eitaa logo
کانال محتوای روایتگری راویان
2.9هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
3.2هزار ویدیو
443 فایل
✅️ این کانال متعلق به ((موسسه روایت سیره شهدا قم)) می‌باشد. 📌بیان خاطرات شهدا و رزمندگان 📌محتوای روایتگری 📌معرفی کتب شهدا 📌تشریح عملیات ها
مشاهده در ایتا
دانلود
توصیه تاریخیِ #الیور_استون فیلمساز برتر غربی. برای شما( #ایران ) نگرانم نکته ی کوتاه و بسیار مهمی میگویم #خاطرات بسیار مهم هستند نسل گذشته در حال پیر شدن هستند و بزودی از بین می روند ... 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
basirat-dar-ruzegar-sokot_[www.ketabesabz.com].pdf
1.86M
📘 کتاب بسیار زیبای « بصیرت در روزگار سکوت » #زندگینامه و #خاطرات #آیت_الله_شهید_سید_محمد_سعیدی 🔹اثری بسیار زیبا از گروه فرهنگی شهید هادی 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
🔹قبل از شهادتش بارها به من گفته بود: من که شهید شدم، مرا باید از روی پا بشناسید. من دوست دارم مثل امام حسین(ع) شهید شوم. چند بار هم گفته بود: اگر یک وقت آمدند و گفتند که حاجی توی بیمارستان است، شما بدانید کار تمام شده است و من شهید شده‌ام. 🔸همین طور هم شد. آن روز در خانه‌ی مادرم بودیم که اعلام کردند: فردا تشییع جنازه‌ی هفت شهید عملیات کربلای پنج در زنگی آباد انجام میگیرد. من به مادرم گفتم: «احتمال زیاد دارد که حاج یونس خودش را برای تشییع جنازه شهدا برساند.» به خانه‌ی خودمان رفتم. اتاق را جارو کردم. کتری را هم پر از آب کردم و روی چراغ گذاشتم. بعد با مادر حاج یونس، اتاق را مرتب کردیم و به خانه‌ی مادرم آمدیم. 🔹مادر حاج یونس گفت: «من دلم گرفته، میخواهم بروم بیرون تا ببینم بلندگوها چه میگویند.» بعد با عصا بلند شد و بیرون رفت. من هم کارهای فاطمه را کردم و توی روروک گذاشتم و آمدم بیرون. چند لحظه به اتاق برگشتم که چادرم را بردارم و با فاطمه به مسجد برویم. همین که آمدم، دیدم کسی فاطمه را بغل کرده است و صورتش را میبوسد. خوشحال شدم. 🔸در دلم گفتم: حتما حاج یونس برگشته و خودش را به تشییع جنازه‌ی شهدا رسانده، امّا حاج یونس نبود. دو تا از دوستانش بودند ، وقتی مرا دیدند، رنگشان عوض شد. احوال پرسی کردم و از حاجی خبر گرفتم. پیش خودم فکر کردم که حاج یونس دوستانش را راهی کرده تا زودتر از خودش پیش ما بیایند تا عکس العمل ما را از دور ببیند و خودش حتماً جایی قایم شده است. 🔹حاج حسین مختارآبادی گفت: «حاجی زخمی شده؛ آوردنش کرمان.» یکهو دلم ریخت. قبل از شهادتش بارها به من گفته بود: «اگر کسی آمد و گفت که من زخمی شده‌ام و مرا به کرمان آورده‌اند، شما بدانید که من شهید شده‌ام.» به حاج حسین گفتم: «پس حاجی شهید شد؟!» حاج حسین گفت: «نه، علی شفیعی شهید شده.» گفتم: «حاجی هم شهید شده.» گفت: «نه، علی اکبر یزدانی شهید شده.» من دیگر عکس العملی نشان ندادم. 🔸به خانه برگشتم، کنار شیر آب رفتم و سرم را انداختم پایین. اشک از چشمانم سرازیر شده بود نمیدانم چقدر گذشت که یک ماشین جلوی خانه نگه داشت و خانمی از آن پایین آمد .مادرم بنا کرد به گریه کردن و زدن خودش. فریاد میزد حاجی شهید شده. حتما حاجی شهید شده. 