eitaa logo
محتوای روایتگری راویان
3.2هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
3.2هزار ویدیو
479 فایل
🌟 محتوای روایتگری راویان 🌟 📚 بازخوانی خاطرات شهدا 🎖 تشریح عملیات‌های دفاع مقدس 📖 معرفی کتاب و خاطرات ارزشمند 🗓 پرداختن به مناسبت‌های مهم ✍️ محتوای روایتگری 📩 ارتباط با ادمین : @Revayatgar_admin وابسته به موسسه روایت سیره شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب الشهداء والصدیقین جهت سهولت دسترسی راویان و مخاطبان محترم به مطالب موجود در کانال ، فهرستی از سرفصل هایی که در موضوعات مختلف بکار گرفته شده است بصورت در در دسترس‌خواهد بود . (جملاتی از امامین انقلاب) (معرفی عملیات ها ) (همچنین با اضافه کردن # به نام عملیات میتوانید محتوای مربوطه را بدست بیاورید مثلا : ) ( معرفی شهدا) (همچنین با اضافه کردن # به نام شهید میتوانید محتوای مربوطه را بدست بیاورید مثلا : ) نشریه های همچنین برای دسترسی سریع به محتوا های مناسبتی هر تاریخی میتوانید در قسمت جستجوی کانال ، آن تاریخ را انتخاب کنید و یا روز و ماه آن را جستجو نمایید . بعنوان مثال : ۱ دی‌ماه 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
3.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 یک فلسطینی، ۱۵۰ افسر رژیم اشغالگر را کشت!! از 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
بسم رب الشهداء والصدیقین جهت سهولت دسترسی راویان و مخاطبان محترم به مطالب موجود در کانال ، فهرستی از سرفصل هایی که در موضوعات مختلف بکار گرفته شده است بصورت در در دسترس‌خواهد بود . (جملاتی از امامین انقلاب) (معرفی عملیات ها ) (همچنین با اضافه کردن # به نام عملیات میتوانید محتوای مربوطه را بدست بیاورید مثلا : ) ( معرفی شهدا) (همچنین با اضافه کردن # به نام شهید میتوانید محتوای مربوطه را بدست بیاورید مثلا : ) نشریه های همچنین برای دسترسی سریع به محتوا های مناسبتی هر تاریخی میتوانید در قسمت جستجوی کانال ، آن تاریخ را انتخاب کنید و یا روز و ماه آن را جستجو نمایید . بعنوان مثال : ۱ دی‌ماه 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
به نام خدای شهیدان به منظور دسترسی راحت راویان و مخاطبان محترم به مطالب موجود در کانال ، فهرستی از سرفصل هایی که در موضوعات مختلف بکار گرفته شده است بصورت در در دسترس‌خواهد بود . _همچنین با اضافه کردن # به اسم عملیات محتوای آنرا میتوانید بیایید _با اضافه کردن + اسم عملیات میتوانید خاطرات آن عملیات را مشاهده نمایید. مثال: هشتک خاطرات_مرصاد همچنین با اضافه کردن # به نام شهید میتوانید محتوای مربوطه را بدست بیاورید مثلا : ( ) 🇮🇷 کانال محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
