نکاتی از شهیدبهشتی (۲)
یکی از واجبات، بخصوص در عصر ما، این است که هر مسلمانی بفهمد نماز چیست؟! در نماز چه می کند و چه می گوید؟! دانستن این امر بر هر مسلمانی واجب و لازم است نه مستحب.
البته ممکن است این فتوا با این صراحت در کلمات بعضی فقها نباشد یا اگر از برخی از آنان بپرسید با تردید جواب دهند ولی طبق مبانی اصیل فقه ما، نظری که عرض میکنم یک نظر مستند است. بنابراین یاد گرفتن معانی عبارات نماز بر هر مسلمانی یک تکلیف و واجب است.
#شهید_بهشتی
#نماز
_________________
روایت ها وحکایت ها
🌀کانال روایت ها وحکایت هارا به دوستان وآشنایان خود معرفی کنید.
🟤لینــک کانـــال👇
@revayathavahekayatha1
💠بزرگواران درصورت پیشنهاد یا انتقاد اینجا درخدمت شما هستم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام علیکم
درحرم امیرالمومنین دعا گوی شما هستم
سهشنبه ۱۷ مهرماه ۱۴۰۳
#نجف_خانه_پدری
حاج آقا حسن زاده حافظ نهج البلاغه 👆
قطعه اى عجیب
صدوق به سند معتبر از حضرت صادق (علیه السلام) روایت مى کند :
یونس در شکم ماهى در مناجات و انابه و ناله بود، صداى او را به روح قارون که دچار خسف یعنى زمین گرفتگى شده بود، و به عذاب حق مبتلا بود رساندند، پرسید صداى کیست فرشته موکل بر عذاب گفت صداى پیامبرى از بنى اسرائیل است، اجازه خواست با او چند کلمه صحبت کند، به او اجازه دادند، از حال هارون و موسى پرسید، یونس پاسخ داد من در زمانى غیر زمان آنها هستم ولى هر دوى آنان از دنیا رفته اند، قارون گریه کرد، خداوند خطاب فرمود : به خاطر این رقّتى که نسبت به اقوامش نشان داد،[صله رحم] عذاب را از او بردارید!!
أَ تَأْذَنُ لِي أَنْ أُكَلِّمَهُ فَأَذِنَ لَهُ فَسَأَلَهُ عَنْ مُوسَى فَأَخْبَرَهُ أَنَّهُ مَاتَ وَ بَكَا ثُمَّ سَأَلَهُ عَنْ هَارُونَ فَأَخْبَرَهُ أَنَّهُ مَاتَ فَبَكَا وَ جَزِعَ جَزَعاً شَدِيداً وَ سَأَلَهُ عَنْ أُخْتِهِ كُلْثُمَ وَ كَانَتْ مُسَمَّاةً لَهُ فَأَخْبَرَهُ أَنَّهَا مَاتَتْ [فَقَالَ: وَا أَسَفَى عَلَى آلِ عِمْرَانَ ] قَالَ: فَأَوْحَى اَللَّهُ إِلَى اَلْمَلَكِ اَلْمُوَكَّلِ بِهِ: أَنِ ارْفَعْ عَنْهُ اَلْعَذَابَ بَقِيَّةَ اَلدُّنْيَا لِرَأْفَتِهِ عَلَى قَرَابَتِهِ .
