eitaa logo
ریحانه 🌱
12هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
603 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
✦❉❥🥀🕊❥❉✦ زائران حاج قاســم بــه‌جــای مـــــــزارش امشب خودش را زیارت می‌کنند ... ◾️▪️ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✦❉❥🥀🕊❥❉✦ 🎬 «منشاء خیر» 🔅 تو زندگیمون هر خیری که به ما می‌رسه به واسطۀ امام زمانه.... 👤 حجت‌الاسلام حامد ـــــــــــــــــ🍃🌸🍃ــــــــــــــــ 🍃🌹«اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم» ✅با زدن روی لینک زیر ۵ صلوات هدیه کنید👇👇 https://EitaaBot.ir/counter/d7czt (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) ✨
7.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✦❉❥🥀🕊❥❉✦ 🎥آیت الله رئیسی سرزده به کرمان رفت 🔹بامداد امروز جمعه ۱۵ دیماه رئیس‌جمهور پس از ورود به کرمان به گلزار شهدای کرمان رفت و بر سر مزار شهید قاسم سلیمانی حاضر شد 🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
5.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✦❉❥🥀🕊❥❉✦ همین الآن قیمت من از نظر خدا چقدره؟ 🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
5.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✦❉❥🥀🕊❥❉✦ سلاح به دست گرفتم برای ان طفل وحشت زده بی پناه... ◾️▪️ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
بابا و مامانم از هم دیگه جدا شدن و مادرم رفت خارج از کشور و پدرم هم ازدواج کرد برای من و خواهرم یه خونه گرفتن،خواهرم ازدواج کرد و من از تنهای مریض شدم در بیمارستان بستری شدم. وقتی از بیمارستان مرخص شدم، امدم خونه دیدم که بابام خونه رو داده اجاره مات و مبهوت از کار بابام که حالا کجا باید برم. ملیحه خانم همسایمون. اومد و دست منو گرفت و برد خونشون، چشمم افتاد به پسر هیز و بی‌تربیتش، ملیحه خانم رفت توی آشپزخونه پسرش بلند شد اومد نزدیک من و آروم گفت: بد خُلقی نکن بمون همین جا بهت بد نمیگذره، همین طوری که سرم پایین بود نگاهش نکردم گفتم... https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb توصیه میکنم دختران جوان حتما این داستان رو بخونید🌹 داستان بر اساس واقعیت👌
🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 _ پنجره تور دروازه‌ست که با تمام قدرت توپ می‌زنی بهش؟ میلاد پشت دایی پنهان شد و گفت: _ می‌خواستم بزنم به دیوار... _ مگه بهت نمی‌گم تو حیاط انقدر محکم شوت نکن! بلایی سر رویا می‌اومد الان باید چی‌کار می‌کردیم؟ _ ببخشید. _ بیا برو بالا نبینمت. دایی دست میلاد رو که می‌خواست از پله‌ها بره بالا گرفت. _ عذرخواهی کرد دیگه؛ چیزی نشده که خداروشکر.‌ الان سالمه. صدقه بذارید رفع بلا می‌شه. دست میلاد رو کشید. کنار خودش نشوند و به پشتی تکیه داد. علی دوباره چشم‌غر‌ه‌ای به میلاد رفت و کنار خاله نشست. عصبی‌تر رو به من گفت: _ اون جا هم جا هست تو ‌نشستی!؟ _ من از کجا می‌دونستم آخه! زهره با سینی چایی بیرون اومد. وسط گذاشت و پایین پله‌ها رو به میلاد گفت: _ میلاد می‌خوای با من بیای بالا؟ میلاد با سر تأیید کرد. ایستاد و سمت زهره رفت. _ علی شیشه‌بری‌ها الان بستن؟ _ آره.‌ یه سفره بده از پشت می‌زنم که شب باد نیاد. کی واسه این توپ خریده؟ _ عموت. نگاهش به من افتاد. _ خیلی خون اومد؟ _ یکم. _ الان‌ می‌رم‌ برات جگر می‌خرم. دایی با صدای بلند خندید. علی چپ‌چپ نگاهش کرد. _ علی تب عشق زده بالا، خیابون گردی می‌کنی؟ علی نفس سنگینی کشید. _ حسین الان وقت شوخی نیست. دایی با خنده گفت: _ چرا زودتر نمی‌گی و‌ رازت رو برملا نمی‌کنی؟ بذار همه بدونن... علی عصبی ایستاد و سمت دَر رفت. _ بیا حیاط کارت دارم. دایی هر دو دستش رو بالای سرش گرفت. _ آقا من تسلیم. غلط کردم. _ بیا کم مسخره بازی کن. بیرون رفت. دایی رو به خاله گفت: _ یه گل‌گاوزبون دم‌ کن بده این بخوره. الان همه‌مون رو می‌خوره. ایستاد و دوباره خندید. _ بده رویا براش بیاره. دایی از این شوخی‌های بی‌مزه و دلهره‌ آورش به چی می‌خواد برسه!        