_شناخت_خدا
#کمک_به_همنوع
#دغدغه
#دلسوزی
#مهربانی
#نوجوان
🕊محتوای روایتگری راویان👇🏻
https://eitaa.com/revayatgare_shohada
═══✼🍃🌺🍃✼═══
پدر و مادرم به دلیل اینکه من تنها بچه خانواده هستم و ضمناً وضع مادیشان هم خوب است، دختر خالهام را که در خانوادهای متوسط زندگی میکند، به فرزندی که چه عرض کنم، به سرپرستی قبول کردند (البته لازم به تذکر است که دختر خالهام همسن خود من است) بله از آن تاریخ به بعد مشکل من شروع شد و خانه آرام و ساکت ما که در طول روز کسی جز من در آن زندگی نمیکرد، به زندگیای تبدیل شد که دائم در آن سعی در دور کردن #هوای_نفس داشتم، با دختری که به مراتب از #شیطان پستتر و گناهکارتر و حرفهایتر است؛ تنها کارهای دختر خالهام را دریک جمله خلاصه میکنم: «درخواست از من برای انجام بزرگترین #گناه_کبیره»؛ میدانم که منظور من را حتماً فهمیدهاید و لازم به توضیحات اضافی نیست.
همان طور که گفتم پدر و مادرم حدود ۱۷ساعت از روز را در بیرون از منزل بهسر میبرند، یعنی از ساعت ۶ تا ۲۳. من هم از ساعت ۷ تا ۱۳ مشغول تحصیل هستم، یعنی حدود ۱۰ساعت از روز را با دختر خاله ام در خانه تنها هستم و همان طور که گفتم دختر خاله ام یک لحظه من را تنها نمیگذارد، دائماً در سرم فکر #گناه را میاندازد و بارها در طول روز از من درخواست گناه میکند. البته من پسری نیستم که تسلیم خواهش و حرفهای او شوم ، همیشه سعی میکنم خودم را از او دور کنم، ولی او مانند شیطان است که سر راه هر انسانی ظاهر شود، او را به قعر جهنم پرتاب میکند و برای همین است که من از او احتراز میکنم، ولی او دست از سرم برنمیدارد. تو را به خدا کمکم کنید چطور جواب حرفهای چرب و نرم او را بدهم؟ من بعضی وقتها فکر میکنم که او شیطان است که از آسمان به زمین آمده تا تمام #عبادات چندین ساله من را دود و نابود کند و سپس به آسمان برگردد.
خواهران عزیز! کمکم کنید من چطور میتوانم او را سر راه بیاورم؟ هر چه به او میگویم دست از سرم بردار گوشش بدهکار نیست، هر چه به او میگویم #شخصیت_زن این نیست که تو داری انجام میدهی، اصلاً گوش نمیکند، میترسم آخر عاقبت کاری دست من بدهد، دوست ندارم که تسلیم او بشوم، باور کنید حتی بعضی وقت ها من را تهدید هم میکند و میگوید…
البته فکر میکنم همه این بدبختیها به خاطر این است که من یک مقدار زیبا هستم. فکر میکنم اگر این #موهای_طلایی و پوست روشن را نداشتم، حتماً این مشکل سرم نمیآمد. روزی هزار بار از خداوند درخواست میکنم که این زیبایی را از من بگیرد. دوست داشتم در خانوادهای فقیر زندگی میکردم و زشتترین پسر روی زمین بودم، ولی گیر این دختر خاله شیطان صفت نمیافتادم که نمیگذارد تا قبل از #ازدواج پاک بمانم. البته تا حالا که من تسلیم خواهشهای او نشده ام، ولی میترسم که بالاخره من را وادار به تسلیم کند.
خواهران خوبم! کمکم کنید نگذارید این برادرتان پاکی خود را از دست بدهد. بگویید به او چه بگویم و چطور او را ارشاد کنم تا دست از هوای نفس خود بردارد و من را هم این همه آزار ندهد؟ چطور او را مانند یک #دختر_مسلمان کنم و چطور میتوانم طرز فکر و رفتار و عقیدهاش را تغییر دهم؟ ضمنا فکر نمیکنم که در میان گذاشتن این مسئله با پدر و مادرم فایدهای داشته باشد؛ چون آنها وقت و حوصله فکر کردن به این مسائل را ندارند، تازه اگر هم داشته باشند هیچ عکسالعملی نشان نمیدهند؛ چون رفتار آنها هم در بیرون از خانه دست کمی از رفتار دختر خالهام در خانه ندارد. امیدوارم که هر چه زودتر من را کمک کنید.