بحار ج ۱۴ ص ۳۹۹
#حکایت_داستان
روایت داستانی
یا ثامن الائمه
پیشِ تو ، غم ز فتنه ی دوران نداشتیم
حتی به خواب ، خوابِ پریشان نداشتیم
در شوره زار قلبِ خود ، ای ابر مرحمت
بی تو امیدِ بارشِ باران نداشتیم
از کودکی به ملک خراسان رعیّتیم
شکر خدا که غیر تو سلطان نداشتیم
جودِ اَباالجوادی ات ، آقا اگر نبود
حتی میانِ سفره ی مان ، نان نداشتیم
از آن زمان که ریزه خورِ سفره ات شدیم
دیگر طمع به ملک سلیمان نداشتیم
گر پرچمِ تو ، سایه بر این مملکت نداشت
یک جایِ امن ، در همه ایران نداشتیم
در کشتیِ ولای شما چون نشسته ایم
بیمی به دل ز ورطه ی طوفان نداشتیم
ما را به راه راست ، شما رهنمون شُدید
ورنه امان ز حیله ی شیطان نداشتیم
عضو گروه ناجیه ، هرگز نمی شدیم
بر هشتمین امام گر ایمان نداشتیم
ما گفته ایم با همه مولایمان رضاست
کاری به فرقه های فراوان نداشتیم
هرگز قبول دوست نمی شد نماز ما
گر قبله ای به نام خراسان نداشتیم
تا بوده صحن و پنجره فولاد حضرتت
جایی امیدِ دارو و درمان نداشتیم
گفتند آهوان که به یُمنِ ضمانتت
خوفی ز سیرِ کوه و بیابان نداشتیم
من فکر می کنم که در این کشورِ کهن
محبوبتر ز شخصِ تو ، مهمان نداشتیم
مهمانِ ما شدی که شَوی میزبانِ ما
ما پیش از این چنین سر و سامان نداشتیم
این مرز و بوم ، از قدمت یافت آبرو
ورنه به دهر ، این همه عنوان نداشتیم
ما بنده بر خدا و پناهنده بر توییم
ما را مران که بی تو به تن ، جان نداشتیم
حضرت امیر علیه السلام:
لاَ تَفْرَحْ بالغنا وَ الرَّخَاءِ وَ لَا تَغْتَمَّ بِالْفَقْرِ وَ الْبَلَاءِ فَإِنَّ الذَّهَبِ یُجَرِّبُ بِالنَّارِ وَ المومن یُجَرِّبُ بِالْبَلَاءِ.
به ثروت و رفاه دل شاد مکن و از تهدیستی و گرفتاری اندوه به دل راه مده زیرا طلا با آتش گداخته و ناب میشود و مومن با بلا و گرفتاری
----------
غررالحکم
اونایی که در پرورش گل ماهر هستند برای رشد و صاف بودن برخی گل ها در کنار گلدان یه چوب صاف به گل میبندند تا اون گل هم صاف بره بالا
..آدمی هم اگر بخواد خوب رشد کنه باید در کنار خوبان باشه و خودش رو وصل به اونا بکند...
هیچ چیزی مانند رفیق خوب آدمی را رشد نمی دهد.
با بدان کم نشین که بد مانی
خو پذیر است نفس انسانی
#اخلاق
اگر نباشی چی میشه مثلا!!!؟
عزیزی میگفت: صبح اول وقت از خونه اومدم بیرون، یه آقایی صدا زد گفت آقا یه لحظه وایسا!
اومد بعد سلام و احوالپرسی
گفت: محله ما یه کارگر شهرداری هست اگ یه روز نیاد همه حس میکنند که امروز نیومده و محله تمییز نیست!!!
حالا من از شما میپرسم شما بعنوان طلبه یا دانشجو اگ یه روز نباشی کدام کار زمین میمونه؟!
نباشی چی میشه مثلا؟؛
بعدش گفت: ناراحت نشی ها فقط خواستم یه تکونی به خودت بدی و واقعا مفید باشی.....
تلنگری جالب از فرزند!!!
زاهدی مهمان پادشاهی بود. چون به طعام بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخاستند بیش از آن کرد که عادت او، تا ظنّ صلاحیت در حق او زیادت کنند.
چون به مقام خویش آمد سفره خواست تا تناولی کند. پسری صاحب فراست داشت. گفت: ای پدر! باری به مجلس سلطان در طعام نخوردی؟ گفت: در نظر ایشان چیزی نخوردم که به کار آید. گفت: نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که به کار آید.
-‐---------
از جمله درس هایی که می شود از این حکایت جناب سعدی گرفت این است که:
فرزندان ما متوجه برخوردهای ما هستند!
#حکایت_داستان
امروز را با صلوات برای امام زمان «عجل الله تعالی فرجه» شروع کنیم.🌹
«اللّٰهمَّ صلِّ علی مُحمَّــــــــد وآل محمَّـــد وعجّل فرجَهم»
حدأقل ۵ صلــــــــــــــوات‼️
جائی که بزرگ بایدت بود
فرزندی کس نداردت سود
چون شیر به خود سپه شکن باش
فرزند خصال خویشتن باش.
#شعر
خطبه ۲۲۱ نهج البلاغه را حتما
مرور بفرمایید.
جناب ابن ابی الحدید در ذیل این
خطبه می گوید:
کسى که این خطبه را بررسى کند، کلام معاويه درباره على(عليه السلام) را باور خواهد کرد.
او مى گفت: «وَاللهِ ما سَنَّ الْفَصاحَةَ لِقُريش غَيْرُهُ;
به خدا سوگند فصاحت را براى قريش غير او بنيانگذارى نکرد».
سپس به اين نکته مى پردازد که گاهى شعرا هنگام شنيدن اشعار فصيح و بليغ سجده مى کردند و مى گفتند همان گونه که قاريان قرآن مواضع سجود قرآن را مى دانند ما نيز مواضع سجود شعر را مى دانيم.
آنگاه ابن ابى الحديد مى افزايد سزاوار است تمام فصحاى عرب اجتماع کنند و اين خطبه بر آنها خوانده شود و به جهت عظمت آن (براى آفريدگار) سجده کنند.
آنگاه اضافه مى کند: من به راستى بسيار تعجب مى کنم از کسى که درباره جنگ خطبه اى مى خواند که نشان مى دهد طبع او همانند شيران است. سپس همان کس خطبه اى مى خواند که نشان مى دهد طبع او همچون زاهدى است که چشم از دنيا پوشيده که نه در عمر خود خونى ريخته و نه گوشت حيوانى خورده است، و يا همانند مسيح ابن مريم اسطوره زهد و ترک دنيا بود.
از همه جالب تر اينکه مى گويد: من به کسى که به همه امتها سوگند مى خورد، قسم ياد مى کنم که در طول 50 سال از عمرم بيش از هزار بار اين خطبه را خوانده ام و هيچ زمان نبوده، که به هنگام تلاوت اين خطبه در من اثرى از خوف و پند و موعظه و لرزش در اندام من حاصل نشود. واعظان و خطبا و فصحا در اين زمينه بسيار سخن گفته اند و من بارها آنها را بررسى کرده ام; ولى هيچ کدام از آنها تأثير اين خطبه را در من نداشته است.
#نهج_البلاغه
#حضرت_امیر
نکاتی از شهید بهشتی (۳)
اینکه می گوییم خدا از فلان کار ما بدش می آید؛مثلا خدا از کسی که نماز نمی خواند بدش میاید، بکار بردن این الفاظ و تعابیر از تنگی قافیه هست.👌
❗️خدایی که ما می شناسیم از عبادت ما بی نیاز است و از معصیت ما در امان پس اینکه این خدای بی نیاز از نماز نخواندن من بدش می آید معنای مخصوصی دارد و آن معنا این است اگر بدش میاید برای من بدش میاید یعنی بدِ این نماز نخواندن دامن گیر من می شود. ضرر همه اعمال زشت من به خود من است.
#شهــیـــــد_بهشــتی
#نماز
_________________
روایــــــــــــت ها وحکایـــــت ها
خوش بینی و بد بینی!!! 👇👇
مساله خوش بینی و بدبینی بسیار مهم است
اگر کودک به پدر و مادرش خوش بین باشد حرف آنها را قبول میکند نصحیت آنها را میپذیرد. ولی اگر بدبین بود نصحیت آنها را کینه ورزی و دشمنی تلقی میکند.
بعنوان مثال اگر مادر بچه را پیش مهمان بزند بچه به مادر بدبین می شود او را دشمن خود فرض میکند و بعدها هم نصحیت او را قبول نمی کند.....
طبق همین حرف، روحانیت بزرگوار،فعّالین فرهنگی،معلمان هم باید اول خوش بینی ایجاد کنند باید مخاطبین آنها از ته دل حس کنند که اینان دلسوز ما هستند اگر این حس ایجاد نشود هر مقدار هم منبر خوب برویم حرف خوب بزنیم موثر نخواهد بود...
حالا راههای ایجاد خوش بینی چیست
این خود یک بحث مفصلی است..
ادامه دارد....
#اخلاق
#مثال
دیوان فیض کاشانی را امشب در جلسه نهج البلاغه یکی از عزیزان هدیه دادند به حقیر....
