#پارت_101
🦋#عشق_بی_رنگ🦋
به قلم #فریده_علیکرم
حرف عرفان اب سردی بود روی تمام بدنم. احساس کردم تمام بدنم یخ کرده.
وارد اتاق کارم شدم ، شماره امیر را گرفتم و گفتم
امیر کجایی؟
برگشتی شرکت؟ من پایین پیش مجیدم، بلند شو با پرونده تخت جمشید بیا پایین
میشه من با این پرونده کاری نداشته باشم؟
امیر مکثی کردو گفت
پس تکلیف ما چی میشه؟ بلند شو بیا پایین کارت دارم.
برخاستم پرونده م را برداشتم و به طبقه پایین رفتم. نگاهی به در بسته شرکت پوریا انداختم، اهی کشیدم و لحظه ایی دل تنگش شدم. حضور بیموقع مرتضی در زندگی م همه چیز را خراب کرد به او که نرسیدم هیچ از پوریا هم جاماندم. شاید اگر مرتضی سر راهم قرار نمیگرفت نرم تر را پوریا برخورد میکردم. بابا و امیر به خواستشون در مورد پوریا رسیدن. هرچند نقشه های بدتری برای پوریا و ثروت هنگفتش کشیده بودند اما با ناکام ماندن ازدواج پوریا، به همین نقطه رسیدن هم ب،ایشان کفایت میکرد، عمو شهروز راست میگفت که از خیر پولش به خاطر حفظ سلامتی فرزندش گذشته، والا بیشتر از خرج و مخارج تحصیل و زندگی پوریا ماه به ماه به حساب مادرم واریز میکرد، علاوه بر ان سالانه یکبار می امدو برای پوریا پوشاک یکسالش را تهیه میکرد. چقدر هم از انگلیس برای من و امیر و هلیا و فرزند خودش سوغات می اورد.
وارد شرکت مجید شدم در اتاقش باز بود و صدایشان می امد.
وارد اتاقش شدم و سلام کردم برادرش سعید کنار امیر نشسته بود و برایش مطلبی را توضیح میداد با دو صندلی فاصله از مجید نشستم و پرونده را باز نمودم .
مجید از پشت میزش برخاست و چند عدد فاکتور مقابل من گذاشت و گفت
اینهارو درست کردم .
فاکتورهایش را چک نمودم و داخل پرونده گذاشتم.
امیر رو به من گفت
عاطفه سندی که بردی دارایی همراته؟
نگاه خیره ایی به امیر انداختم و گفتم
نه بالاست.
گوشی ام را در اوردم و برای امیر نوشتم
میشه لطفا جلوی این دوتا به من نگی عاطفه؟
پیام را برایش ارسال کردم.
امیر پیام مرا باز کرد نگاهی به من انداخت و سرش را پایین انداخت.
با صدای پوزخند مجید سرم را بالا بردم و به عقب چرخیدم دقیق پشت سرم ایستاده بود.
عصبی شدم و سرم را پایین انداختم . مجید در حالی که صدایش را میکشید گفت
خانم عباسی قیمت تموم شده هر واحد را برام در بیارید و بهم اعلام کنید.
نفس صدا داری کشیدم وگفتم
اقای محققی، گوشی یه وسیله شخصیه ، نباید پشت سر کسی وایسید و پیام هاشو بخونید.
سعید و امیر نگاهشان به سمت ماچرخید، روبه امیر گفتم
بعد به من میگی با این درست صحبت کن، وایساده پشت سر من داره پیامهای منو میخونه.
امیر سرش را پایین انداخت مجید پشت میزش رفت و من برخاستم و گفتم
من میرم بالا .
امیرهم برخاست و گفت
وایسا باهم بریم.
سپس از سعیدو مجید خداحافظی نمود و از اتاق او خارج شدیم. صدای سعید را میشنیدم که به مجید میگفت
واقعا میخوای اینو بگیری؟
۱۰۱
https://eitaa.com/reyhane11/1534
پارت اول رمان #عشق_بیرنگ👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_100 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم و
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_101
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
لحظاتی بعد فرهاد با گوشی من وارد اتاق شدو گفت
_فایل عکسهات چرا بازه؟
_یعنی چی؟
_پاشو بیا
برخاستم قلبم تندتند میزد فرهاد گوشی را مقابلم گرفت و گفت
_سر کلاس عکس میدیدی؟
_نه
_پس چرا فایل عکس هات بازه؟
به دنبال سکوت من صدایش رابالا بردو گفت
_اخه مگه من با تو حرف نمیزنم؟ لالمونی گرفتی منو نگاه میکنی؟
از ترس یکه ایی خوردم چشمانم را بستم و ارام گفتم
_خوب من الان نمیدونم چی باید بگم
_راستشو بگو ، چون من صبح گوشیتو نگاه کردم بعد کل برنامه هاتو بستم .
بدنبال راه فرار بودم . از فرهاد به شدت میترسیدم و چهره عصبی اش وحشتم را افزون میکرد.
کتفم راهل دادو گفت
_میدونم چیکار کردی ، رفتی دوست پیداکردی، بهت گفتند چقدر خوشگلی، گفتی حالا کجاشو دیدی بیا موهام و ببین ، بیا بقیه عکس هامو ببین.
صدای زنگ ایفن مرا نجات داد فرهاد نگاهی به در انداخت و گفت
_فعلا نجاتت داد. صبر کن بره پوستتو میکنم.
سپس در حالی که به سمت در میرفت با لحن تهدید امیز گفت
_عسل هر زمان که پارو قوانین من بزاری همون موقع باید با دانشگاه خداحافظی کنی. راجع به این موضوع هم بعد از رفتن مرجان به حسابت رسیدگی میکنم.
لبم را گزیدم و به فرهاد خیره ماندم.
مرجان وارد خانه شدو گفت
_سلام
سپس به فرهاد متعجب گفت
_چته؟
_هیچی
جلو امدو گفت
_تو چته؟
_چیزی نیست
مرجان خندیدو گفت
_فرهاد گفتی حوصله نداری بیای خونه ما باخودوگفتم لابد میخواهید جیک جیک کنید ، نمیدونستم دارید ......
سپس قهقهه ای زدو گفت
_دارید واق واق میکنید.
فرهاد خندیدو گفت
_خیلی ممنون
_فرهاد زغال میزاری تا شهرام نیست من یه قلیون بکشم خیلی هوس کردم، شما مردها اینقدر فضولید به همه چی دخالت میکنید.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