خواهران گرامی! جواب نامهام را به این آدرس به صورت کتبی بدهید، قبلاً تشکر و سپاسگزاری میکنم.
با تشکر مجدد برادرتان امیر….
65/09/03 – ساعت 3:05 بعد از ظهر
#شهید_امیر_...
#نوجوان
#تهذیب_نفس
#شیطان
#هوای_نفس
#قدرت_ایمان
#پدر_و_مادر
#گناه_کبیره
#فساد
#مشورت
#دغدغه_ایمان
#عبادت
#مجله_زن_روز
🕊محتوای روایتگری راویان👇🏻
https://eitaa.com/revayatgare_shohada
═══✼🍃🌺🍃✼═══
👈 البته من نمیدانم حالا که این نامهی من را مطالعه میکنید، اصلاًیادتان هست که در نامه قبلی چه نوشتهام یا اینکه کثرت نامههای رسیده به شما موضوع نامه من را از خاطر شما پاک کرده است. به هر شکل همان طور که در نامه قبلی هم نوشته بودم #پدر_و_مادر من آدمهای درستی نیستند و رفتار و گفتار و کردارشان غربی است و خواهر خواندهام هم که این موضوع را بعد از آمدن به منزل ما دید، فکر کرد من هم زود تسلیم میشوم، ولی او کور خوانده است. من مدتها با #شیطان مبارزه کرده و خودم را از #آلودگی حفظ کردهام، ولی فکر میکنید که تا کی میتوانستم در مقابل این شیطان دخترنما مقاومت کنم، برای همین و با توجه به خوابی که دیده بودم، تصمیم گرفتم که خودم را به صف عاشقان حقیقی خدا پیوند بزنم و از این #دام_شیطان که در جلوی پایم قرار دارد، خلاصی پیدا کنم؛ من میروم، اما بگذار این #دختر_فاسد بماند.
من فقط خوشحالم که حال که عازم جبهه هستم، هیچ گناه کبیرهای ندارم و برای گناهان ریز و درشت دیگرم از خداوند #طلب_مغفرت میکنم. من میروم، ولی بگذار پدر و مادرم که هر دو دکتر هستند و ادعای تمدن میکنند، بمانند و به افکار #غربزده خود ادامه دهند. امیدوارم که بزودی از #خواب_غفلت بیدار شوند. من تا حالا به جبهه نرفتهام و نمیدانم حال و هوای آنجا چگونه است، ولی امیدوارم که خداوند ما بندگان سراپا تقصیر را هم مورد لطف خودش قرار دهد و از شربت غرورانگیز و مست کننده #شهادت هم به ما بنوشاند؛ این تنها آرزوی من است.
پدر و مادرم هیچ وقت برای من پدر و مادر درست و حسابی نبودند. همیشه بیرون از خانه بودند و از صبح زود تا نیمههای شب در حال کار در بیمارستان یا مطب خصوصی و یا در مجلسهای فساد انگیز بودند که من از رفتن به آنها همیشه تنفر داشتهام. هیچ وقت من #محبت واقعی پدر و مادرم را احساس نکردم؛ چون اصلاً آنها را درست و حسابی ندیدهام. بعد هم که این دختر را پیش ما آوردند، زندگی آرام و بدون دغدغه من را به طوفان مبارزه با #گناه تبدیل کردند، با این همه همان طور که گفتم خوشحالم که به گناهی که خواهر خواندهام من را به آن تشویق میکرد آلوده نشدم. ضمناً خواهش میکنم به روانشناس مجله بگویید که در نوشتههایشان حتماً این موضوع را به پدر و مادرها تذکر دهند که پدر و مادری فقط این نیست که بچه درست کنید و آن وقت به امید خدا رها کنید، بلکه به آنها بگویید پدر و مادری یعنی #محبّت و #توجّه به فرزند.
امیدوارم من آخرین پسری باشم که از این اتفاقات برایش میافتد. البته من نمیدانم که این موضوع را خانم روانشناس باید بگوید یا کس دیگری. به هر صورت خودتان این پیام من را به هر کسی که مناسب میدانید برسانید تا او در #مجله چاپ کند.