این ابیات فیض رو بنده از قبل حفظم خیلی زیباست👇👇
ای رهنمای گم شدگان اهدنا الصراط
وی چشم راه روان اهدنا الصراط
در دوزخ هوا و هوس ماندهایم زار
گم کردهایم راه جنان اهدنا الصراط
بگذشت عمر در لعب و لهو بی خودی
شاید تدارکی بتوان اهدنا الصراط
ره دور وقت دیر و شب تار و صد خطر
مرکب ضعیف و جاده نهان اهدنا الصراط
غولی ز هر طرف ره وا مانده زنده
آه از صفیر راهزنان اهدنا الصراط
نی ره بسوی سود و نه سوی زیان بریم
ای از تو سود و از تو زیان اهدنا الصراط
از شارع هوا و هوس در نمیرویم
گاهی در این و گاه در آن اهدنا الصراط
رفتند اهل دل همه با کاروان جان
ما ماندهایم بیدل و جان اهدنا الصراط
گم گشت فیض و راه بجائی نمیبرد
ای رهنمای گمشدگان اهدنا الصراط
سوال
نحوه برخورد ما با خطاکار و گنهکار چگونه باید باشد؟!
شما کدام روش را موثر دیدید؟! 👇👇
جواب از شما👇👇👇
https://eitaa.com/MA1371
روش برخورد با جوان خطاکار
حضرت امیر می فرماید:
«اِذا عاتَیتَ الحَدَثَ فَاترُک لَهُ مَوضِعاً مِن ذَنبِهِ لِئَلّا یَحمِلَهُ الاِخراجُ عَلی المُکابِرَةِ »
موقعی که جوان نورسی که به سبب گناهانی که مرتکب شده است نکوهش میکنی مراقب باش که قسمتی از لغزش هایش را نادیده انگاری و از تمام جهات مورد اعتراض و توبیخش قرار ندهی تا جوان به عکس العمل وادار نشود و نخواهد از راه عناد و لجاج بر شما پیروز گردد.
----------
نهج البلاغه، ابن ابی الحدید،
ج ۲۰، ص ۳۳۳.
أمَرَنا رَسوُلُ اللّه صلي الله عليه و آله أن نُلقِىَ أهلَ المَعاصِيَ بِوُجُوهٍ مُكَفَّرَةٍ.
امام على عليه السلام :
رسول خدا صلي الله عليه و آله به ما فرمان داد كه با اهل گناه با چهره اى درهم كشيده روبه رو شويم
یک قطعه تاریخی دیشب در منبر گفتم متنش رو
میفرستم خواهشا با دقت بخوانید👇👇
ابوالفرج میگوید:
یحیی بن حسین بن زید (برادرزاده عیسی بن زید)، نقل می کرد که: به پدرم گفتم که دلم برای عمویم عیسی، تنگ شده است، میخواهم او را ببینم، زیرا برای من سزاوار نیست، پیرمرد محترمی همچون او را ندیده باشم، پدرم، مدتی امروز و فردا کرد و هر بار در پاسخ من، میگفت: دیدار با او مشکل است و ممکن است برای او ایجاد دردسر شود، زیرا او، مخفیانه زندگی میکند و شاید همین دیدار تو، سبب شود که او به لحاظ مسائل امنیتی، جای خود را عوض کند و همین برای او، سبب ناراحتی شود.
یحیی میگوید: این سخنان مرا از منظور خود باز نداشت و همچنان تقاضای خود را به پدرم بازگو میکردم و در هر فرصتی که دست میداد، به نحوی، خواسته خود را دنبال میکردم، تا اینکه پدرم راضی شد جای عمویم عیسی را به من نشان دهد و مرا به ملاقات او بفرستد.
پدرم گفت: تو، به کوفه میروی و در کوفه سراغ خانههای بنی حی را بگیر، همینکه تو را به آن محله، راهنمایی کردند، فلان کوچه برو، وسط کوچه خانهای است که درش چنین و چنان است، جلوی در آن خانه، بنشین و چون نزدیک غروب شد، پیرمردی بلندقامت و خوشصورت را خواهی دید که در پیشانیاش اثر سجده است و جامهای پشمین، به تن دارد و کار وی آبکشی با شتر است، در آن وقت غروب، کارش را تمام کرده است و با شتر خویش به خانه برمیگردد، علامت دیگر او این است که وی گامی بر زمین ننهد و برندارد، جز آنکه ذکر خدا بر زبان دارد و چشمان او، گریان به نظر میرسد، چون او را دیدی، از جای خود برخیز و بر او سلام کن و او را دربرگیر، آن پیرمرد از تو وحشت میکند و خود را بیازارد، اما فوری خودت را معرفی کن و نسب خویش را بازگوی، او آرام گیرد و با تو مهربانی کند و از احوال همگی فامیل، جویا شود، متوجه باش! زیاد با او سخن نگو و دیدارت را کوتاه کن و هرچه زودتر با او خداحافظی کن و بیا و اگر از ملاقات مجدد تو عذرخواهی کرد، بپذیر و هر دستور داد، انجام بده، ممکن است اگر بار دیگر به ملاقات وی روی، او نگران شود و جای خود را عوض کند و این کار برای او، دشوار است.
