فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️🍃🌹🍃▪️
💔جمعه های دلتنگی
▫️ کاش تو زندگی اگه باختنی هم در کار باشه، دلباختن به مهدیِ فاطمه باشه…
ـــــــــــــــــ🍃🌸🍃ــــــــــــــــ
🍃🌹«اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم»
🍃🌹#ختمصلوات ویژه تعجیل در فرج
✅با زدن روی لینک زیر تعداد صلوات خود را درج کنید👇👇
https://EitaaBot.ir/counter/d7czt
اول خودت صلوات بفرست بعد منتشر کن☺️❤️
#امام_زمان (عجلالله تعالی فرجه الشریف) ✨
#جمعه #ندبه #اربعین ِمهدوی
تو شهر معروف بود به عبدالله دیوونه.
همه میشناختنش! عبدالله مشکل ذهنی داشت ، به خاطر وضعیت عبدالله کمتر کسی بهش کار میداد. و فقیر بود. یه هیئتی بود که هر هفته خونه یکی از اعضا هیئت برگذار میشد، یه شب مسئول هیئت اعلام کرد که هرکی میخواد هفته بعد هیئت خونه اش باشه بیاد اعلام کنه. یک مرتبه عبدالله از جاش بلند شد و با عجله رفت پیش مسئول هیئت، نمیتونست درست صحبت کنه. به زبون خودش گفت: حسین حسین خونه ما. عبدالله با عجله اومد خونه به خانمش گفت ، خانمش عصبانی شد گفت عبدالله تو پول یه چایی نداری خونه هم که اجاره ست!! چجوری حسین حسین خونه ما باشه کتکش زد. گفت...
https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
عزیزانقصد داریم انشالله ماه صفر برای سلامتی امام زمان عج الله که بسیار هم توصیه شده گوسفندی رو قربانی کنیم و گوشتش رو به خاتواده های نیازمندی بدیمکه در طول ماه از خوردن گوشت محروم هستن.
هر کس هر اندازهکه میتونه توی این کار خیر شریکباشه
‼️لازم به ذکر است از شما #تقاضامندیم این اجازه را به گروه جهادی بدهید تا در صورتی که احیانا مبلغی اضافه بماند صرف کارهای خیر بشود
بزنید رو کارت ذخیره میشه
۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳لواسانی بانک سپه فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇 @Mahdis1234 لینکقرار گاه جهادی شهید گمنام جبرائیل قربانی https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a
ریحانه 🌱
عزیزانقصد داریم انشالله ماه صفر برای سلامتی امام زمان عج الله که بسیار هم توصیه شده گوسفندی ر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Scan ۱۸ اوت ۲۳ · ۰۴·۲۵·۳۵.pdf
1.48M
🌿🌹🌿
مجموعه #عکسنوشت
بیانات مقام معظم رهبری در جمع فرماندهان سپاه
🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
عزیزانقصد داریم انشالله ماه صفر برای سلامتی امام زمان عج الله که بسیار هم توصیه شده گوسفندی رو قربانی کنیم و گوشتش رو به خاتواده های نیازمندی بدیمکه در طول ماه از خوردن گوشت محروم هستن.
هر کس هر اندازهکه میتونه توی این کار خیر شریکباشه
‼️لازم به ذکر است از شما #تقاضامندیم این اجازه را به گروه جهادی بدهید تا در صورتی که احیانا مبلغی اضافه بماند صرف کارهای خیر بشود
بزنید رو کارت ذخیره میشه
۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳لواسانی بانک سپه فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇 @Mahdis1234 لینکقرار گاه جهادی شهید گمنام جبرائیل قربانی https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a
ریحانه 🌱
عزیزانقصد داریم انشالله ماه صفر برای سلامتی امام زمان عج الله که بسیار هم توصیه شده گوسفندی ر
ساعت های پایانی اول صفر برای پرداخت صدقهست، با پرداخت صدقه هم رفع بلا از شما میشه و هم یه گوشتی به خونواده های بی سرپرست و بد سرپرستی که بعضی هاشون توان خرید گوشت در یک ماه رو ندارن میرسه، اجرتون با امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام🌹🖤
6.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️🍃🌹🍃▪️
#استوری
✘ ما با پدیده عظیمی روبرو هستیم
که چون بهش عادت داریم؛
کوریم ازدیدنش !
🎙استاد شجاعی
🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
هدایت شده از nahjmedia
شما دعوتید به بزرگترین
گروه شرح نهج البلاغه ایتا
🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁
بدون قرعه کشی
برنده کمکهزینه سفر به
#مشهد_مقدس
#تابلو_فرش_حرم امام رضا
و دهها جایزه نفیس دیگر شوید.
