eitaa logo
روایت ها و حکایت ها
1.7هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
211 ویدیو
23 فایل
فیش های منبر و یادداشت های روایی و تفسیری و نکات تربیتی و اخلاقی،آمیخته با مطالب روز و اشعار ناب و تاریخ ... ارتباط با ما https://eitaa.com/MA1371 طلبه حقیر محمد جواد جنگی لینک کانال @revayathavahekayatha1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تواضع عجیب آیت الله مصباح یزدی(ره) در مقابل آیت الله العظمی شبیری تواضع است دلیل رسیدگان به کمال که چون سوار به منزل رسد پیاده شود. روایت ها و حکایت ها را همراهی کنید https://eitaa.com/joinchat/2786197731C88ffbcfb9c
سهم ما را از حکومت بده!! زبير و طلحه چند روز پس از بيعت با على عليه السلام به حضورش آمدند و گفتند: اى اميرالمومنين ؛ خودت به خوبى ديده اى كه در تمام مدت حكومت عثمان نسبت به ما چه جفا و ستمى معمول شد و راءى عثمان هم متوجه بنى اميه بود، و خداوند خلافت را پس از او به تو ارزانى فرمود؛ ما را به حكومت برخى از سرزمينها و يا به كارى از كارهاى خود بگمار. على (ع) به آن دو گفت: اينك به آنچه خداوند براى شما قسمت فرموده است راضى باشيد تا در اين باره بينديشم و بدانيد كه من هيچيك از ياران خود را در امانت خويش شريك و سهيم نمى كنم مگر اينكه به دين و امانتش راضى و خشنود باشم و اعتقاد او را بدانم. آن دو در حالى كه نااميد شده بودند از پيش على (ع) برگشتند و سپس از او اجازه خواستند كه به عمره بروند. ....فَانْصَرَفَا عَنْهُ وَ قَدْ دَخَلَهُمَا الْیَأْسُ فَاسْتَأْذَنَاهُ فِی الْعُمْرَةِ. ابن ابی الحدید ج ۱ ص ۲۳۱
سلام در حرم امیرالمومنین دعا گوی شما هستم
دل‌بستگی است مادرِ هر ماتمی که هست می‌زاید از تعلقِ ما هر غمی که هست
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙جلسه پایانی فقه الصوم_ ۱۴۰۳ 🔹استاد: آیت‌الله صادق لاریجانی (دام عزه) 🔹موضوع: 1. توصیه به مجاهدت علمی 2. ضرورت انجام «روش تعمیقی» در علم اصول 3. توصیه اخلاقی پیشنهاد میکنم حتما گوش کنید.☝️☝️
به ولادت امام هادی علیه السلام نزدیک میشیم ما کافی است به دو جمله از امام هادی علیه السلام توجه کنیم👇👇👇
امام هادی علیه السلام: 1⃣ الدّنیا سُوقٌ... دنیا بازار است... حالا با این نگاه به دنیا توجه کنیم!!! ما در بازار هستیم بازاری به نام دنیا فروشنده زیاد، جنس زیاد،خریدار زیاد سرمایه چی هست! چی میدیم چی میگیریم... 2⃣اُذكُرْ مَصرَعَكَ بينَ يَدَي أهلِكَ؛ و لا طَبيبَ يَمنَعُكَ، و لا حَبيبَ يَنفَعُكَ. به يادآور آن هنگامى را كه پيش روى خانواده ات در بستر مرگ افتاده اى و نه طبيبى مى تواند جلو مردنت را بگيرد و نه دوستى به كارت مى آيد.