🔹آن خانم میگفت: «نه، زخمی شده. ما آمده‌ایم شما را ببریم پیش حاج یونس.» راست میگفتند. میخواستند ما را پیش حاجی ببرند. ساعت حدود 9 شب بود که ما را به ستاد معراج شهدا بردند. ما را برای دیدن جنازه‌ی حاج یونس بردند. وقتی به معراج شهدا رفتیم، دیدیم تابوت حاج یونس را بر عکس تابوتهای دیگر گذاشتهاند. روی جنازه را که باز کردند، به جای سر حاجی پاهایش بود. من پارچه را کنار زدم. پاهای حاج یونس بود. همیشه به شوخی به من می گفت: هر وقت من شهید شدم، اگر سر نداشتم که هیچی! اگر سر داشتم، میآیی مرا میبینی، دستی روی سر و فکل من می کشی! بعد هم یک عکس از من بردار و پیش خودت نگه دار. 🔸امّا نگذاشتند که من سر حاجی را ببینم. فردایش فهمیدم که حاجی سر و صورت نداشت. من دست کشیدم روی پاهای حاجی. مصطفی، پسرم، هم بود. میدانید که چشمهایش ضعیف است. دست کشیدم روی پاهای پدر شهیدش و کشیدم به صورتش و چشمهایش. فاطمه هم بود عقلش نمیرسید که پاهای پدرش را ببوسد. کوچک بود. دست های را کشیدم روی پاهای حاجی و کشیدم روی دست و صورت بچّه هایم. خودم هم پاهایش را بوسیدم. او به آرزویش رسیده بود. همیشه در دعاهایش می گفت:- خدایا، اگر من توفیق شهادت داشتم، دوست دارم مثل امام حسین شهید بشوم. ✍به روایت همسربزرگوارشهید 📎فرماندهٔ تیپ امام حسین لشگر ۴۱ثارالله 🌷 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
از همان ابتدا که خطبه عقد خوانده شد وقتی با شهید هم صحبت شدیم، سه مسأله را با من مطرح کردند✔️ ابتدا به خاطر اینکه به درخواست ازدواجشان پاسخ مثبت دادم از من تشکر کردند☺️ وبعد، دو درخواست از من داشتند اولین درخواست ایشان دعا برای شهادت بود🕊 ایشان معتقد بودند شهادت بالاترین رتبه و مقامی است که خداوند به بندگان مخلص خود عطا می کند🌷 فکر میکنم منظورش از دعا کردن برای شهادت این بود که به آن درجه از اخلاص و تقوا برسند که مزد آن اخلاص، باشد. درخواست دیگری که پس از عقد مطرح کردند مدارا کردن با مادرش بود👌 به من گفت:اگر روزی مادرم ناراحت بود و در ناراحتی و عصبانیت حرفی به شما زد شما تندی و رفتاری که مقابله به مثل باشد، نداشته باش🌹 اما ناراحتی، کدورت و تلافی رفتار مادرم را با من جبران کن☝️ در واقع می خواست مرا متوجه این مسأله کند که چقدر احترام به مادر واجب است وهمینطور به من بگوید که چقدر مادر برایش عزیز است❤️ شهید مدافع حرم افشین ذورقی بحری🌹 🕊 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
کانال محتوای روایتگری راویان
#کلیپ 🍃اگر با #دوربینِ انصاف اندکی به اطراف نگاه کنی ، می بینی که #جنگ هنوز هم ادامه دارد📷 🇮🇷 کان
🍃اگر با انصاف اندکی به اطراف نگاه کنی ، می بینی که هنوز هم ادامه دارد📷 . 🍃 سرفه هایی که قصه ی جنگ را برای شیمیایی تداعی می کند 🍃ویلچری که چرخ هایش ،روزگاری را حکایت میکند که رزمنده_ای دست و پایش را برای حفظ این به ودیعه گذاشته است 🍃درمیان چشمک ستارگان شهر ، رویای صادقه ای که دل خوشی فرزند شهیدی است . 🍃در کوچه پس کوچه های بی کسی,سنگ قبر بانام شهیدِ مونس روزهای تنهایی است.. . 🍃در محله ی انتظار، چشم هایی است که هنوز هم به در ِخانه دوخته شده تا شاید از عزیز سفرکرده خبری شود.✉️ . 🍃کمی آنطرف تر مردی با ایمان کوله پشتیِ بر دوش با کاسه آبی بدرقه می شود به مقصد . 🍃 هر چه داشت در طبق گذاشت و فدای کرد 🍃مدافع بود هم برای حرم هم برای قلبش. دل هیئت و زینبیون و حیدریون را سوزاند . 