قلبم با شنیدن کلمه شهادت تندتر میزند و عطش پایانناپذیری در رسیدن به این کمال در وجودم شعله میکشد. همان طور که گفتم اگر خداوند ما را پذیرفت و #شهید شدیم که این نامه را از طرف رئیس دبیرستان برایتان میفرستند و اگر لایق و شایسته رسیدن به این مقام رفیع ندید و برگشتم، اگر نامهای از شما دریافت کرده بودم، حتماً جوابش را میدهم. البته امیدوارم برنگردم چون آن وقت همان آش و همان کاسه است. بیشتر از این وقت شما را نمیگیرم. برای من دعا کنید. سلامتی و موفقیت همه شما خواهران گرامی را از خداوند متعال خواستارم و در پایان آرزو میکنم که همه انسانهای خفته مخصوصاً پدر و مادر و خواهر خواندهام از خواب غفلت بیدار شوند و رو به سوی اسلام بیاورند. عرض دیگری نیست.
خداحافظ و التماس دعا والسلام علی عبادا… الصالحین
برادرتان امیر 1365/10/01
#شهید_امیر_...
#نوجوان
#تهذیب_نفس
#شیطان
#هوای_نفس
#قدرت_ایمان
#پدر_و_مادر
#مبارزه_با_نفس
#گناه_کبیره
#فساد
#مشورت
#دغدغه_ایمان
#عبادت
#شهادت
#شهید
#خواب_غفلت
#محبت
#توجه
#مجله_زن_روز
🕊محتوای روایتگری راویان👇🏻
https://eitaa.com/revayatgare_shohada
═══✼🍃🌺🍃✼═══
.
پاسخ نامه شهید توسط مجله و پاسخ دبیرستان
✉️ پاسخ مجله زن روز به نامه اول شهید امیر در 1365/10/14 بدون اینکه از شهادت وی مطلع باشند
بسمه تعالی
برادر گرامی
سلام علیکم
حتماً موضوع را با خانواده خود در میان بگذارید؛ زیرا آگاهی خانواده تان می تواند برای شما موثر باشد.
موفق باشید.
✉️ نامه مدیر دبیرستان در تاریخ 1365/10/16 به مجله زن روز و اعلام خبر شهادت امیر
بسمه تعالی
مجله محترم زن روز
با سلام، برادر امیر........ در تاریخ 1365/10/05در عملیات کربلای 4 به شهادت رسیده اند. نامه شهید ضمیمه می شود.
با تشکر
رئیس دبیرستان شهید ..........
1365/10/16
#شهید_امیر_...
#نوجوان
#شهادت
#شهید
#مجله_زن_روز
🕊محتوای روایتگری راویان👇🏻
https://eitaa.com/revayatgare_shohada
═══✼🍃🌺🍃✼═══
.
🗯 تخریبچی استثنایی
«علیاکبر رحیمی» 12 شهریور 1345 در تهران چشم به جهان گشود. وی در سال 1348 وقتی که دو سال داشت در پی تب، دچار فلج اطفال شد و علیرغم درمان فقط با دو عصا توانایی حرکت داشت. رحیمی با آغاز جنگ تحمیلی با وجود معلولیتش راهی جبهه حق علیه باطل شد. وی در سوسنگرد مسئولیت پاکسازی میادین مین را برعهده گرفت. رحیمی در عملیات والفجر یک، والفجر سه، خیبر و بدر در سمت تخریبچی شگفتیهای زیادی آفرید.
📖مجله امید انقلاب در دوران جنگ تحمیلی به گفتوگو با این تخریبچی پرداخته که متن مصاحبه به شرح زیر است:
«در جبهههای جنوب و در عملیات رمضان با برادری برخورد کردیم که از ناحیه هر دو پا معلول بود. وقتی که سوال کردیم گفتند که برادر علی اکبر رحیمی کلاس دوم راهنمایی اعزامی از کرج، از هر دو پا معلول هستند و مدت سه ماه است که در گروه تخریب در خنثیسازی میدانهای مین به همراه برادران دیگر گروه تخریب دوش به دوش فعالیت میکنند. برای نشان دادن روحیه ایثار و شهادت اینگونه برادران با این برادر مصاحبهای داشتیم که ذیلا میخوانید.
#بهمناسبت_13_آذر_روز_جهانی_معلولان
#علیاکبر_رحیمی
#تخریبچی
#دانش_آموز
#نوجوان
🕊محتوای روایتگری راویان🕊
@revayatgare_shohada
═══✼🍃🌷🍃✼═══
🎤برادر رحیمی، لطفا در مورد کار خودتان برای ما توضیحاتی بدهید؟
من مدت سه ماه است که در گروه تخریب و خنثیسازی مین در جبههها فعالیت مینمایم و کار ما به اینصورت است که برای خنثیسازی میدانهای مین به کمک سایر برادران در حین عملیات و بعد از آن فعالیت مینماییم.
🎤 شما تا به حال در چه محلهایی فعالیت داشتهاید؟
اولین ماموریت من در محل نهاره بزرگ بود و بعد از آن در سوسنگرد رفتم و اخیرا هم برای عملیات رمضان به این منطقه آمدهام.
🎤انگیزه شما از آمدن به جبهههای نبرد با وجود اینکه با عصا راه میروید چیست؟
همانطور که در قرآن آمده است جهاد برای همه مردم از بزرگ و کوچک و زن و مرد به هر صورتی که میتوانند واجب است و من هم چون میدیدم که در جبههها احتیاج به نیرو وجود دارد برای دیدن دوره به پادگان امام حسین (ع) رفتم و با #گروه_تخریب به جبهه آمدم و امیدوارم که با اینکار بتوانم قدمی در راه اسلام برداشته باشم و همچنین برای لبیک گفتن به فرمان امام به جبهه آمدهام.
🎤 شما زمانی که برای خنثی کردن مینها میروید چه احساسی دارید؟
روحیه ما بسیار عالی است و زمانی که میبینیم میتوانیم کاری انجام دهیم احساس غرور و شادی به ما دست میدهد و این نشاندهنده ایمان برادران ما میباشد وقتی که وارد #میدان_مین میشویم تنها ارزشی که داریم این است که توفیقی بدست آوریم و خدا شهادت را نصیب ما گرداند و همیشه در نمازهایمان برای شهادت در راه خدا دعا میکنیم.
🎤 فکر میکنید انگیزه ورود ما به خاک عراق چیست؟
عراق وقتی که به ایران حمله کرد هدفش گرفتن و #غصب خاک ایران بود و همانطور که دیدیم به عنوان مثال اسم #خرمشهر را #محمره گذاشتند و در شهرهای اشغال شده مراکز شهرداری و شهربانی و ادوات مختلف تشکیل دادند. ما برای اسلام میجنگیم. هدف ما از ورود به خاک عراق #کشورگشایی نیست بلکه هدفمان این است که حقمان را از عراقیها بگیریم و همچنین میخواهیم به #مردم_عراق کمک کنیم تا یک حکومت اسلامی را در عراق برپا کنند و ما برای آزاد کردن ملت عراق وارد خاک آنها شدیم و امیدواریم که با آزاد کردن عراق بتوانیم وارد خاک #لبنان شده و #اسرائیل را شکست بدهیم و امیدوارم که در جنگ برای آزادی #فلسطین هم بتوانم کاری انجام دهم که مفید باشد.
🎤 شما در مدتی که در جبهه بودید، خاطراتی را که دارید برای ما تعریف کنید؟
البته جبهه تماما خاطره است. یک روز وقتی که در میدان مین بودیم یکی از برادران به نام #مصطفی_موحدی روی مین رفته و شهید شد در همان لحظهای که مین منفجر شد و این برادر به زمین افتاد همه دیدند که ناگهان #کبوتر_سفید از روی سینه این برادر برخاسته و به آسمان رفت اما هیچکس نفهمید که این کبوتر از کجا آمده بود.
خاطره دیگری که دارم در مورد #قرآن است. یکی از برادران که قرآنی در جیبش و بر روی سینهاش بود، وقتی که توپی در نزدیکیش منفجر شد #ترکش توپ به سینهاش و بر روی قرآن خورد اما قرآن آن ترکش را نگهداشت و نگذاشت که در بدنش فرو برود و این برادر حتی زخمی هم نشد و ترکش از قرآن رد نشد.
یکروز دیگر دو برادر بودند که در اثر #انفجار مین شهید شده و تمام بدنشان سوخته بود اما همان جیبی که قرآن در آن بود سالم مانده و قرآن ها هم سالم مانده بود و همه این اتفاقات به ما میفهماند که این جنگ خدایی است و فرمانده همه جبههها #امام_زمان_(عج) است.
