༺ریحانھ جانــ🌱
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵 🔥 ♡﷽♡ #گناهوتاوان🌪 #قسمت312 •┈┈••✾💔❤️🔥❤️🩹❤️🩹❤️🩹❤️🔥💔•✾••┈┈• - اِ
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵
🔥
♡﷽♡
#گناهوتاوان🌪
#قسمت313
•┈┈••✾💔❤️🔥❤️🩹❤️🩹❤️🩹❤️🔥💔•✾••┈┈•
دوباره صدای زنگ و اینبار پشت بندش صدای گرم احسان که بعد از لرزش گوشی در دستم و لمس علامت سبز رنگ تماس توی گوشم پیچید
- کجایی دیبا ؟
من رسیدم کافی شاپ
صداش گویای خیلی چیزها بود
کلافه و عصبی ...
همون حالتی که میدونستم داره توی دلش وام خط و نشون میکشه و میگه
" بذار دستم بهت برسه ! درستت میکنم ... "
" بیا بالا عزیزم
پایین شلوغ بود اومدم اینجا "
" چی ؟؟؟ "
این لحن شاکی در حالی که با چشم های خودش میدید غیر از دو میز بقیه خالیه و خبری از شلوغی نیست خیلی هم عجیب نبود !
گل سفید رنگ رو به نشانهء صلح و آرامش در دست گرفتم و درست کنار میز و روبه روی پله ها ایستادم تا با رسیدن به بالا ، روی ماهشو ببینم
چهار .... سه .... دو .... یک
خشم و غضب و کلافگیِ نشسته در کاسهء چشم هاش با اصابتِ نگاهش به نگاهِ نمناکِ من در یک لحظه رنگ باخت و فقط یک کلمه از گلوش با حیرت ناباوری خارج شد :
- دیبااا !!!!
حس و حالِ عجیبی داشتم
یه اضطرابِ آمیخته به خوشی و لذت
یه التهاب درونی که با دیدنِ تعجب در نگاهِ مهربونش از بین رفت
- سلام عزیزم
" تولدت مبارک "
•┈┈••✾•💔❤️🔥❤️🩹❤️🩹❤️🩹❤️🔥💔•✾••┈┈•
ادامه دارد...
بقلم #الههبانو🪶
پرش به پارت اول♡👇
https://eitaa.com/reyhanastory/3740
●|رمان گناه و تاوان مختص مخاطبان کانال👇
|√• https://eitaa.com/joinchat/3462529219Cca315c0791 •√|
⛔️کپي حرام⛔️
🪵
🪵🔥🪵
🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