. ✨به پدر و مادرم نگویید. پس از شهادت عباس، خانمی گریان و نالان آمد و از ماجرایی که ما تا آن روز از آن بی خبر بودیم پرده برداشت. این خانم که خود را «سیمیاری » معرفی می‌کرد، گفت : « در سال 1341 من و شوهرم هر دو سرایدار مدرسه ای بودیم که عباس آخرین سال دوره ابتدایی را در آن مدرسه می‌گذراند. چند روزی بود که همسرم از بیماری کمر درد رنج می‌برد ؛ به همین خاطر آن گونه که باید، توانایی انجام کار در مدرسه را نداشت و من هم به تنهایی قادر به نظافت مدرسه و کارهای منزل نبودم. این مسأله باعث شده بود تا همسرم چند بار در حضور شاگردان مورد سرزنش مدیر قرار گیرد. با این حال هر بار به کم کاری خود اعتراف و در برابر پرخاش مدیر سکوت اختیار می‌کرد. ما از این موضوع که نکند مدیر به خاطر ناتوانی همسرم سرایدار دیگری استخدام کند و ما را از تنها، اتاق شش متری، که تمام دارایی و اثاثیه هایمان در آن خلاصه می‌شد اخراج کند، سخت نگران بودیم ؛ تا این که یک روز صبح، هنگام بیدار شدن از خواب، حیاط مدرسه و کلاس ها را نظافت شده و منبع ها را پر از آب دیدم. تعجب کردم. بی درنگ قضیه را از همسرم جویا شدم. او نیز اظهار بی اطلاعی کرد. باورم نمی‌شد. با خودم گفتم، شاید همسرم از غفلت من استفاده کرده و صبح زود از خواب بیدار شده و پس از انجام نظافت خوابیده است. حالا هم می‌خواهد من از کار او آگاه نشوم. از طرف دیگر من مطمئن بودم که او با آن کمر درد توانایی انجام چنین کاری را ندارد. به هر حال تلاش کردم تا او را وادار به اعتراف کنم ؛ اما واقعیت این بود که او نظافت را انجام نداده بود. شوهرم از من خواست تا موضوع را به دقّت پی گیری کنم و خود نیز، با آن که به شدت از کمر درد رنج می‌برد، تماشاگر اوضاع بود. آن روز هر چه بیشتر اندیشیدیم کمتر به نتیجه مثبت رسیدیم ؛ به همین خاطر تا دیر وقت مراقب اوضاع بودیم تا راز این مسأله را بیابیم. اما آن روزصبح، تا پاسی از شب را بیدار مانده بودیم، خوابمان برد و پس از برخاستن از خواب دوباره مدرسه را نظافت شده یافتیم. مدرسه، نما و چهره دیگری به خود گرفته بود. همه چیز خوب و حساب شده بود؛ به خاطر همین مدیر مدرسه از شوهرم ابراز رضایت می‌کرد. غافل از این که ما از همه چیز بی خبر بودیم. به هر حال بر آن شدیم تا هر طور شده از ماجرا سر در آوریم و تمام طول روز در این فکر بودیم که فردا صبح چگونه به هنگام نظافت. آن شخص ناشناس را غافلگیر کنیم. روز بعد، وقتی که هوا گرگ و میش بود، در حالی که چشمان مان ازانتظار و بی خوابی می‌سوخت، ناگهان با شگفتی دیدیم که یکی از شاگردان مدرسه از دیوار بالا آمد. به درون حیاط پرید و پس از برداشتن جاروب و خاک انداز مشغول نظافت حیاط شد. جلوتر رفتم خیلی آشنا به نظر می‌رسید. لباس ساده و پاکیزه ای به تن داشت و خیلی با وقار جلوه می‌کرد. وقتی متوجه حضور من شد، خجالت کشید. سرش را به زیر انذاخت و سلام کرد. سلامش را پاسخ دادم و اسمش را پرسیدم ؛ گفت : « عباس بابایی .» در حالی که بغض گلویم را بسته بود و گریه امانم نمی‌داد، ضمن تشکر از کاری که کرده بود، از او خواستم تا دیگر این کار را تکرار نکند، چون ممکن است پدر و مادرش از این کار آگاه شوند و از این که فرزندشان به جای درس خواندن به نظافت مدرسه می‌پردازد، او را سرزنش کنند. عباس در حالی که چشمان معصومش را به زمین دوخته بود، پاسخ داد : « من که به شما کمک می‌کنم، خدا هم در درس خواندن به من کمک خواهد کرد. » لبخندی حاکی از حجب و آرامش بر گونه هایش نشسته بود. چشمانش را به چشمان من دوخت و ادامه داد : « اگر شما به پدر و مادر م نگویید ،‌ آنها از کجا خواهند فهمید ؟ » ما دیگر حرفی برای گفتن نداشتیم و آن روز هم مثل روز های دیگر گذشت. 📢 به روایت خانم اقدس بابایی ( خواهر شهید ) 📕منبع: کتاب « پرواز تا بی نهایت »؛ نوشته‌ی علیِ اکبر و دیگران؛ نشر آجا؛ 1383 ش؛ صص 20-21 🖊روایات مرتبط: امام صادق عليه السلام: عَلَيكَ بِالأَحداثِ فَإِنَّهُم أسرَعُ إلى كُلِّ خَيرٍ پيامبر صلي الله عليه و آله: اوصيكُمْ بِالشُّبّانِ خَيْرا فَاِنَّهُمْ اَرَقُّ اَفـْئِدَةً اِنَّ اللّه َ بَعَثَنى بَشيرا وَ نَذيرافَحالَـفَنِى الشُّبّانُ وَ خالَفَنِى الشُّيوخُ، ثُمَّ قَرَاَ «فَطالَ عَلَيْهِمُ الاَْمَدُ فَقَسَتْ قُلوبُهُمْ (حدید/16)» 🕊محتوای روایتگری راویان👇🏻 https://eitaa.com/revayatgare_shohada ═══✼🍃🌺🍃✼═══
پدر و مادرم به دلیل اینکه من تنها بچه خانواده هستم و ضمناً وضع مادیشان هم خوب است، دختر خاله‏‌ام را که در خانواده‏ای متوسط زندگی می‏کند، به فرزندی که چه عرض کنم، به سرپرستی قبول کردند (البته لازم به تذکر است که دختر خاله‏‌ام همسن خود من است) بله از آن تاریخ به بعد مشکل من شروع شد و خانه آرام و ساکت ما که در طول روز کسی جز من در آن زندگی نمی‏کرد، به زندگی‏‌ای تبدیل شد که دائم در آن سعی در دور کردن داشتم، با دختری که به مراتب از پست‌‏تر و گناهکارتر و حرفه‏‌ای‌‏تر است؛ تنها کارهای دختر خاله‌‏ام را در‏یک جمله خلاصه می‏کنم: «درخواست از من برای انجام بزرگترین »؛ می‏دانم که منظور من را حتماً فهمیده‌‏اید و لازم به توضیحات اضافی نیست. همان طور که گفتم پدر و مادرم حدود ۱۷ساعت از روز را در بیرون از منزل به‌سر می‏برند، ‏یعنی از ساعت ۶ تا ۲۳. من هم از ساعت ۷ تا ۱۳ مشغول تحصیل هستم، ‏یعنی حدود ۱۰ساعت از روز را با دختر خاله ام در خانه تنها هستم و همان طور که گفتم دختر خاله ام یک لحظه من را تنها نمی‏گذارد، دائماً در سرم فکر را می‏‌اندازد و بارها در طول روز از من درخواست گناه می‏کند. البته من پسری نیستم که تسلیم خواهش و حرف‏های او شوم ، همیشه سعی می‏کنم خودم را از او دور کنم، ولی او مانند شیطان است که سر راه هر انسانی ظاهر شود، او را به قعر جهنم پرتاب می‏کند و برای همین است که من از او احتراز می‏کنم، ولی او دست از سرم برنمی‏دارد. تو را به خدا کمکم کنید چطور جواب حرف‏های چرب و نرم او را بدهم؟ من بعضی وقت‏ها فکر می‏کنم که او شیطان است که از آسمان به زمین آمده تا تمام چندین ساله من را دود و نابود کند و سپس به آسمان برگردد. خواهران عزیز! کمکم کنید من چطور می‏توانم او را سر راه بیاورم؟ هر چه به او می‏گویم دست از سرم بردار گوشش بدهکار نیست، هر چه به او می‏گویم این نیست که تو داری انجام می‏دهی، اصلاً گوش نمی‏کند، می‏ترسم آخر عاقبت کاری دست من بدهد، دوست ندارم که تسلیم او بشوم، باور کنید حتی بعضی وقت ها من را تهدید هم می‏کند و می‏گوید… البته فکر می‏کنم همه این بدبختی‏ها به خاطر این است که من یک مقدار زیبا هستم. فکر می‏کنم اگر این و پوست روشن را نداشتم، حتماً این مشکل سرم نمی‌‏آمد. روزی هزار بار از خداوند درخواست می‏کنم که این زیبایی را از من بگیرد. دوست داشتم در خانواده‏ای فقیر زندگی می‏کردم و زشت‏‌ترین پسر روی زمین بودم، ولی گیر این دختر خاله شیطان صفت نمی‏‌افتادم که نمی‏گذارد تا قبل از ‌ پاک بمانم. البته تا حالا که من تسلیم خواهش‏‌های او نشده ام، ولی می‌‏ترسم که بالاخره من را وادار به تسلیم کند. خواهران خوبم! کمکم کنید نگذارید این برادرتان پاکی خود را از دست بدهد. بگویید به او چه بگویم و چطور او را ارشاد کنم تا دست از هوای نفس خود بردارد و من را هم این همه آزار ندهد؟ چطور او را مانند یک کنم و چطور می‏توانم طرز فکر و رفتار و عقیده‌‏اش را تغییر دهم؟ ضمنا فکر نمی‏کنم که در میان گذاشتن این مسئله با پدر و مادرم فایده‌‏ای داشته باشد؛ چون آنها وقت و حوصله فکر کردن به این مسائل را ندارند، تازه اگر هم داشته باشند هیچ عکس‌‏العملی نشان نمی‏‌دهند؛ چون رفتار آن‏ها هم در بیرون از خانه دست کمی از رفتار دختر خاله‌‏ام در خانه ندارد. امیدوارم که هر چه زودتر من را کمک کنید. خواهران گرامی! جواب نامه‏‌ام را به این آدرس به صورت کتبی بدهید، قبلاً تشکر و سپاسگزاری می‏کنم. با تشکر مجدد برادرتان امیر…. 65/09/03 – ساعت 3:05 بعد از ظهر ... 🕊محتوای روایتگری راویان👇🏻 https://eitaa.com/revayatgare_shohada ═══✼🍃🌺🍃✼═══
👈 البته من نمی‏دانم حالا که این نامه‌ی من را مطالعه می‏کنید، اصلاً‏یادتان هست که در نامه قبلی چه نوشته‌‏ام یا اینکه کثرت نامه‏‌های رسیده به شما موضوع نامه من را از خاطر شما پاک کرده است. به هر شکل همان طور که در نامه قبلی هم نوشته بودم من آدم‏های درستی نیستند و رفتار و گفتار و کردارشان غربی است و خواهر خوانده‌‏ام هم که این موضوع را بعد از آمدن به منزل ما دید، فکر کرد من هم زود تسلیم می‏شوم، ولی او کور خوانده است. من مدت‏ها با مبارزه کرده و خودم را از حفظ کرده‏ام، ولی فکر می‏کنید که تا کی می‏توانستم در مقابل این شیطان دخترنما مقاومت کنم، برای همین و با توجه به خوابی که دیده بودم، تصمیم گرفتم که خودم را به صف عاشقان حقیقی خدا پیوند بزنم و از این که در جلوی پایم قرار دارد، خلاصی پیدا کنم؛ من می‏روم، اما بگذار این بماند. من فقط خوشحالم که حال که عازم جبهه هستم، هیچ گناه کبیره‏ای ندارم و برای گناهان ریز و درشت دیگرم از خداوند می‏کنم. من می‏روم، ولی بگذار پدر و مادرم که هر دو دکتر هستند و ادعای تمدن می‏کنند، بمانند و به افکار ‏زده خود ادامه دهند. امیدوارم که بزودی از بیدار شوند. من تا حالا به جبهه نرفته‌‏ام و نمی‏دانم حال و هوای آنجا چگونه است، ولی امیدوارم که خداوند ما بندگان سراپا تقصیر را هم مورد لطف خودش قرار دهد و از شربت غرورانگیز و مست کننده هم به ما بنوشاند؛ این تنها آرزوی من است. پدر و مادرم هیچ وقت برای من پدر و مادر درست و حسابی نبودند. همیشه بیرون از خانه بودند و از صبح زود تا نیمه‌‏های شب در حال کار در بیمارستان‏‌ یا مطب خصوصی و یا در مجلس‌‏های فساد انگیز بودند که من از رفتن به آنها همیشه تنفر داشته‏ام. هیچ وقت من واقعی پدر و مادرم را احساس نکردم؛ چون اصلاً آنها را درست و حسابی ندیده‏ام. بعد هم که این دختر را پیش ما آوردند، زندگی آرام و بدون دغدغه من را به طوفان مبارزه با تبدیل کردند، با این همه همان طور که گفتم خوشحالم که به گناهی که خواهر خوانده‏ام