ریحانه 🌱
#پارت_240 #عشق_بی_بیرنگ به قلم #فریده_علیکرم اون که الان زنگ زد بهم. مانتو و شالم را پوشیدم و
#پارت_241
#عشق_بی_بیرنگ
به قلم #فریده_علیکرم
مجید رو به امیر گفت
زنگ بزن به خانمت صبح اماده باشه بریم اسب سواری
از این پیشنهاد خوشحال شدم. چون تکان های اسب ممکن بود مرا از این بچه خلاص کند. امیر گفت
اون وسواسه الان میاد میگه اونجا بو میده. اسب کثیفه
نه ، اونجا تمیزه
بلافاصله دست به کار شدم و گفتم
خودم الان باهاش هماهنگ میکنم
به سراغ کیفم رفتم
تلفنم را روشن کردم و شماره زیبا را گرفتم . مدتی بعد گفت
جانم عاطفه
سلام
سلام عزیزم، خوبی؟
ممنون تو خوبی
شماره ت را گرفتم چند بار خاموش بودی، امیر اونجاست؟
اره ، فردا میخواهیم بریم باشگاه اسب سواری ، صبح اماده باش میایم دنبالت
زیبا فکری کردو گفت
من روحیاتم با اینجور جاها.....
کلامش را بریدم وگفتم
بهانه نیار اماده باش بیام دنبالت
باشه
ارتباط را که قطع کردم ، بلافاصله باران پیامک بر گوشی ام نازل شد. نگاهی به مجید که به من نگاه میکرد انداختم.
چقدر تماس از دست رفته داشتم. از سعید ، از شهره ، از تلفن ثابت ، و از چند شماره ناشناس دیگر.
با صدای مجید سرم را بالا اوردم.
یه لحظه گوشیتو بیار.
ته دلم از حرف او لرزید اما چاره ایی جز اطاعت نداشتم.
امیر نگاهی به من انداخت انگار اوهم مضطرب بود. مجید گوشی مرا گرفت و نگاه کرد. اخم هایش هر لحظه بیشتر در هم میرفت. صدای نفس هایش به وضوح شنیده میشد و نشان از عصبانیتش بود.
نگاهمان با هم تلاقی کرد و گفت
بیا اینجا
نگاهی به امیر انداختم و نزدیکش رفتم
لیست تماس های از دست رفته ام را اورد و گفت
رفته شماره ت و به همه داده
مژگان، منیژه، مامانم، مهناز
نگاهی به مجید انداختم و گفتم
خوب یه سیم کارت دیگه برام بگیر
لحنش کمی جدی شدو گفت
چند بار؟
ارام گفتم
برای اخرین بار
مجید گوشی م را خاموش کردو گفت
اخه از روز اول بهت گفته بودم.که شماره ت رو به کسی نده ، یه ادم مگه چند بار باید از یه سوراخ گزیده بشه؟
سکوت کردم . و مجید ادامه داد
اونسری گفتم چرا اینکارو کردی گفتی شماره م رو به شهره دادم شهره به سعید داده ،خطتتو عوض کردم دوباره همین کارو تکرار کردی
اصلا دلم نمیخواست او جلوی امیر مرا توبیخ کند، احساس میکردم که غرور امیر با این کار او خدشه دار میشود. برخاستم به اشپزخانه رفتم . سنگینی نگاه مجید را روی خودم احساس میکردم. خانه در سکوت فرو رفت، مدتی بعد مجید گفت
از صبح همه شروع کردند بهش زنگ زدن.....
کلام او را بریدم وگفتم
این اتفاق ناخواسته افتاده، من که از قصد اینکارو نکردم. من چیکار کنم که سعید شماره منو یواشکی از گوشی شهره برداشته و خانواده ت از صبح به من زنگ زدند؟ الان هم میخوای ببخش، نمیخوای هرکار صلاحته بکن.
مجید سرش را پایین انداخت و سپس با پوزخند رو به امیر گفت
الان بدهکار هم شدم. یه خورده بگزره باید عذر خواهی هم کنم.
انچنان بگو مگویی بین ما رخ نداده بود که من بغض کرده بودم .
دلم نمیخواست در جمع انها باشم از اشپز خانه خارج شدم و به اتاق خواب رفتم در را بستم. صدای امیر امد که میگفت
چی شد؟ چرا رفت؟
مجید پاسخ او را دادو با خنده گفت
گفتم که، الان من باید عذرخواهی هم بکنم. قهر کرد.
امیر خندیدو ارام گفت
ولش کن، اون اصلا گوشی و میخواد چیکار
اخه من که نیستم از خانه میره بیرون چطوری باهاش در ارتباط باشم؟
حالا چیکارش داشتند خانواده ت ؟
برن تو مخش، چرت و پرت بگن، مارو به جون هم بندازن. اونموقع ها که منهنوز مادر بیتا رو طلاق نداده بودم یادته ؟ هر لحظه زنگ میزدند یه حرفی میزدند منو عصبی میکرد ند، الان من دیگه اب دیده شدم. دیگه بهشون رو نمیدم. مامانم از روزی که ما اومدیم اینجا اصلا به من زنگ نزده یه بار من اونو دعوت کردم اومد کلی تنش ایجاد کرد و حرف هایی که نبابد زد. دو بار هم اون مارو دعوت کرد بازهم اعصابمون رو بهم ریخت. خواهرامم اصلا زنگ نزدند.
حالا یه چیزی بگم؟ نه اینکه فکر کنی چون خواهرمه میگم ها. عاطفه خیلی محترمه، اهل بی ادبی کردن و تلافی کردن نیست
اره، خدایی این حرفتو قبول دارم. مامانم هرچی تاحالا بهش گفته یکبار هم جوابشو نداده، با وجود اینکه جواب سلامشو نمیده اما همیشه بهش سلام میکنه.
هردو ساکت شدند مجید ادامه داد
من برم معذرت خواهیمو بکنم و بیام .
از در فاصله گرفتم و لب تخت نستم مجید در را گشود بلافاصله برخاستم مجید لبخندی زدو گفت
قهر کردی؟
ارام گفتم
چرا جلوی امیر با من اونطوری صحبت میکنی؟
من که چیزی نگفتم عاطی جونم
چیزی نگفتی؟ دیگه چی مونده بود که بگی ،نمیتونی صبر کنی یه وقتی که تنها بودیم با من .....
حرفم را برید و گفت
معذرت میخوام.
https://eitaa.com/reyhane11/1534
پارت اول رمان #عشق_بیرنگ👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