eitaa logo
ریحانه 🌱
12هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
602 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
در این ایام دشمنان کشورمان بر هر بهانه ای و شایعه ای دستاوریز شدند، تا کدام بگیرد و جان تازه به اهداف مرده شان بدهند شایعه بنزینی را ایجاد کردند، شایعه هک ٠# را رواج میدن و الان هم همزمان قضیه اونها به خط شدند و همچون کفتار دنبال فرصتی برای انتقام از ما هستند. از کنار هیچ شایعه ای راحت عبور نکنید البته که نیروهای امنیتی ما هشیارند، لذا هوشیاری جمعی نیز بسیار مهم هست.
5.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢⭕️💢 💢بازدید رئیس زندان نوشهر از بندی که مرحوم جواد روحی در آن حضور داشت 🔹صحبت‌ چهره‌به‌چهره مرحوم‌ روحی با رئیس زندان در تاریخ ۸ شهریور ۱۴۰۲ 🔹مرحوم‌ روحی در این ملاقات هیچ شکایتی از وضعیت سلامت خود نداشته است. 🔹ملاقات رئیس زندان نوشهر و معاونانش به صورت مستمر و‌ روزانه انجام می‌شود. 🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
از نیک بختی مرد این است که...
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
سلام، عزیزانی که این داستان من رو میخونید، ازتون خواهش میکنم سراغ دعا نویس و رمال نرید، هر دعایی که شما بخواهید توی مفاتیح الجنان هست، اونها رو بخونید عمل کنید، اگر مصلحت خداوند باشه و برای ما هم خیر باشه، حتما خدا بهمون میده. من شش سال بود که ازدواج کرده بودم، ولی صاحب بچه نشدیم، هر چی هم دکتر میرفتیم و ازمایش میدادیم همه میگفتن، همسرت کاملن عقیم هست و اصلا بچه دار نمیشه، شوهرم بهم گفت شقایق اینقدر من رو از این دکتر به اون دکتر نبر، یا با همین شرایط بمون با هم زندگی کنیم، یا بیا من تموم حق و حقوقت رو بدم طلاقت رو بگیر برو با یکی دیگه ازدواج کن که بچه دار بشی، بهش گفتم.. https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 کاش برای نهار دنبال من نیان. بهترین راه خوابیدنه. فوری لباس‌های مدرسه‌ام رو درآوردم. بالشتم رو وسط اتاق گذلشتم. پتو رو هم برداشتم‌ و روی سرم کشیدم. صدای خاله از پایین اومد‌. _ رویا بیا نهار. زود باش غذا یخ کرد! خدا کنه دنبالم نیاد و دست از سرم برداره! من اصلاً دلم می‌خواد به درد خودم بمیرم. اینبار ‌صدای علی اومد. _ رویا بیا دیگه! شدت گریه کردنم‌ بیشتر شد.‌ چند لحظه‌ بعد در باز شد و پتو از روی صورتم کنار زده شد. خاله با تعجب گفت: _ چرا گریه می‌کنی!؟ چه بهانه‌ای بیارم! خاله تا دلیلش رو نفهمه، دست از سرم بر نمی‌داره.‌ اشکم رو پاک کردم و گفتم: _ برای تنهایم؛ برای بی‌کسیم؛ اصلاً چرا باید این‌جوری باشم‌. _ تو کجا تنها و بی‌کسی! _ نیستم خاله، نیستم!؟ چرا خودتون رو گول می‌زنید. چرا من باید پدر و مادرم بمیرن، بیام تو خونه شما زندگی کنم! _ این چه حرفیه دخترم الان! چرا این دوازده سال، این‌جوری فکر نکردی!؟ _ دوازده سالِ صدام در نیومده! الان می‌خوام در بیاد.‌ تو رو خدا تنهام‌ بزارید. غمگین نگاهم‌ کرد. _ نهار نخورده که نمیشه! _ چرا نمیشه! این همه آدم غذا نمی‌خورند؛ کی از گرسنگی مرده! اصلاً اشتها ندارم. برو تو رو خدا خاله! برو بزار گریه کنم. دلم برای مادرم که اصلاً هیچ تصویری ازش تو‌ ذهنم‌ نیست، تنگ شده. دلم برای بابام تنگ شده. دوست دارم تنها باشم. تو رو خدا ولم کنید. ناراحت دستی به صورتم کشید و گفت: _ بابت محمد ناراحتی؟ چرا درکم نمی‌کنه!؟ چرا اگر واقعاً مادره، متوجه نمیشه که من برای کی دارم گریه می‌کنم! یعنی از حرف‌های دیروزم، نفهمیده من علاقه‌ای به محمد ندارم! سرم رو از زیر دست خاله بیرون آوردم و دوباره پتو رو روی سرم کشیدم. _ خاله خواهش می‌کنم برو بیرون. دیگه حرفی نزد و چند لحظه بعد صدای بسته شدن در اتاق رو شنیدم.‌ کاش می‌تونستم الان برم پایین به علی بگم که امروز به خواستگاری نرو. می تونستم بهش بگم که دوستش دارم و دلم می‌خواد با من ازدواج کنه. ای کاش‌هام فایده‌ای نداره. آنقدر گریه کردم، که نفهمیدم کی خوابم برد. سروصدایی که زهره توی اتاق درست کرد، باعث شد تا چشم‌هام رو باز کنم.‌ _ چه عجب خوشی خراب کن، بیدار شدی! سر جام نشستم و درمونده نگاهش کردم. _ ساعت چنده؟ _ ساعت هفتِ، مامان اینا یه ساعتِ رفتن. به خاطر تو و اون رضای خودخواه، منم‌ نرفتم. نگاهش رو به کتاب توی دستش داد. _ درس می‌خونی! _ فردا امتحان زبان داریم. حوصله ندارم مدیر بهم گیر بده. _ من که حوصله ندارم بخونم. _ تو اگر بگی خانم امتحان نگیر، حرفت رو گوش می‌کنه. من شانس ندارم، باید بخونم. _ ربطی به شانس نداره؛ همیشه درس نخوندی، تابلو شدی به تنبل کلاس بودن. من اگر میگم چون همیشه خوندم. چهره‌اش رو درهم‌ کشید. _ خب بلند شو، کم از خودت تعریف کن! _ مراسم خواستگاری نهایت چقدر طول می‌کشه؟ _ فکر کنم نیم ساعت دیگه بیان.        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @baharstory ╚════💞🍀═╝ 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 ضعف و گرسنگی بهم فشار آورد. روسریم رو روی سرم مرتب کردم و از اتاق بیرون رفتم. در اتاق رضا باز بود و صدای آهنگش توی خونه پخش شده بود. وارد آشپزخونه شدم.‌ دو قاشق غذایی که توی قابلمه، خاله برام گذاشته بود رو همون‌جوری سرد خوردم. اشتهایی به خوردن غذا ندارم. این دوتا قاشق رو هم خوردم تا جلوی ضعفم رو بگیره‌. گوشه‌ی آشپزخونه نشستم و زانوهام رو بغل کردم. چه خوب شد که حاضر شدن و رفتن علی، برای خواستگاری رو ندیدم. خدا رو شکر می‌کنم که خوابم برد. صدای بسته شدن در خونه اومد و آه از نهادم بلند شد. در اتاق باز شد و میلاد با عجله از پله‌ها بالا رفت. _ مامان دخترِ خودش تو اتاق، جوابش رو به من داد؛ شما بیخود قراره جواب گرفتن گذاشتی! _ مریم دختر خوبیه، نباید با یه بار نه گفتن از دستش بدی! با شنیدن این جمله، توی دلم جشن و پایکوبی برپا شد. مریم جواب منفی داده. _ برای تو‌ ناز کرده.‌ دفعه دیگه که بریم سراغش، جواب مثبت رو میده. _ حالا هی من میگم، شما حرف خودت رو بزن. ایستادم و توی چهار چوب دَر نگاهشون کردم. _ سلام. خاله نگران گفت: _ سلام عزیزم! نهار خوردی؟ _ الان یکم خوردم. _ بهتری! نفس سنگینی کشیدم. _ بله. _ دوتا چایی بریز بیار. _ چشم. به آشپزخونه برگشتم. _ علی جان! من با مریم صحبت کردم؛ نسبت به این ازدواج نظر مثبت داشت. من نمی‌دونم تو اتاق چه حرفی بهش زدی که بهت اون جو‌ر گفته. از اتاق اومد بیرون، کنار من که نشسته بود می‌خندید. _ برای حفظ آبرو بوده. _ تو اشتباه می‌کنی! خودم‌ باهاش حرف زدم. اون اخلاقت رو می‌دونم دیگه، زود عصبانی میشی. _ من اصلاً عصبی نشدم! شرایطم رو که گفتم، برگشت گفت فکر نکنم بتونم باهاتون کنار بیام. _ خب شرایطت رو عوض کن! دختر خوبیه. _ مامان فقط حرف خودت رو می‌زنی! خوشحالی که توی وجودم بر پا شده بود، از بین رفت.