سه پیام مهم امام هادی علیه السلام: 1⃣الْحَسَدُ مَاحِقُ الْحَسَنَاتِ حسد محو کننده ی حسنات و نیکی ها است. 2⃣ وَ الزَّهْوُ جَالِبُ الْمَقْتِ. خودبرتر بینی و اینکه فرد خودش را از دیگران بالاتر بداند سبب خشم مردم می شود زیرا مردم این تحقیر را نمی پذیرند و قبول نمی کنند که زیر دست کسی باشند. 3⃣مَن رَضِيَ عَن نَفسِهِ كَثُرَ السّاخِطونَ عَلَيهِ ؛ آن كه از خودش راضى شود ، ناراضيان از او فراوان شوند
مقایسه دو لشگر 🔹متوکل همیشه دنبال بهانه ای بود که قدرتش را به رخ امام هادی علیه السلام بکشد بلکه به خیال خویش آن حجت حق را بترساند. با همین خیال خام، متوکل خواست صحنه ای را که از پیش تدارک دیده بود در منظر امام علیه السلام به نمایش گذاشته باشد، 🔹روزی که امام علیه السلام را احضار کرده و در صحرای وسیعی در کنارش با هم قدم می زدند، دستور نمایش صحنه را داد و به سربازانش که رقم آنها را نود هزار سواره نوشته اند امر کرد که هر یک توبره ی اسبش را از گل و خاک پر کرده، در وسط میدان روی هم بریزند، چنان که در اندک زمانی تلی بزرگ و بلند ترتیب یافت و خلیفه با تکبر و غرور در بالای تل قرار گرفته و امام هادی علیه السلام را نیز به پیش خویش خواند و به سربازان و سپاهیانش که همگی غرق در سلاحهای گوناگون و مدرن آن روز بودند دستور داد که از مقابلش رژه روند، پس از آنکه خلیفه از سپاهش سان دید، رو به حضرت امام هادی علیه السلام کرده و گفت: تو را به اینجا خواندم که لشکریان و سپاهیان مرا تماشا کرده باشی!! 🔹متوکل با این کار می خواست امام را بترساند که مبادا اقدام به قیامی کند چرا که خلیفه ستمگر و خونخوار عباسی، بیش از هر کس از امام هادی می ترسید و نیز نیک می دانست که دلهای پاک مردم مسلمان در گروه محبت آن امام به حق است و بس. 🔹 امام هادی همانجا در بالای تل، روی به متوکل کرده فرمود: آیا می خواهی ما نیز سپاه خویش را به تو نشان داده باشیم؟! خلیفه با شگفتی تمام خواهی نخواهی جواب داد که بلی. 🔹 امام دست به دعا بلند کرد و تا نام خدای را به زبان آورد، زمین و زمان در چشم متوکل تار و تنگ شد و دید که شش جهت، از زمین تا آسمان پر است از فرشتگانی که سلاح در دست منتظر فرمان امام می باشند. پاهایش سست شد و به زمین افتاد و بیهوش شد و پس از مدتی که چشمانش را باز کرد خود را به کلی باخته بود.و با تمام وجود از حضرت عذر خواهی کرد.‌ روایت ها و حکایت ها را همراهی کنید @revayathavahekayatha1
عبرت [۱] راغب، عبرت را چنین معنا مى‏کند: الاِعْتِبَارُ وَالعِبْرَةُ [هِىَ] الْحَالَةُ الّتِى یَتَوَصَّلُ بِهَا مِنْ مَعْرِفَةِ الْمُشَاهَدِ اِلَى مَا لَیْسَ بِمُشَاهَد. عبرت حالتى است که در آن معرفت ظاهرى و محسوس، سبب درک معرفت باطنى و غیرمحسوس مى‏گردد و انسان از امور مشهود به امور نامشهود منتقل مى‏شود.
عبرت[۲] عبرت آموزی یک روش تربیتی امیرالمؤمنین(ع) در تربیت فرزند خود از همین روش استفاده کرده و در نامه‏اى به امام حسن(ع) مى‏فرماید: ... یا بُنَىَّ انّى قَد اَنْبَأْتُکَ عَنِ الدُّنْیَا وَ حَالِهَا، وَ زَوَالِهَا وَ اِنْتِقالِهَا، وَ اَنْبَأتُکَ عَنِ الآخرةِ و ما أُعِدَّ لاِءَهْلِهَا فِیهَا، وَضَرَبْتُ لَکَ فِیهِمَا الاَمْثالُ، لِتَعْتَبِرَ بِها و تَحْذُوَ عَلَیها. پسرعزیزم! من تورا از دنیا و تحولات گوناگونش و نابودى ودست به دست گردیدنش آگاه کردم و از آخرت و آنچه براى انسانها در آنجا فراهم است اطلاع دادم و براى تو از هر دو مثال زدم تا به آن پندپذیرى و براساس آن در زندگى گام بردارى. امام علیه السلام در نامه خویش به حارث هَمدانی، به این نکته اشاره نموده‌است: وَ اِعْتَبِرْ بِمَا مَضَى مِنَ اَلدُّنْيَا لِمَا بَقِيَ مِنْهَا فَإِنَّ بَعْضَهَا يُشْبِهُ بَعْضاً وَ آخِرَهَا لاَحِقٌ بِأَوَّلِهَا وَ كُلُّهَا حَائِلٌ مُفَارِقٌ از حوادث گذشته دنیا برای باقی‌ماندة آن عبرت بگیر؛ چرا که بعضی از آن شبیه بعضی دیگر است و پایانش به ابتدای آن می‌پیوندد و در هر حال، تمام آن گذرا و ناپایدار است.»