یحیی بن حسین میگوید: من به تمام سفارشات پدر، عمل کردم و به همان آدرس و نشانی رفتم و عمویم را با همان خصوصیاتی که پدرم گفته بود، ملاقات کردم و هنگامی که خود را به وی معرفی نمودم، مرا شناخت و به سینه خود چسبانید و چندان گریست که من گفتم عمرش به سر آمد، بعد شترش را خواباند و پهلوی من نشست و احوال یک یک مردان و زنان و کودکان فامیل را از من پرسید و من جواب میدادم و او میگریست، بعد رو به من کرد و گفت: شغل من این است که با این شتر آب میکشم و مزد میگیرم و زندگانی خود را میگذرانم و گاهی که این کار برایم میسر نشود، به صحرا میروم و از سبزی و میوههای آنجا، گرسنگیام را برطرف میکنم.
مدتی است که دختر این مرد (صاحبخانهاش، حسن بن صالح) را به زنی گرفتهام و تاکنون او نمیداند من کیستم، خدا دختری هم از آن زن به من داد که آن دختر، بزرگ شد و نمیدانست من کیستم و مرا نمیشناخت، روزی مادرش، به من گفت که پسر فلان مرد سقا که در همسایگی ما بود، به خواستگاری دخترت آمده و وضع زندگانی آنها از ما بهتر است او را به ازدواج او درآور و در اینباره اصرار کرد، من از ترس آنکه مبادا شناخته شوم، نمیتوانستم اظهار کنم که این کار، درست نیست و این جوان، کفو او نیست، اما آن زن در این کار، پافشاری داشت و من از خداوند، کفایت این مطلب را میخواستم، تا اینکه خداوند، آن دختر را پس از چند روز از من گرفت، او مرد و من در اینباره، آسوده خاطر گشتم، آنگاه عیسی با چشمی گریان، اضافه کرد: من در دوران زندگیام تاکنون برای هیچ مطلبی ایناندازه تاسف نخوردهام که دخترم بمیرد و تا آخر عمر نسبت خود را به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نداند و نفهمد او، از فرزندان پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است.
یحیی میگوید: این سخنان که تمام شد، عمویم مرا سوگند داد تا از او جدا شوم و دیگر به سراغش نروم، آنگاه با من خداحافظی کرد و من هم او را وداع گفتم، اما شور و اشتیاق دیدار عمویم، بعد از مدتی به سر من زد و برای ملاقات مجدد او، به آن محل رفتم، اما دیگر او را ندیدم و همان ملاقات اول و آخر ما بود.
#حکایت_داستان
#تاریخ
محبوب زمین و آسمان!
مردی بحضور پیغمبر عرضه داشت یا رسول اللَّه مرا کاری بیاموز که چون آن کار کنم خداوند از آسمان دوستم بدارد و مردمم از زمین،
فرمود:
1⃣ به آنچه نزد خدا است چشم بدار[از خدا طلب کن] تا خدایت دوست بدارد.
2⃣ و از آنچه نزد مردم است چشم بپوش[طمع نورز] تا مردم دوستت بدارند.
یَا رَسُولَ اللَّهِ عَلِّمْنِی شَیْئاً إِذَا أَنَا فَعَلْتُهُ أَحَبَّنِیَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ وَ أَحَبَّنِیَ النَّاسُ مِنَ الْأَرْضِ فَقَالَ لَهُ ارْغَبْ فِیمَا عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یُحِبَّکَ اللَّهُ وَ ازْهَدْ فِیمَا عِنْدَ النَّاسِ یُحِبَّکَ النَّاسُ.
خصال صدوق باب دوگانه
#احادیث_منبر