من را به آن تشویق می‏کرد آلوده نشدم. ضمناً خواهش می‏کنم به روان‏شناس مجله بگویید که در نوشته‌‏هایشان حتماً این موضوع را به پدر و مادرها تذکر دهند که پدر و مادری فقط این نیست که بچه درست کنید و آن وقت به امید خدا رها کنید، بلکه به آنها بگویید پدر و مادری یعنی و به فرزند. امیدوارم من آخرین پسری باشم که از این اتفاقات برایش می‏‌افتد. البته من نمی‏دانم که این موضوع را خانم روان‏شناس باید بگوید ‏یا کس دیگری. به هر صورت خودتان این پیام من را به هر کسی که مناسب می‏دانید برسانید تا او در چاپ کند. قلبم با شنیدن کلمه شهادت تندتر می‏زند و عطش پایان‌‏ناپذیری در رسیدن به این کمال در وجودم شعله می‏کشد. همان طور که گفتم اگر خداوند ما را پذیرفت و شدیم که این نامه را از طرف رئیس دبیرستان برایتان می‏فرستند و اگر لایق و شایسته رسیدن به این مقام رفیع ندید و برگشتم، اگر نامه‏‌ای از شما دریافت کرده بودم، حتماً جوابش را می‏دهم. البته امیدوارم برنگردم چون آن وقت همان آش و همان کاسه است. بیشتر از این وقت شما را نمی‏گیرم. برای من دعا کنید. سلامتی و موفقیت همه شما خواهران گرامی‌ ‏را از خداوند متعال خواستارم و در پایان آرزو می‏کنم که همه انسان‌‏های خفته مخصوصاً پدر و مادر و خواهر خوانده‌‏ام از خواب غفلت بیدار شوند و رو به سوی اسلام بیاورند. عرض دیگری نیست. خداحافظ و التماس دعا والسلام علی عبادا… الصالحین برادرتان امیر 1365/10/01 ... 🕊محتوای روایتگری راویان👇🏻 https://eitaa.com/revayatgare_shohada ═══✼🍃🌺🍃✼═══
. پاسخ نامه شهید توسط مجله و پاسخ دبیرستان ✉️ پاسخ مجله زن روز به نامه اول شهید امیر در 1365/10/14 بدون اینکه از شهادت وی مطلع باشند بسمه تعالی برادر گرامی سلام علیکم حتماً موضوع را با خانواده خود در میان بگذارید؛ زیرا آگاهی خانواده تان می تواند برای شما موثر باشد. موفق باشید. ✉️ نامه مدیر دبیرستان در تاریخ 1365/10/16 به مجله زن روز و اعلام خبر شهادت امیر بسمه تعالی مجله محترم زن روز با سلام، برادر امیر........ در تاریخ 1365/10/05در عملیات کربلای 4 به شهادت رسیده اند. نامه شهید ضمیمه می شود. با تشکر رئیس دبیرستان شهید .......... 1365/10/16 ... 🕊محتوای روایتگری راویان👇🏻 https://eitaa.com/revayatgare_shohada ═══✼🍃🌺🍃✼═══
. 🗯 تخریبچی استثنایی «علی‌اکبر رحیمی» 12 شهریور 1345 در تهران چشم به جهان گشود. وی در سال 1348 وقتی که دو سال داشت در پی تب، دچار فلج اطفال شد و علیرغم درمان‌ فقط با دو عصا توانایی حرکت داشت. رحیمی با آغاز جنگ تحمیلی با وجود معلولیتش راهی جبهه‌ حق علیه باطل شد. وی در سوسنگرد مسئولیت پاکسازی میادین مین را برعهده گرفت. رحیمی در عملیات‌ والفجر یک، والفجر سه، خیبر و بدر در سمت تخریب‌چی شگفتی‌های زیادی آفرید. 📖مجله امید انقلاب در دوران جنگ تحمیلی به گفت‌وگو با این تخریب‌چی پرداخته که متن مصاحبه به شرح زیر است: «در جبهه‌های جنوب و در عملیات رمضان با برادری برخورد کردیم که از ناحیه هر دو پا معلول بود. وقتی که سوال کردیم گفتند که برادر علی اکبر رحیمی کلاس دوم راهنمایی اعزامی از کرج، از هر دو پا معلول هستند و مدت سه ماه است که در گروه تخریب در خنثی‌سازی میدان‌های مین به همراه برادران دیگر گروه تخریب دوش به دوش فعالیت می‌کنند. برای نشان دادن روحیه ایثار و شهادت این‌گونه برادران با این برادر مصاحبه‌ای داشتیم که ذیلا می‌خوانید. 🕊محتوای روایتگری راویان🕊 @revayatgare_shohada ═══✼🍃🌷🍃✼═══