عبرت[۳] آثار عبرت آموزی! امیرالمؤمنین(ع) مى‏فرماید: اِنَّ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ الْعِبَرُ عَمّا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ المَثُلاثِ، حَجَزَتْهُ التَّقْوى، عَنْ تَقَحُّمِ الشُّبَهَاتِ. کسى که از اعمال و کردار گذشتگان و عواقب سوء آنها عبرت گیرد، تقوا وى را از فرو رفتن در آن گونه بدبختیها بازمى‏دارد. نکته قابل توجه اینکه هر چه دامنه عبرت‏گیرى انسان وسیعتر باشد، دایره ارتکاب خطا کمتر خواهد بود: مَنْ کَثَّرَ اعْتِبَارُهُ قَلَّ عِثَارُهُ. هرکس عبرت گرفتن او بسیار باشد، لغزش او کم خواهد شد.
عبرت [ ۴ ] اینگونه عبرت می گیرند!😂 در یك جنگل سرسبز، شیر قدرتمندی سلطنت می كرد كه یك روباه و گرگ هم، خدمتگزارش بودند. روزی از روزها تصمیم گرفت؛ برای شكار به كوه و دشت برود پس خدمتگزارانش را صدا زد و هر سه به راه افتادند و از تمام دشت ها عبور كردند. در همان لحظة اول ورود، سلطان جنگل یك خرگوش، بعد یك گاو و سپس یك بز كوهی را شكار كرد. خدمتگزارانش با تعجب نگاه می كردند، شیر هم رو كرد به گرگ و گفت: گرگ عزیز ! تو همیشه در خدمت من بوده ای، به نظر من بهتر است این شكارها را تو به عدالت تقسیم كنی. گرگ گفت: سلطان عزیز ! این گاو بسیار لذیذ و بزرگ است و بهتر است قسمت شما باشد، بز كوهی كه ناچیزتر است قسمت من و خرگوش هم كه از همه كمتر است باید به روباه برسد كه كوچكتر از ماست. شیر عصبانی شد و گفت: گرگ گستاخ ! نكند فراموش كرده ای كه روزی شما را هم من می دهم! مگر ندیدی كه همه این شكارها كار من بود؟ اگر واقعا می خواستی ثابت كنی كه زیردست من هستی، باید می گفتی همه این شكارها به سلطان بزرگ می رسد. گرگ با گستاخی تمام گفت: ای سلطان جنگل، این شكارها حقّ ما هم هست چون ما، شب و روز به تو خدمت می كنیم، پس باید از این شكارها هم سهمی داشته باشیم. شیر به شدت عصبانی شد و با یك حمله سریع، سر گرگ را از بدنش جدا كرد. روباه آنقدر ترسیده بود كه نمی توانست حرفی بزند. نوبت به روباه رسید. شیر به او گفت: تو این شكارها را عادلانه تقسیم كن تا ببینم تو چقدر انصاف داری؟ روباه گفت: ای سلطان بزرگ، این گاو را برای صبحانه، بز را برای نهار و خرگوش را هم برای شام بخورید و من هم بعد از تمام شدن غذای شما، هرچیز كه باقی مانده باشد می خورم و سیر می شوم. شیر از این رفتار روباه خوشش آمد و به او آفرین گفت و سپس پرسید: این طور رعایت عدالت را از چه كسی یاد گرفته ای؟ روباه گفت: از عاقبتی كه گرگ به آن دچار شد یاد گرفتم و دلم نمی خواست مانند او از بین بروم. پس به جای تكرار اشتباه گرگ، سعی كردم راه حل دیگری، پیدا كنم. شیر گفت: تمام این شكارها را به تو می دهم. چون تو بسیار زیرك هستی و تمام فكرت را به كار انداختی تا خطای گرگ را تكرار نكنی. روباه هم با خوشحالی شروع به خوردن شكارها كرد.