🍃 سوریه شهید و الاثر شد .شاید هم میخواست قلبش را در آنجا جا بگذارد.❤️ 🍃توسل به (ع) سبب شد بعد از دوسال بر گردد.و دلتنگی های فرزندانش کمی تسکین یابد. 🍃این روزها خانواده اش با نبودنش در کنار جامانده زندگی می کنند. 🍃 های زخم زبان عده ای ،دلِ داغدار خانواده را می سوزاند... 🍃هنوز هم جنگ ادامه دارد... . ✍به قلم . . 📅تاریخ تولد: ۱۳۶۰/۱۲/۱۸. 📅تاریخ شهادت: ۱۳۹۶/۰۱/۱۶. 📇تاریخ انتشار طرح:۱۳۹۸/۱۲/۰۴. ❣محل شهادت: استان حماه _ سوریه 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
کانال محتوای روایتگری راویان
💐24 خرداد ماه سالروز #شهادت #روحانی_شهید " عباس محمد علی نژاد " گرامی باد. ⚘ #شهید_عباس_محمد_علی
عباس محمد علی نژاد «عباس و ولايت» برادرم عباس، در هنگام رفتن به حوزه مطالعات عميقي داشت. اين‌گونه نبود كه بي‌علت و يا به سفارش كسي برود. يكي از مسايلي كه برايم بسيار عجيب بود ارادت عباس از همان زمان به مقام معظم رهبري بود. همه جا و هميشه بعد از اسم امام -رحمةالله‌عليه- اسم آقا را مي‌آورد و از ايشان حمايت مي‌كرد. وقتي از ايشان سؤال مي‌كرديم و تعجب ما را مي‌ديد مي‌گفت: بعد از امام ايشان استوانة انقلاب است نه كسي ديگر . گويا خداوند خواسته كه ايشان شخص شمارة دو اين مملكت باشد. من راديوهاي بيگانه را گوش مي‌كنم. دشمن بعد از امام -رحمةالله عليه- ايشان را بزرگ‌ترين مانع سر راه خود مي‌داند.ما آن روزها حرف‌هاي عباس را به نوجواني مي‌گرفتيم و توجهي نمي‌كرديم، اما ... زمانه همه چيز را مشخص كرد. «به نقل از خواهر شهيد» 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
سید جعفر مرتضوی درچه ای یکی از دوستانش می گوید: ایشان روزی به جبهه رفته بود و خیلی زود برگشت ؛ وقتی علتش را پرسیدم، فرمودند که من را فرستادند در کردستان[ در میان پایگاه ها] چون در آنجا افراد تجمعی ندارند و امکان تبلیغ وجود نداشت من پیش خودم گفتم بگذار که لااقل سر سفره خودم غذایم را بخورم، یعنی راضی نبود جایی که امکان تبلیغ برایش وجود ندارد، از امکاناتی استفاده کند که مربوط به جبهه است برادر شهید می گوید: ... ما قطعه زمینی داشتیم که آن را کاشت و برداشت می کردیم که شهید هم گاهی که فرصت می کردند به ما کمک می کردند وقتی کارمان تمام شد هریک وسیله ای برداشتیم و به سمت خانه حرکت کردیم؛ من بیلی را به او دادم، گرفت و برد... من گفتم ممکن است خجالت بکشد که بیل را حمل می کند ولی ایشان برد؛ آخر او یک طلبه است ، خود را به او رساندم و خواستم بیل را از او بگیرم اما او نداد؛ گفتم ناراحت نمی شوی گفت ناراحتی ندارد کار بدی که نکرده ام ؛ این در حالی بود که بچه های هم ردیف او این کار را خفت و کوچکی برای خود می دیدند 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
عنوان کتاب : ؟ شهید عطایی از روز‌های حضورش در با است. خاطراتی که خود آن است و قرار بوده برای نگارش کتابی در ارتباط با مورد استفاده قرار بگیرد اما... ناشر : دفتر نشر معارف سال نشر : 1396 تعداد صفحات : 144 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگ معرفی | مستند «در لباس سربازی» 🔻بخش‌هایی از خاطرات آیت‌الله خامنه‌ای از دوران دفاع مقدس در مستند « » منتشر خواهد شد. «در لباس سربازی» روایتی ویژه از حضور در جبهه‌ها از نخستین روزهای آغاز تا ترور ایشان در تیرماه سال ۶۰ است. 🔻 در این مستند، برخی تصاویر، فیلم‌ها، اسناد و همچنین شفاهی خودگفته‌ی از دوران برای نخستین بار منتشر خواهد شد. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