🎤برادر رحیمی، لطفا در مورد کار خودتان برای ما توضیحاتی بدهید؟ من مدت سه ماه است که در گروه تخریب و خنثی‌سازی مین در جبهه‌ها فعالیت می‌نمایم و کار ما به این‌صورت است که برای خنثی‌سازی میدان‌های مین به کمک سایر برادران در حین عملیات و بعد از آن فعالیت می‌نماییم. 🎤 شما تا به حال در چه محل‌هایی فعالیت داشته‌اید؟ اولین ماموریت من در محل نهاره بزرگ بود و بعد از آن در سوسنگرد رفتم و اخیرا هم برای عملیات رمضان به این منطقه آمده‌ام. 🎤انگیزه شما از آمدن به جبهه‌های نبرد با وجود این‌که با عصا راه می‌روید چیست؟ همان‌طور که در قرآن آمده است جهاد برای همه مردم از بزرگ و کوچک و زن و مرد به هر صورتی که می‌توانند واجب است و من هم چون می‌دیدم که در جبهه‌ها احتیاج به نیرو وجود دارد برای دیدن دوره به پادگان امام حسین (ع) رفتم و با به جبهه آمدم و امیدوارم که با این‌کار بتوانم قدمی در راه اسلام برداشته باشم و همچنین برای لبیک گفتن به فرمان امام به جبهه آمده‌ام. 🎤 شما زمانی که برای خنثی کردن مین‌ها می‌روید چه احساسی دارید؟ روحیه ما بسیار عالی است و زمانی که می‌بینیم می‌توانیم کاری انجام دهیم احساس غرور و شادی به ما دست می‌دهد و این نشان‌دهنده ایمان برادران ما می‌باشد وقتی که وارد می‌شویم تنها ارزشی که داریم این‌ است که توفیقی بدست آوریم و خدا شهادت را نصیب ما گرداند و همیشه در نمازهایمان برای شهادت در راه خدا دعا می‌کنیم. 🎤 فکر می‌کنید انگیزه ورود ما به خاک عراق چیست؟ عراق وقتی که به ایران حمله کرد هدفش گرفتن و خاک ایران بود و همان‌طور که دیدیم به عنوان مثال اسم را گذاشتند و در شهرهای اشغال شده مراکز شهرداری و شهربانی و ادوات مختلف تشکیل دادند. ما برای اسلام می‌جنگیم. هدف ما از ورود به خاک عراق نیست بلکه هدفمان این است که حقمان را از عراقی‌ها بگیریم و همچنین می‌خواهیم به کمک کنیم تا یک حکومت اسلامی را در عراق برپا کنند و ما برای آزاد کردن ملت عراق وارد خاک آن‌ها شدیم و امیدواریم که با آزاد کردن عراق بتوانیم وارد خاک شده و را شکست بدهیم و امیدوارم که در جنگ برای آزادی هم بتوانم کاری انجام دهم که مفید باشد. 🎤 شما در مدتی که در جبهه بودید، خاطراتی را که دارید برای ما تعریف کنید؟ البته جبهه تماما خاطره است. یک روز وقتی که در میدان مین بودیم یکی از برادران به نام روی مین رفته و شهید شد در همان لحظه‌ای که مین منفجر شد و این برادر به زمین افتاد همه دیدند که ناگهان از روی سینه این برادر برخاسته و به آسمان رفت اما هیچکس نفهمید که این کبوتر از کجا آمده بود. خاطره دیگری که دارم در مورد است. یکی از برادران که قرآنی در جیبش و بر روی سینه‌اش بود، وقتی که توپی در نزدیکیش منفجر شد توپ به سینه‌اش و بر روی قرآن خورد اما قرآن آن ترکش را نگهداشت و نگذاشت که در بدنش فرو برود و این برادر حتی زخمی هم نشد و ترکش از قرآن رد نشد. یک‌روز دیگر دو برادر بودند که در اثر مین شهید شده و تمام بدنشان سوخته بود اما همان جیبی که قرآن در آن بود سالم مانده و قرآن ها هم سالم مانده بود و همه این اتفاقات به ما می‌فهماند که این جنگ خدایی است و فرمانده همه جبهه‌ها (عج) است. 