عبرت [۵] مردگان مایه عبرت هستند نه مایه افتخار! لَمّا تَلا: «أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ * حَتّی زُرْتُمُ المَقابِرَ» : أ فَبِمَصارِعِ آبائهِم یَفخَرونَ؟!......... و لَأَن یَکونوا عِبَرا أحَقُّ مِن أن یَکونوا مُفتَخَرا......... و لَئن عَمِیَت آثارُهُم و انقَطَعَت أخبارُهُم، لَقَد رَجَعَت فِیهِم أبصارُ العِبَرِ، و سَمِعَت عَنهُم آذانُ العُقولِ، و تَکَلَّموا مِن غَیرِ جِهاتِ النُّطقِ. ---------- امام علی علیه السلام پس از تلاوت این آیه که: «شما را فخر فروشی به یکدیگر مشغول داشت، تا آن جا که به دیدن گورها رفتید» فرمود: آیا به گورهای پدرانشان می‌نازند؟......... اگر آنان مایه عبرت باشند سزاوارتر است تا وسیله فخر و نازش......... اگر آثار آنان ناپدید گشته و خبرهایشان از بین رفته، دیدگان عبرت آموز به آنان می‌نگرد و گوشهای خردها سخنان آنان را می‌شنود؛ آنان با ابزارهایی غیر از ابزار گفتار، سخن می‌گویند.
اي كه هر دم دم ز حيدر ميزني بر يتيمان علي سر مي زني؟ شاهد اقبال در آغوش کیست؟ كيسه نان و رطب بر دوش كيست؟ كيست آن كس كز علي يادي كند بر يتيمان وی امدادي كند دست گيرد كودكان درد را گرم سازد خانه هاي سرد را اي جوانمردان جوانمردي چه شد؟ شيوه رندي و شبگردي چه شد؟ شيعگي تنها نماز و روزه نيست آب تنها در ميان كوزه نيست كاسه را پر كن ز آب معرفت تا در او جوشد شراب معرفت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باید در مناظرات بعضا اینگونه ☝️چند بیت شعر خوند تا جو عوض بشه😂💪
پیام ها و هشدارهای امام هادی علیه السلام : 1⃣مَنْ هانَتْ عَلَیهِ نَفْسُهُ فَلا تَأمَنْ شَرَّهُ؛● هر کس خودش در نظرش بی مقدار باشد، از شرّ او ایمن مباش. 2⃣مَن تَواضَعَ فِِی الدُّنیا لِاخوانِهِ فَهُوَ عِندَ اللهِ مِنَ الصِّدّیقینَ وَ مِن شیعَةِ عَلِیِّ بنِ أَبِی طالبٍ حَقّاً کسی که در معاشرت با برادران دینی خود، تواضع کند، به راستی چنین کسی نزد خدا از صدّیقین و از شیعیان علی بن ابی طالب خواهد بود. (احتجاج، ج. ۱، ص. ۴۶۰) 3⃣المِراءُ يُفسِدُ الصَّداقَةَ القَديمَةَ ، و يَحلُلُ العُقدَةَ الوَثيقَةَ ، و أقلُّ ما فيهِ أن تَكونَ فيهِ المُغالَبةُ ، و المُغالَبةُ اُسُّ أسبابِ القَطيعَةِ" مجادله و بگو مگو کردن، دوستى ديرين را از بين مى برد و پيوند استوار را از هم مى گسلد و كمترين چيزى كه در مجادله هست، چيره جويى است و چيره جويى، خود عامل اصلى قطع رابطه مى باشد. 4⃣لَا تُخَيِّبْ رَاجيكَ فَيَمْقُتَكَ اللّهُ وَ يُعاديكَ. كسي كه به تو اميد بسته است نااميدش مگردان، وگرنه مورد غضب خداوند قرار خواهي گرفت. ------- مشکن دلی که چشم امیدش به دست توست خواهد بر او گذشت ولیکن شکست توست.
🔶دو خانم با هم دربارۀ اینکه گرد و خاک جارو شده را کجا بریزند دعوا و داد و بیداد می‌کردند و نزدیک بود که کار به کتک کاری بکشد. 🔶آیت الله حاج شیخ علی محمد بروجردی(ره) که در مسیر بازگشت از مسجد بود، بدون هیچ نصیحت و توصیه‌ای، فوراً عبایشان را در می‌آورند و پهن می‌کنند و خاک‌ها را در آن می‌ریزند و عبا را بر می‌دارند و به خانه خود می‌روند. 🔶یکی از خانم‌ها نقل می‌کند که این رفتار مرحوم حاج شیخ آن قدر در ما تأثیر گذاشت که منشأ رفاقت ما دو خانم گردید.
ابو هاشم جعفرى گفت بمن تنگى سخنى رسيد و نزد ابى الحسن على بن محمد (عليه السّلام) رفتم و بمن اجازه ورود داد و چون نشستم فرمود اى ابو هاشم ميخواهى شكر كدام نعمت خدا را بكنى‌؟ گويد روى در هم كشيدم و ندانستم چه گويم آن حضرت آغاز سخن كرد و فرمود ايمان بتو روزى كرد و به وسيله آن تنت بر آتش حرام كرد و تندرستيت داد و بر طاعت بتو كمك كرد، قناعت بتو داد و از آبرو فروشى حفظت كرد اى ابو هاشم من تو را بدين آغاز نمودم براى آنكه ميخواستى بمن از كسى كه بتو چنين كرده شكايت كنى و دستور دادم صد اشرفى بتو بدهند آن‌ها را دريافت كن. أَصَابَتْنِي ضِيقَةٌ شَدِيدَةٌ فَصِرْتُ إِلَى أَبِي اَلْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَأَذِنَ لِي فَلَمَّا جَلَسْتُ قَالَ يَا أَبَا هَاشِمٍ أَيُّ نِعَمِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْكَ تُرِيدُ أَنْ تُؤَدِّيَ شُكْرَهَا قَالَ أَبُو هَاشِمٍ فَوَجَمْتُ فَلَمْ أَدْرِ مَا أَقُولُ لَهُ فَابْتَدَأَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَقَالَ رَزَقَكَ اَلْإِيمَانَ فَحَرَّمَ بِهِ بَدَنَكَ عَلَى اَلنَّارِ. وَ رَزَقَكَ اَلْعَافِيَةَ فَأَعَانَتْكَ عَلَى اَلطَّاعَةِ. وَ رَزَقَكَ اَلْقُنُوعَ فَصَانَكَ عَنِ اَلتَّبَذُّلِ. يَا أَبَا هَاشِمٍ إِنَّمَا اِبْتَدَأْتُكَ بِهَذَا لِأَنِّي ظَنَنْتُ أَنَّكَ تُرِيدُ أَنْ تَشْكُوَ إِلَيَّ مَنْ فَعَلَ بِكَ هَذَا وَ قَدْ أَمَرْتُ لَكَ بِمِائَةِ دِينَارٍ فَخُذْهَا‌. روایت داستانی
صافی و تیرگی آب ز سرچشمه بود بی دل پاک، سخن پاک نگردد هرگز
گاهی یک عصبانیت، بیست سال انسان را به عقب می‌اندازد. ●علامه طباطبایی رحمه الله علیه ●
پیشگویی امام از عاقبت طلحه و زبیر! ابن ابی الحدید می نویسد: زبير و طلحه به حضور على عليه السلام آمدند و از او اجازه خواستند كه به عمره بروند. فرمود: قصد عمره نداريد. آنان براى او سوگند خوردند كه قصدى جز عمره گزاردن ندارند. باز به ايشان فرمود: آهنگ عمره نداريد بلكه قصد خدعه و شكستن بيعت داريد. آن دو به خدا سوگند خوردند كه قصدشان مخالفت با على و شكستن بيعت نيست و هدفى جز عمره گزاردن ندارند. على (ع) فرمود: دوباره با من تجديد بيعت كنيد، و آنان با سوگندهاى استوار و ميثاقهاى مؤكد تجديد بيعت كردند و امام به آن دو اجازه فرمود، و همينكه آن دو از حضورش بيرون رفتند، به كسانى كه حاضر بودند گفت: به خدا سوگند آن دو را نخواهيد ديد مگر در فتنه و جنگى كه هر دو در آن كشته خواهند شد. گفتند: اى اميرالمومنين، دستور فرماى آن دو را پيش تو برگردانند. گفت: تا خداوند قضاى حتمى را كه مقدر فرموده اجراء كند. وَ اللَّهِ لاَ تَرَوْنَهُمَا إِلاَّ فِی فِتْنَةٍ یَقْتَتِلاَنِ فِیهَا قَالُوا یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَمُرْ بِرَدِّهِمَا عَلَیْکَ قَالَ لِیَقْضِیَ اللّٰهُ أَمْراً کٰانَ مَفْعُولاً... ابن ابی الحدید ج ۱ ص ۲۳۲
خاطره آیت الله عاملی از سردار شهید: 💢اینجانب از اخلاق بسیار منیع آن بزرگوار یک خاطره دارم. روزی در یک مجلس بسیار مهم در تهران جهت تصمیم گیری برای امر مهم مسئولین بلند پایه از جمله سردار معظم حضور داشتند. موضوع مطرح گردید و سردار نظر خود را بیان کردند. اینجانب به فرموده سردار قیدی زدم و گفتم صلاح همین است بین ما بحث شروع شد و ان بزرگوار قید ما را صلاح ندانستند و جلسه نظر سردار را تصویب کرد. وقتی جلسه تمام شد هنگام خروج دستی از پشت بر شانه ام قرار گرفت . برگشتم دیدم سردار است صورت مرا بوسید و گفت "آقا سید! من نوکر فرزندان حضرت زهراء هستم"
سلام خدا بر شما خوبان عزیزان بزرگوار دوستان پیام گذاشتند که موضوعات منبرهای ماه محرم خود را مطرح کنین 👇👇 https://eitaa.com/MA1371
بی حیا منم یا تو 👇‼️ روزگاری، عابد خداپرستی در دل کوه زندگی می کرد که نزدیک 70 سال از راز و نیازش با خدا می گذشت. آنقدر منزلتش پیش خدا زیاد بود که خدا هر شب به فرشتگانش امر می کرد تا از طعام بهشتی، برای او ببرند و او را بدین گونه سیر نمایند. روزی خدا به فرشتگانش فرمود: امشب برای او طعام نبرید، بگذارید امتحانش کنیم. آن شب عابد هر چه منتظر غذا شد، خبری نشد، تا جایی که گرسنگی طاقتش را طاق کرد و از کوه پایین آمد. خانه بت پرستی را یافت و از او نان خواست، بت پرست 3 قرص نان به او داد. هنگام مراجعت، سگ مرد بت پرست به دنبال او راه افتاد و جلوی او را گرفت. مرد عابد یک قرص نان را جلوی او انداخت تا برگردد و بگذارد او براهش ادامه دهد، سگ نان را خورد و دوباره دنبال او راه افتاد، مرد قرص دوم نان را نیز جلوی او انداخت و خواست برود اما سگ دست بردار نبود و نمی گذاشت مرد به راهش ادامه دهد. مرد عابد با عصبانیت قرص سوم را نیز جلوی او انداخت و گفت: حیوان چقدر بیوفا و بی حیایی! صاحبت قرص نانی به من داد اما تو چشم نداری که من آنرا ببرم؟ سگ به سخن آمد و گفت: من بی حیا هستم یا تو؟ من سالهای سال سگ در خانه این مرد هستم، اگر به من غذا داد و اگر نداد پیشش ماندم، شبهایی که مرا از خانه اش بیرون کرد نیز به پاس نانهایی که به من داده بود تنهایش نگذاشتم و پشت در خانه اش خوابیدم. اما تو که عمری خدایت هر شب غذا برایت فرستاد و هر چه خواستی به تو داد، با یک شب غذا نرسیدن، فراموشش کردی و به در خانه بت پرستی آمدی. عابد از سخن سگ گریان شد و توبه نمود...