تهجد يكي از خصوصيات حاج آقامصطفي اين بود كه ايشان مقيد به پياده‌روي از نجف به كربلا در تمام زيارت‌هاي مخصصه امام حسين- عليه‌السلام- بودند. در سال چند مناسبت بود «15 شعبان، روز عرفه، اربعين، اول و نيمه رجب» كه مردم از نجف پياده به كربلا ميرفتند و ايشان هر سال چند مرتبه پياده به كربلا ميرفتند. گاهي ميشد كه كف پاي ايشان تاولهايي ميزد كه خونابه از آن راه ميافتاد و كاملاَ مجروح ميشد ولي باز هم به راه رفتن ادامه ميداد و بين راه نيز مثل ساير زوار بدون اين كه خود را آقازاده و صاحب علم و شهرت بداند به صورت طبيعي اعمال و كارهايش را انجام ميداد و علاوه بر زيارت اميرالمؤمنين- عليه‌السلام- و سيدالشهدا- عليه‌السلام- به زيارت دوره «مسجد سهله» «مسجدكوفه» ميرفت و هر هفته طبق عادت طلاب نجف شبهاي چهارشنبه به مسجدسهله «علي» كه بسياري از افراد در آن جا به خدمت امام زمان- عجل‌الله ‌تعالي‌فرجه الشريف- رسيدهاند رفته و در آن محل بيتوته ميكرد. «به نقل از حجه‌الاسلام رحيميان» 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
۶آبان ماه گرامی باد. 🥀 یکم مهر 1344، در شهر نوش آباد از توابع شهرستان آران و بیدگل چشم به جهان گشود. پدرش غلامحسین، قالیباف بود و مادرش فاطمه سلطان نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. سپس به فراگیری علوم دینی و حوزوی تا سطح (مقدمات) پرداخت. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. ششم آبان 1362، در تپه سنگ‌معدن مریوان توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. اقتدا به مولاي شهيدان پيکر پاک محسن را همراه با 21 تن از شهداي کاشان تشييع کرده بودند که در آن روز برادران و خواهران من به کاشان رفته بودند و ما را نمي گذاشتند برويم. هنگامي که آن‌ها برگشتند از آن‌ها سؤال کردم که آيا محسن را نديده ايد؟ گفتند: بله؛ محسن صحيح و سالم بود مثل کسي که خواب است. اما وقتي که نشسته بوديم يکي از آشنايان وارد منزل ما شده بود و در گوشه اي نشست و گفت: «الحمد لله به آرزويش رسيد.» گفتم: چطور؟ گفت: «چون آرزو داشت همانند امام حسين ـ عليه السلام ـ بي سر به ديدار خدا رود....» به نقل از: پدر شهيد 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
شهيد «اکبريمطلق»، غيرت و مردانگي را در وجود خود پرورانده بود. از جنس «ايثار» بود؛ او براي آرامش و امنيت مردم مسلمان میهن خود خطر کرد و در اين راه، رضاي خدا را مدّ نظر داشت. در واپسین باري که ميخواست به ميدان دفاع اعزام شود، مادرش به او گفت: «عليجان! تو که چند نوبت اعزام شدهاي، اين بار نرو» و علي در کمال ادب، اما مصمّم به مادر پاسخ داد: «مادرجان! اگر ما بنشينيم، دشمن نخواهد نشست و پاي در خانه ما خواهد نهاد!» به نقل از: استاد شهید (رحمانی). 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