🎤 شما چه پیامی برای سایر برادران و خواهران دانش آموز خود دارید؟
پیام من این است که برادران و خواهران #دانش_آموز، به هر صورت که میتوانند برای اسلام فعالیت کنند و درسهایشان را ادامه دهند و در مواقع بیکاری اگر میتوانند حتما به جبههها بیایند تا بتوانند در راه اسلام خدمتی انجام دهند و اگر هم نمیتوانند، سعی کنند که در شهرهای خودشان و در پشت جبههها مساجد و مدارس هر کاری که از دستشان برمیآید انجام دهند.
📕منبع:
خبرگزاری دفاع مقدس https://dnws.ir/0015zn
#بهمناسبت_13_آذر_روز_جهانی_معلولان
#علیاکبر_رحیمی
#تخریبچی
#دانش_آموز
#نوجوان
🕊محتوای روایتگری راویان🕊
@revayatgare_shohada
═══✼🍃🌷🍃✼═══
.
✨اعتکاف های سی،چهل روزه ✨
شهید حمید خبری معلم اصلی نماز شب عبدالحسین و خیلی از بچه های دیگر بود. [حمید] در ۱۶ سالگی اعتکاف های سی،چهل روزه در سبز قبا داشت. پدرش در مدت اعتکاف برایش غذا می برد.
به عبادت هم بسنده نمیکرد. می گفت: صراط مستقیم ستون های اصلی دارد به نام واجبات و تقویتکنندههای دارد که اگر نباشند، سقف فرو می ریزد. مستحبات همان تقویت کننده ها هستند. اگر نباشند ممکن است آدم از خط مستقیم خارج شود. این ها از انحرافات جلوگیری می کنند. اینها قید و بندهایی هستند که همیشه باید همراه انسان باشد.
🎤 راوی: عظیم مقدم دزفولی
📕 منبع:
کتاب آسمان خبری دارد؛ روایت زندگی و خاطرات نوجوان عارف شهید عبد الحسین خبری، نویسنده: گروه روایتگران شهدای دزفول، ناشر: سرو دانا، تاریخ چاپ: دوم- ۱۳۹۵؛ صفحه ۱۸ و ۱۹.
#ماه_رجب
#اعتکاف
#شهید_حمید_خبری
#نوجوان
🕊محتوای روایتگری راویان🕊
@revayatgare_shohada
═══✼🍃🌷🍃✼═══
.
.
مقید به اعتکاف
🍃از ۹ سالگی، هر سال در مراسم اعتکاف شرکت میکرد تا ۱۳ رجب امسال که همان روز به سوریه پرواز داشت. همسرم همیشه به پسرها میگفت: «شما باید با اسرائیل بجنگید و شهید شوید.»
🍃 عباس آقا در سالهای تحصیل خوب درس میخواند. بچه زرنگ و باهوشی بود. به ریاضی علاقه داشت و رشتهاش هم همین بود. همان سال اولی که امتحان کنکور داد، مهندسی کامپیوتر دانشگاه سراسری سمنان قبول شد. همزمان در آزمون دانشگاه امام حسین(ع) هم شرکت کرد و پذیرفته شد. با اینکه بیشتر فامیل و اطرافیان توصیه میکردند که مهندسی کامپیوتر را ادامه دهد، اما او دانشگاه امام حسین(ع) را انتخاب کرد.
🍃 میگفت: «با اینکه کار عباس مرتب در ارتباط با ارباب رجوع بوده است، اما عباس برای هر مراجعی که وارد اتاق میشد، تمام قد میایستاد و با روی خوش کار آنها را انجام میداد.»
🍃یک سال قبل از شهادت عباس خواب دیدم که با پسرم وارد باغ سرسبز و بزرگی شدم که رهبر معظم انقلاب بر سکویی در باغ نشسته بودند. با عباس خدمت آقا رفتیم و سلام کردم و احوال آقا را جویا شدم. آقا به عباس اشاره کردند که: پیش من بیا. عباس کنار آقا نشست و آقا دو سه بار دست به سر پسرم کشید و به عباس جملاتی گفتند که بعد از خواب دیگر یادم نیامد آن جملات چه بودند.
🌐 منبع: نوید شاهد
#ماه_رجب
#اعتکاف
#شهید_عباس_دانشگر
#نوجوان
🕊محتوای روایتگری راویان🕊
@revayatgare_shohada
═══✼🍃🌷🍃✼═══
.