‌ خاله چیز دیگه‌ای می‌گفت و علی حرف دیگه‌ای می‌زد. چایی‌ رو جلوشون گذاشتم و سمت حیاط رفتم. _ هوا سرده! _ زود برمی‌گردم خاله. سرم درد می‌کنه، شاید تو هوای آزاد بهتر بشم. _ پس زود بیا که سرما نخوری. _ چشم. وارد حیاط شدم. روی پله نشستم و به روبرو خیره شدم. کاش پدر و مادرم هیچ وقت نمی‌مردند. من دختر عموی علی می‌موندم و علی به من به چشم یک دختر نگاه می‌کرد نه خواهر.        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @baharstory ╚════💞🍀═╝ 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀
سلام این‌رمان‌۷۹۷ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان بصورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. لازم به ذکر هست که رمان تا آخر توی کانال ریحانه بارگذاری میشه فقط کسایی که میخوان زود بخونن میتونن پرداخت کنن مبلغ چهل هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 فاطمه‌علی‌کرم. بانک ملی بعد واریز فیش رو ارسال کنید و فقط اسم‌رمان رو بعد از فیش ارسال کنید تا پیامتون رو زودتر باز کنم🌹 @onix12    
هواپیما نمى تواند در باند فرودگاه بنشیند، نزدیک ۴۵دقیقه تا یک ساعت، هواپیما در آسمان مشهد سرگردان مى چرخید. در نهایت مجبور شدیم به تهران برگردیم که حدود شش ساعت رفت و آمد و معطل شدنمان در آسمان شهر طول کشید. همه سرنشینان نگران بودند که چه اتفاقى پیش خواهد آمد. وقتى از خلبان و خدمه هواپیما سؤال مى شد، اول جریان را نمى گفتند. ولى وقتى یکى از مسئولین به طور خصوصى از خلبان پرسید،گفت... https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
7.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ثواب بزرگ خرجی دادن دیگران برای زیارت کربلا در کلام امام صادق (ع) 😳😳😳 بانی زیارت زائرین نوجوان اربعین باش☺️👌 🔴کمک جهت اعزام نوجوانان مناطق کم برخوردار به کربلا معلی جهت پیاده‌روی اربعین 🔸شماره کارت جهت مشارکت:
6037-6976-4850-1218
شماره شبا:
IR310190000000112761724001
به نام هیئت حضرت رقیه (س)
ریحانه 🌱
ثواب بزرگ خرجی دادن دیگران برای زیارت کربلا در کلام امام صادق (ع) 😳😳😳 بانی زیارت زائرین نوجوان اربع
سلام زمان زیادی برای مشارکت در این طرح نمونده لطفاً همه همت کنید و در حد توان سهیم بشید 🙏 ✅ لطفاً پس از مشارکت حتما رسید واریزی خودتون رو به آیدی زیر ارسال کنید. @mahdisadgi4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️🍃🌹🍃▪️ ⬅️ به همین راحتی و خوشگلی تو کالیفرنیا آمریکا دزدی میکنن... باز هی بگین آمریکا جای بدیه 😄 🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
📣📣 بسمه تعالی باعرض سلام وتسلیت به مناسبت ایام عزاداری سیدالشهدا (ع) از کسانی که مایل به همکاری درجهت تولیدی کفش وانواع کتانی هستند در صورت داشتن سرمایه وعلاقه دعوت به همکاری میشود لطفا برای اطلاعات بیشتر با این شماره تماس بگیرید👇👇 ۰۹۱۰۹۲۷۰۰۶۸