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 دَر رو پشت سرش بست.‌ خاله دلخور و ناراحت گفت: _ مطمئنم علی می‌دونه، دختری که عاشقش شده رو من باهاش مخالفت می‌کنم. کمر صاف کردم و حق به‌ جانب پرسیدم: _ چرا؟ _ چون‌ پسرم‌ رو می‌شناسم. _ نه می‌گم چرا باهاش مخالفی؟ _ از حس‌وحال علی می‌گم. دلیلی نداره پنهانش کنه. _ ولی به نظر من دختری که انتخاب کرده باید بی‌عیب و نقص باشه. نگاهش رو از دَر گرفت. _ تو از کجا می‌دونی؟ مگه دیدیدش؟ _ خاله مگه تا حالا علی کار اشتباهی کرده؟ علی خیلی عاقله؛ پس مطمئن باشید اون دختر از همه نظر شایسته‌ست. _ چون عاقله این حرف رو می‌زنم. عاقله که داره دو دوتا چهارتا می‌کنه. _ اگر هم این طور که شما می‌گید باشه، به نظرم باید به نظر علی احترام‌ بذارید‌. به قول خودتون، جونیش رو گذاشته پای ما. حقشه با اونی ازدواج کنه که خودش می‌خواد. _ نه، من نمی‌تونم اجازه بدم خودش رو بدبخت کنه! _ وا... خاله شما اصلاً نمی‌دونید دختره کی هست! چطور به این نتیجه رسیدید که قراره علی رو بدبخت کنه؟ _ پاشو برو روسریت رو عوض کن. می‌ترسم توش شیشه خورده باشه. دلخور ایستادم. _ این سینی رو بذار تو آشپزخونه. یکمم گل‌گاو‌زبون دم کن.‌ چشمی گفتم و کارهایی که گفته بود رو انجام دادم. گره روسریم رو محکم کردم و کنارش نشستم. _ چی دارن بهم می‌گن؟ _ دایی، علی رو اذیت می‌کنه.‌ _ هم سنن، شوخی می‌کنن.‌ دَر خونه باز شد و دایی داخل اومد.‌ خاله فوری پرسید: _ علی کجاست؟ _ رفت جگر بخره. آبجی این علی خطرناک‌ شده‌ها! همش من رو تهدید کرد. چقدر از این توجه‌ش لذت می‌برم. کاش می‌تونستم احساساتم رو بروز بدم. خاله ملتمسانه دایی رو نگاه کرد. _ به من بگو ذهنش درگیر کیه؟ _ نمی‌گه که آبجی! _ تو می‌دونی! _ به جان خودم و خودش، اصلاً به من حرفی نزده. دایی راست می‌گه. علی بهش نگفته، من گفتم. دایی نشست و رو به من گفت: _ خدا به‌ داد‌ زن علی برسه.‌ آدمم انقدر بداخلاق می‌شه؟ به دفاع گفتم: _ اصلاً هم بداخلاق نیست! اعصابش خورده. دَر حیاط محکم بسته شد. همگی به دَر نگاه کردیم.‌ چند‌ لحظه‌ی بعد رضا عصبی وارد خونه شد.‌ سلام کرد و پله‌ها رو بالا رفت‌. دایی به کنایه گفت: _ سلام آقارضا! عیدتون‌ مبارک. اما رضا اهمیتی نداد. خاله گفت: _ این یکی دیگه چش بود؟ به زحمت ایستاد و پله‌ها رو بالا رفت.        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀
ریحانه 🌱
🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 #پارت289 🍀منتهای عشق💞 دَر رو پشت سرش بست.‌
سلام این‌رمان‌۷۹۷ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان بصورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. لازم به ذکر هست که رمان تا آخر توی کانال ریحانه بارگذاری میشه فقط کسایی که میخوان زود بخونن میتونن پرداخت کنن مبلغ چهل هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6274121193965407 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین اگر اون‌کارت نشد به این کارت بریزید.
6037997239519771
فاطمه علی کرم بانک‌ملی بعد واریز فیش رو ارسال کنید و فقط اسم‌رمان رو بعد از فیش ارسال کنید تا پیامتون رو زودتر باز کنم🌹 @onix12    
هیچ چیز از زیبایی کم نداشتم. اما وضع مالیمون انقدر بد بود که هیچ خواستگاری خونمون نمی اومد. تا یه روز سرشناس ترین آدم محل اومد خواستگاریم. وضع مالی عالی داشتن و جزو خیرین محل بودن. به اصرار پدر و مادرم قبول کردم‌ اما همه چیز اونجوری که فکر میکردم نبود. شوهرم همه‌ش فکر میکرد.... https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
بالای ۵۰۰ نفر عضو بگیره شب ۵ تا پارت میفرستم😎 عضو بشید پارت بگیرید😎😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴⛔️🔴⛔️🔴⛔️ مقدمه انتقام سخت از دشمنان خارجی، برخورد سخت با توهین‎کنندگان و تفاله های حامی تروریست‌ داخلیست... 🔴🔴🔴ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen