🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀
🍀💞🍀
💞🍀
🍀
#پارت513
🍀منتهای عشق💞
عمو خداحافظی کرد و رفت. آخرین نفری که داخل اومد و دَر رو بست، علی بود. زهره با استرس کفشهاش رو درآورد و داخل خونه اومد. رو به مادرش گفت:
_ مامان توروخدا من میرم تو اتاقم، صدام نکن.
خاله خیره نگاهش کرد.
_ من دیگه کاری باهات ندارم زهره؛ اگر برادرت هر کاری هم بخواد بکنه، نه حرفی میزنم نه جلوش رو میگیرم. بابت حمایتهای بیجام از تو، الان شرمندهی علی شدم.
_ مامان من غلط کردم. الان کمکم کن.
_ چند بار دیگه هم گفتی غلط کردم ولی دوباره کار خودت رو کردی. من دیگه با طناب پوسیدهی تو، تو چاه نمیرم. یه حرفهایی امروز از علی شنیدم که دلم میخواست آب بشم برم تو زمین. حرفش حق بود ولی سر دلم سنگینی میکنه.
_ به خدا اون مال گذشته بود. من از وقتی بهت قول دادم دیگه هیچ کاری نکردم.
_ برو حنات دیگه برای من رنگ نداره.
زهره سرش رو پایین انداخت و با شرمندگی گفت:
_ مامان... عکسها دست کیه؟
خاله نفس سنگینی کشید.
_ نمیدونم؛ اون روز آخر که اینجا بودیم دست علی بود. الان نمیدونم کجاست. زودتر هم برو بالا تا یکم فضای خونه آروم بشه. اما خودت رو آماده کن که علی باهات حرف داره.
زهره با ترس گفت:
_ چه حرفی؟ مامان توروخدا یه کاری کن!
_ هیچ کاری نمیکنم. برو بذار یه چایی بخوره، آروم بگیره بعد.
زهره به ناچار مسیرش رو کج کرد و از پلهها بالا رفت.
باید به یه نفر بگم که عمو از ماجرای عکسها باخبر هست. به رضا که بگم یه شر دیگه درست میکنه. شرایط روحی خاله هم طوری نیست که الان بشه باهاش حرف زد. فقط علی میمونه که اونم باید صبر کنم تو یه موقعیتی تنها گیرش بیارم، بهش بگم.
مطمئنم وقتی بفهمه که میلاد قضیه عکسها رو برای عمو تعریف کرده حسابی عصبانی میشه. اصلاً شاید مهشید گفته باشه! بهتره اول از زیر زبون میلاد بکشم.
پام رو روی پله گذاشتم که صدای علی رو از پشت سرم شنیدم.
_ رویا بالا نرو؛ برو اتاق مامان.
نگاهی بهش انداختم.
یعنی تو خونه هم نباید با زهره باشم! انقدر خسته و درمونده است که دلم نمیاد هیچ سؤالی ازش بپرسم. چشمی گفتم. چادرم رو درآوردم و تا کردم و سمت اتاق خاله رفتم.
_ من رو ببین!
سمتش چرخیدم.
_ دیگه کلاً بالا نرو. تا تکلیف زهره معلوم شه پایین بمون.
_ باشه.
_ مدرسه هم عمو گفت دو روز از مرخصی که برات گرفته مونده. فعلاً خونه بمون، بعد از دو روز هم خودم میبرمت.
مشمئز به پلهها نگاه کرد.
_ اون که فکر نکنم درس و مدرسه براش مهم باشه. باید تنها بری که من از این قضیه خیلی خوشحالم. از اون دوتا هم شکایت کردم. برادرش چون سابقه داره، الان با وثیقه آزاده. یکم مراعات کن تا تکلیفشون معلوم شه.
_ معلمها دیگه درس نمیدن؛ فقط دوره میکنن. میخوای دیگه نرم تا امتحانا؟
_ نه دوست ندارم عقب بمونی. خودم میبرمت. برو بخواب.
_ باشه. شب بخیر.
وارد اتاق خاله شدم. روی تخت نشستم. چقدر دلم برای این خونه تنگ شده. حتی اگر سختترین شرایط زندگی رو هم داشته باشم، دیگه اینجا رو ترک نمیکنم.
✍🏻 #هدی_بانو
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💞🍀════╗
@behestiyan
╚════💞🍀═╝
پارتاول
https://eitaa.com/behestiyan/16
🍀
💞🍀
🍀💞🍀
💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀💞🍀