۲ دی ماه _صمدی گرامی باد. 🥀 هشتم آذر 1345، در روستای شیرخوارکلا از توابع شهرستان قائم شهر به دنیا آمد. پدرش شعبانعلی و مادرش بانو نام داشت. تا پایان مقطع راهنمایی درس خواند. سپس به فراگیری علوم دینی و حوزوی تا (سطح1) پرداخت. سال 1364 ازدواج کرد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. دوم دی ماه 1365، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به گردن و سر، شهید شد. مزار او در زادگاهش واقع است. كربلاي چهار تازه تمام شده بود. هنوز گرد ميدان رزم بر تنمان بود كه عازم «هفت تپه» شديم. منطقه بسيار ناامن بود و خطر هميشه در كمين. راننده، همة بچه‌ها را جمع كرد و صحبت‌هايش را آغاز نمود. در ميان سخنانش اعلام كرد: «نياز به راننده داريم، هر كس رانندگي بلد است، دست بلند كند». بلد بودم؛ ولي سر جايم خشكم زده بود. سرم را پايين كردم و هيچ نگفتم. آخر رانندگي در آن وضعيت با مرگ تفاوتي نداشت. وسايل نقليه به راحتي در تيررس دشمن بودند و آتش، پشتِ آتش. يك دفعه ديدم اصغر بلند شد و اعلام آمادگي نمود. گفتم: تو كه رانندگي بلد نيستي، پس چرا بلند شدي؟ گفت: «اين جا دفاع از اسلام مطرح است، راننده بودن يا نبودن مطرح نيست». خجالت كشيدم؛ من در چه فكري بودم و او در چه فكري، من هم برخاستم. فرمانده سه نفر راننده مي‌خواست كه اصغر نفر اول بود، من دوم و ديگر هيچ.... اگر اصغر نبود من هم بلند نمي‌شدم... «نقل كننده همرزم شهيد». 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
۱۸ بهمن ماه گرامی باد. 🥀 سوم آذر1345، در شهرستان آشتیان به دنیا آمد. پدرش غلامرضا، فروشنده بود و مادرش طاوس نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. سپس به فراگیری علوم دینی و حوزوی تا (سطح1) پرداخت. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. هجدهم بهمن 1365، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در زادگاهش واقع است. اي‌ برادران‌! ميوه‌ چه‌ بسيار است‌، ولي‌ هر ميوه‌اي سودمند و خوردني‌ نيست‌. دانشمندان‌ بسيارند، ولي‌ همه‌ آنان‌ از علم‌ خويش‌ بهره‌ نمي‌گيرند. گويندگان‌ چه‌ بسيارند، ليكن‌ همه‌ حرف‌ها راست‌ نيست‌. افرادي‌ كه‌ پشمينه‌پوشند و سربه‌زير، ولي‌ همچون‌ گرگ‌ها از زير ابروهاي‌شان‌ در پي‌گناه‌اند؛ سخنان‌شان‌ مخالف‌ عمل‌شان‌ است‌. مگر مي‌توان‌ از بوته‌هاي‌ خار، انگور و انجير چيد؟ از گذشته‌ توبه‌ كنيد و به سوي حق‌ روي‌ آوريد . قبل از اینکه به جبهه برود یک مرتبه به من گفت :مادر اگر من به جبهه بروم وشهید شوم تو چه کار میکنی؟ در جوابش گفتم همان کاری که مادرهای شهید میکنند.او از این حرف من خوشحال شد وبه سمت من آمد ومرا بوسید و بعدا راهی جبهه شد. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
به نام خدای شهیدان به منظور دسترسی راحت راویان و مخاطبان محترم به مطالب موجود در کانال ، فهرستی از سرفصل هایی که در موضوعات مختلف بکار گرفته شده است بصورت در در دسترس‌خواهد بود . _همچنین با اضافه کردن # به اسم عملیات محتوای آنرا میتوانید بیایید _با اضافه کردن + اسم عملیات میتوانید خاطرات آن عملیات را مشاهده نمایید. مثال: هشتک خاطرات_مرصاد همچنین با اضافه کردن # به نام شهید میتوانید محتوای مربوطه را بدست بیاورید مثلا : ( ) 🇮🇷 کانال محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani