ریحانه 🌱
#پارت_103 🦋#عشق_بی_رنگ🦋 به قلم #فریده_علیکرم پس چرا میخواد بیاد خاستگاريش؟ نمیدونم والا ، هرچی
#پارت_104
#عشق_بی_رنگ
به قلم #فریده_علیکرم
مامان با جیغ گفت
باید شوهر کنی و از اینجا بری فهمیدی؟
حرصی شدم در را باز کردم وگفتم
برو دوره بیفت بگو من میخوام دخترم شوهر بدم یکی بیاد بگیرش
فکرکردی منم مثل توأم؟ تو دوره افتادی دنبال شوهر گشتی دوره گرد هم پیدا کردی.
الان چی میگی مامان؟ چرا هر دقیقه اسایش منو بهم میزنی ؟
لحن مامان ارام شدو گفت
شوهر کن برو دختر، دیگه حوصلتو ندارم.
نگاهی به امیر انداختم و گفتم
بگو دوستت بیاد دیگه.
امیر سرش را به علامت نه بالا دادو گفت
برو تو اتاقت
نه، بگو بیاد دیگه . برم مامان از دستم راحت شه
مامان روبه امیر گفت
بگو بیاد دیگه، خودش داره میگه
امیر برخاست دست مرا گرفت و گفت
یه لحظه بیا
مرا به طبقه بالابرد، از سنگینی حرفهای مامان بغض داشتم.
حرف امیر باعث شد بغض سنگینم بترکد.
اینقدر سربه سر مامان نگذار
من به مامان چی گفتم امیر؟
حالا گریه ت واسه چیه؟
اخه مگه من به مامان چی گفتم؟ که این حرفهارو به من میزنه؟
پاشو برو لباسهاتو بپوش بریم بیرون یه دوری بزنیم اعصابت اروم شه
سپس برخاست دست مرا گرفت و به اتاقم برد مانتو وروسری ام را پوشیدم و با امیر به سمت خروجی رفتیم.
مامان که داخل اشپزخانه بود گفت
کجا تشریف میبرید؟
اشکهایم را پاک کردم وگفتم
با امیر،میرم بیرون
پوزخندی زدو گفت
امیر نباید تورو ببره بیرون بگردونه که، امیر دیگه زن داره، اگر دلت میگیره و دلت بیرون میخواد شوهر کن . الان اگر زنش بفهمه باتو رفته بیرون ناراحت میشه، میگه اگر وقتی هم هست باید برای من باشه.
امیرروبه مامان گفت
دنبال زیبا هم میریم.
مامان اخم کردو رو به امیر گفت
اینقدر دست اینو نگیر ببر پیش زنت، میخوای ابرومون جلوی زیبا هم بره؟ از یکی از کارهاش زیبا سردر بیاره که زبونمون جلوش کوتاه میشه.
نه مامان نگران نباش
بدبخت این لکه ننگ زن تورو هم از راه به در میکنه.
قطره اشکم را پاک کردم گفتم
مامان چرا با من بدبخت اینجوری میکنی؟
یادت رفته امیر مثل یه سگ از بغل اون پسره میزدت میکشیدت بیرون؟
رو به امیر ادامه دا
حالا اینقدر از عاطفه حمایت کن تا زنتم ببره مثل خودش کنه.
امیر مرا به بیرون هدایت کردو رو به مامان گفت
دست از سر عاطفه بردار
عاطفه باید شوهر کنه بره تا من اروم شم، نگه داریش باعث بی ابرویی منه، اگر یکی یه گوشه کناری ببینش که داره با این پسر ها میلاسه که من باید برم بمیرم. اون از بابای منقلی معتادتون اینم از توی بیغیرت.
سپس با جیغ ادامه داد
پس کی به دادمن میرسه؟
وارد حیاط شدم ، امیر هم از خانه خارج شد. تمام صورتش از عصبانیت کبود بود.
۱۰۴
https://eitaa.com/reyhane11/1534
پارت اول رمان #عشق_بیرنگ👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