563
گروه شرحنهجالبلاغه «پای منبر مولا»:
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
https://eitaa.com/joinchat/2066481246Cb13f0be69d
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
سینی چایی رو برداشتم تعارف مهمونها میکردم، چشمم افتاد به شوهرم و هووم که داشتن با هم میگفتن و میخندیدن،با دیدن این صحنه همه وجودم بهم ریخت، شوهرم تا من رو دید رنگ از صورتش پرید، خیره شد به من، تلاش کردم خودم رو بی اهمیت نشون بدم، چایی رو تعارفش کردم، سرش رو به معنی نمیخوام تکون داد، از اینکه حالش رو اینطوری دیدم دلم خیلی خنک شد، سینی چایی رو جلوی هووم گرفتم، دستش رو دراز کرد، چایی برداشت ، با نیش خند زهر داری زیر لب گفت: چقدر کلفتی بهت میاد، با صدایی که سعید بشنوه جواب دادم...
https://eitaa.com/joinchat/2024079688C01c059a803
ریحانه 🌱
سینی چایی رو برداشتم تعارف مهمونها میکردم، چشمم افتاد به شوهرم و هووم که داشتن با هم میگفتن و میخندی
سعید سر ریحانه هوو آورده یه شب در یه مهمونی دوستانه میبینه که زنش داره خونه صمیمی ترین دوستش کار میکنه...😱
https://eitaa.com/joinchat/2024079688C01c059a803
🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀
🍀💞🍀
💞🍀
🍀
#پارت36
🍀منتهای عشق💞
با علی به مدرسه رفتم. انقدر با سرعت راه میرفت که گاهی دنبالش میدویدم. جلوی در مدرسه ایستاد.
_ ببخشید مجبور شدیم تند راه بیایم. تو اداره برام درد سر میشه دیر برسم.
_ عیب نداره.
_ پول داری؟
سرم رو بالا دادم. دست توی جیبش کرد که فوری گفتم:
_ نمیخوام، مامان برام لقمه گذاشته. برو دیرت نشه.
به در مدرسه اشاره کرد:
_ تو برو داخل، منم میرم.
خداحافظی کردم و ازش جدا شدم.
سر کلاس مشغول درس خوندن بودیم که در کلاس باز شد. خانم یوسفی سرایدار مدرسه داخل اومد و رو به معلم گفت:
_ معینی، هداوند و نجفی رو خانم مدیر دفتر کار دارن.
صدا کردن من و شقایق و هدیه از همین اول خبر بدیست!
شقایق خیلی ریلکس کنار گوشم گفت:
_ خودت رو نباز، احتمالا خالت اومده مدرسه. جلوی هدیه اصلاً حرف نزن فقط انکار کن.
هر سه ایستادیم و از کلاس خارج شدیم. استرس اینکه علی یا زهره هم با خاله اومده باشن، باعث شده بود تا نتونم با بقیه همراه باشم.
_ چته!
_ میترسم شقایق.
_ تو چرا باید بترسی! من باید بترسم با نجفی. من که خیالم راحته این باید بترسه که زهره رو از راه بدر کرده.
جلوی دفتر مدیر ایستادیم. با دیدن خاله اون هم به تنهایی، نفس راحتی کشیدم.
_ بیاید داخل.
هر سه داخل رفتیم. خاله لبخند کمرنگی بهم زد. دوست داشتم کنارش بایستم ولی الان این اجازه رو نداشتم.
_ معینی هر چی به مادرت گفتی، یه بار دیگه بگو.
نیم نگاهی به خاله انداختم. شقایق با آرنج پنهانی به دستم زد و با کمترین صدای ممکن گفت:
_ اصلاً حرف نزن.
خانم مدیر متوجه کار شقایق شد و عصبی گفت:
_ هداوند و نجفی برید بیرون؛ صبر کنید تا صداتون کنم.
هر دو بیرون رفتن.
_ در رو هم ببندید.
رو به من گفت:
_ بیا جلو هر چی به مادرت گفتی رو به منم بگو.
_ خانم تو رو خدا ما دنبال دردسر نیستیم.
خاله ناراحت گفت:
_ چه دردسری! میخوام تکلیف زهره معلوم شه.
_ تکلیف زهره که معلومه! برید بهش بگید از اینکارها نکنه.
خانم مدیر گفت:
_ از کدوم کارها؟
سرم رو پایین انداختم.
_ تو از رابطهی زهره با برادر نجفی مطمئنی؟
_ نه خانم، شقایق گفت.
_ خیلی خب برو سر کلاست. بگو اون دو تا هم بیان داخل.
از دفتر بیرون رفتم. آخرین جملهای که شنیدم این بود که خانم مدیر به خاله گفت:
_ من باز هم بهتون میگم؛ پیشنهاد ما برای حل این جور مسائل، گفتن به پدر خانواده است. الان هم ازتون میخوام با برادرش درمیون بذارید؛ هر چند که به مشاوره هم معرفیتون میکنم.
اگر خاله به علی بگه، چه جنگی میشه توی خونه.
از دفتر بیرون اومدم و رو به شقایق و هدیه گفتم:
_ خانم مدیر با شما کار داره.
هدیه با بغض رو به من گفت:
_ من نمیدونم تو از کجا فهمیدی! ولی اینو بدون که من هیچ کاره بودم و خودشون با هم آشنا شدن؛ بعد به من گفتن. من بعدش فقط پیغاماشون رو میبردم.
حس کنجکاویم گل کرد و قدمی سمتش برداشتم.
_ چه جوری با هم آشنا شدن؟ زهره که از خونه بیرون نمیاد! همه با هم میریم و با هم برمیگردیم.
سرش رو پایین انداخت.
_ نمیتونم بگم. برو از خودش بپرس.
شقایق پوزخندی زد و وارد دفتر شد؛ هدیه هم به دنبالش.
کاش زهره این کار رو نمیکرد و اوضاع مدرسه و خونه رو برای خودش خراب نمیکرد. من مطمئنم اگر علی بفهمه، کوتاه نمیاد.
✍🏻 #هدی_بانو
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💞🍀════╗
@baharstory
╚════💞🍀═╝
🍀
💞🍀
🍀💞🍀
💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀💞🍀