🎤 شما چه پیامی برای سایر برادران و خواهران دانش آموز خود دارید؟ پیام من این است که برادران و خواهران ، به هر صورت که می‌توانند برای اسلام فعالیت کنند و درس‌هایشان را ادامه دهند و در مواقع بیکاری اگر می‌توانند حتما به جبهه‌ها بیایند تا بتوانند در راه اسلام خدمتی انجام دهند و اگر هم نمی‌توانند، سعی کنند که در شهرهای خودشان و در پشت جبهه‌ها مساجد و مدارس هر کاری که از دستشان برمی‌آید انجام دهند. 📕منبع: خبرگزاری دفاع مقدس https://dnws.ir/0015zn 🕊محتوای روایتگری راویان🕊 @revayatgare_shohada ═══✼🍃🌷🍃✼═══
. ✨اعتکاف های سی،چهل روزه ✨ شهید حمید خبری معلم اصلی نماز شب عبدالحسین و خیلی از بچه های دیگر بود. [حمید] در ۱۶ سالگی اعتکاف های سی،چهل روزه در سبز قبا داشت. پدرش در مدت اعتکاف برایش غذا می برد. به عبادت هم بسنده نمی‌کرد. می گفت: صراط مستقیم ستون های اصلی دارد به نام واجبات و تقویت‌کننده‌های دارد که اگر نباشند، سقف فرو می ریزد. مستحبات همان تقویت کننده ها هستند. اگر نباشند ممکن است آدم از خط مستقیم خارج شود. این ها از انحرافات جلوگیری می کنند. اینها قید و بندهایی هستند که همیشه باید همراه انسان باشد. 🎤 راوی: عظیم مقدم دزفولی 📕 منبع: کتاب آسمان خبری دارد؛ روایت زندگی و خاطرات نوجوان عارف شهید عبد الحسین خبری، نویسنده: گروه روایتگران شهدای دزفول، ناشر: سرو دانا، تاریخ چاپ: دوم- ۱۳۹۵؛ صفحه ۱۸ و ۱۹. 🕊محتوای روایتگری راویان🕊 @revayatgare_shohada ═══✼🍃🌷🍃✼═══ .
. مقید به اعتکاف 🍃از ۹ سالگی، هر سال در مراسم اعتکاف شرکت می‌کرد تا ۱۳ رجب امسال که همان روز به سوریه پرواز داشت. همسرم همیشه به پسرها می‌گفت: «شما باید با اسرائیل بجنگید و شهید شوید.» 🍃 عباس آقا در سال‌های تحصیل خوب درس می‌خواند. بچه زرنگ و باهوشی بود. به ریاضی علاقه داشت و رشته‌اش هم همین بود. همان سال اولی که امتحان کنکور داد، مهندسی کامپیوتر دانشگاه سراسری سمنان قبول شد. همزمان در آزمون دانشگاه امام حسین(ع) هم شرکت کرد و پذیرفته شد. با اینکه بیشتر فامیل و اطرافیان توصیه می‌کردند که مهندسی کامپیوتر را ادامه دهد، اما او دانشگاه امام حسین(ع) را انتخاب کرد. 🍃 می‌گفت: «با اینکه کار عباس مرتب در ارتباط با ارباب رجوع بوده است، اما عباس برای هر مراجعی که وارد اتاق می‌شد، تمام قد می‌ایستاد و با روی خوش کار آنها را انجام می‌داد.» 🍃یک سال قبل از شهادت عباس خواب دیدم که با پسرم وارد باغ سرسبز و بزرگی شدم که رهبر معظم انقلاب بر سکویی در باغ نشسته بودند. با عباس خدمت آقا رفتیم و سلام کردم و احوال آقا را جویا شدم. آقا به عباس اشاره کردند که: پیش من بیا. عباس کنار آقا نشست و آقا دو سه بار دست به سر پسرم کشید و به عباس جملاتی گفتند که بعد از خواب دیگر یادم نیامد آن جملات چه بودند. 🌐 منبع: نوید شاهد 🕊محتوای روایتگری راویان🕊 @revayatgare_shohada ═══✼🍃🌷🍃✼═══ .